فروغ و سهراب؛ فاصلههایی که غرقِ ابهامند
سروش دباغ
در این فصل از کتاب، میخواهیم دو شاعر نوگرایِ امروز، یعنی «سهراب سپهری» و «فروغ فرخزاد» را با هم دیگر مقایسه کنیم. در این جستار، سه مفهوم «باد»،«عشق» و «هیچ» را که در اشعار و سرودههای سپهری و فروغ آمده است، به بحث خواهیم گذاشت؛ علاوه بر این، درباره شباهتها و تفاوتهای “صورت” و “محتوای” شعرِ این دو شاعر نیز سخن خواهیم گفت.
-
صورت و محتوا در شعر فروغ فرخزاد و سهراب سپهری
فروغ فرخزاد (1313 _ 1345 ه.ش) و سهراب سپهری (1307_ 1359ه.ش)، از جمله شاعرانی محسوب میشدند که با یکدیگر هم عصر و هم نسل بودند. هر دوی ایشان در عدادِ شاعران «نیمایی» بودند؛ یعنی به نحو اغلبی شعر «سپید» نسرودهاند.[1] هرچند، دخل و تصرفهایی در اوزان شعر فارسی کردهاند؛ اما، لزوماً به سبک نیما و در دلِ اوزان نیمایی شعر نمیگفتند. مشخصاً، عروض شعری که سهراب در دفترِ شعرِ «مرگ رنگ» از آن استفاده کرده، “اوزان نیمایی” است و برخی از تعابیر نیما یوشیج را هم در آن استفاده کرده است. این مصرع مشهور نیمایی را شنیدهایم که میگوید:
کجای ِاین شبِ تیره بیاویزم قبایِ ژندهٔ خود را
فروغ و سهراب، هردو، تحت تأثیر یکدیگر بودهاند و اشعار هم دیگر را میخواندند.[2] سهراب سپهری شعری در سوگِ فروغ فرخزاد سروده است و در شعر « ندای آغاز» به شاعرهای اشاره میکند که به احتمال قوی، فروغ فرخزاد است.
سهراب سپهری، چنانکه اشاره شد، در زمره شاعرانِ «نیمایی» است و از سبک نیما یوشیج متأثر بوده است.[3] در شعرِ «غمی غمناک» در دفتر «مرگِ رنگ»، سپهری قویاً از نیما اثر پذیرفته و تعبیر مشهور نیما را _ همانطور که آمد _ به کار بسته است. سهراب افزون بر این تعبیر شاعرانه، از حیث وزن شعر، در این دفتر، سرودههایش رنگ و بوی اشعار «فریدون توللی» و «نیما یوشیج» را به خود دارد. اما، از دفترِ «زندگی خوابها»، در گام نخست، سپهری از اوزان شناخته شدهٔ نیمایی فاصله میگیرد؛ سپس، شاید بتوان گفت که در دفتر «آوارِ آفتاب» به این سبک بازمی گردد. در کتابِ «شرق اندوه»، در آیند و روند است؛ ولی، در شعرِ «صدای پای آب» به تشخص فکریِ خاص خویش دست مییابد و کاملاً ذهن و ضمیر و زبان خود را پیدا میکند.
فروغ فرخزاد نیز چنین است، به این معنی که او در نخستین تجربههای شاعرانه خود، شاعری نیمایی بود و هیچ وقت هم کسی او را به عنوان شاعری که شعر «سپید» یا شعر «منثور» میگوید، به حساب نیاورده است. با این حال، فرخزاد، در دو دفتر « تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، از اوزان معمول نیمایی فاصله میگیرد.[4] ذکر این نکته به این خاطر بود تا تاکید کنم که این دو شاعر به لحاظ صورتِ شعر، قرابتهایی با یکدیگر داشتهاند.
یکی از صنایع ادبی که در سرودههای سپهری و فروغ فرخزاد به چشم میآید، «آرایه حس آمیزی» است. تعبیر «وهم سبز» که یکی از عناوین اشعار فروغ در دفتِ «تولدی دیگر» میباشد، با «حجم سبز» که از بیانهای شاعرانهٔ سپهری است، از یک جنس است.
