استفاده از قدرت برای مسلمان کردن مردم مشروع نیست
محمد سروشمحلاتی بیان کرد: یک قدرت معطوف به امر سیاسی داریم و مراد ما از امر سیاسی، یعنی حاکمیتهای جور که مانع از ابلاغ دعوت انبیا(ع) میشوند و این مبارزه را میپذیریم و یک اراده معطوف به قدرت به یک امر کلامی برای مسلمان کردن مردم داریم که استنباط ما این است که استفاده از ابزار قدرت، مشروع و مجاز نیست.
نشست «دین و قدرت»، ۲۲ دیماه با سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین محمد سروشمحلاتی، استاد سطح خارج حوزه علمیه به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه مشروح آن را میخوانید؛
موضوع بحث ما، نسبت و رابطه دین و قدرت است که بحثی پُرسابقه و با تاریخ طولانی است. نمیتوانیم در یک برنامه ابعاد و جوانب مختلف این بحث را به صورت کامل مطرح کنیم، چون دیدگاههای مختلفی در این زمینه وجود دارد و بررسی این نظرات و نقد آنها هم نیازمند فرصتهای بیشتری است.
لذا به جای طرح دیدگاههای مختلف، در این جلسه بحث خود را در قالب یک نظریه مختصر ارائه میکنم و ادله مربوط به نظر خود را نیز ارائه میدهم. شاید بتوان با یک مقایسه بین این دیدگاه و دیدگاههای دیگر، موارد تفاوت را استنتاج کرد.
نکته دیگر این است که بحث دین و قدرت را بر اساس مبانی مختلف میتوان طرح کرد. در اینجا اساس بحث را بر قرآن کریم قرار میدهیم، هرچند که میتوان این مسئله را از دیدگاه تاریخ، روایات، اقوال فقها و متکلمین و … نیز بررسی کرد، اما برای ما مسلمانان، معتبرترین دلیل، قرآن است و اعتبار هر دلیل دیگری با این دلیل متقن سنجیده میشود.
پیش از اینکه سراغ روایات برویم و قبل از اینکه با نگاه تاریخی این مسئله را مطرح کنیم، باید آیات قرآن را مورد بررسی قرار دهیم و در این بحث، از این روش استفاده میکنیم. البته برای تکمیل بحث قرآنی باید جنبههای دیگر مسئله را نیز بررسی کرد که نیازمند بحثهای دیگری است.
مسئله دین و قدرت از نظر قرآن کریم، بر اساس یک پیوند و رابطه است که باید آن را مورد بررسی قرار دهیم و بر اساس مستندات متقن، این رابطه را تحلیل کنیم.
تصور ابتدایی این است که یک رابطهای بین دین و قدرت در اسلام وجود دارد و یک رابطه دیگری بین دین و قدرت در ادیان دیگر. بر اساس این تصور، گمان میشود در این زمینه روشی که اسلام و رسول خدا(ص) دارد، با روش انبیا(ع) گذشته متفاوت است.
اما با رجوع به قرآن روشن میشود که سنخ پیوند و رابطهای که بین دین و قدرت وجود دارد، در انبیای مختلف و ادیان گوناگون تفاوت اصولی و مبنایی ندارد. هر پیامبری به اقتضای موقعیت و شرایط خود عمل کرده است، اما چارچوب کلی یکی است.
این ادعا را ابتدا بر اساس آیات قرآن مطالعه میکنیم. در مطالعه قرآنی، هم میتوان از آیاتی استفاده کرد که اصول کلی نبوت را مطرح میکنند و هم میتوان از آیاتی استفاده کرد که به وضع انبیای گذشته اشاره میکنند و توضیح میدهند.
نمونه اول از آیاتی که فلسفه کلی نبوت و ارتباط آن با قدرت را مشخص میکند آیه: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» است. این آیه، در مورد فلسفه ارسال رسل است. فرمود کتاب و میزان را برای آنها فرستادیم تا مردم قیام به قسط کنند.
این آیه فلسفه نبوت نسبت به همه انبیا(ع) را روشن میکند و در ادامه میفرماید آهن را هم فرو فرستادیم و در اختیار بشر قرار دادیم که در آهن، شدت و منافعی برای مردم وجود دارد. این مسئله آهن، آن هم با اشاره و تأکید بر شدتی که آهن دارد، در آیهای که مربوط به بیان فلسفه نبوت است، بسیار معنادار است.
اگر ارتباط عبارات در این آیه را در نظر بگیریم، از اسم «قوی» آغاز میشود و بعد نزول حدید را مطرح میکند و این فروفرستادن آهن در کنار فروفرستادن کتاب و میزان برای انبیا(ع) قرار میگیرد که در جهت نصرت آنها هدایت میشود.
