اخوانالصفاء و اخوانالمسلمین
محمدعلی عسگری
شاید بین گروه اخوانالصفا در قرن دهم میلادی و گروه اخوانالمسلمین در قرن بیستم هیچ تشابهی جز همان نام «اخوان» وجود نداشته باشد. از همین رو مقایسه تطبیقی دو گروهی که ده قرن بینشان فاصله است بیمورد مینماید. با این حال از آنجا که این دو گروه هرکدام در دورانی خاص از تاریخ اسلام زیسته و نقشی بی بدیل در حوادث فکری و سیاسی دوران خود داشتهاند قابل مقایسه میتوانند بود. بهخصوص اینکه هرکدام از این دو گروه گفتمانی را ترویج کردند که امروزه نیز تبعیت از هرکدام میتواند درسرنوشت آینده مسلمانان بسی تأثیر گذار باشد.
«اخوانالصفاء و خلان الوفاء» نام گروهی ناشناس از مسلمانان قرن چهارم است که اقدام به نوشتن 52 رساله در علوم مختلف کردند. آنها که هنوز بهطور مشخص هویتشان برای بسیاری معلوم نیست کوشیدند بین فلسفه، علم، دین و عرفان آشتی برقرار کرده و با رویکردی جدید اندیشههای دینی خود را که برگرفته از اسلام بود مطرح کنند. برخی آنها را گروهی از روشنفکران بصره یا بغداد میدانند که بهصورت آزاد فعالیت میکردند و میکوشیدند خود را وابسته به هیچ گروهی یا فرقهای نکنند. بسیاری اما آنها را شیعه اسماعیلی میدانند و مدعیاند که رسالههایشان در قلعه الموت و یمن و مصر جزو متون آموزشی این گروه بوده است. هرچند تحقیقات جدید نشان میدهد که آنها پیرو فرقه اسماعیلیه نیز نبودند و حتی تا دو قرن بعد اسماعیلیان نهتنها توجهی به آموزههای آنها نداشتند بلکه آنها را تخطئه میکردند. بر همین اساس برخی پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که اساساً مسئله اسماعیلی بودن این گروه شگردی برای منزوی کردنشان بوده است.
مرحوم جورج طرابیشی با «مبتکر نخستین بذرهای سکولاریسم» دانستن اخوانالصفا در کتاب «العقل المستحیل فی الاسلام» بهصورت مفصل و با جزییات بر این حقیقت تأکید پای می فشرد که اخوانالصفا به معنای امروزی کلمه گروهی «فرا فرقهای» بودند و هیچ هدف سیاسی مشخص و یا برنامهای مخفی برای سرنگونی دولت عباسی نداشتند. آنها بزرگترین رسالت خود را پالوده کردن علوم دینی زمان خود در پرتو توجه به فلسفه و علم تجربی میدانستند و میکوشیدند مرزهای سیاست را از دیانت جدا کنند.
این روشنفکران آگاه و نوآور در بحبوحه ورود انواع و اقسام افکار و اندیشههای ایرانی، یونانی و رومی به حوزه تمدن اسلامی کوشیدند تا همه آنها را در خود هضم و بومیسازی کنند. همین کوششها بود که راه را بر بسیاری از مسلمانان هموار ساخت و موجب رشد و رونق علم و دانش در دامن فرهنگ اسلامی شد. رسائل اخوانالصفاء آموزههای زیادی برای افرادی از ابن سینا گرفته تا ابوالعلاء معری و بعدها غزالی و ابن خلدون و حتی امثال ملاصدراها داشت و از چنان شهرتی برخوردار بود که در تمام مراکز تمدنی اسلام از اندلس تا بخارا خوانده میشد. بهطور خلاصه آنکه تلاشهای فرهنگی و معرفتی اخوانالصفاء نهتنها راه را برای شکل گیری رنسانس و تمدن اسلامی هموار ساخت بلکه بهعنوان یک موتور محرک به آن شتاب بخشید.
