نقش دین در خشونت و درگیریهای امروزی از نگاه کارن آرمسترانگ
کارن آرمسترانگ/ ترجمه یاسین حسینی: همانطور که همه ما متفقالقول هستیم، درگیری بین جهان اسلام و غرب اساساً سیاسی است اما مبتنی بر اعتقاد همگانی دین از دلایل اصلی آن تلقی میشود. اسلام در غرب بهعنوان یک ایمان اساساً خشن قلمداد میشود که معتقدانش را به اعمال ترور ترغیب میکند و از جانب مسلمانان ادعا میکنند که کاملاً از قرآن و شریعت الهام گرفتهاند. سکولارها بعضی اوقات همه ادیان را اساساً تفرقهافکن و مبهم میدانند.
بین دین و سیاست معاصر رابطه همزیستی وجود دارد: هرکدام بر دیگری تأثیر میگذارد و آن را تشدید میکند. بنابراین، ضروری است که گزارش ما به این بعد از بنبست فعلی بپردازد، سو تفاهمها را از بین ببرد، ارزیابی دقیقی از نقش دقیق دین در بحران فعلی ارائه دهد و برخی توصیههای عملی را برای آینده نمایان سازد.
اول، مهم است که روشن شود هیچیک از بهاصطلاح “ادیان جهانی “قتل و کشتار را مورد تأیید یا تشویق قرار نمیدهد. مطالعات اخیر من نشان میدهد که همه آنها در آغاز کار خود ریشه در انکار منظم خشونت داشتهاند. همه آرمانهای شفقت، عدالت و احترام به حقوق مقدس فرد را ترویج میدهند. این در مورد اسلام، یهودیت، مسیحیت، بودیسم، هندوئیسم، جینیسم، کنفوسیونیسم یا دائوئیسم صادق است.
بااینحال درست است که همه این ادیان ابتدا در دورههای خشونت بزرگ ایجاد شدهاند و متون مقدس آنها غالباً نشانههای جنگ و تعرض زمان خود را دارد. ما این را بهوضوح در کتاب مقدس یهود، عهد جدید و قرآن میبینیم که همگی حاوی قسمتهایی است که میتواند توسط افراطگرایان برای توجیه خشونت و عدم تحمل مورداستفاده قرار گیرد.
ازنظر تاریخی میتوان مشاهده کرد که وقتی جنگ در منطقهای شایع میشود، دین بهنوعی درگیر میشود و بخشی از مشکل میشود. این مسلماً در اروپا در قرن یازدهم در زمان جنگ اول صلیبی اتفاق افتاده و این در زمان خود ما در خاورمیانه یا افغانستان رخ داده است. وقتی جنگ طولانی میشود و خشونت بهصورت یک اتفاق روزمره اتفاق میافتد، این رؤیاهای مردم، تخیلات، جاهطلبیها، روابط آنها را تحت تأثیر قرار داده و همچنین میتواند بر ادیان و اعتقادات آنها تأثیر بگذارد… خصوصاً اگر مردم نسبت به روند سیاسی عادی امید خود را از دست بدهند و فکر کنند دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.
هر یک از “بنیادگرایانی” که من در یهودیت، مسیحیت و اسلام مطالعه کردهام، از نابودی هراس دارد و متقاعد شده است که جامعه مدرن میخواهد ایمان واقعی را از بین ببرد. این ترس از نابودی را میتوان بهوضوح در ایدئولوژیها و اسطورههای ایجادشده توسط این گروهها مشاهده کرد که غالباً بهشدت تهاجمی نیهیلیستی و آخرالزمانی هستند. “بنیادگرایان” معتقدند که آنها برای بقا میجنگند و وقتی مردم احساس میکنند از این طریق مدافعی ندارند، میتوانند اقدام کنند.
مدرنیته بعضی از افراد را به بهای نابودی دیگران ترجیح داده است. از همان ابتدا، مردم توسط مدرنیزاسیون منطقه خود قربانی میشدند: بردگان آفریقایی، بومیان آمریکا، یهودیان اروپا و مردم تحت استعمار همه قربانیان مدرنیته بودهاند. برخی از متدینین سنتی نیز به این دلیل که سکولاریسم ایمان آنها را خصمانه در نظر گرفته، مورد محرومیت و بیعدالتی قرار گرفتهاند. گذار از جامعه و اقتصاد پیش مدرن به جامعه مدرن دردناک است. در اروپا این روند، که از قرن شانزدهم تا نوزدهم به طول انجامید، از خلال انقلابهای خونین که بهواسطه ترور، دیکتاتوریها، جنگهای مذهبی و بیگانگی در شهرهای تازه صنعتی شده به دست آمد، رقم خورد. در ایالاتمتحده، پروتستانها اولین جنبش بنیادگرایان را در زمان جنگ جهانی اول بهمنظور محافظت از مسیحیت ایجاد کردند، که احساس میکردند توسط ایدهها و نهادهای جدید آسیب دیده است. در برخی از کشورهای تحت استعمار، روند حتی بیشتر ویرانگر بود زیرا خیلی سریع اتفاق بوده است. سکولاریزاسیون غالباً بهعنوان نوعی تهاجم تجربه شده است. همچنین تفرقهای بین نخبگان تحصیلکرده غربی و اکثریت افرادی که احساس میکنند نسبت به نهادهای جدید سکولار دچار سرگردانی شدهاند، به وجود آمده است. بهاینترتیب مذهب درگیر شده و حتی ستیزهجو نام نهاده شده است.
