رازهای ملیگرایی افراطی نازیها و صهیونیستها
ملیگرایی شدید و افراطی نازیها و صهیونیستها ازجمله موضوعات مهمی است که باعث میشود شک و تردیدِ در امتداد هم بودن و خدمات متقابل ایندو مرام سیاسی به وجود بیاید.
پرونده مشکوک محاکمه و اعدام آدولف آیشمن در اسرائیل، هنوز از مسائلی است که بسیاری از اهالی مطالعه و تحقیق در جهان، نسبت به آن علاقه و واکنش نشان میدهند. اینپرونده موارد مشکوک زیادی دارد که باعث شد هانا آرنت فیلسوف یهودی آلمانی، گزارش مفصل خود درباره آن را تبدیل به کتاب جنجالی «آیشمن در اورشلیم» کند که هنوز هم خوانندگان زیادی در اروپا و دیگر نقاط جهان دارد.
در قسمت اول پروندهای که برای نقد و بررسی اینکتاب باز کردیم، به اینمساله مهم اشاره کردیم که آیشمن چه خدماتی برای دولت اسرائیل داشته و در نهایت، قربانی ظاهر سازیهای ایندولت جعلی شده است. در واقع آیشمن را میتوان خادم اسرائیل دانست نه دشمن آن. همچنین در قسمت اول پرونده به برخی از مچگیریهای هانا آرنت هم اشاره کردیم.
نکته مهم درباره اینکتاب، آن بوده که باعث تکفیر آرنت توسط اسرائیل و یهودیان تندرو شد. مطالعه کتاب میتوان علت اینواکنش اسرائیل و صهیونیستها را بهخوبی بر مخاطب مشخص کند چون آرنت، با دقت همه تناقضها و فریبکاریهای اسرائیل را در اینزمینه برملا کرده است.
قسمت اول پرونده مورد اشاره، در اینپیوند وقتی اسرائیل یکی از خادمانش را اعدام کرد / مچگیریهای هانا آرنت قابل دسترسی و مطالعه است.
اما در دومینبخش از پرونده بررسی کتاب «آیشمن در اورشلیم»، مسائل جالبی را بررسی خواهیم کرد؛ یکی از اینمسائل از اینقرار است که ظاهراً نازیسم و صهیونیسم را میتوان در امتداد یکدیگر دانست.
یعنی نازیسم هم مانند آیشمن، بیش از آنکه دشمن یهودیت باشد، در خدمت یهودیت افراطی و همانآرمان صهیونیسم بوده و آدولف آیشمن هم تا توانسته به اینآرمان خدمت کرده است.
او نهتنها از یهودیان (بگوییم اسرائیلیها) نفرت نداشته بلکه علاقهمند آنها نیز بوده و دو کتاب مهم و محوری «دولت یهود» و «تاریخ صهیونیسم» را هم مطالعه کرده و با مبانی مرام اسرائیل آشنا بوده است. اما هیچکدام از موارد خدمات او به یهودیان و آشناییاش با مرام صهیونیسم در دادگاهش مطرح نشدند.
در ادامه مشروح دومینقسمت از پرونده بررسی کتاب «آیشمن در اورشلیم» را میخوانیم:
آرنت میگوید نه وکیل مدافع، نه دادستان و نه هیچکدام از سه قاضی دادگاه آدولف آیشمن، به خود زحمت ندادند اینسوال را از آیشمن بپرسند که او خود را به چهمعنا گناهکار میدانست؟ وکیل مدافع دکتر روبرت سرواتیوس از اهالی کلن بود که حق الوکالهاش را دولت اسرائیل پرداخته بود و در یک مصاحبه خبری درباره مساله احساس گناه، گفت: آیشمن در مقابل خداوند احساس گناه میکند نه در مقابل قانون. البته خود آیشمن اینپاسخ را تائید نکرد.
یکی از نکات مهمی که آرنت درباره اتهامات آیشمن گوشزد میکند، این است که اتهامات او جرم نبودند، بلکه اعمال دولت بودند که طبق قانون مصونویت دولت، دولت دیگری (یعنی اسرائیل) برای رسیدگی به آنها صلاحیت ندارد.
