انزوای وجودی و محدودیتهای بشر
وضعیت موجود سبب میشود دریابیم که زندگی بقای مدام است، چراکه حدود، تعهدات و آسیبپذیریهایی در کار است؛ ابعادی از زندگی که در تمامی ادیان وجود دارد، اما انسانگرایی کنونی بنا دارد محوشان کند.
ژولیا کریستوا، فیلسوف و روانکاو بلغاریفرانسوی خود را یک اروپایی میداند، هرچند که معتقد است این بلوک در همه زمینهها، از جمله سلامت، رو به زوال دارد. وی معتقد است که شیوع از استعاره بدل به تجسد [واقعیت] حیاتمان شده است.
با این همه، سه آموزه در این وضعیت نهفته است: اینکه تکنولوژی صرفا تنهایی وجودی را تشدید کرده است؛ باید حس محدودیت را بار دیگر به دست آوریم و فناپذیریمان را سرکوب کردهایم. وی معتقد است که میتوان از نو آغازید: آسیبپذیری ما را قویتر و مقاومتر میکند.
کریستوا در مصاحبه تلفنی با روزنامه ایتالیایی کوریه دلا سرا میگوید: «من و خانوادهام در پاریس ماندهایم، اما بسیاری از همسایگانمان رفتند تا این روزهای تنهایی را در دیگر مکانها سپری کنند.
بنابراین رأس ساعت هشت شب که مردم در بالکنها جمع شده و به افتخار کادر درمان شروع به دست زدن میکنند، من و همسرم بر روی ظروف و تابهها کوبیدیم تا صدای اضافی ایجاد شود.»
همزمان با فوران حس همبستگی و لحظات همدلی از طریق بالکن منازل، انزوای اجتماعی به حسادت و پرخاشگری نیز دامن زده است؛ نفرت در قبال کسانی که توانستهاند به ویلاهای تابستانی خود برسند یا کسانی که بیش از حد به پیادهروی میروند. آیا ویروس کرونا روابط اجتماعی را به خطر میاندازد؟
جالب است که پیش از پاندمی، واژه «ویروسی» مدتها به کار گرفته میشد. واکنشهای «ویروسی و همهگیر» از پیش بخشی از واقعیت اقتصادی و سیاسی فرامرتبط ما بودهاند. هرآنچه با سرایت، شتابزدگی و سپس در ادامه
آغازی درخشان با لذت مرتبط باشد، با انفجاری مرگبار به اوج خود میرسد. «ویروسی بودن» بخشی از طبیعت ماست، برای مثال در مواقعی که رسانههای اجتماعی در زمینهی سوءرفتار و انهدام خود را تعالی میبخشند. رفتارهایی که از آن حرف میزنید خصلتی ویروسی و همهگیر وجود دارد، اما پیشتر نیز شاهد چنین کارهایی بودهایم: جنبش جلیقهزردها که از مردم میخواستد برخیزند، اما نابود شدند. همچنین بلوک سیاه که در خیابانهای پاریس پیش میرفتند.
شتاب تمدن ما پیش از این نیز به مرحلهای ویروسی رسیده بود و امروز این استعاره ما را در خود فرو برده و وارد واقعیت میکند، چراکه این تهدیدی داخلی و در عین حال خارجی است.
شاید ایمنی قدرتمندی نداریم و خطر در درون ما نهفته است. برخی ممکن است ویروس در بدنشان بوده و حتی روحشان هم خبردار نشود و زنده بمانند و برخی دیگر نیز میمیرند.
این به ما امکان میدهد که پرسشهایی را درباره جهانی که در آن زندگی کرده، شکستهای آن و آنچه نمیتوانیم راجع به آن بیندیشیم از خودمان مطرح کنیم. اول هم باید از اروپا شروع کرد.
نقش اروپا را در این مرحله چگونه ارزیابی میکنید؟
من اروپایی هستیم و در کتابی که اخیراً درباره داستایوفسکی منتشر کردهام، به دنبال بعد مدرن و اروپایی هستم. اروپا را همهجا میبینم و میخواهم تقویتش کنم، حتی بهرغم آنکه با دشواریهای بسیار مواجه بوده و گرفتار آشوب است.