در یک نگرش امروزی میتوان ابراز داشت گفتمانی را که اخوانالصفا پیروی و تبلیغ میکرد بسیار فراتر از زمان خودش بود. آنها در میان انبوه کشمکشهای فرقهای و دینی رواداری اسلامی را ترویج میکردند و هرگونه وابستگی فرقهای را تقبیح مینمودند. آنها خود را شیعه میدانستند اما بهشدت به پیشوایان اهل سنت و بهویژه خلفای راشدین احترام میگذاشتند و در ضمن تجلیل از امامان شیعه، همزمان پیروان جاهل و متعصب آنان را موردنقد و انتقاد قرار میدادند.
گفتمان اخوانالصفا رویکردی گشاده به همه دستاوردهای علمی و فلسفی زمان خود داشت و از تکرار و تقلید آنها ابایی نمیورزید چنانکه بهصورت مکرر فلاسفه را همسنگ و همشأن پیامبران قرار میداد و برای آنها نقش ارزشمندی در روشنگری انسان قائل بود. آنها همچنین با بومیسازی علوم و طبقهبندی آنها برای نخستین بار دایرهالمعارفی را در چهار جلد تدوین کردند که هر دانشی را در جایگاه خاص خود نهاده و به این وسیله بخش اعظمی از معماها و مسائل پیچیده مربوط به انسان، طبیعت و جهان را حلاجی میکند.
نکات ظریفی را که آن زمان آنها درباره موسیقی، نجوم، طبیعت شناسی و بخصوص تأثیر محیط طبیعی بر انسان و افکار و عقاید او، بیان کردند هنوز هم بدیع و تازه است. تأکید آنها بر زیست مسالمتآمیز آدمیان با جهان طبیعت از شاهکارهای اندیشهای آنهاست. بهطور مثال آنها در یک مورد خاص طی گفتگویی مفصل و تمثیلی نمایندگان همه حیوانات را گردآورده و اقدام به محاکمه انسان بهعنوان موجودی تجاوزگر میکنند تا درنهایت به او بیاموزند که برای نجات زندگی خودش باید دست از رفتارهای وحشیانه برداشته و دوستدار طبیعت باشد. نویسندگان رسائل به سبکی آموزشی مطالب خود را نوشتند و با سادهسازی مفاهیم عمیق فلسفی کوشیدند راه را برای انتقال آنها به همه طبقات و گروههای اجتماعی فراهم سازند.
اخوانالمسلمین اما یک گروه سیاسی و مذهبی بود که در ابتدای قرن بیستم از سوی حسن البناء در مصر بنیانگذاری شد. او که خود معلم و مفسر قرآن بود و از اندیشههای سید جمالالدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده تأثیر پذیرفته بود این گروه را در سال 1928 در اسماعیلیه مصر تشکیل داد تا بهصورت یک سازمان نیمه مخفی بتواند جوانان را از یکسو به دین اسلام متمایل کرده و از سوی دیگر برای دست یافتن به آزادی و عدالت وارد میدانی از یک مبارزه سیاسی کند. شعار محوری آنها «الاسلام هو الحل» بود به این معنا که سعی داشتند کلید حل همه مشکلات جهان پیرامونشان را در اسلام جستوجو کنند و بر اساس دادههای دینی «حکومتی اسلامی» و فراتر از آن یک «امت دینی» را تشکیل دهند. درمجموع گفتمانی را که اخوانالمسلمین ترویج میکرد گفتمانی سیاسی- مذهبی بود که خود را در نقطه مقابل گفتمان عقلگرا و سکولار رایج جهان و نشئتگرفته از غرب تعریف میکرد.
