خودت را بشناس؛ شرحی بر آثار آیزایا برلین
ارسطو میگوید داشتن اخلاق نیکو سعادتی ست که به فرد بر میگردد و اجماع این سعادت برای جمع نیز این سعادت را همگانی میکند و اهل خرد نیز متفق القول هستند که برای داشتن محیط آشتی جویانه راهی جز همدلی و احترام به حقوق فردی انسانها نیست.
گاهی فکر میکنم زندگی به جنگل میماند در این زیست بوم بد کردار قطعاً امکان بقای شیر و خرس از خرگوش و روباه مهیاتر است هر چند چون بقای اصلح بر منهاج عدل نیست آنگاه حتی شیران نیز برای بقاء همدیگر را میدرند و این سیکل معیوبی ست که ظاهراً علوم انسانی راه حلی و یا مفری برای آن نیافته است.
شما کتاب زندگی بشر را که میخوانید از کلیله و دمنه هزار ساله تا پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما همه بحث از قدرت است و سپس نشستن بر سر سفره و به تقسیم غنائم پرداختن زیرا در آخر قدرت است که مشخص میکند به دار و ندار چه مقدار میرسد بی آنکه چرایی در کار باشد!
من هر گاه به این جنبههای پلشت آدمی میرسم هیچ چارهای ندارم مگر قطره اشکی که بر حقارت و بیچارگی آرمانهای آرمانخواهان بی عاقبت باید بریزم از فیلسوفان عدالت خواه تا روشنفکران آزادیخواه!. و آرزو کنم روزی روزگاری سفره قدرت از طعام و لذائذ نامکشوف آن تهی گردد و چشم دنیا داران بد عاقبت را پیش از آنکه خاک گور پر کند افتادگی و تعارفات اخلاقی بمدد آید.
بگذریم از این راه دراز و بی حاصل هرچند از دید آیزایا برلین فیلسوف سیاسی قرن بیستم بشر چارهای ندارد که به آینده خوشبین باشد بخصوص بفرض تقسیم آزادی از دید ایشان به منفی و مثبت واینکه راه رسیدن به آزادی مثبت عبور از آزادی منفی ست همان نفی و سلب قدرت از دید کارل پوپر که به جامعه باز بظاهر ختم بخیر میگردد باری این آسمان و ریسمان دنیا و مافیهایش مسبب خبطی ست که من دچارش هستم زیرا که دربهترین امیدها نیز بسی ناامیدی ست چنانکه هست و میبینیم! و اضافه کنم هر چند طنز تلخی ست اما حکایت امروز اینگونه است که آفتابه را به سمت آفتاب گرفتم و گفتم نه خجالت نکش تو که از رو نمیری حداقل از برادرت آفتاب خجالت بکش چش سفید ببین پاییز و آسمون دود گرفته ولایت غریب چه کارش کرده همش داری لایی میدی که در بری، اون قدیم مسی بودی و ارزش داشتی حداقل برای دزدی بچه لات محله که می تونست چند پاکت سیگار بخره و باضافه ما فقیر بیچارهها رو تهدید کنه.
اما حالا چی، سراپات ساخته شده از پلاستیکهای توی زباله، و هیچ قیمتی نداری من موندم چرا اومدن همه آفتاب رو یه دسته حمزه مفعولی “ه “به جلوش بستن که تو رو تحویل دنیا بدن خجالت هم خوب چیزیه البته تو که با بی چشم و رویی به همه جای آدما سرک میکشی چه میدونی خجالت چیه، آفتابه گفت چی میگی آفتاب خواهرمه
گفتم بدتر، من که جای آفتاب بودم یه پاچه زغال میشدم و میرفتم تو زمین حتماً تو هم برادرش هستی
گفت میگن
گفتم کی میگه
گفت مهتاب به ماهیتابه گفت اونم به من
گفتم رو رو برم برای خودت رفیق گرمابه و گلستان هم داری
گفت نشینیدی از قدیم میگن آفتابه خوب شریک مال مردمه
گفتم میگن کاسب خوب
گفت تو یه کاسب خوب پیدا کن تا من شریک مال مردمش کنم!
