شهید قاسم سلیمانی و آمیزهای از ولایت و حکمت
حمیدرضا شریعتمداری
شهادت سردار سلیمانی که به حق، سردار دلها نام گرفت، یک رویداد تلخ، اما باشکوه بود که مرزبندیهای متعارف اجتماعی را درهم شکست و سوگ و اندوه طیفهای مختلف سیاسی و فکری را برانگیخت.
در مواجهه با این انسجام عظیم و خیزش بزرگ، برخی کوشیدند با پررنگ کردن ولایتمداری ایشان به معنای خاص و ضیق آن، به دیگرانی که برخلاف انتظار، سوگوار او شدند، پیام بدهند که در تفسیر شخصیت و منش این سردار، دچار سوء برداشت شدهاند یا صرفاً گرفتار احساساتی زودگذر شدهاند و همچنان آنان باید ناگزیر یکی از این دو را برگزینند: ذوب شدن در ولایت یا دیگر بودن و برکنارماندن.
واقعیت این است که این نوع فهم و مواجهه، فارغ از اینکه رَوا و کارآست یا خیر، هرگز نمیتواند تبیین کننده این اقبال بی نظیر باشد؛ آیا میتوان پذیرفت که این همه مردمانِ ناخشنود از بسیاری یا برخی از عملکردهای حاکمیت، در شناخت سردار سلیمانی به بیراهه رفتهاند یا ناخودآگاه جوگیر و هیجان زده شدهاند یا ولو موقتاً در نظرگاه خود تغییر دادهاند؟
کسانی چون این توجیهات را برنتافتهاند، به این گزینه رهنمون شدهاند که پس حتماً آن شهید عالی مقام برخلاف تفسیر حاکم، و متفاوت با تصویر جریانی خاص، به واقع، فردی ولایتمدار یا انقلابی نبوده و طبعاً برای وفاداریها و فداکاریهایش باید محملهای دیگری را دست وپا کرد.
صاحب این قلم که خود را از مدافعان سینه چاک وضع موجود نمیداند و عمری را با دیدگاههای اصلاح طلبانه سپری کرده، اما نظرگاه دیگری دارد و بر آن است که مردمان نه در شناخت آن سردار، دچار التباس شدند و نه جایی برای تردید در ولایتمداری سردار سلیمانی وجود دارد. همه کسانی که در فقدِ او عزادار شدند، هم، اذعان داشتند که او چونان سربازی وفادار در خدمت نظام و رهبری بود و هم، میدانستند که حضور در تشییع او یا مرثیهسرایی برای وی، حتماً به پای نظام و رهبری گذاشته خواهد شد، ولی با این همه، به تودi به هم پیوستi ملتِ سوگوار پیوستند.
اگر حضور مردم را معنادار بدانیم (نگاهی که ناگزیر باید به آن تن داد)، در این صورت، به جای دو تبیین فوق، میتوان دو نوع تفسیر دیگر را به دست داد:
1. تفسیر غیبی که از عهده این قلم بیرون است. مقصود از تفسیر غیبی، توجه دادن به مناسبات غیبی و ناملموسی است که میان پدیدهها و رویدادهایی برقرار است که گاهی هر دو طرفشان مادی هستند، اما نوع و ماهیت تراکنش میان آنها برای ما ناشناخته است، مثل رابطه صله رحم یا صدقه با طول عمر و سلامت. بسا بتوان میان ایمان، عمل صالح، تقوا و اخلاص سردار سلیمانی، و مودت و محبت مردم ارتباطی
ناشناخته را تشخیص داد که قرآن کریم از این سنخ رابطه، چنین تعبیر میکند: “إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وُدّا” نسبت میان این دو مثل نسبت بین تقوا و روزیِ “لایحتسب” یا خروج از تنگناهاست که قرآن بدانها نیز تصریح دارد.
ما امکان و شایستگی لازم برای داوری در چنین زمینههایی را نداریم. تأویل رویدادهای عینی و نیز متشابهات قرآنی، به معنای ارجاع آنها به ریشهها و حقائق عینیشان و اسناد تشریفیِ آنها به خدای متعال، صرفاً در اختیار راسخان در علم است که مصداق محرز و حتمی آن، پیشوایان معصوم هستند و ما تنها میتوانیم گمانه زنی کنیم و احتمالها یا اخوش بینیها و امیدواریهایی را مطرح کنیم؛
2. دومین تفسیر که عینی و ملموس، و قابل اثبات یا ابطال با شواهد است، ارجاع این محبوبیت ویژه به نوع ولایتمداری، دینداری و انقلابیگری سردار سلیمانی است که با نوع حاکم و مسلط، تفاوتهایی دارد.