این گفتمان بعدها مولد نوعی اسلام سیاسی شد که در مقایسه با اسلام تمدنی اخوانالصفا رویکردهای کاملاً متفاوتی را بروز میداد. به این معنا که به لحاظ معرفتی بهجای همزیستی علم و دین، این دو مقوله را در مقابل هم قرار داده و علم را تابع دین میکرد. همچنان نسبت به مرزهای ملی و جغرافیایی بیاعتنا بود و از امت بزرگ اسلامی سخن میگفت. یا نسبت به تمدن غربی موضعی کاملاً منفی داشت و بر بازگشت به اسلام نخستین و احیای الگوهای دینی تأکید میورزید.
اگر اخوانالصفا رستاخیزی فرهنگی را مدنظر خود قرار داده بود اخوانالمسلمین به دنبال ایجاد رستاخیزی سیاسی بود تا با تشویق جوانان مسلمان به مبارزه با رژیمهای حاکم بر کشورهایشان امتی اسلامی را ایجاد کند. مبارزه سیاسی اخوانالمسلمین در مصر فرایند متعددی را طی کرد که از مبارزه مسلحانه تا شرکت در مجلس و دادوستد با نظام حاکم را شامل میشد و در این راه بارها گروه یادشده تحریم و اعضایش به زندآنهای طویلالمدت افتاده یا بر چوبههای دار رفتند. اما بهرغم همه این افتوخیزها و فشارها، اخوانالمسلمین راه رشد خود را طی کرد و حتی توانست دایره فعالیتهایش را به سایر کشورها نیز تسری دهد.
از همین رو صدای آنها بهسرعت در برخی دیگر از کشورهای مسلمان منطقه از ایران گرفته تا تونس و مراکش و ترکیه و قطر و فلسطین نیز شنیده شد. بهموازات این، شاخههای تشکیلاتی وابسته به اخوانالمسلمین در بسیاری از کشورهای مسلمان شکل گرفت و درمجموع شبکهای بینالمللی را به وجود آورد که گاه توهم ایجاد یک امپراتوری عظیم را تداعی میکرد. درهمان حال با تشدید درگیریهای سیاسی بین گروههای اسلامگرا و نظامهای استبدادی حاکم برکشورهای خاورمیانه از یکسو و تجاوزات بیرحمانه رژیم اسراییل در سرزمین فلسطین و ناتوانی اخوانالمسلمین برای مقابلهای مثمر و مؤثر، از درون این جمعیت گروههای تندرو دیگری سر برآوردند که درنهایت به جهاد اسلامی و بعدها القاعده و داعش منتهی گردید.
بااینهمه سال 2012 آزمون سختی را برای اخوانالمسلمین به همراه داشت. زیرا در بحبوحه بهار عربی و قیام مردم مصر علیه دیکتاتوری حسنی مبارک، این گروه شانس آن را یافت تا بر کرسی قدرت تکیه زند اما خیلی زود دولت یکسالهشان شکست خورد و سرانجام در یک کودتای کمهزینه نظامی از قدرت به زیر کشیده شد. محمد مرسی رئیسجمهور منتخب اخوانیها در فاصلهای اندک نهتنها جمعیت خود را با گروهها و اقشار مختلف مردم مصر در داخل درگیر کرد بلکه حکومتشان با بسیاری از کشورهای همسایه و مسلمان از سوریه گرفته تا ایران و عربستان نیز شاخبهشاخ شد.
گفتمان خام و ناپخته اخوانیها که تا آن زمان فقط در کنج پستوها عرضاندام کرده بود اینک در برخورد با واقعیتهای دنیای جدید باید امتحان خود را پس میداد و داد و بهسرعت ناکارآمدی خود را به نمایش گذاشت. این درحالی بود که اگر اخوانالمسلمین از گفتمانی مشابه اخوانالصفا پیروی میکرد نهتنها قدرت را در مصر از دست نمیداد بلکه میتوانست در تعامل با گروههای فرهنگی و فرهیخته این کشور چهبسا احیاگر نقش تاریخی مصر بوده و حتی در مسیر احیای تمدن کهن آن گام بردارد.