آیشمن هم همانزمان اشاره کرد که دستورات دولتی و مقامات بالا را اجرا کرده و فقط میتوانند او را به مساعدت و مشارکت در نابودی یهودیان متهم کنند.
آرنت همچنین در صفحه ۶۰ کتاب میگوید آیشمن پیش از اینکه پا به درون حلقه حزب نازی و نیروهای اس. اس بگذارد، نشان داده بود هرجا راهش بدهند، عضو میشود و بهقول معروف، اهل حزب باد است که هرطرف باد بوزد، همانسمت و سو میرود. یکی از موارد مشکوک در زندگی آیشمن و دادگاهش هم این است که او وقتی با پیشنهاد ارنست کالتن برونر برای عضویت در اس.اس روبرو شد، در آستانه عضویت در انجمن فراماسونری شلارافیا بوده است.
نتیجهای که آرنت از اینبحثها در یکی از فرازهای کتاب میگیرد، این است که آیشمن از سر عقیده وارد حزب نازی نشد و حزب هم هرگز قانعش نکرد. هر وقت هم که در دادگاه از او میخواستند دلایل عضویتش در حزب نازی را بگوید، به قول آرنت «همان کلیشههای نخنما درباره پیمان ورسای و بیکاری را تکرار میکرد.» (صفحه ۶۱)
مدارک مشکوک برای اتهامات آیشمن
بههرحال آرنت میگوید مدارک متهمکردن آیشمن، از آنچه طی محاکمه به نظر میرسید، مشکوکتر بودند. تنها دستور قتلی که توسط آیشمن صادر شده و توانستند برای آن یکبرگه مدرک ارائه کنند، [که بهقول آرنت اگر واقعاً چنین دستوری در کار بوده باشد]، مربوط به یکمکالمه تلفنی با فرانتس رادماخر کارشناس امور یهودیان در وزارت خارجه وقت آلمان است که روی یکی از برگههای اسناد مربوط به یهودیان یوگسلاوی به شتاب نوشته بود «آیشمن شلیک گلوله را پیشنهاد میکند.»
دادستان دادگاه آیشمن سعی زیادی هم کرد تا ثابت کند او مرتکب قتل یک پسربچه یهودی در مجارستان شده که توفیق زیادی در اثبات اینجرم پیدا نکرد. آرنت در اینباره نوشته است: «اگر آیشمن واقعاً پیشنهاد شلیک گلوله را داده باشد، فقط به ارتش گفته کاری را که تمام مدت خودشان انجام میدادهاند، ادامه بدهند.» (صفحه ۵۰) با اینحال، اینیک فرض محال است و آرنت میگوید باور این که آیشمن در موضعی بوده که میتوانسته به ژنرالهای ارتش دستور بدهد، از آن هم دشوارتر است.
آرنت میگوید اعمال آیشمن در زمان حال (وقتی آرنت کتاب را مینوشت) که به گذشته مینگریم، جرم محسوب میشوند اما او در گذشته یکشهروند قانونمدار آلمان نازی بوده و کسانی که به آیشمن میگفتند میتوانسته رفتار متفاوتی داشته باشد، واقعاً نمیدانستند یا فراموش کرده بودند که اوضاع در آنسالها چگونه بوده است.
ششروانپزشک سلامت روان آیشمن را تائید کردند و نکته جالب درباره شهروند قانونمدار بودنش، این است که وقتی دچار عذاب وجدان میشده که دستورهای بالاییها برای روانهکردن میلیونها آدم به سمت مرگ را اجرا نمیکرده است. چون او در چندمورد از دستور سرپیچی و به صلاحدید خودش یهودیان را نجات داده بود.
نکته بسیار مهم این است که پیش از شروع «راه حل نهایی» (یعنی کشتار یهودیان) آیشمن، همانطور که گفتیم تنها یک مهره اجرایی در زمینه تجارت پررونق انتقال یهودیان به بیرون از قلمرو آلمان نازی و ارسالشان به اسرائیل بود.