در اواسط قرن بیستم، بهطور گستردهای تصور میشد که سکولاریسم ایدئولوژی آینده است و دین هرگز دیگر نقش عمدهای در وقایع جهان نخواهد داشت. اما تقریباً در هر یک از ادیان بزرگ جهان – در یهودیت، مسیحیت، اسلام، هندوئیسم، سیک گرایی، بودیسم و کنفوسیونیسم، – نوعی فضیلت و تقوای تهاجمی، که عمیقاً سیاسی پنداشته میشود، این فرض را به چالش کشیده و اینکه تصمیم دارد خدا / دین را از حاشیههایی که در جامعه سکولار مدرن بدان سقوط کردهاند دوباره به مرحله اصلی بازگرداند.
تقریباً در هر منطقهای که جامعه سکولار، مذهب و سیاست را از هم جدا کرده باشد، یک جنبش ضد فرهنگی مذهبی به وجود آمده که تلاش کرده تا آگاهانه آن را طرد کرده و ناامیدی گستردهای از مدرنیته را نشان میدهد. فارغ از اینکه هرچه کارشناسان، سیاستمداران و روشنفکران بگویند، مردم در سراسر جهان نشان دادهاند که میخواهند دین بهطور کاملتر در زندگی عمومی نشان داده شود.
این جنبشهای “بنیادگرایانه” بههیچوجه همیشه خشن نیستند. اکثر “بنیادگرایان” صرفاً سعی میکنند نوعی زندگی دینی مطلوب در جهانی را داشته باشند که به نظر خصم ایمان و اعتقاد دینی است، بهنوعی که استدلالهای معارضهگرانه آنها مسالمتآمیز است. فقط تعداد کمی از “بنیادگرایان” در سراسر جهان در اقدامات ترور شرکت میکنند.
باوجوداین پتانسیل خشونت وجود دارد. هر یک از “بنیادگرایانی” که من در یهودیت، مسیحیت و اسلام مطالعه کردهام، از نابودی هراس دارد و متقاعد شده است که جامعه مدرن میخواهد ایمان واقعی را از بین ببرد. این ترس از نابودی را میتوان بهوضوح در ایدئولوژیها و اسطورههای ایجادشده توسط این گروهها مشاهده کرد که غالباً بهشدت تهاجمی نیهیلیستی و آخرالزمانی هستند. “بنیادگرایان” معتقدند که آنها برای بقا میجنگند و وقتی مردم احساس میکنند از این طریق مدافعی ندارند، میتوانند اقدام کنند.
این یک اشتباه است که “بنیادگرایی” را خاص سنت بدانیم. “بنیادگرایی” جنبشهای ابتکاری است. اگرچه آنها ادعا میکنند که نمایندگان دین هستند، درواقع غیر مؤمن بوده… حتی ضد آموزههای دینی نیز هستند. آنها آموزههای جدیدی را ترویج میکنند: تأکید بنیادگرایان پروتستان بر عصمت لفظی کتاب مقدس یک تحول کاملاً جدید است. آنها کتاب مقدس خود را به روشی کاملاً مدرن میخوانند، همانطور که برخی از اسلامگرایان جهاد را در متون مقدس خود دارند.
ترس و تدافعی بودن این گروهها به این معناست که آنها با تأکید بر جنبههای جنگطلبانه سنت، و با کماهمیت جلوه دادن مواردی که صحبت از شفقت و احسان دارند، ایمانی را که سعی در حفظ آن دارند تحریف میکنند. اما درعینحال، این فضیلت متخاصم دوباره دین را در کانون توجه قرار داده است. این به ابزاری قدرتمند برای مخالفت تبدیل شده و نباید این ایدئولوژیها را بهگونهای انکار کرد که قابلیت خیزش داشتهاند. بسیاری از این گروهها از نفوذ سیاسی قابلتوجهی برخوردار هستند. بهعنوانمثال، راست مسیحی تأثیر زیادی بر دولت فعلی دارد.
هر زمان این جنبشها مورد حمله قرار گرفتهاند، متخاصمتر شدهاند. این حملات، هراس “بنیادگرایان” را از اینکه واقعاً در معرض خطر نابودی از سوی سکولار/ لیبرال هستند تأیید میکند.
در برخی مناطق – ایالاتمتحده، اسرائیل و بخشهایی از جهان اسلام – جامعه بهطور خطرناکی قطبی شده است. بین کسانی که به مدرنیزاسیون اعتقاد دارند و کسانی که بیگانگی خود از جامعه سکولار شده را در راستای ضد روایت دینی بیان میکنند، فاصله وجود دارد. آنها درک یکدیگر را دشوارتر میکنند.