برای مثال فروغ فرخزاد در فقراتی از شعر «باد ما را خواهد بُرد»[5] میگوید:
«گوش کن/ وزش ظلمت را میشنوی؟/ من غریبانه به این خوشبختی مینگرم/ من به نومیدی خود معتادم/ گوش کن/ وزش ظلمت را میشنوی؟/ در شب اکنون چیزی میگذرد/ ماه سرخست و مشوش/ و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است/ ابرها، همچون انبوه عزاداران/ لحظهٔ باریدن را گویی منتظرند.»[6]
در این سروده، دو تعبیرِ «وزش ظلمت» و «من به نومیدی خود معتادم» مصداقی از صنعت و آرایهٔ «حس آمیزی» محسوب میشوند. اعتیاد به نومیدی بیان شاعرانهای است که با زبان متعارف فاصله دارد. زیرا، انسان به ناامیدی خود معتاد نمیشود! برای اینکه، اعتیاد به مواد مخدر شکل میگیرد؛ اما، فروغ میخواهد احکام خواس مختلف را با یکدیگر بیامیزد و از عمق احساس یأس خود با ما سخن بگوید.[7] سپهری نیز از این آرایه ادبی استفاده کرده است: « من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم/ من صدای نفس باغچه را میشنوم/ و صدای ظلمت را، وقتی از برگی میریزد».
علاوه بر این ، در شعرهای سپهری، ما با «آشنایی زادیی»[8] نیز مواجهیم. سپهری میسراید:
«من نمیدانم/ که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست./ و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست./ گل شبدر چه کم از لالهٔ قرمز دارد./ چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.»[9]
تعبیرِ «جورِ دیگر باید دید» که سپهری در دفتر «صدای پای آب» به کار میبرد، همان «آشنایی زُدایی»[10] است. این بیانِ هنری و شاعرانه متضمن این امر است که برخی از امور از فرط وضوح، دیده نمیشوند. همانند فردی که عینکی روی چشمانش است اما مدتها به دنبال آن جستجو میکند و از فرط وضوح، عینک خود را نمیبیند! حال، استفاده از آشنایی زدایی[11] در اموری که با آنها مأنوسیم و به نحوِ عادتی، آنها را دیده و تجربه کردهایم و دعوت به جورِ دیگری مشاهده کردن، از نکاتی است که فروغ فرخزاد و سهراب سپهری از آن بهره بردهاند.
فروغ در مصاحبهای راجع به سپهری گفته است: « از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع میشود و به شکل خیلی تازه و مسحور کنندهای هم شروع میشود و همین طور ادامه دارد و پیش میرود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمیکند، او از انسان و زندگی حرف می زند. و به همین دلیل وسیع است. در زمینهٔ وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف میکرد، آن وقت میدیدید که به کجا خواهد رسید.»[12]
فروغ در این مصاحبه تاکید میکند که اگر سپهری، تمام اوقات خویش را صرف هنرِ نقاشی نمیکرد، آن وقت میدیدید که به چه درجهای از شاعری خواهد رسید.
نکتهٔ پایانی درباره “فُرم شعریِ” این دو شاعر این است که برخلاف احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث، سپهری و فروغ انس زیادی با متون کلاسیک ادب فارسی و زبان آرکائیک نداشتهاند و این در سرودههایشان ریزش کرده است. ولی شما به عنوان مثال به اخوان ثالث بنگرید و زبان شعری فخیم و مطنطن او را نگاه کنید. یا احمد شاملو را که واژگان به سانِ مومی در دستان او است در دفاتر مختلف شعری که سروده است. از این حیث، ذخیرهٔ واژگانی، غنای زبانی، استفاده از میراث ادبی گذشتگان، به خصوص در این دو شاعر نوپرداز، یعنی شاملو و اخوان ثالث، روشن است که از فروغ و سهراب بیشتر است.