به قول آرنت اگر آنطور که دادستان و برگزارکنندگان دادگاه آیشمن میخواستند او را جلوه دهند، یک سادیست خطرناک با فکر و ذکر کشتن بوده، در آنصورت جایش در دیوانهخانه بوده نه زندان و از اینبدتر، وضع روح و روان او اصلاً مصداق نفرت دیوانهوار از یهودیان، یهودستیزی متعصبانه یا مغزشویی نبوده است.
حتی یک کشیش پس از اتمام رسیدگی به فرجامخواهی آیشمن، بهطور منظم به دیدار او رفت و نتیجه گرفت او مردی با اندیشههای بسیار مثبت است!
یکی از کنایههای مهم آرنت در کتاب، مربوط به مساله معمولیبودن شخصیت آیشمن است؛ اینکه او یک هیولا نبود اما دادستان و برگزارکنندگان دادگاه میخواستند چنین تصویری از او ارائه کنند. او میگوید آیشمن، طبیعی بود و در رژیم نازی، استثنا محسوب نمیشد. در حالیکه در شرایط حاکمیت رایش سوم، فقط از استثناها میشد انتظار واکنش طبیعی داشت.
اما کنایه آرنت در یک افسوس و اندوه او بیان شده؛ افسوس از اینکه هیچکس حرف آیشمن را درباره وجدانش باور نکرد؛ نه وکیل مدافع که مثل آیشمن علاقهای به مقوله وجدان نداشت، نه قاضیها که شاید بیش از حد آدمهای خوب یا پایبند به مبانی حرفهای بودند، و نه دادستان؛ چون وظیفهاش نبود که باور کند. در نتیجه ترجیح دادند به خاطر دروغهای گاه و بیگاه آیشمن [آرنت میگوید لافزدن یکی از رذیلتهای آیشمن بوده و باعث بهتباهیکشاندنش هم شد.
در صفحه ۷۸ کتاب هم میگوید چیزی که منجر به دستگیریاش شد، بیاختیاری دیوانهوارش برای گندهگویی بود.] نتیجه بگیرند کلاً دروغگوست و از بزرگترین چالش اخلاقی و حقوقی پرونده او غفلت کنند.
آرنت چندمثال از لافزدنهای آیشمن را در کتابش آورده است. یکی از اینلافها مربوط به گردنگرفتن مسئولیت مرگ ۵ میلیون یهودی بین نازیهاست.
آرنت میگوید آیشمن در روزهای پایان جنگ هم با وجود اینکه هیچاهمیتی برای مقامات حزب نازی نداشت، لاف میزد. اصل مساله این بود که یهودیان آرزو داشتند مهاجرت کنند و آیشمن هم آماده بود کمکشان کند چون طی چندسال تبدیل به متخصص کار مذاکره و انتقال یهودیان شده بود.
از قضا در سالهای ابتدایی جنگ جهانی دوم، مقامات نازی هم آرزوی یهودیزدایی رایش را داشتند. اما آیشمن در روزهای پایانی جنگ بین افسران نازی، لاف زده بود که مسئولیت مرگ ۵ میلیون یهودی را به گردن دارد در حالی که نداشت.
آیشمن و یهودیان؛ علاقه، نهنفرت!
آیشمن از یهودیان نفرت نداشت. خودش اقوامی یهودی داشت و آرنت هم داشتن اقوام یهودی مادری را یکی از دلایلی میداند که نشان از عدم تنفر آیشمن از یهودیان هستند. او همچنین در دوران مسئولیتش در وین، یکمعشوقه یهودی داشته است؛ کاری که برای افسران ارشد اس.اس اصلاً امری عادی و پذیرفته نبوده است.
بههرحال آیشمن در ابتدای راهش، وقتی متوجه شد نیروهای امنیتی اس. دی نیرو میپذیرند و از اینموقعیت شغلی مطلع شد، به آنها پیوست. در آنبرهه از سال ۱۹۳۳ مساله یهودیان در دولت آلمان و نزد افرادی مثل هیتلر جدی شده بود و بسیاری از یهودیان با نازیها همکاری داشتند.