“بنیادگرایی” گاهی اوقات به شکل “میهنپرستی دینی” در میآید و جایگزین مدل ملیگرایی اروپا در قرن نوزدهم آنهم با الگویی مبتنی بر دین میشود. این امر در بین جنبش حق مذهبی در ایالاتمتحده و صهیونیستهای مذهبی در اسرائیل کاملاً واضح است. در جهان اسلام، جایی که ناسیونالیسم سکولار غربی کالایی وارداتی و خارجی بود، هویت ملی دینی بهعنوان احیای یکپارچگی و بازگشت به وضعیتی است که قبل از برهم زدن استعمار وجود داشته است.
با پایان قرن بیستم مشخص شد که در هر سه قرن دین توحیدی، ترس از برخی از این گروههای “بنیادگرا” بهنوعی خشم دینی تبدیل شد.
تاریخ “بنیادگرایی” یهودی، مسیحی و مسلمان نشان میدهد که این مهم معمولاً با تهاجم بخشهای سکولار یا لیبرال جامعه آغاز میشود. احساس تحقیر شدیدی وجود دارد. برخی مسائل به نمادی از ایرادات دنیای مدرن تبدیل میشوند. بهعنوان مثال موارد سقط جنین، تکامل و همجنس گرایی در بنیادگرایی مسیحی و یا دولت سکولار اسرائیل و خلعید فلسطینیها در بسیاری از اشکال یهودی و “بنیادگرایی” مسلمان. این باعث میشود اظهار نظر منطقی در مورد این مباحث تقریباً غیرممکن باشد.
“بنیادگرایی” همیشه بهعنوان یک مبارزه درون دینی شروع میشود: “بنیادگرایان” با حمله به همکیشان و همدینهای خود شروع میکنند و تنها در مرحله بعد و در صورت وجود در برابر یک دشمن خارجی صفآرایی میکنند.
این واقعیت از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است که هر زمان این جنبشها مورد حمله قرار گرفتهاند، متخاصمتر شدهاند. این حملات، هراس “بنیادگرایان” را از اینکه واقعاً در معرض خطر نابودی از سوی سکولار/ لیبرال هستند تأیید میکند. مثالهای زیادی وجود دارد: حمله رسانهای به بنیادگرایان مسیحی پس از دادگاه اسکوپوس (1925) آنها را از جناح چپ به راست افراطی طیف سیاسی سوق داد. از سویی آزار و شکنجه، حبس و شکنجه اخوان المسلمین توسط رئیس جمهور جمال عبدالناصر، منجر به توسعه بنیادگرایی سنی شد. امروز تصاویربرگرفته از عراق، ابو غریب و خلیج گوانتانامو باعث افزایش عضویت در القاعده شده است.
تلاش برای سو استفاده از گروههای مبارز برای “همسوکردن” آنها نیز نتیجه مثبتی ندارد. رئیس جمهور انور سادات در ابتدا از گروههای دانشجویی اسلامگرا که به کشته شدن وی کمک کردند دعوت به عمل آورد. اسرائیل در ابتدا حماس را مورد حمایت مالی قرار داد تا جنبش آزادی بخش فلسطین را تضعیف کند.
از همان آغاز – شاید حتی از دوره نئاندرتال – انسانها افسانهساز بودهاند. ما موجوداتی معناساز هستیم و بهطور دائمی افسانههایی را برای توضیح شرایط خود به خصوص هنگامی که در مضیقه هستیم ایجاد میکنیم. امروزه افسانههای زیادی وجود دارد. شکل دقیقتر افسانههای افراطی گروههای “بنیادگرا” که در بالا ذکر شد، در میان عموم مردم و حتی در میان سیاستمداران گسترش یافته است. نظریه “برخورد تمدنها” افسانه دیگری از این دست است. توجه: بهطور سنتی، انتظار نمیرود که افسانه که هرگز مستقیماً با واقعیت عینی مطابقت داشته باشد. معمولاً به جای واقعیت خارجی، یک حالت ذهنی را بیان میکند. نظریه “برخورد” ریشه عمیقی در جامعه غربی دارد و میتوان آن را به جنگهای صلیبی بازگرداند. در نتیجه مبارزه با آن بسیار دشوار است.
توصیههای عملی
1. سنتهای بزرگ جهانی در لحاظ کردن تقدم دلسوزی و عدالت و دغدغه برای همه (از جمله کسانی که هم کیش انها نیستند) و نیز در تعهد به صلح مسترک و متحد هستند. اغلب اوقات دغدغههای ثانویه (مانند آموزهدهای دینی اعتقادی یا یکپارچگی نهادی) به خود میبالند. رهبران مذهبی و افراد غیر روحانی باید به اختلافات فرقهای خاتمه داده تا درک قوی از این هسته مشترک را بدست آورند. اگر افراد متدین نمیتوانند التیام بخش این زخمهای دینی باشند در آزمون بزرگ ایمان در قرن بیست و یکم شکست میخورند.