اما این ویروس نشان داد که این اروپا صرفا بازاری عاری از نگرش سیاسی صریح، بدون مکانیسم دفاع، عاجز از بازاندیشی در فرهنگ مشترک غنیمان نیست، بلکه این اروپایی است که عدم صلاحیت بسیار وحشتناکی از حوزه سلامت را نمایان میسازد.
در ایتالیا و فرانسه، نیاز به تجهیزات پزشکی شدیدا دستکم گرفته شد و این به نظر من برآمده از رویگردانی از اندیشیدن درباره شکنندگی گونه بشر است. این امر میتواند ما را به سطح رفتارهای شخصی بکشاند. از استعاره ویروسی به واقعیت ویروسی میرسیم، به آنچه اپیدمی از شخص و انسان امروزی و جهانیشده آشکار میکند.
ویژگیهای این انسان جهانیشده چیست؟
به نظرم این انسان سه ویژگی دارد: انزوا که همچو تنهایی و بیکسی تجربه میشود، نابردباری در برابر محدودیتها و سرکوب اخلاقیات.
تنهایی چگونه خود را نشان میدهد؟
ناتوانی ما در تنهابودن مایه تعجب من است. تمامی این شور و شعف بیش از حد متصل سبب میشود در انزوا و برابر صفحات زندگی کنیم. این تنهایی را از میان نبرده است، اما آن را در رسانههای اجتماعی پنهان کرده و در پیامها و دادهها فشرده کرده است.
افرادی که پیشتر از بیکسی آسیب دیده و ویران شده بودند، امروز خود را تنها میبینند چراکه بهرغم آنکه کلمات، نشانهها و شمایل دارند اما گوشت و تن واژهها، احساسات، اشتراکگذاری، لطافت، وظیفه در قبال دیگران و مراقبت از دیگری را از دست دادهاند.
ما گوشت کلمات را قربانی ویروس و بیماری کردیم، اما یتیمان آن بعدی از بشریت هستیم که اشتیاق مشترک نام دارد.
بنابراین این قرنطینه وضعیتی را نمایان کرد که پیشتر وجود داشته است؟
بله. ناگهان درمییابیم که تنها هستیم و ارتباط خود را با هسته درونمان از دست دادهایم. ما برده نمایشگرهایی هستیم که بیکسی را از میان نبرده و صرفا آن را در خود کشیده است. اضطراب و عصبانیت اخیر هم از این ناشی میشود.
شما روانکاو هستید. این روزها هنوز هم جلسه دارید؟
بله. میخواهم به قول معروف برای خودم تبلیغ کنم؛ میترسیدم که بیمارانم دیگر نخواهند ادامه دهند، اما برعکس بود.
طی جلساتی تلفنی، من به بیمارانم زنگ میزنم، بدون حضور فیزیکی روانکاو و با همدیگر صحبت میکنیم، تلفن را بیآنکه قطعش کنیم میگذاریم یک سو، کش و قوس میآییم و جلسه را ادامه میدهیم و بعد لحظه فروپاشی کهن فرا میرسد: سرطان مادر دوباره خود را نمایان میکند، ترک شدن در کودکی، سختیهای یک دختربچه.
چیزهایی که پیشتر نمیشد دربارهشان حرف بزنیم، اکنون با فداکاری با آنها مواجه میشویم، توگویی که خطر ما را مجبور کرده تا عمیقترین دردهای خود را بیرون برانیم. این روزهای، از طریق تلفن میتوانیم بر چیزی «اتمی» دست اندازیم: برخی دفاعها از میان رفته و ما با صمیمیت جدیدی خود را عریان میکنیم.