دیدم اینجا رو راست میگه. دیدم کاسب خوب که هیچی ما فیلسوف خوب هم نداریم و خلاصه هر چه هست درهمه! بگذریم اما خلاق چه از نوع کانتی و ایمان محض ایشان تا صدرایی که لطیفهای ست جوهری که در زوایای روح آدمی پنهان است به علت فرصت اندک و مصائب ایام امکان بروز ندارد و هر آن دلبستگی ها و علائق دنیوی نیز اندک توالی اهل معرفت را پاره میکند زیرا دلبستگی های بیشمار از قومی تا فرهنگی منجر به شروع منازعات میگردد و بمحض اینکه اهل فضیلتی پرچم صلح و مدارا را برمیدارد هزاران سیاست مدار به مردان جنگی شمشیر افتخار و جنگ را هدیه میدهند و بر طبل بسط اقتدار و توطئه طلبی میکوبند و این صیرورتی ست تمام ناشدنی چنانکه در قرون بعد از رنسانس و تسلط فرهنگی غرب ازمسیر ادبیات و فلسفه بارقه امیدی برای دوستی ملل بود که کانت ارزویش را داشت اما به لحاظ سیاسی سیاست مداران غرب با سایر مناطق جهان تفاوتی نداشتند.
چنانکه روحانیان غرب نیز بمثابه روحانیان سایر بلاد عالم بودند اما اگر غرب توانست دنیا را غرب زده کند ناشی از پیامی بود که در فلسفه و ادبیات رها شده از قید و بند جهالت قرون و اعصار نهفته بود ادبیاتی که حداقل در کلام پرچم انسان دوستی و آزادی را به مثابه دولبه حقی که ابتدا در اعلامیه ملل و بعدها به عنوان منشوری حقوق بشری اساس روابط بین ملتها گردید و مخاطب نیز زیاد داشت از شک دکارتی تا آزادی همراه با ایمان کانت که بدنبال ان میرسیم به همدلی و مفارقت در فلسفه ایزایا برلین و راسل و سارتر و صدها فیلسوف سیاست و علم.
لذا حیات بشر سخت درگیر نزاع و مطالبههای شخصی ست و آنگاه که در سیمای سیاستمدار ظاهر شدی این مطالبه جهانی میگردد و اگر به همان منازعه ادامه دهی به عشق ورزی نمیرسی مگر اینکه دلبستگی های شخصی و قومی و ملی و دنیایی را کناری بگذاری واما این منازعه درونی همچنان ادامه دارد هر چند از دیدگاه آیزایا برلین مفسر فلسفه عصر روشنگری باید تلاش کرد وجه غالب در همین عمر کوتاه بسط همدلی مشفقانه بین اعضای جامعه جهانی باشد و از تمرکز قدرت و مدیریتگرایی عامدانه در یک فرد یا یک حزب ابزاری بطور جدی پرهیز شود که مسیری غیراخلاقی اما عجین با تار و پود آدمی در جهت کنترل جامعهٔ بشریست و در آخرنیز مثل زمانهای ماضی به تحقیر و سرکوب و اضمحلال جوامع منتهی میگردد.
ایزیا برلین هر چند امید اندکی به علم داشت اما از طرفی میگفت “علم بهتنهایی قادر به تفسیر کامل رفتار بشر نیست، آنچه باید به علم مدد برساند توانایی همدلی با سایر انسانهاست، حسی که همهٔ ما بهطور طبیعی از آن برخورداریم اما برای اینکه امکان بروز حداکثری فراهم شود بسط حس احترام به حقوق فردی در میان همه انسانها است که از طریق آموزش نهادینه میگردد زیرا همدلی، مبنای داوری شخصی و سیاسی، یا بهقول برلین «حس واقعیت» ما از امور انسانی را برجسته میکند “و وظیفه یا به تعبیر کانت امر اخلاقی را در ذات ما رشد میدهد.