2. تمام رهبران دینی که نگران نمایه مبارزات فزاینده دکترین اعتقادات و ایمان خود هستند، حتی کسانی که موقعیت نسبتاً فرومایهای را دارند، باید در بازپس گیری کانون مشفقانه سنت خود پیشگام باشند. آنها باید متون موجود در کتاب مقدس خود را که هم مذهبیان آنها را به پرخاشگری و نفرت تحریک کرده است، مطالعه کنند، زمینه ایجاد این متون را بررسی کرده و ببینند که آنها چگونه با سنت بهطور کلی ارتباط دارند. انها باید به نقد خلاقانه کتابهای درسی و روشهای تبلیغ بپردازند. قبل از نقض سایر سنتها، آنها باید تاریخ شکست خود را مطالعه کنند. چنین خودانتقادی در تمام ادیان بزرگ جهان امری ضروری و اساسی تلقی میشود. آنها همچنین باید مومنان را از اتفاق نظر گسترده ادیان جهان آگاه کنند. این مهم اولویت داشته باشد.
3. با این روحیات، گروههای مذهبی باید معیارهای دوگانه، موهوم سازی “دیگری”، و اسطورههای قطبی و غیرانسانی، که بر خلاف آموزههای صریح همه سنتهای بزرگ است را کنار بگذارند.
4. باید درخصوص تمام سنتهای مذهبی و در همه سطوح جامعه، درباره ماهیت متون دینی و نحوه برداشت ما از متون مقدس بحث جدی صورت گیرد. حمیت و تعصب منطقی مدرنیته علمی
منجر به نوععی لفظ گرایی جدید و غیر ماهرانه شده است. در جهان قبل از مدرن، برای مثال، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان تعابیر تمثیل گونهای از متون مقدس ارائه میکردند: این متون مقدس بهعنوان کلام خدا، بی نهایت بود و محدود به تفسیر نمیشد.
5. باید یک مطالعه جدی در مورد ایدئولوژی و افسانه شناسی در مورد گروههای مذهبی “بنیادگرا” یا افراطی وجود داشته باشد. آنها نباید بهعنوان به حاشیه رانده شده، دیوانه و متعصب انگاشته شده و نادیده گرفته شوند، یا با مورد تحقیر سکولاریستی در نظر گرفته شوند، زیرا این تعالیم اغلب ترسها و اضطرابهایی ایجاد میکند که هیچ جامعهای نمیتواند با خیال راحت آنها را نادیده بگیرد.
6. نباید درگیریهای سکولار را تحریک کرد. اگر چنین شود، مسائل میتوانند مقدس شوند و این مصالحه نهایی را بسیار دشوارتر میکند.
7. در نیمه دوم قرن بیستم، احیای مذهبی در بسیاری از نقاط جهان اتفاق افتاد. این ن یک مرحله گذرا که طویل المدت است. “بنیادگرایی” یکی از نمونههای این دینداری جدید است و همیشه در یک رابطه همزیستی با سکولاریسم / لیبرالیسم که بهعنوان بیگانه، مهاجم، پرخاشگرانه یا حتی کشنده تجربه میشود، توسعه یافته است. سیاستهای ناعادلانه، بیرحمانه یا تفرقهافکنانه زمینه رشد افراط گرایی مذهبی است.
8. حمله به گروههای افراطی مذهبی ضد سازنده است. تاریخ به خصوص تاریخ اخیر… نشان میدهد که این باعث پیشرفت و افراطی شدن بیشتر آنها خواهد شد.
9. توصیه میشود رسانهها و سیاستمداران از عباراتی مانند “تروریسم مسلمان” خودداری کنند. این قساوتها سنتهای اسلام را نقض میکند. ما هرگز جنبشهای ایرلند شمالی را “تروریستهای کاتولیک” نمینامیم. پیوند دادن “اسلام” با “تروریسم” این دو را بهطور غیرقابل حذف در ذهن مردم تداعی میکند به گونهای که میتواند توهین به اسلام بودهه و بنابراین برای اهداف صلح و سازش مضر باشد. از عبارت “مسلمانان میانه رو” نیز باید به همین دلیل خودداری شود. در طول دهه 1970، از کاتولیکهای انگلیس و ایرلند هرگز نمیپرسیدند که “میانه رو” هستند یا نه.
قرآن مانند کتاب مقدس متونی در مورد خشونت دارد، اما مانند همه ادیان بزرگ، گرایش اصلی آن به مهربانی و شفقت است. قوانین اسلامی جنگ با هر کشوری را که در آن مسلمانان مجاز به اعمال شعایر دینی خودهستند را حرام میداند و استفاده از آتش سوزی، تخریب ساختمانها و کشته شدن غیرنظامیان بی گناه را در طی یک کارزار نظامی منع کرده است. بنابراین اگرچه مسلمانان – مانند یهودیان یا مسیحیان – اغلب نتوانستهاند آرمانهای والای خود را محقق سازند، این به خودی خود مختص دین نیست.