فروغ فرخزاد در هنگام سرایش بخشهایی از دفتر شعرِ «تولدی دیگر»، تحت تأثیر متن مقدس بوده است. سهراب سپهری نیز در بخشی از اشعار دفتر «حجم سبز»، از متن مقدس اثر پذیرفته و به آن استشهاداتی کرده است. لیکن، همانطور که بیان شد، فروغ و سپهری آشنایی عمیقی با میراث ستبرِ ادبیات کلاسیک فارسی نداشتهاند.
-
«باد» و «عشق» و «هیچ» در سرودههای فروغ و سپهری
الف) مفهوم باد[13]
درباره مفهوم «باد» و دلالتهای معنوی و عرفانی آن به نزد سهراب سپهری، سالک مدرن معاصر، پیشتر سخن گفته و مقالات چندی نوشتهام. در این جستار، در این باره به نحو مختصر توضیحی خواهم داد.
واژه “طبیعت” در نگاه قدما، مصداقی از آیات الهی و نمونهای از آفرینش او بوده است. این کلمه، در روزگار ما معنایی سکولار پیدا کرده است. در روزگار معاصر، هنگامی که از “طبیعت”[14] سخن به میان میآید، عموماً کاربرد زمینی و متعارف آن مدّ نظر است و مراد اغلب کسانی که از این واژه استفاده میکنند، لزوماً این نیست که طبیعت مصداقی از آفرینش خداوند است. برای مثال، این نوع از کاربرد طبیعت در نوشتههای بعضی از روشنفکران صدر مشروطه، مانند آخوندزاده و طالبوف دیده میشود. بنابراین میتوان گفت “قوانین طبیعی”[15] و “چرخهٔ طبیعت” همان چیزی است که امروزه ما در وهله نخست از مفهوم طبیعت میفهمیم.
سپهری، بسیار به طبیعت علاقه مند بود و غالب اوقات خود را در زادگاهش، در دامن طبیعت میگذراند. او وقتی که از “امرِ متعالی” نیز سخن میگفت، از نمادهای طبیعی مانند “درخت” استفاده میکرد و معانی مورد نظر خود را در قالبِ نمادهای طبیعی میگنجاند. جایی میگوید:
«باید کتاب را بست./ باید بلند شد/ در امتداد وقت قدم زد،/ گل را نگاه کرد،/ ابهام را شنید./ باید دوید تا ته بودن./ باید به ملتقای درخت و خدا رسید./ باید نشست/ نزدیک انبساط/ جایی میان بیخودی و کشف.»[16]
همان گونه که درباب “درخت” این چنین سخن میگوید، سهراب مفتون “باد” و “باران” هم بود. دو معنا از “باد” را میتوان در «هشت کتاب» از یکدیگر تفکیک کرد. یک معنای متعارف از باد، بادی که با بوران و آب و گل و برکه و سبزه و باغچه همراه است. در همین راستا، جایی در دفترِ شعرِ «مرگ رنگ» از باد هراس پیکر سخن به میان میآورد. در عین حال، هرچه پیشتر میآید، سویههای معنوی و روحانی مفهوم “باد” در سرودههای او پررنگتر میشود. در جایی ، مفهوم “باد” به نزد سپهری، عبارت است از بی تعیّنی و نمادی از “امرِ بیکران” که بر جهان پیرامون سیطره دارد، به همین سبب دلباخته نمادِ باد بوده و از آن به تفاریق در دفاتر شعری خود یاد کرده است:
«تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن/ و بگو ماهیها، حوضشان بی آب است./ باد میرفت به سر وقت چنار./ من به سر وقت خدا میرفتم.»[17]
سپهری در بیان مواجههٔ خودش با امر متعالی، میگوید، همان طور که باد به سروقت چنار میرود، من به سروقت خدا میروم.[18] باد، چنین دلالتهایی در نگاه سهراب سپهری دارد:
«صدای همهمه میآید./ و من مخاطب تنهای بادهای جهانم./ و رودهای جهان رمز پاک شدن محو را/ به من میآموزند، فقط به من./ و من مفسر گنجشکهای درهٔ گنگم/ و گوشوارهٔ عرفان نشان تبت را/ برای گوش بی آذین دختران بنارس/ کنار جادهٔ «سرنات» شرح دادهام.»[19]
این گونه بهره گیری از مفهوم باد، و اینکه خود را «مخاطب تنهای بادهای جهان» میبیند، سمبولی است از امر متعالی. راز آن هم این است که باد، بی تعیّن و محدود در مکانی و زمانی نیست. همه ما باد را میچشیم و لمس میکنیم، اما آن را نمیبینیم. مهمتر از آن اینکه باد به جایی تعلقی ندارد، از این سو به آن سو میوزد، از غرب به شرق و از شرق به غرب و از بالا به پایین و … در حرکت است. باد نشانهای است از سبکباری و سبکبالی و بی جایی و بی تعلقی:
صدای باد میآید، عبور باید کرد.