قانون مشهور نورنبرگ که محدودیتهایی را برای آنها در نظر گرفته بود و سال ۱۹۳۵ تصویب شد، از نظر خیلی از یهودیان پدیدهای خوب بود چون احساس کردند حالا دیگر قوانین مخصوص به خود را دارند.
نکته مهم ایناست که قوانین نورنبرگ، یهودیان را از حقوق سیاسی محروم میکرد نه حقوق مدنی. بههرحال اگر بخواهیم کلام را خلاصه کنیم، باید بگوییم خود یهودیان در آنبرهه که آیشمن وارد نیروهای اس.دی شد، به سازش و مصالحه باور داشتند و پیشنهاد میدادند در حل مساله یهود همکاری کنند.
آدولف آیشمن سال ۱۹۳۴ وارد مرحله کارآموزی در مساله یهود و ۴ سال بعد تبدیل به متخصص اینحوزه شد. در آندوره وقتی او با یهودیان و صهیونیستها وارد مذاکره میشد، صهیونیستها و همگونگرایان از احیای بزرگ یهودیت سخن میگفتند.
بسیار جالب است که مافوق آیشمن در آن دوره فردی به نام فُن میلدنشتاین او را مجبور کرد کتاب «دولت یهود» تئودور هرتسل را بخواند و همینکتاب باعث شد آیشمن به صهیونیسم متمایل شود. در نتیجه هم او و هم صهیونیستها، به مساله انتقال یهودیان به خارج از آلمان و قلمرو نازیها، به چشم یک راه حل سیاسی نگاه میکردند.
اما آرنت به یک نکته بسیار مهم و عجیب دیگر هم اشاره میکند و آن، این است که آیشمن در دادگاهش، درباره این مسائل هیچ نگفت.
اینمیان، ایننکتههای جالب هم توسط آرنت گوشزد میشوند که ییدیش، یک گویش قدیمی آلمانی است و جالب است که در صفحه ۹۵ کتاب هم اشاره میشود که یهودیان اهل فلسطین، در جریان نقل و انتقالات صهیونیستها به اسرائیل، با زبانی نهچندان متفاوت با زبانِ آیشمن، حرف میزدند.
همچنین آیشمن پس از «دولت یهودِ» هرتسل، کتاب «تاریخ صهیونیسم» اثر آدولف بوهم را هم مطالعه کرد که در محاکمه مدام اینکتاب را با کتاب هرتسل اشتباه میگرفت.
افشاگری آرنت در اینزمینه، از این قرار است که تحصیل و تعلیم آیشمن در زمینه مسائل یهود، بهطور کامل معطوف به صهیونیسم بود و یهودیان صهیونیست هم به اندازه آیشمن، آرمانگرا بودند. آرنت میگوید آیشمن وقتی در بازجوییهای پلیس اسرائیل گفت اگر لازم بود با دستور مافوقها پدر خودش را هم به مسلخ میفرستاد، فقط نمیخواست قانونگرایی و فرمانبرداری خود را نشان دهد، بلکه میخواست آرمانگراییاش را هم نشان دهد.
یکی از خدمات مهم آیشمن به اسرائیل و صهیونیستها مربوط به جریان اخراج یهودیان مجارستان است. آیشمن در اینماجرا با رودلف کاستنر یعنی یکی از همان آرمانگرایان بزرگ یهودی مذاکره کرد و چندهزار یهودی را روانه فلسطین کرد.
آرنت میگوید آنچندهزار نفری که در نتیجه اینتوافق نجات پیدا کردند، یهودیان برجسته و اعضای سازمانهای جوان صهیونیست یا به گفته آیشمن، «بهترین مصالح بیولوژیک» بودند. آرنت مینویسد «دکتر کاستنر، چنان که آیشمن میفهمید، یهودیان همکیش خود را قربانی آرمان خود کرده بود و باید هم چنین کاری میکرد.» (صفحه ۷۳)
اینآرمان، ظاهراً نامی جز همان آرمان صهیونیسم ندارد. در مجموع، آیشمن آنیکسالی را که در وین در جایگاه رئیس مرکز مهاجرت یهودیان اتریش فعالیت کرد، موفقترین دوره زندگی خود میدانست.