الحاقیه اول
تروریسم “اسلامی”؟
سال گذشته در یک کنفرانس در ایالاتمتحده در مورد امنیت و اطلاعات در رابطه با بهاصطلاح “جنگ علیه ترور” شرکت کردم و ازاینکه شندیم یکی از شرکت کنندگان جنگ طلب که طرفدار توهین و تحقیر به ادیان بود قویاً استدلال میکرد که سیاستمداران و رسانهها باید “تروریسم خواندن مسلمانان” را متوقف کند حیرت زده شدم. وی گفت، بدیهی است که این کینهتوزیها هیچ ارتباطی با اسلام ندارد و پیشنهاد دیگری نیز صرفاً نادرست بوده و میتواند بهطور خطرناکی نتیجه منفی داشته باشد.
لفاظی سلاحی قدرتمند در هر نوع تضاد و درگیری است. ما نمیتوانیم امیدوار باشیم که اسامه بن لادن ایدئولوژی شرورانه خود را تغییر دهد. اولویت ما باید جلوگیری از ورود جوانان ناراضی به سازمانهایی مانند القاعده باشد، به جای اینکه آنها را با خشن و غیراخلاقی خواندن دینشان از خود بیگانه سازیم. اظهارات نادرست درباره “اسلام” بسیاری از مردم جهان اسلام را متقاعد کرده است که غرب دشمن مسلم ایمان و اعتقاد آنها است. باوجوداین، همانطور که در کنفرانس دیدیم، یافتن راهی جایگزین برای ارجاع به تروریسم کار آسانی نیست. بااینحال، این تلاش میتواند یک راهکاری سالم باشد که پیچیدگی پیش رویمان را نشان میدهد. ما به عبارتی نیاز داریم که دقیقتر از “اسلام تروریسم” باشد. این اعمال ممکن است توسط افرادی انجام شود که خود را مسلمان مینامند، اما در حقیقت اصول اساسی اسلام را نقض کردهاند. قرآن جنگ تهاجمی را منع میکند، فقط جنگ در دفاع از خود را مجاز میداند و اصرار دارد که صلح، سازش و گذشت از ارزشهای واقعی اسلامی است. همچنین قاطعانه بیان میکند که در مسائل دینی هیچ اجباری وجود ندارد و به مدت قرنها اسلام مدارای دینی بسیار بهتری نسبت به مسیحیت داشت.
قرآن مانند کتاب مقدس متونی در مورد خشونت دارد، اما مانند همه ادیان بزرگ، گرایش اصلی آن به مهربانی و شفقت است. قوانین اسلامی جنگ با هر کشوری را که در آن مسلمانان مجاز به اعمال شعایر دینی خودهستند را حرام میداند و استفاده از آتش سوزی، تخریب ساختمانها و کشته شدن غیرنظامیان بی گناه را در طی یک کارزار نظامی منع کرده است. بنابراین اگرچه مسلمانان – مانند یهودیان یا مسیحیان – اغلب نتوانستهاند آرمانهای والای خود را محقق سازند، این به خودی خود مختص دین نیست.
اسامه بن لادن از وهابیت الهام نگرفته بود بلکه از نوشتههای سید قطب ایدئولوژیست مصری که در سال 1966 توسط جمال عبدالناصر رئیس جمهور اعدام شد الهام گرفته بود. تقریباً هر جنبش بنیادگرایی در اسلام سنی بهشدت تحت تأثیر قطب قرار گرفته است، بنابراین میتوان به خوبی پیروان وی را “تروریسم قطب” خواند. قطب از پیروان خود خواست تا از بربریت اخلاقی و معنوی جامعه مدرن کناره بگیرند و تا پایان با آن مبارزه کنند.
ما هرگز بمبگذاری های جنبش ایرلند شمالی را تروریسم “کاتولیک” نخواندیم زیرا در مورد نقاط قوت و ضعف کلیسا شناخت کافی داشتیم مبنی بر اینکه این اساساً یک کارزار دینی نیست. درواقع، مانند جنبش جمهوریخواهان ایرلند، بسیاری از جنبشهای بنیادگرا در سراسر جهان صرفاً اشکال جدیدی از ملی گرایی در لباس مذهبی بسیار نامتعارف در کشورخود هستند. بدیهی است که این مورد در مورد بنیادگرایی صهیونیستی در اسرائیل و جنبش حق مسیحیان در ایالاتمتحده صادق است. در جهان اسلام نیز، که ایدئولوژی ملی گرایانه قدیمی اروپا همیشه یک محصول بیگانه به نظر میرسید، اصولگرایی اغلب بیشتر در صدد جستجوی دین، هویت اجتماعی و تعریف ملی از خود است. آنها قبل از اینکه توسط قدرتهای استعماری مورد هجوم و تضعیف قرار بگیرند تمایل گستردهای به بازگشت به ریشههای فرهنگ از خود نشان میدادند.