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید.
مرا به کودکی شور آبها برسانید.
و کفشهای مرا تا تکامل تن انگور
پراز تحرک زیبایی خضوع کنید.
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشدهٔ پاک.
و در تنفس تنهایی
دریچههای شعور مرا بهم بزنید.
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز[20]
در این شعر، باد با بادبادک نسبتی دارد؛ بخاطر اینکه بادبادک هم در آسمان از این طرف به آن طرف حرکت میکند و جایی تعلقی ندارد. آن هم نمادی است از بی جایی و بی تعلقی و سبکبالی و سبکباری. به همین سبب، سهراب مفتون و دلباختهٔ باد است. چنانکه اشاره شد، مفهوم “باد” در نگرش سلوکی ـ عرفانیِ سپهری، معانی قدسی[21] و روحانی دارد و از امر بیکران سخن میگوید و معرفِ نظام جهان شناسانه سپهری است.
اکنون به سراغ فروغ فرخزاد میرویم تا ببینیم “باد” در نگاه شاعرانه او چه جایگاهی دارد و چگونه از آن یاد کرده است. با عنایت به «تُعرَفُ الأشیاءُ باضدادِها»، بهتر میتوانیم تفاوت جهان و تجربه زیستهٔ این دو شاعر نوگرای معاصر را درک کنیم؛ که در شعر فروغ، برخلاف سپهری، باد نمادی از “تنهایی”، “خزان صفتی” و “ویرانگری” است. فروغ در شعرِ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» از “باد” یاد میکند و میگوید:
در کوچه باد میآید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغهای پیر کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد.[22]
تصویر شاعرانهٔ دیگر از “باد” در این شعر از این قرارست:
در کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد
ستارههای عزیز
ستارههای مقوائی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سرشکسته
پناه آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد[23]
در این شعر، میبینید که چگونه فروغ از “باد” یاد میکند؟ بادی که با «ابتدای ویرانی» عجین شده در خطاب به آن دوست![24] «آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد».
فضای این شعر بسیار “سرد” و “افسرده” است:
ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.
اگر این روایت فروغ را کنار تلقی سهراب سپهری از مفهوم باد بگذاریم، به لحاظ مضمون و قرابت و دوری فواصل فکری، خواهیم دید که اشعار این دو شاعر، چه تفاوتهایی در نوع نگاه به جهان پیرامون با یکدیگر دارند.
