دو محمدتقی
استاد و شاگرد در یک قاب. هر دو محمدتقی نام داشتند.
محمدتقی بهجت را بشارتِ تولد داده بودند. نقل است زمانی که پدرش بر اثر بیماریِ وبا در بستر افتاده و امیدی به زنده ماندنش نبود؛ در رؤیا صدایی میشنود که میگفت: با ایشان کار نداشته باشید، ایشان پدرِ محمدتقی است.
در خصوص تولدِ محمدتقی مصباح یزدی هم این نقلها وجود داشت. فرزندش گفته بود که: مادرِ حاج آقا در زمان حاملگی خواب میبیند که قرآن متولد شد. این رؤیا را به فال نیک گرفته و چندی بعد محمدتقی چشم به جهان میگشاید.
محمدتقی بهجت دلبسته تحصیل شد. از همان ابتدا ذوق عرفانی داشت. اگر چه در دیگر علوم هم دستی داشت اما رخت خود در عرفان انداخت. در محضر سیدعلی آقا قاضی حاضر شد. بسیار از او اثر پذیرفت. سیدعلی آقا او را امر به سکوت کرد. گفت که برای تعالی روحی نیاز است که سکوت پیشه کنی. و محمدتقی اجابت امر استاد کرد.
میگویند زمانی که او در حجره مینشسته و برخی از دوستان به دیدارش میرفتند هم سکوت میکرده و سخنی نمیگفته است. دوستان، گلایه به نزد سیدعلی آقا میبرند که محمدتقی با ما سخنی نمیگوید و کلامی بر زبان نمیآورد. آقای قاضی گفته بود که: محمدتقی با سکوتش حرف میزند. ایشان دارد میگوید اگر میخواهید به جایی برسید سکوت کنید. محمدتقی بهجت این درس را از استادش آموخت و آن را به کار بست.
محمدتقی مصباح مباحثی از فقه و اصول را در درس محمدتقی بهجت حاضر شد اما از ابتدا دلبسته معقولات و فلسفه بود. به تألیفاتِ نیکی همّت گماشت. به فعالیتهای آموزشی هم گرایش یافت. در این راه، حضوری پر قوّت داشت. مؤسساتی را در راستای این هدفِ آموزشی پایه گذاشت. نام او اما زمانی بر سر زبانها افتاد که مواضع خود را به عرصه عمومی کشاند. در خطبههای پیش از نماز جمعه حاضر شد و برخی دیدگاههایی عنوان کرد که انتقادات و اتهاماتِ بسیاری به سمت او روانه شد.
علی رغم روحیه آرام و لطیفِ او در برخوردهای شخصی، علیرغم تواضعِ او در مواجهههای عمومی، اما سخنان و اندیشههای سیاسی مصباح یزدی سببساز خُردهگیریهای بسیاری شد.
حالا این دو محمدتقیِ، رُخ در نقاب خاک کشیدهاند و در کنار هم آرمیدهاند. قضاوتها اما در خصوص آنها ادامه خواهد داشت؛ استادی که تربتش زیارتگه اهل دل و عرفان است و شاگردی که شماری از پیروان مکتب و اندیشه سیاسی اسلام بر مقبرهاش چراغ میافروزند.
تفاوت از زمین حتی نمیشه گفت تا آسمان هست