توجه داریم که او با وجود پاسپورت آلمانیاش تا حدی یک اتریشی محسوب میشد؛ درست مثل هیتلر! بههرحال آرنت میگوید دو کار بود که آیشمن بهتر از دیگران میتوانست انجام دهد؛ سازماندهی و مذاکره.
و با همین هنر که باعث فخرفروشیاش به دیگران هم میشد، باب مذاکرات با نمایندگان جامعه یهودیان را باز کرد. آنزمان یهودیان باید مبالغی را برای خروج و به قول معروف رفتن به ارض موعودشان اسرائیل پرداخت میکردند.
همینمبالغ بودند که خزانه دولت رایش سوم را پروار و قدرتمند کردند. آیشمن کارگزاران یهودی را به خارج از کشور میفرستاد تا برای فراهم کردن ارز مورد نیاز برای خروج یهودیان، با سازمانهای بزرگ یهودی مذاکره کنند و بعد جامعه یهودیان این مبالغ ارزی را با سود زیاد به کسانی که قصد مهاجرت داشتند، میفروخت.
آرنت میگوید وکیل مدافع آیشمن برای پشتیبانی و تقویت روایت آیشمن از روابطش با صهیونیستها هیچکاری انجام نداد. درصورتی که آیشمن پیش از جنگ و در برهه ابتدایی جنگ، آنها را نجات داده بود و نمیتوانست چندسال بعد را یعنی زمانی که راه حل نهایی مطرح شد، پیشبینی کند.
آرنت در اینباره از احترام آیشمن به کارگزاران یهودیای آرمانگرا (یعنی صهیونیستها) گفته و اینسوال را مطرح کرده که چهچیزی جز شور فوقالعاده و استعداد آیشمن در سازماندهی میتوانست باعث شود صدها هزار یهودی به موقع فرار کنند؟ او میگوید آیشمن و حتی هیملر که از راه حل نهایی هیتلر با اشتیاق چندانی استقبال نکردند، چرخدندههای کوچکی برای اجرای اوامر بودند.
همچنین معتقد است کلمه «بربریت» که آلمانیها در روزگار پس از جنگ به وفور برای اشاره به دوران هیتلر از آن استفاده میکردند، تحریف واقعیت است چون با نیتی که آنها دارند، گویی یهودیان و غیریهودیان از کشوری فرار کردهاند که دیگر برایشان به قدر کافی فرهیخته نبوده است.
در حالی که نازیها در مراحل و سالهای ابتدایی سیاست خود، در مواجهه با یهودیان، رفتاری صهیونیستدوست در پیش گرفته بودند. در آنبرهه هم صهیونیستها و هم مقامات آلمان، بر اینباور بودند که همگونزدایی، همراه با مهاجرت جوانان یهودی و سرمایهداران یهود به فلسطین، یک راه حل مشترک و منصفانه است.
نازیسم و صهیونیسم، دو «ایسم» در امتداد هم
آرنت در اینباب، یکافشاگری جنجالبرانگیز دارد که خلاصه بحثی است که مشغول تشریحاش هستیم و ریشه در ملیگرایی افراطی نازیها و اسرائیلیها دارد. آرنت مینویسد: «از نظر نازیها، صهیونیستها یهودیان درست و حسابی هستند چون آنها هم در ابعاد ملی فکر میکنند.» (صفحه ۹۴) اما نازیها هرگز بهطور علنی درباره اینعقیده صحبت نکردند و پروپاگاندای ظاهریشان از ابتدا تا انتها، به شدت یهودستیز بود.