ب) مفهوم عشق[25]
موضوع بعدی که در اشعار سپهری و فروغ فرخزاد قابل تأمل است، مفهوم «عشق» است. عشق از مضامین بلندی است که عرفا و هم چنین شاعران نوپرداز ما به تفصیل درباره آن سخن گفتهاند.[26] فروغ به مفهوم عشق در سرودههایش بسیار پرداخته است. هرچند به نحو اغلبی، خصوصاً در دفتر پایانی دیوان اشعارش، عشقی که از آن یاد میکند، از جایی به بعد صبغهٔ فراجنسیتی پیدا میکند. در عین حال، عشق رمانتیک به جنس مخالف که با اشاراتی به مناسبات و و روابط جسمانی میان زن و مرد در اشعار او رخ مینمایاند، پررنگ است. اما این معنای از عاشقی مدّنظر سپهری نبوده است. در «هشت کتاب»، هنگامی که سپهری از “زن” یاد میکند، در مواردی به “زن انضمامی” میپردازد. به خواهر خود پروانه، حوری دختر بالغ همسایه، زنان جذامی یا فاحشه اشاره میکند. اما زنانِ انضمامی که نه رابطهٔ رمانتیکی با آنها دارد و نه از عشقی رمانتیک یاد میکند. سپهری در شعر «ندای آغاز» میگوید:
من به اندازهٔ یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
ـ دختر بالغ همسایه ـ
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند.[27]
سهراب میگوید «دختر بالغ همسایه» که همان حوری است، رفته و در پای «کمیابترین نارون روی زمین» به جای اینکه مسحور و مفتون زیبایی آن بشود، در حال خواندن فقه است. در اینجا، فقه، نمادی از کار دقیق کردن است، یعنی یک بحث و فحص خشک و متصلّب و جدی! به این معنا سهراب، میان “نارون” و “فقه” تقابلی[28] را برقرار کرده است و در پی آن دختر بالغ همسایه را مذمت میکند. یا در جایی راجع به خواهر و مادر خود صحبت میکند:
مادرم در خواب است.
و منوچهر و پروانه، و شاید همهٔ مردم شهر.
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیهٔ سبز پتو خواب مرا میروبد.[29]
در شعر دیگری به “زنان فاحشه” اشاره میکند. او در شعر «و پیامی در راه» در کتاب «حجم سبز» به دخترکان و زنان اشاره میکند. ولی آنان نیز زنانی انضمامیاند:
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد، کوچهها را خواهم گشت، جار
خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم.
روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او
خواهم آویخت.
هرچه دشنام، از لبها خواهم برچید.
هرچه دیوار، از جا خواهم برکند.
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند![30]
«زن زیبای جذامی» و «روی پل دخترکی بی پاست» از دیگر اشارات سپهری به “زن انضمامی” گوشت و پوست و خون دار پیرامونی است. اگر از مواردی که اشاره شد درگذریم، سپهری دیگر به زن پیرامونی نپرداخته است. زن اثیری، زنی که با استفاده از دوگانهٔ آنیما ـ آنیموس یونگی که به معنای نیمهٔ پنهان مرد است، یا مردانگی که مکمل زنانگی است، این در اشعار سهراب دیده میشود و با مقوله عشق رمانتیک و رابطه با جنس مخالف متفاوت است.[31] او در شعر «همیشه» میگوید:
عصر
چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظهٔ کاج.
حرف بزن، ای زن شبانهٔ موعود!
زیر همین شاخههای عاطفی باد
کودکیام را به دست من بسپار
در وسط این همیشههای سیاه.
حرف بزن، خواهر تکامل خوشرنگ!
خون مرا پرکن از ملایمت هوش.
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن.
روی زمینهای محض
راه برو تا صفای باغ اساطیر.[32]
به نظر میآید که سهراب با اسطوره و «زن شبانهٔ موعود» و مضامینی از این دست، به مفاهیم یونگی اشاره میکند. مطابق با آن تصویر، نیمه تاریک زنانه، یکی از کهن الگوهای جمعی[33] است که همه مردان آنرا به ارث بردهاند. عشقی که سهراب در «هشت کتاب» از آن یاد کرده، بیشتر واجد معانی اگزیستانسیال است. نه عشق رمانتیک و نه عشقی که از جنس فراق است، همانطور که در آثار عرفای کلاسیک ما به آن اشاره شده است. عشق به نزد سهراب، با تنهایی عجین است و دغدغههای اگزیستانسیال را در برمی گیرد. در این نوع از عشق ورزیدن مؤلفههایی نظیر “سبکبالی” و “سبکباری” نیز به چشم میخورد.[34]
منظومه «مسافر» از این حیث برای عشق شناسی سهراب نمونهٔ خوبی است:
قشنگ یعنی چه؟
ـ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهٔ اشکال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
ـ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
ـ دچار یعنی
ـ عاشق.
ـ و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی!
ـ و غم تبسم پوشیدهٔ نگاه گیاه است.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصلهای هست.
دچار باید بود.
وگرنه زمزمهٔ حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصلههاست.
صدای فاصلههایی که
ـ غرق ابهامند.