من به شخصه معتقد هستم درست آن است که ما باید بی قید و شرط بپذیریم آزادیِ انتخاب از ارکان طبیعت بشری است، و بدون آن جهانِ مفهومی و واقعاً موجود ما درهم خواهد شکست و اینجا همان نقطهای ست که نزاع شرق و غرب سیاسی و جغرافیایی را سبب شد و اوج آن هم در قرن بیستم بود زیرا غرب بعد از عصر روشنگری و برخواستن از نزاعهای پیاپی قومی و جغرافیایی در آخر به دو جنگ اول و دوم میرسد که با پایان دومی به شکلی به نزاع استراتژیک هر چند محدود نیز پایان میدهد، و تا اندازهای با احترام متقابل بر اساس آزادی و گفتگو مبنای زندگی فردی و جمعی قرار میگیرد و در مقابل شرق تاریخی همچنان بر طبل اقتدار گرایی میکوبد و نزاعی در این میان بین دو دیوار تمدنی حادث میشود که نامی مگر جنگ تمدنها به مثابه تنها راه حل نهایی آن نیست.
آیزایا برلین در چنین وضعیتی ست که نقد و بررسی اندیشه لیبرالیسم سیاسی را براساس آزادی منفی در حوزه فلسفه وارد میکند یعنی سلب باورهایی که اثبات پذیری آن هموار و مستدام نیست و بشر شدیداً به این شق از آزادی نیاز دارد.
به گمان من برلین یکی از پیشگامان پلورالیسم در اندیشه لیبرالیسم معاصر است که براساس دادههای علمی و توانایی بالقوه بشر تلاش میکند راه حلی هر چند اندک برای نفی برخوردهای تمدنی از طریق روشنگری و بسط فرمولهای عملگرایانه در زندگی روزمره بیابد اما بسان اکثر فلاسفه قرن بیستم کاریزمای اثر گذاری آنچنانی را ندارد و لذا با پایان دورهای از لیبرالیسم کلاسیک که ایزایا برلین در متن آن بود به علت عدم همخوانی با وضعیتهای واقعاً موجود در جغرافیای شکننده سیاسی جهان به ناچار به حاشیه میرود.
همچنانکه در تفسیر اجتماعی لغزش اصلی اندیشهٔ روشنگری باور به این بود که حقیقت یکی است و آمال بشر در رویارویی با یکدیگر قرار نمیگیرند. برلین از ویکو، هردر و رمانتیکهای آلمان این اندیشه را فراگرفته بود که” بعضی از اهداف انسانها با هم ناسازگار و بیتناسب است؛ برای مثال: عدالت و رستگاری، یا آزادی و برابری با هم جمع نمیآیند و در علوم انسانی بینشی که بتواند این تناقض را حل کند، وجود ندارد”و البته تا هم اکنون که چنین است و به احتمال تا آیندهای دور هم چنین خواهد بود.
برلین اعتقاد داشت که هرکس باید بتواند آزادنه، رها از دخالت و جهتدهی دیگران، تصمیم بگیرد. و درآخر منبع و معیار اصلیِ اخلاقْ فرد است، نه جمع، و مسلماً نه یک منبع ناشناختهٔ در منتهی علیه آمال و آرزوهای آن جهانی.
به تعبیررامین جانبگلو در کتاب ستایشگر آزادی برلین نمونه برجسته یک فیلسوف انگلیسی ست که دوستدار تجربه گرایی هیوم است لذا او تاکید دارد که تاریخ بشریت زادگاه و آزمایشگاه درحال رشد ارزشها و آرمانهایی ست که همواره در حال برخورد و تغییر با یکدیگر هستند و لازم است با توجه به مداومت تغییرات بهتر آنست پیدایی کثرت گرایی را در قلمرو اخلاق و سیاست و زیبایی شناسی دنبال کند و من اضافه کنم مدینه فاضله افلاطونی که همواره ذهن طیفی از رهبران اجتماعی را بخود مشغول میداشته به کناری نهد و بگذارند تا آدمی در هر قوارهای نفس بکشد من که با شنیدن با نوشتن جمله من نمیگذارم مو بر تنم سیخ میشود!