در سالهای اول قدرتگرفتن نازیها، توافقی مشترک و بسیار رضایتبخش بین مقامات آلمان نازی و آژانس یهود در امور فلسطین وجود داشت. در دهه ۱۹۳۰ هم وقتی یهودیان آمریکا با هزار سختی و مشقت موفق شدند تحریمی علیه اجناس آلمانی راه بیاندازند، خود فلسطین غرق در انواع کالاهای آلمانی بود.
در همانزمان گشتاپو و اس.اس نسبت به مهاجرتهای غیرقانونی یهودیان به فلسطین که آنزمان تحت استعمار انگلستان بود، فعالیت میکردند و آیشمن هم سخت در وین مشغول بود.
گزارشهایی که یهودیان درباره دوران حضور آیشمن در وین دادهاند، مبنی بر این نکته هستند که او مؤدب بوده و برای برپایی اردوگاههای آموزش حرفهای برای مهاجران آینده، مزرعه و تسهیلات در اختیارشان گذاشته است.
«تبعات شیطانی معاملههای نازیها با صهیونیستها» یکی از الفاظ و تعابیر آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» برای اشاره به مذاکرات افسرانی چون آیشمن برای مهاجرت یهودیان به اسرائیل است. اشاره اصلیاش هم به دستچین کردن یهودیان برای مهاجرت است.
او در اینزمینه تحلیل بسیار جالب و مورد توجهی دارد که بیانگر خیانت سران یهود یا اسرائیلیها به مردمشان است؛ اینکه اکثریت انتخابنشده یهودیان (برای مهاجرت) خود را با دو دشمن روبرو دیدند: مقامات آلمان نازی و مقامات یهودی.
آیشمن حتی بهطور رسمی برای دیدار از فلسطین دعوت شد؛ چیزی که آرنت میگوید هیچکدام از دیگر مقامات نازی نتوانستند انجامش دهند؛ یعنی سفر به یکسرزمین خارجی دوردست. در اینزمینه، رأی دادگاه آیشمن بر این شد که او برای یک مأموریت جاسوسی به فلسطین رفته است!
زبان اداری و حافظه ضعیف؛ دلقک؛ نه هیولا!
یکی از مسائلی که هانا آرنت درباره رفتار آیشمن در دادگاه به آن پرداخته، زبان اداری و حافظه ضعیف اوست. آرنت در اینزمینه بهقدری شرح و تفصیل دارد که مخاطب اسرائیلی یا غیراسرائیلی کتاب، دچار اینشک و شبهه میشود که گویی آرنت با ایننوشتهها درصدد طرفداری و حمایت از آیشمن است.
بههرحال آیشمن همانطور که اشاره کردیم، در دادگاهش به برخی مسائل مهم و حیاتی مثل نجات یهودیان توسط خودش اشاره نکرد و به قول آرنت هربار که میخواست درباره رخدادهای مهم حرف بزند، علیرغم حافظه ضعیفش، میتوانست کلمه به کلمه، تکیهکلامهاو کلیشههای خودساخته را با انسجامی مثالزدنی تکرار کند. او در جایی از دادگاه، وقتی قاضی لاندائو حرفش را متوجه نمیشد عذرخواهی کرد و گفت زبان اداری، تنها زبانی است که بلد است.
آرنت هم میگوید او واقعاً نمیتوانست حتی یکجمله غیرکلیشهای بگوید. این، یکی از وجوه همان ابتذال شری است که آرنت در کتاب خود در پی نمایاندن آن است. او در صفحه ۸۱ کتاب مینویسد: «هرچه بیشتر به حرفهایش گوش میدادی، روشنتر میشد که ناتوانی او در صحبتکردن، ارتباط نزدیکی با ناتوانی او در فکرکردن و بهطور مشخص، فکر کردن از دیدگاه افراد دیگر دارد.
برقراری هیچ ارتباطی با او ممکن نبود. نه از آنرو، که دروغ میگفت، بلکه از آنرو که پشت محکمترین حفاظهای ممکن، خود را از کلمات و حضور دیگران، و لذا از واقعیت، محصور کرده بود.»