ـ نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست.
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز.
و او و ثانیهها روی نور میخوابند.
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند.[35]
فقراتی که قرائت شد، از منظومهٔ «مسافر» بود که در آن سپهری از “عشق” سخن گفته و بعد تنهایی معنوی را نصیب میبرد. سالک مدرنی چون سهراب، «دچار آبی دریای بیکران» شده است، دچار حیرت و نوسانات آونگ آسا! به این معنا عاشقی به نزد او با تنهایی معنوی عجین شده است و نوعی بهت و حیرت و در عالم رها شدن را نه به معنی سرد و افسرده بودن هستی، بلکه با محتوای وسیع و بی کرانهٔ این عالم روبه رو شدن در اشعارش دیده میشود:
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست.
در انتهای منظومهٔ «مسافر» سهراب میگوید:
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید.
این جهان، دار کثرت است و “تعدد” و” تضاد” از مهمترین مؤلفههای آن است. فقر و غنا، زشتی و زیبایی، هوشمندی و کم هوشی، جنگ و صلح، دشمنی و دوستی و … مثالهایی از این تعددهاست. سالک مدرنی همچون سپهری که میخواهد به روشنی اهتزاز خلوت اشیا سفر کند، در واقع میخواهد به پسِ پشت این تعددها و تضادها برود:
عبور باید کرد
و هم نورد افقهای دور باید شد
اگر لحظاتی باشد که گویی پردهها از پیش چشمان آدم کنار برود، تلنگری به او زده شود، و تفطنی پیدا کند، در این سیاق ممکن است «سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیا» برای او معنایی دیگر پیدا کند. به این معنی، عشق در نگاه سپهری، با سبکباری و سبکبالی و تنهایی و خلوت همراه بوده است.
در باب مقولهٔ عشق به نزد فروغ فرخزاد، به دو شعر از اشعار او اشاره میکنم. یکی از عاشقانههای لطیف فروغ شعرِ «هدیه» در دفتر «تولدی دیگر» میباشد که سویههای رمانتیک عشق ورزی در آن پررنگ است:
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانهٔ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم[36]
در کوچهای شلوغ، ازدحامی از خوشبختی است. اینکه چراغی بیاور و نیز یک دریچه «که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم» از مضامین لطیف و شاعرانهٔ فروغ است. شعر بعدی، سرودهٔ زیبایِ «عاشقانه» است.این شعر، عشق رمانتیک را به نیکی به تصویر کشیده است:
ای شب از رؤیای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سایهٔ مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پر بارتر
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمیانگاشتم
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دور دست آسمان
از تو تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هماغوشی گرفت
جوی خشک سینهام را آب تو
بستر رگهام را سیلاب تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای تشنجهای لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه میخواهم که بشکافم زهم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه میخواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟[37]
در این شعر به مناسبات جسمانی و عشق زمینی اشاره میشود. چنانکه آمد، سپهری، بر خلاف فروغ، به گواهی «هشت کتاب»، چنین تلقیای از عشق و مناسبات با جنس مخالف نداشت.
ج) مفهوم هیچ[38]
سهراب با “هیچ” و “هیچستان” بر سر مهر است. سپهری وقتی از هیچ یاد میکند، نوعی ساحت قُدسی هستی یا فراتر رفتن از تنوع و کثرات را در این عالم سراغ میگیرد:
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایهٔ نارونی تا ابدیت جاری است.[39]
او در انتهای دفتر «مسافر» میگوید:
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید.
حضور «هیچ» ملایم را
به من نشان بدهید.
سپهری در شعری که در مرثیهٔ فروغ فرخزاد سروده است، از تعبیر «هیچ» بهره برده است. «هیچ» در نگاه سپهری، به معنای عدمستان و هیچستان و سمت بی سوی هستی است، نه به معنیِ پوچی:
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید.
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوهٔ باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر میشد.
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشهٔ بشارت رفت.
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصلهٔ نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.[40]
در اینجا میبینیم که چگونه سپهری، فروغ را ستوده؛ همچنین از قصه “هیچ” و “هیچستان” که با روشن شدن کل هستی عجین شده، سخن به میان آورده است.