از آنجا که بهطور گستردهه مشخص شده که تروریستها بههیچوجه نماینده جریان اصلی اسلام نیستند، برخی از افراد ترجیح میدهند آنها را “جهادی” بنامند اما این نیز برچسب مناسبی نیست. افراطگرایان و سیاستمداران بی پروا کلمه جهاد را برای اهداف خود تطهیر کرده اندساخته پرداخته کردهاند، اما معنای واقعی آن “جنگ مقدس” نیست بلکه “مبارزه” یا “تلاش” است. به مسلمانان دستور داده شده است که در همه جبههها – اجتماعی، اقتصادی، فکری، اخلاقی و معنوی – کوششی عظیم برای عملی کردن خواست خدا انجام دهند. گاهی اوقات یک مبارزه نظامی ممکن است برای دفاع از ارزشهای شایسته یک ضرورت تأسف آور باشد، اما پیامبر محمد صلی الله علیه و آله و سلم پس ازیک پیروزی نظامی گفته: “ما در حال بازگشت از جهاد اصغر [یعنی نبرد] و بازگشت به جهاد اکبر”، مبارزه بسیار مهمتر، دشوار و مهم برای اصلاح جامعه و قلبهای خودمان هستیم. بنابراین جهاد یک ارزش معنوی گرامی است که ازنظر اکثر مسلمانان، هیچ ارتباطی با خشونت ندارد. سال گذشته در دانشگاه کنتاکی، من با جوانی رعنا به نام جهاد آشنا شدم که والدینش این نام را نه به این خاطر که به یک مبارز مقدس تبدیل شود بلکه به این دلیل که به مرتبه یک انسان معنوی والا که دنیا را به مکانی بهتر تبدیل خواهد کرد براو گذاشته بودند. بنابراین تروریسم جهادی احتمالاً توهین آمیز است و هیچ قلبی و ذهنی را به خود جلب نخواهد کرد.
در کنفرانس ما در واشنگتن، بسیاری از مردم بهاصطلاح “تروریسم وهابی” تمایل داشتند. آنها خاطرنشان کردند که بیشتر هواپیماربایان در 11 سپتامبر از عربستان سعودی آمده بودند، جایی که یک شکل غیرمعمول و غیر قابل تحمل از اسلام، معروف به وهابیت، دین دولتی/رسمی است. آنها همچنین استدلال کردند که این توصیف در میان بسیاری از مسلمانانی که تمایل به خصومت با سعودیها دارند محبوب و رایج خواهد بود. من نسبت به این موضوع راضی نبودم، زیرا اگرچه دیدگاه تنگ نظرانه و گاه متعصبانه وهابیت آن را زمینهای پرباری برای افراط گرایی میکند، اما اکثریت قریب به اتفاق وهابیها مرتکب اقدامات تروریستی نمیشوند.
اسامه بن لادن از وهابیت الهام نگرفته بود بلکه از نوشتههای سید قطب ایدئولوژیست مصری که در سال 1966 توسط جمال عبدالناصر رئیس جمهور اعدام شد الهام گرفته بود. تقریباً هر جنبش بنیادگرایی در اسلام سنی بهشدت تحت تأثیر قطب قرار گرفته است، بنابراین میتوان به خوبی پیروان وی را “تروریسم قطب” خواند. قطب از پیروان خود خواست تا از بربریت اخلاقی و معنوی جامعه مدرن کناره بگیرند و تا پایان با آن مبارزه کنند. مردم غرب باید درباره متفکرانی مانند قطب بیشتر بیاموزند و از زوایای مختلف دیدگاه متفاوت در جهان اسلام آگاه شوند. فرضیات نامربوط و بررسی نشده زیادی درباره اسلام وجود دارد، که باید تصحیح شوند. اظهاراتی مانند “آنها از آزادی ما متنفرند” ممکن است بهنوعی تداعی کننده بارقه مصلحانه باشد، اما مفید نخواهد بود زیرا به ندرت با تجزیه و تحلیل دقیق “آنها” چه کسانی هستند همراه خواهد بود. داستان قطب همچنین یادآوری کننده است که دینداری ستیزهجو اغلب محصول عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. قطب به مدت پانزده سال در یکی از اردوگاههای وحشتناک ناصر زندانی شد، جایی که او و هزاران نفر دیگر از اعضای اخوان المسلمین تحت شکنجههای جسمی و روحی قرار گرفتند. او بهعنوان یک فرد معتدل وارد اردوگاه شد، اما زندان او را به یک اصولگرا تبدیل کرد. سکولاریسم مدرن، همانطور که در زمان ناصر آن را تجربه کرده بود، به یک شر بزرگ و تهاجمی کشنده در مقابل ایمان به نظر میرسید.
اطلاعات دقیق در هر درگیری ضروری است. مهم است که بدانیم دشمنان ما چه کسانی هستند، اما به همان اندازه هم مهم است که بدانیم چه کسانی هم نیستند. حتی پرهیز از تبدیل دوستان بالقوه به دشمن بسیار حیاتی است. با تلاش منظم برای تشخیص صحیح دشمنان، ما در مورد آنها بیشتر خواهیم آموخت و یک گام به حل مشکلات به ظاهر غیرقابل حل و خطرناک دنیای منقسم شده خود نزدیک میشویم.