مواردی که ذکرشان رفت، ازجمله باورها و اندیشههای اصلی یکی از برجستهترین متفکران قرن بیستم یعنی آیزایا برلین است که که در کنار ایدهٔ پلورالیسم بالاترین جایگاه را برای او داراست ونیازی که بشر امروز به درکی متقابل از مفاهیم کلی و جزئی در فرهنگ دارد که در بسیاری از دیدگاهها مبنا دیوار بلند جدایی و سپس جنگ و منازعه بین سربازان و طبل زنی سیاست مداران است. تفسیر وضعیت موجود پیچیده نیست زیرا اکثر رقابتهای منجر به جنگ و درگیری در ریشههای تعلقات از مادی تا معنوی نهفته است و هرکس حقیقت را به جهت آن منافع مصادره به مطلوب میکند و بیرق نبرد تا نابودی طرف مقابل را بالا میبرد.
بگذریم از اینکه خلاصه اندیشههای صادقانه ایزیا برلین برای جامعهای ست آزاد که روابط اجتماعی از هر نوع قابل تحمل تر گردد اما بجاست اگر بگویم و تاکید کنم با تحولات بعد از فرو پاشی بلوک کمونیسم اروپایی و رویای پایان تاریخی که فوکویاما برای دوران بعد از آن ترسیم کرد و آن چهار چوب لیبرالیسم بود و همین دکترین، بعدها بر اساس اتفاقات گوناگون از جنگ بالکان تا واقعه یازده سپتامبر تعاریف و موازین سفت و سختتری برایش آفریدند.
تا در آخر به نظم نوین جهانی بوشها ی پدر و پسر رسید و خلاصه از محتوای اولیه که فوکویا آرزو داشت بکلی فاصله گرفت و هم او حالا به اعتراف شکست نظریه اذعان دارد که قرار بود با تکیه براندیشه تاریخی عصر روشنگری تا به امروز دنیایی ازاد و فارغ از بند و بست ها بیافریند که هیچ گاه محقق نشد و آرزوی همدلی و مفارقت ایزیا برلین نیز چون سلف لیبرالهای صادق قرن بیست به دیوار مفارغت و جدایی منتهی شد و من همه اینها را ناشی از عدم اتفاق پایان تاریخی می دانم که فوکویاما دوست داشت و لذا باز اندیشه وران علوم انسانی باید در اندیشه راهی باشند تا بنبست در تاریخ و جغرافیای سیاسی را به نفع صلح و سعادت بشری تغییر دهند.
آیزایا برلین از آخرین فیلسوفان کلاسیک فلسفه سیاسی در قرن بیستم بود که هر جند نگاه خوشبینانه ای به پیشرفت آزاداندیشی مثبت در جامعه بشری داشت اما در جهانی که دگماندیشان تحت لوای کیش و آیینی خاص، که آنرا تنها حقیقت مسلم میدانند، به ارعاب جوامع آزاد پرداخته، و حکام مستبد مردم خود را به پیروی از ایدئولوژیهای سرکوبگرانه مجبور میکنند، آرای برلین را دیگر نباید صرفاً تأملاتی انتزاعی دانست.
او که در کودکی انقلاب روسیه را از نزدیک تجربه کرده بود، از خشونت سیاسی وحشتی خاص داشت؛ از تمامیِ آنچه مردم واقعیِ امروز باید به پای دولت سعادتمند خیالیِ فردا فدا کنند. بهنظر برلین، مقدم شمردن آیندهای ناشناخته بر حالِ شناختهشده خطایی دهشتناک بود که اتفاق افتاد یعنی همین مدینه فاضله انقلابها که سرابی بیش نیست.
وی در میان خانوادهای متمول و یهودی در ریگا پایتخت لتونی در سال ۱۹۰۹ بدنیا آمد و بعد از انقلاب بلشویکی روسیه به همراه اعضای فامیل به انگلستان مهاجرت کرد.
برلین براستی عمری را در تلاش برای بسط اندیشه آزادی و لیبرالیسم طی کرد و سرانجام بسال ۱۹۹۷ در سرزمینی که شکوفایی اندیشه را در آن تجربه کرده بود یعنی انگلستان دیده از جهان فرو بست. اما نکته آخر که من جسته و گریخته از آثار این اندیشمند قرن بیستم متوجه شدم یعنی مسئلهای که از دید او هدف اساسی فلسفه است؛ همان پند باستانیِ فیلسوفان یونان باستان بود که خودت را بشناس!