اینفیلسوف آلمانی درباره خندهدار بودن اوراق بازجویی آیشمن میگوید علت اینخندهدار بودن این است که آیشمن همه مطالب را با لحن کسی گفته بود که مطمئن است داستان ترحمبرانگیزش، همدلی طبیعی و انسانی شنونده را جلب میکند.
کمی پیشتر درباره معمولیبودن آیشمن صحبت کردیم. آرنت در بحث حافظه ضعیف و زبان اداری آیشمن میگوید او و جهانی که در آن زندگی میکرد، روزگاری در هماهنگی تمام و کمال بودند. هشتاد میلیون مردم آلمان هم با همین ابزارها، خودفریبیها، دروغها و حماقتی که در ذهن آیشمن حک شده بود، از واقعیت دور نگه داشته میشدند.
آرنت همچنین معتقد است عادت به خودفریبی در آلمان نازی چنان رواج داشت که تبدیل به پیششرط اخلاقی زندهماندن شده بود؛ یعنی همانبحث معمولی و استثنا بودن در زمان حاکمیت نازیها که به آن اشاره کردیم. زمانی هم که کتاب را مینوشت گفت هنوز هم گاهی دشوار است اعتقاد نداشته باشیم فریبکاری بخشی جداییناپذیر از شخصیت ملی آلمان شده است.
آرنت معتقد است ذهن آیشمن با چنینوضعیتی و همان زبان اداری و کلیشهای پر شده بود و حافظهاش هم درباره آنچه واقعاً اتفاق افتاده، چندان قابل اعتماد نبود.
اما نکته مهم را در اینجا میداند که آیشمن حتی یکجمله از آنجملاتی را که به دردش خورده بودند تا احساس شعف کند، فراموش نکرده بود. بنابراین هربار در بازجوییهای متقابل، قضات سعی میکردند به وجدان آیشمن متوسل شوند، با حس شعف او مواجه میشدند چون او برای هر یک از اقداماتش، یک کلیشه مشعوفکننده در آستین داشت.
آرنت میگوید نعمت هولناک تسلیدادن خود با کلیشهها، آیشمن را حتی در لحظه مرگ و دار زدنش هم رها نکرد. نتیجهگیری آرنت این است که بهرغم تلاش دادستان دادگاه برای نشاندادن آیشمن در مقام یک هیولای مخوف، همه او را بهشکل یک دلقک میدیدند. مهم این است که بدترین دلقکبازیهایش هم به ندرت مورد توجه قرار گرفتند و تقریباً هرگز گزارش نشدند.
مشکل آیشمن در اینزمینه، از نظر هانا آرنت این بود که هیچیک از واقعیتهایی را که شاید میتوانستند حکایتهای عجیب و غریبش را تائید کنند، به یاد نداشت. وکیل مدافع هم احتمالاً نمیدانسته چنینمسائلی (نجات یهودیان توسط آیشمن) وجود داشته است.
آرنت میگوید حافظه آیشمن فقط درباره چیزهایی کار میکرد که تأثیر مستقیمی بر کارنامه حرفهایاش داشتند. اشارات آرنت بر حافظه ضعیف آیشمن، در یکی از ایناشارهها، باعث نامبردن از یوزف لوون هرتز میشود؛ اولین مقام رسمی یهودی که یک جامعه یهودی را به عنوان نهادی در خدمت مقامات نازی سازماندهی، و با آیشمن مذاکره کرد. اینفرد در سال ۱۹۴۰ که وقتی نیمی از اروپا در اشغال آلمان نازی بود، با کمک آیشمن، ۳ هزار و ۵۰۰ یهودی را از اینقاره خارج کرد.
یادداشتهای اینفرد جزو معدود اسناد نسبتاً جدید ارائهشده در دادگاه آیشمن بودند. هانا آرنت با اشاره به چنیناتفاقاتی میگوید آیشمن در دادگاهش، فقط یهودیانی را به یاد داشت که کاملاً مقهور او بودند و نهتنها فرستادگان فلسطینی، بلکه آشناهای یهودی قدیمیتر خود در برلین را هم از یاد برده بود.