به نظر قاصر این قلم، روا نیست که یکجا ولایتمداری و انقلابیگری سردار را منکر شویم، همچنان که هم سنخ دانستن ولایت پذیری و انقلابیگری وی با آنچه به عنوان تنها نسخه ممکن و مقبول، ترویج میشود نیر بجا نیست. برای خروج از تنگنای این دوگانه، توجه به این نکته میتواند راهگشا باشد که همه این مقولههای ارزشمند گونهها و تعینهای مختلفی دارند که بدون آنکه بخواهیم درخصوص همه آنها داوری کنیم، میتوانیم اذعان کنیم که برخی از آنها نسبت به برخی از دیگر، از اقبال بیشتر و اثرگذاری دامنهدارتری برخوردار هستند.
کسانی که در همه مجموعهها و در همه سطوح و لایههای اجتماع، در این قابها و قالبها میگنجند و به این عناوین موصوف میشوند، بسیارند، اما به هر دلیلی، همه آنها مقبول و مطبوع همگان واقع نمیشوند. ما نه به اصالت پسند مردم باور داریم و نه به همرنگی با جماعت، اما چون به جاذبههای ذاتی ارزشهای آسمانی ایمان داریم، قاعدتاً این فضیلتها باید برای طبعهایی که سرشار از زنگار یا کین و بغض ماندگار نشدهاند، حتماً مقبول می افتند.
هرکس به متون دینی ما مراجعه کند، درمی یابد که آیات و روایات ما هر نوع دینداری ای را مقبول نمیدانند و به همه انواع دینداری فرا نمیخوانند، مثلاً باتوجه به حدیث “لایعبأ بأهل الدین ممن لاعقل له”(که دیندارانِ غیرعاقل را مورد اعتنا نمیداند)، میتوان از دو نوع دینداری عاقلانه و غیرعاقلانه سخن گفت و طبعاً باید نوع مطلوب دینداری را در گونه عاقلانهاش جست. در دوگانه و دوگونi “دینداری حکیمانه و دینداری نابخردانه”، این نوع اول است که به نظر میآید و مقبول می افتد.
همین تقسیم بندی را میتوان درخصوص ولایتمداری و انقلابیگری نیز مطرح کرد. شواهد بسیاری وجود دارد، از جمله همین حدیث پیشگفته که در سیاق بحث از تشیع و امام محوری آمده، که حتی در تولّیِ امام معصوم هم ما با انواع گوناگونی روبهرو هستیم که همه آنها مقبول نیستند و در رتبه بندی میان آنها تفاوت و تفاضل وجود دارد.
بحث از شاخصهها و نمودهای دینداری یا ولایتمداری یا انقلابیگری عاقلانه فرصتی دیگر را میطلبد، همچنان که بررسی همه انواع دینداری نیز باید به پژوهشهای مفصل و موسع، موکول گردد.
آنچه در این وجیزه، مورد نظر است، نه بحث از همه انواع ارزشمداریها، که توجه دادن به تبلور نوع خاص و البته مقبول این ارزشها در شهید قاسم سلیمانی است که او را از دیگر نمودها و نمونهها، مقبولتر ساخت. نشان دادن این نوع خاص و شواهد آن را به فرصتی دیگر واگذار میکنم. آنچه بنده از تأمل در مشی شهید سلیمانی دریافتهام و باعث میشود تا او را در دینداری، ولایت مداری و انقلابیگری اش، از جریان غالب، متمایز و آنها را جذابتر و پذیرفتنیتر بیابم، عبارتند از:
1. صداقت، اخلاص و پرهیز از هر نوع تظاهر و دنیاطلبی که از نمودهای باارزش شجاعت بینظیر و شهادتطلبی اوست؛
2. عقلانیت، رواداری، تحمل و سعه صدر در برابر دیگران و اقبال به گفت وگو و تفاهم با دیگران و ازجمله، آنکه بهرغم جنگآوریاش برای دیپلماسی نیز مجالی قائل بود؛
3. نگاه انسانی وی که حتی در برخوردش با دشمنان کینهتوزش نیز نمود داشت. مهربانی و مهرورزیای که در گفتار و رفتار او موج میزد، ازجمله ضرورتهایی است که معمولاً هم در نظامیگری و امنیتی اندیشیدنها و هم در سیاستورزیهای معمول، مغفول واقع میشود.
امیدوارم فرصت و توفیقی به دست دهد تا با تفصیل بیشتر، از دینداری مقبول و از جمله دینداری عاقلانه بگوییم و بنویسیم.
به روح آن سردار بزرگ و بزرگوار درود میفرستیم و از خدای متعال میخواهیم که همه ما را در خط دیانت و ولایت و بر نهج انسانیت و عقلانیت، استوار بدارد!