لذا در اینجا تفکیکی در فلسفه نبوت بین اینکه این نبوت خاتم انبیا(ص) باشد یا انبیای گذشته، نمیتوانیم داشته باشیم و هر پیامبری مصداق این آیه شریفه است.
هر پیامبری، هم مصداق صدر آیه است، هم مصداق غایتی است که در آیه ذکر شده و هم مصداق برای نصرت و پیروزی است که در کنار سلاح و حدید مطرح میشود. بنابراین، در این زمینه نمیتوان در میان انبیا(ع) تفکیک قائل شد.
آیات دیگری هم داریم که نشان میدهد انبیا(ع) در صحنه عمل از قدرت استفاده کردهاند و این ابزار را به کار گرفتهاند و صرفاً به دعوت اکتفا نکردهاند، بلکه شرایطی پیش آمده که آنها درگیری داشتهاند و یا حتی به قتال پرداختهاند. یکی از آیات،آیه ۱۴۶ سوره آل عمران است که فرمود: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ».
چه بسیار از پیامبران که همراه با آنها انسانهای الهی در صحنه قتال حضور پیدا کردهاند؛ یکی از شیوههای بیان قرآنی برای اینکه مسلمانان را به صبر، استقامت و پایداری در میدان جنگ دعوت کند این است که قطعههایی از تاریخ انبیای گذشته را در برابر مسلمانان قرار میدهد و تجربه تاریخی آنها را برای مسلمانان تکرار میکند که آنها ایستادگی کردند و به موفقیت رسیدند و میگوید شما نیز باید ایستادگی کنید.
پس تفاوتی در این تجربه مقاومت و پیروزی و به کارگیری قدرت بین اسلام و ادیان گذشته نیست و آنچه در تاریخ اسلام اتفاق میافتد، امتداد خطی است که در انبیا(ع) گذشته وجود داشته است. در آیه فرمود انبیا(ع) احساس ضعف نکردند و از مشکلات استقبال کردند و در هنگام قتال از خداوند طلب ثبات قدم میکردند. صحنه، صحنه درگیری است و پیامبران حضور پیدا میکردند و این حضور نیز شخصی نبود و از خدا در این صحنه درگیری، قدرت و نصرت میخواستند و این را خداوند به عنوان یک رویه در بسیاری از انبیا(ع) بیان میکند.
اما در مورد عیسی(ع) بحثی وجود دارد که آیا او نیز در این میدان تقابل بین ایمان و کفر حضور داشته یا فقط تعالیم اخلاقی خود را بیان میکرده است. شاید گمان شود در رویه عیسی بن مریم(ع) با شیوه پیامبر خاتم(ص) یک تفاوت آشکار وجود دارد، اما آیات قرآن نکته دیگری را بیان میکند. دوبار در قرآن این مسئله مطرح شده است.
در سوره آل عمران فرمود: «فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»، وقتی عیسی(ع) احساس کرد گروهی به کفر روی آوردهاند از حواریون خود کمک خواست و گفت یاران من چه کسانی هستند. بحث در این نیست که مومنین چه کسانی هستند. بلکه بحث روی یاری کردن و بهپا خواستن است. در سوره صف نیز به صورت روشنتر گفت: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ».
وقتی قرآن میخواهد مسلمانان را در صحنه حاضر کند که با قدرت و قوت در برابر دشمن بایستند، آنها را به انبیا(ع) گذشته معطوف میکند و در آیه سوره صف که سورهای برای قتال است و خداوند دعوت میکند که به ایمان اکتفا نکنید، بلکه یاری کنید، یک نمونهای باید از انصارالله به آنها نشان داد.
در میان امتهای گذشته، آن نمونهای که در برای مسلمانان قرار میگیرد، این است که ای مسلمانان انصار الله باشید، همانطور که عیسی(ع) به حواریون خود اعلام کرد و خواست که چه کسی انصارالله است. بعد از اینکه صفوف از یکدیگر جدا شد و مومنین در برابر کفار قرار گرفتند، خدا فرمود این مومنین را بر دشمنانشان غالب قرار دادیم. خداوند در سوره صف این مسئله را مطرح میکند و اینکه در منابع دین مسیحیت مسئله از چه قرار است، بحث دیگری است. ما در مورد مسیحی صحبت میکنیم که قرآن معرفی کرده است.
علامه طباطبایی مطرح میکند که چرا عیسی(ع) به حواریون گفت انصارالله چه کسانی هستند و این نتیجه را میگیرد که وقتی تقابل بین حق و باطل وجود دارد، باید نیروهای حقطلب پیوندی پیدا کنند و تمرکزی داشته باشند و عیسی(ع) چنین تمرکزی را از یاران خود میخواهد و میگوید این نمونهای است که در زندگی عیسی(ع) بوده و این شکل در زندگی پیامبر اکرم(ص) هم بوده است.