اگر کتاب مقدس خود را به معنای منحصر به فرد تحتاللفظی بخوانیم، آن را تحریف کردهایم. اخیراً بحثهای زیادی در مورد نحوه تفسیر قرآن توسط تروریستهای مسلمان وجود دارد. آیا واقعاً قرآن به مسلمانان دستور داده است که هر کجا کافران را پیدا کنند، آنها را بکشند؟ آیا نوید بهشت و هفتاد حوری را میدهد؟ در این صورت، اسلام بهوضوح مستعد تروریسم است. این بحثها اغلب با درک نادرست از شیوه عملکرد متون مقدس اشتباه گرفته شده است. مردم بهطور ماشینی همه فرامین متنی مقدس خود را تبعیت نمیکنند. اگر چنین میکردند، جهان مملو از مسیحیانی میشد که دشمنان خود را دوست داشته و هنگام حمله گونه دیگر را برمی گردانند تا سیلی بخورد.
الحاقیه دوم
متون مقدس چیست؟
بشر، تقریباً در همه فرهنگها، مدتهاست که فعالیت نسبتاً عجیبی را انجام داده است. آنها متنی ادبی اتخاذکرده، به آن موقعیت خاصی دادهاند و سعی کردهاند طبق دستورات آن زندگی کنند. این متون معمولاً دارای قدمت قابل توجهی هستند اما انتظار میرود که شرایطی را که نویسندگان آنها تصور نمیکردند، روشن سازند. در زمان بحران، مردم با ذوق و شوق دوباره به سراغ متون مقدس خود میروند، و با ابتکار بسیار خلاقانه، آنها را مجبور میکنند تا با شرایط فعلی خود تطبیق یابند. در حال حاضر شاهد فعالیتهای زیادی در زمینه متون مقدس هستیم.
این خود نوعی تناقضگویی است، زیرا مفهوم متون مقدس در دوره مدرن مشکل ساز شده است. محاکمه اسکوپوس در 1925، هنگامی که بنیادگرایان مسیحی در ایالاتمتحده تلاش کردند آموزش تکامل را در مدارس دولتی ممنوع کنند و ماجرای اخیر مربوط به کتاب آیات شیطانی، هر دو نگرانی ریشه دار درباره ماهیت مکاشفه و یکپارچگی متون مقدس را نشان میدهد. مردم با اعتماد به نفس در مورد متون مقدس صحبت میکنند، اما مشخص نیست که حتی پرشورترین مفسران دینی بتوانند تشخیص دهند که این متون واقعاً در مورد چه است.
بهعنوان مثال بنیادگرایان پروتستان ادعا میکنند که آنها کتاب مقدس را به همان شیوه مسیحیان اولیه میخوانند، اما اعتقاد آنها به صحت و سقم لفظی هر قسم از جزییات نوعی نوآوری اخیر است که برای اولین بار در اواخر قرن نوزدهم تدوین شد. پیش از دوره مدرن، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان همه تفسیرهای بسیار تمثیلی از متون مقدس را ترجیح میدادند. کلام خدا بی نهایت بود و نمیتوان ان را بهنوعی تفسیر مفرد محدود ساخت. دل مشغولی با حقیقت لفظی محصول انقلاب علمی است، آنجا که عقل به چنان نتایج چشمگیری دست یافته که دیگر افسانهها بهعنوان راهی معتبر برای شناخت قلمداد نمیشده است.
ما اکنون تمایل داریم که متون مقدس خود را برای کسب اطلاعات دقیق بخوانیم، بهعنوان مثال کتاب مقدس به یک دائرالمعارف مقدس تبدیل میشود، که در آن افراد مؤمن حقایق مربوط به خدا را جستجو میکنند. بسیاری تصور میکنند که اگر متون مقدس ازنظر تاریخی و علمی صحیح نباشد، بههیچوجه نمیتواند صدق بکند. امامتون مقدس در ابتدا اینگونه تفسیر نمیشد.
بهعنوان مثال، آیات قرآن “مثل” (آیات) نامیده میشوند. تصاویر آن از بهشت، جهنم و رستاخیز نیز آیاتی است که نشانگر واقعیتهای متعالی است که ما فقط میتوانیم از طریق نشانهها و نمادها به آنها نگاه کنیم.
اگر کتاب مقدس خود را به معنای منحصر به فرد تحتاللفظی بخوانیم، آن را تحریف کردهایم. اخیراً بحثهای زیادی در مورد نحوه تفسیر قرآن توسط تروریستهای مسلمان وجود دارد. آیا واقعاً قرآن به مسلمانان دستور داده است که هر کجا کافران را پیدا کنند، آنها را بکشند؟ آیا نوید بهشت و هفتاد حوری را میدهد؟ در این صورت، اسلام بهوضوح مستعد تروریسم است. این بحثها اغلب با درک نادرست از شیوه عملکرد متون مقدس اشتباه گرفته شده است. مردم بهطور ماشینی همه فرامین متنی مقدس خود را تبعیت نمیکنند. اگر چنین میکردند، جهان مملو از مسیحیانی میشد که دشمنان خود را دوست داشته و هنگام حمله گونه دیگر را برمی گردانند تا سیلی بخورد.