چرا این اتفاق دارد دقیقاً الان میافتد؟
چون اپیدمی ما را مجبور کرده با دو مشکلی که پیشتر حرفش را زدم مواجه شویم: محدودیتها و اخلاقیات. وضعیت موجود سبب میشود دریابیم که زندگی بقای مدام است، چراکه حدود، تعهدات و آسیبپذیریهایی در کار است؛ ابعادی از زندگی که در تمامی ادیان وجود دارد، اما انسانگرایی کنونی بنا دارد محوشان کند. به همین ترتیب، میخواهیم مسئله فناپذیری، بزرگترین حدی که وجود داشته و بخشی از طبیعت و زندگی است، را از خود برانیم.
آیا سرکوب میرایی پدیدهای جدید است؟
از دوران رنسانس، میرایی را بهعنوان مسئلهای مذهبی در نظر گرفتهایم که کشیشان باید بدان رسیدگی میکردند. در فیلسوفانی چون هایدگر و هگل نیز چنین چیزی را میبینیم، اما میرایی از گفتمانهای رایج، عامهپسند و رسانهای غایب است. ما ترجیح میدهیم آن را فراموش کنیم.
ممکن است از میانسالان مراقبت کنیم، اما با این واقعیت روبرو نمیشویم که مرگ درون ماست، در آپوپتوز که معادل روند مداوم مرگ و بازسازی سلولهاست، حتی در این لحظه که با شما حرف میزنم.
این ویروس جدید ما را با این واقعیت مواجه میکند که مرگ نقشی اساسی در روند بازی میکند. هنر و ادبیات، برای مثال به پروست و باتای فکر میکنم، به این موضوعها پرداختهاند: عمل نوشتن بهمعنای مقابله با مرگ است، اما گستردهترین، رسانهایترین و پرشورترین نگرش در قبال انسان معمولا از این بعد دوری میکند.
فکر میکنید این اپیدمی دیدگاهمان را نسبت به چیزها تغییر میدهد؟
این میتواند بر روابط خانوادگی، میان والدین و فرزندان تاثیر گذاشته و سبب شود در مصرفگرایی، وسواس به مسافرت، تب سیاسی که از شعارهایی سیاسی چون «کار بیشتر برای درآمد بیشتر» نشأت میگیرد و همچنین رقابتی که همچو زرق و برق نمایانده میشود تجدیدنظر کنیم. بحث من درباره فرقه برآمده از مالیخولیا نیست بلکه بر ارزیابی مجدد زندگی بهمثابه یک کلیت تاکید دارم و کار را باید از آسیبپذیری همگان در رابطه با لذت و جنسیت آغاز کرد.
منظورتان از این فرقه مالیخولیا که باید از آن دوری کرد چیست؟
من پیشنهاد نمیدهم که در تناهی و محدویتهایمان زندانی شویم، بلکه باید صرفاً از آن آگاه بوده و میرایی را بهعنوان بخشی از زندگی بپذیریم. در هر آیینی عنصری از تطهیر در کار است: باید خود را شست و نباید به برخی چیزها دست زد و ممنوعیتهایی در کار است. اینها خرافاتی است که بدل به آیینها و فرقههای وسواسمحور میشوند.
اما همچنان میتوان سنت را لحاظ کرد، مورد انتقادش قرار داد و دربارهاش تجدیدنظر کرد و در عین حال جانب احتیاط را در نظر گرفت، مشغولیت با دیگران و ضعفهایشان و آگاهی از تناهی حیات را پیش برد. میتوانیم محتاطتر، چهبسا نرمخوتر و بدین طریق انعطافپذیرتر و مقاومتر باشیم. زندگی بقای دائم است. همه زنده ماندهایم و بیاید این را از یاد نبریم. این مسئلهای است مربوط با رفتار و اخلاق شخصی.
در پایان، آیا خوشبین هستید؟
خودم را بدبینی پرشور میدانم. حس میکنم سه جنگ را از سر گذراندهام: بچه که بودم جنگ جهانی دوم، پس از آن جنگ سرد و تبعید، گیرم که تبعیدی درخشان و جذاب بود.
و اکنون هم جنگ ویروسی. شاید همین باعث شده که درباره بقا حرف بزنم. آماده هنری جدید برای زندگی هستیم که تراژیک نخواهد بود و در عوض پیچیده و پرگیرودار خواهد بود.