در زندگی موسی(ع) مسئله روشنتر است که وقتی حضرت موسی(ع) برای قتال دعوت میکند میگوید: «یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ»، کسانی که دنبال کار خود بودند، گفتند: «قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ». اینجا درگیری وجود دارد و اصل این مسئله در زندگی موسی(ع) نیز مطرح بوده است و پس از موسی(ع) در قرآن کریم ماجرای طالوت و جالوت نسبت به بنی اسرائیل است. مجموعه آیات در این زمینه به دقت نشان میدهد قرآن خط روشنی را در مسئله نبوت مطرح میکند، چه آنجا که اصل کلی نبوت را مطرح میکند و بعد وقتی زندگی انبیا(ع) را بازگو میکند باز هم این ارتباط دیده میشود که انبیا(ع) به موعظه و دعوت زبانی اکتفا نکردند.
اینجا با یک مطلبی مواجه میشویم و آن اینکه قدرت یک ابزار است و باید دید انبیای الهی از این ابزار در چه مواردی و برای چه مقاصدی استفاده میکردند. انبیای الهی هم پیوند و ارتباطی با موضوع قدرت و استفاده از قدرت داشتهاند، اما این قدرت در چه مواردی مورد استفاده بوده و ثانیا با چه هدفی مورد استفاده بوده است. در بخش اول نظر این بود که کسانی که گمان میکنند اساساً پیوندی بین مسئله نبوت و دین با مسئله قدرت نیست، این خطا است و ارتباط وجود دارد و در بخش دوم باید به صورت مشخص نشان دهیم که در کجا اعمال قدرت از ناحیه انبیا(ع) صورت میگرفته و به چه هدفی این اعمال قدرت اتفاق میافتاده است.
مسئله قدرت در سه شاخه مختلف از ناحیه انبیا(ع) قابل طرح و بحث و پیگیری است. مرحله اول و یک شاخه در اعمال قدرت اینکه نبوت معطوف به قدرت میشود، برای اینکه سران کفر و طواغیت را بزند و بیندازد تا مانعی برای دعوت مردم وجود نداشته باشد. در این مرحله مقابله بین انبیا(ع) و طواغیتی است که بر مردم سلطه دارند و مانع میشوند از اینکه دعوت پیامبران به مردم برسد و مردم بتوانند آزادانه ایمان الهی را توسط انبیا(ع) دریافت کنند.
اما مرحله دوم این است که انبیای الهی از ابزار قدرت استفاده کنند، برای اینکه اسلام و ایمان را توسعه دهند. یعنی به مردم بگویند شما باید مسلمان شوید و اگر مسلمان نشوید از زبان قدرت استفاده میکنیم.
نه اینکه اینطور باشد، بلکه اینها مسائلی است که باید تفکیک شود. این دو قسم تفاوت دارند؛ در قسم اول ارادهای که برای استفاده از قدرت وجود دارد، معطوف به یک غایت سیاسی است و باید جباران را زد و بعدا مردم در مورد اسلام خودشان تصمیم میگیرند، اما در مرحله دوم مسئله فراعنه مطرح نیست. بلکه میخواهند ابزار قدرت را در ارتباط با توده مردم استفاده کنند تا اسلام و ایمان را به اتکای قدرت در میان مردم توسعه دهند. اما محور سومی که برای استفاده از قدرت وجود دارد، استفاده از قدرت در میان مسلمانان برای اجرای احکام اسلام است که تفاوتش با قسم قبل روشن است و باید این محورها را از هم تفکیک کنیم.
اینکه به صورت کلی بگوییم در اسلام استفاده از قدرت پذیرفته شده است و انبیا(ع) از قدرت استفاده میکردهاند، صحیح نیست و مواد، اهداف و قلمروهای متفاوتی دارد و ممکن است بر اساس ادله در یک مرحلهای استفاده از ابزار قدرت را مشروع بدانیم، اما در یک مرحله دیگر، ممکن است قبول نکنیم و مسئله در همه این صُور، حکم یکسانی ندارد که اگر در مرحله اول استفاده از ابزار قدرت مشروع است، در مرحله دوم و سوم نیز مشروع باشد.
مرحله اول این است که انبیا(ع) از قدرت در برابر قدرتهای شیطانی استفاده کنند. این درگیری در زندگی انبیا(ع) از نظر تاریخی و قرآن مسلم است، چون انبیا(ع) ادعایی را مطرح میکنند که به ناچار طاغوتهای حاکم تحریک میشوند و مقابله میکنند. چون پیام انبیا(ع) در مقابله با قدرتهای شیطانی حاکم است و این مقابله هزینه و عکسالعمل دارد.