دلایل سیاسی وجود دارد که چرا اقلیت کوچکی از مسلمانان به تروریسم روی میآورند، که هیچ ارتباطی هم با اسلام ندارد. اما به دلیل اینکه مردم این روزها به سبک خاص خود متون مقدس خود را میخوانند، ان هنگام که یک تروریست تصمیم بگیرد یک اتوبوس در لندن را منفجر کند، احتمالاً میتواند متون مقدسی را بیابد که کارش را تأیید میکند. بخشی از مشکل این است که ما اکنون به جای گوش دادن به متون مقدس، آنها را میخوانیم. بهعنوان مثال، وقتی بنیادگرایان مسیحی در مورد کتاب مقدس بحث میکنند، متنها را بهصورت رقابتی به عقب و جلو میاندازند، با استناد به فصل و آیه بهنوعی مسابقه تنیس معنوی راه میاندازند. اما این آشنایی دقیق با کتاب مقدس قبل از اینکه اختراع مدرن چاپ امکان فراهم کردن نسخهای برای همه را عملی کند و قبل از اینکه سواد آموزی گسترده – یک پدیده اساساً مدرن – آنها را به خواندن قادر سازد، غیرممکن مینمود. تاکنون متون مقدس همیشه بهصورت شفاهی و در یک زمینه آیینی منتقل میشده که مانند یک نمایش عالی تئاتر، آنها را در چارچوب ذهنی خاصی قرار میداده است. مسیحیان چکیدههایی از کتاب مقدس را که هنگام مراسم عشای ربانی میشنیدند. آنها نمیتوانند متنهای مورد علاقه خود را انتخاب کنند. در هند، مردان جوان سالها ودا را با مرشد خود میآموختند، و یک شیوه زندگی خود-تأثیرگذار و بدون خشونت را اتخاذ میکردند که هدف آن تأثیر گذاری بر درک آنها از متن بود. در یهودیت، روند مطالعه تورات و تلمود با یک خاخام، خود یک تجربه تحول آفرین بود که به اندازه محتوا کلیدی بود.
آخرین نکته این است که قرآن را از اول تا آخر خواند، زیرا قرآن برای تلاوت طراحی شده است. درواقع، خواندن قران به “تلاوت” مشهور است. بیشتر معانی از الگوهای صوتی مشتق شده که یک بخش را با بخش دیگر پیوند میدهد، بنابراین مسلمانانی که قسمتهایی را هزاران بار در طول زندگی با صدای بلند میشنوند این درک ضمنی را کسب میکنند که یک مجموعه خاص از آموزش همیشه کیفی است و با متون دیگر تکمیل میشود، و جدا از آن قابل مشاهده و تفسیر نیست. کلماتی که آنها بارها و بارها میشنوند “جنگ مقدس” نیست، بلکه “مهربانی”، “ادب”، “صلح”، “عدالت” و “شفقت” است.
مورخان متذکر شدهاند که تغییر از شفاهی به کتبی غالباً به یقین نابجا منجر میشود. خواندن به مردم این تصور را میدهد که بلافاصله متوجه متون مقدس خود میشوند. آنها مجبور نیستند توسط یک معلم تعلیم داده شوند تا پیچیدگی آن را درک کنند. بدون رشتههای زیبایی شناختی و اخلاقی آیین، آنها صرفاً درک سطحی و فازغ از جوانب معنوی خواهند یافت.
خواندن انفرادی همچنین افراد را قادر میسازد تا بیش از حد گزینشی کتاب مقدس خود را بخوانند، و متون را بر اساس امیال خود تفسیر کنند. ستیزهجویان مذهبی، که متون مقدس خود را از این طریق میخوانند، معمولاً سنتی را که سعی در دفاع از آن دارند تحریف میکنند. بنیادگرایان مسیحی بر کتاب تهاجمی وحی متمرکز شدهاند و هیچ توجهی به خطبه در کوه ندارند، در حالی که افراطگرایان مسلمان با تکیه بر عبارات جنگ طلبانه تر قرآن، از دستورات مکرر آن برای ترک انتقام و واگذاریان به خدا و صلح با دشمن چشم پوشی میکنند. نمیتوانیم ساعت را به عقب برگردانیم. بسیاری از ما عادت داریم که در لحظه اول بلافاصله اطلاعات را کسب کنیم و نه استعداد و نه حوصله رشتههایی را که مشخصه تفسیر قبل از مدرن را دارند، نداریم. اما میتوانیم با گرایش خطرناک به خواندن گزینشی متون مقدس مقابله کنیم. قرآن اصرار دارد که تعالیم آن باید “بهطور کامل” درک شود؛ یک اصل مهم که معلمان دینی باید به جوانان ناراضی ارائه دهند.
افراطگرایان مسلمان برای جهاد محوریتی قائل شدهاند و بدین ترتیب معنای اسلام را برای بسیاری از غیر مسلمانان بازتعریف کردهاند. اما در این امر اغلب رسانهها ناخواسته به آنها کمک میکنند، آنها همچنین وسواس خود را در آیات تهاجمیتر قرآن متمرکز میکنند، بدون آنکه کاملاً این متون را بهطور کامل درک کرده باشند. همه ما – بهطور یکسان دینی و شکاک – باید آگاه شویم که متون مقدس چیزی بیش از آنچیزی است که فکر میکنیم.
* یاسین حسینی دکتری جامعهشناسی فرهنگی