مردودی اخوانالمسلمین در «آزمون حاکمیت» و «انطباق با دنیای امروز» درس عبرتی شد برای برخی از طرفداران این گروه در کشورهایی چون تونس، مراکش و ترکیه تا یا بهصورت داوطلبانه قدرت را واگذار کنند و یا با انعطاف بیشتری راه تعامل با دیگران را در پیش گیرند. درواقع تجربه شکست اخوانالمسلمین در مصر تجربه بخش بزرگی از دنیای اسلام یا به تعبیر برخی تجربه کل اسلام سیاسی در جهان معاصر بود و هماکنون نیز میتواند بهمثابه یک آینه بازتابدهنده همین وضعیت باشد.
مقایسه این دو گروه نشان میدهد که اگر اخوانالصفا بهمثابه موتور محرک تمدن اسلامی عمل کرد و گفتمانش هنوز هم میتواند در موارد بسیاری الهامبخش باشد، اخوانالمسلمین در دوران معاصر نهتنها دستاوردی علمی و بخصوص تمدنی نداشت بلکه جوامع اسلامی را درگیر جنگهای بیحاصلی کرد که روزبهروز ضعف و ناتوانی کشورهای مسلمان را به دنبال داشت.
گفتمان اخوانالمسلمین نهتنها در برابر استبداد داخلی ناتوان بود بلکه در برابر استعمار خارجی و نماینده بلاواسطهاش اسرائیل در منطقه نیز ناتوان بود و بهجز یکمشت شعار چیزی در چنته نداشت. اخوانالمسلمین برعکس اخوانالصفا در عرصههای علمی و فرهنگی تقریباً هیچ دستاورد پژوهشی راهگشایی نداشت و بهرغم برخورداری از میلیونها نیروی داوطلب در سراسر جهان اسلامی نتوانست گامی مؤثر در جهت احیای تمدن اسلامی موردنظر خود بردارد.
شاید گفته شود جهانی را که این دو گروه در آن زیست میکردند کاملاً متفاوت بود بهگونهای که در قرن چهارم هجری جهان اسلام، دست برتر را داشت و قدرت غالب بهحساب میآمد اما در قرن چهاردهم جهانی مغلوب به شمار میرود و این استدلال درستی است هرچند نقضکننده ادعای این مقاله نخواهد بود. زیرا درهمان زمان نیز در کنار اخوانالصفا گروههایی مانند حنبلیان افراطی، قرمطیان، زیدیه و شعوبیه و دهها فرقه و گروه دیگر حضور داشتند و هرکدام به فراخور درک و فهمشان عمل و اقدام میکردند. مضاف بر آن اینکه شاید اخوانالمسلمین در بادی امر گروهی ساده و نیمه مخفی تلقی شود اما نباید ازنظر دور داشت که همین گروه در ترکیه، تونس، مراکش، قطر و فلسطین پایگاههای قدرت قابلتوجهی دارد و در مصر نیز در یک برهه تاریخی توانست در رأس هرم قدرت قرار گیرد. پس مسئله بیش از آنکه مرتبط با زمان و مکان باشد بر سر نحوه برخورد این دو گروه با واقعیتهای پیرامون و بهویژه گفتمانی است که بهعنوان یک مدل و الگوی فکری از آن تبعیت میکردند.
ازاینرو به نظر میرسد جهان اسلام نیز اگر بهجای رویکردهای صرف سیاسی و نظامی از گفتمان امثال اخوانالصفا در برخورد با مشکلات داخلی و بخصوص مواجهه با غرب استفاده میکرد و میکوشید تا رویکردی فراگیر و تمدنی را در پیش گیرد، شاید بهتر میتوانست توازن قوا را به نفع خود تغییر داده و یا دستکم مانند کشورهای آسیایی برای خود موفقیتهای درخشانی کسب کند.