صرفاً موضوع، یک تحول معنوی نیست و اگر میخواستند یک تحول معنوی را دنبال کنند، چنین درگیریهایی اتفاق نمیافتاد. انبیا(ع) در این کارگزاری که واقع شدهاند، ناچار هستند در برابر قدرتهای شیطانی بایستند. این قدرت برای رفع موانع است. اگر این موانع برطرف شود، به این وسیله که آنها قبول کنند، چه بهتر، اما اگر نشد، باید در برار آن قدرت قرار گرفت. اگر فرعون ایمان آورد و یا مردم را آزاد گذاشت، انبیا(ع) با او کاری ندارند.
جمله عجیبی در نهجالبلاغه آمده است. وقتی موسی و هارون در دربار باشکوه فرعون حاضر شدند و او را دعوت کردند که ایمان آورد، یک حرفی نیز زدند که در قرآن نیست، اما در نهجالبلاغه است که: وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونَ(علیهما السلام)عَلَى فِرْعَوْنَ، وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ، وَ بِأَیْدِیهِمَا الْعِصِیُّ، فَشَرَطَا لَهُ ـ إِنْ أَسْلَمَ ـ بَقَاءَ مُلْکِهِ، وَ دَوَامَ عِزِّه». موسی و هارون به دربار فرعون وارد شدند و گفتند اگر تسلیم شوی با حکومت تو کاری نداریم و شرط میکنیم با تو که عزت تو پایدار باشد. دست از ادعای ربوبیت بردار و وقتی دست برداشتی، مردم آزاد میشوند و مانع از بین میرود که این برای ما کافی است. این تعبیر دقیقی است. یعنی هدف در جایی که تقابل با فرعون است، قدرت و حکومت او نیست و غایت این نیست که او را میزنیم تا حکومت او را بگیریم و حکومت غایت نیست، اما حکومتی که جبار و مستبد است و با دیکتاتوری بر مردم سلطه یافته و اجازه نفس کشیدن به مردم نمیدهد و نمیگذارد مردم آزادانه دین خود را برگزینند در اینصورت موسی(ع) با او مقابله میکند و الا اگر این موانع نباشد و مانعتراشی نکنند، فرمودند حکومت برای خودت.
لذا مرحله اول، زدن قدرتهای شیطانی است، اما نه به این منظور که خود انبیا(ع) حکومت کنند. البته شایستهترین انسانها هستند اما اینجا برای اقتدار خود، اعمال قدرت نمیکنند. حال این موانع از بین رفت و قدرتهای جبار از بین رفتند، با توده مردم مواجه میشوند و دعوت میکنند که و تبلیغ را شروع میکنند و یک عدهای نیز قبول میکنند، اما کسانی که این هدایت را قبول نمیکند تکلیفشان چیست؟
آنها که عناد به خرج میدهند چطور میشوند؟ در برابر کسانی که اسلام نمیآورند و در برابر انبیا(ع) هستند، تکلیف چیست؟ اینهایی که عناد دارند، هدایت را قبول نکنند حرفی نیست و اگر با انبیا مقابله نکنند، انبیا با آنها کاری ندارند و از ابزار قدرت برای اینکه مردم اجبارا اسلام را قبول کنند، استفاده نمیشود.
بر اساس تأملات علمی و تفسیری که وجود دارد، آنچه در زمینه محور دوم بیان کردم، یعنی عدم مشروعیت جواز به کارگیری قدرت برای مسلمان کردن مردم، علمای بزرگ ما با گرایشهای مختلف سیاسی قبول دارند.
آیتالله مصباح نیز که گفته میشود در زمینه آزادیها و حقوق انسانی، بیشترین سختگیری را داشتند، خوب است استنادی به خود ایشان کنم. ایشان میگوید آیات مورد استناد درباره کسانی است که هنوز به اسلام گرایش پیدا نکردهاند و در مواجهه با این افراد، آزادی آنها باید تأمین شود.
به علاوه، قوام اسلام و ایمان به اعتقاد قلبی است و با ادله قطعی به دست میآید و اکراهبردار نیست. بر این اساس خدا به پیامبر(ص) فرمود به مسئولیت خویش عمل کند و نگران ایمان آوردن مشرکان نباشد، زیرا رسالت ایشان این نیست که مردم را به زور و اکراه مسلمان کنند.
پس در اینجا یک قدرت معطوف به امر سیاسی داریم و مراد ما از امر سیاسی، یعنی حاکمیتهای جور که مانع از ابلاغ دعوت انبیا(ع) میشوند و این مبارزه را میپذیریم و یک اراده معطوف به قدرت به یک امر کلامی برای مسلمان کردن مردم داریم که استنباط ما این است که استفاده از ابزار قدرت، مشروع و مجاز نیست. مرحله سوم نیز استفاده کردن از ابزار قدرت برای اجرای احکام اسلامی است که آن نیز استفاده از حدود و تعزیرات است و باید در یکم جلسه مستقلاً بحث کنیم.