یکی از شعرهایی که در دفتر «حجم سبز» سروده شده و سبک و سیاق آن کاملاً از فضای متن مقدس متأثر است، شعر «سورهٔ تماشا» است. میتوان گفت که مراد سپهری از متن مقدس، قرآن است. افزون بر این، شاعر، نحوه سخن گفتن و انذار دادن را به سانِ متون مقدس تقریر کرده است. در اینجا نیز میتوان تفاوتهای میانِ زیست-جهان سهراب و فروغ را مشاهده کرد. شعر «آیههای زمینی» در دفتر شعرِ «تولدی دیگر» که سرودهٔ فروغ است هم بر سیاق متون مقدس به نظم آورده شده و در عنوان آن نیز، از واژهٔ «آیه» استفاده شده است. در قرآن سورههای متعددی داریم مانند سورهٔ قلم، سورهٔ حشر و … . سپهری هم سورهٔ خود را گفته است: «سورهٔ تماشا»! و فروغ از «آیهها» گفته، اما آیههایی که زمینیاند. برخلاف آیاتی که در متون مقدّس آمده و آسمانیاند و در عقیدهٔ باورمندان رنگ و بوی قُدسی دارند. فروغ فرخزاد از آیههایی میگوید که زمینیاند و در آن “سردی” و “تلخی” و “افسردگی” موج می زند.
سپهری در شعر «سورهٔ تماشا» میگوید:
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است.
حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد.
و به آنان گفتم:
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ.
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظهها را به چراگاه رسالت ببرید.
و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به آنان گفتم:
هر که در حافظهٔ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهٔ شور ابدی خواهد ماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
میگشاید گرهٔ پنجرهها را با آه.
زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخهٔ بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟
میشنیدم که بهم میگفتند:
سحر میداند، سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخهٔ هوش.
خوابشان را به صدای سفر آینهها آشفتیم.[41]
در بررسی این شعر، باید به سیاق آن دقت کرد؛ تعبیر «آیتی بهتر از این میخواهید؟» متضمنِ این امر است که به بیدی نگاه کنید و با دیدن آن ساحت قدسی هستی را سراغ بگیرید و الهی بودن آن را ببینید. جای دیگر میگوید: «میشنیدم که بهم میگفتند:/ سحر میداند، سحر!» که به تهمتهایی اشاره دارد که به پیامبران میزدهاند.[42] روشن است که تا چه میزان، سهراب متأثر از ساختار متن مقدس است. همچنین، تعبیر شاعرانهٔ «هر که با مرغ هوا دوست شود» نمادی است از “سبکبالی” و “سبکباری” و “آرامش و طمأنینه” را نصیب بردن.
سپهری بعد به “آیت” و “نشانه” اشاره میکند: «چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟» برای توضیح بیشتر این فقره از شعر، از یکی از مضامین آیین بودیسم[43] استفاده میکنم. یکی از مثلهای مشهوری که از بودا نقل شده این است که “وقتی کسی با انگشت خود به تو ماه را نشان میدهد، در انگشت او متوقف نمان و متمرکز نشو، ببین به کجا اشاره میکند؟ به آن سمت برو و تفطن و توجه پیدا کن!” :
اسم خواندی رو مسمَّی را بجو
مَه ببالا دان نه اندر آبِ جو[44]
الفاظ و حروف مانند آبِ جو است و مسمّی مانند ماهِ آسمان که تصویرش در الفاظ، منعکس میشود. پس آنچه که در آب میبینی، عکس ماه است نه خودِ ماه، اگر خود ماه را میخواهی ببینی باید حتماً سر به سوی آسمان بلند کنی.[45] به این معنی است که سپهری میگوید من به برگی از شاخه بالای سرم توجه کردم و گفتم:
چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟
میشنیدم که بهم میگفتند:
سحر میداند، سحر!
به روایت سهراب در «سورهٔ تماشا»، این جهان، پر از نشانه است در آن میتوان با “مرغ هوا” دوست شد. کار رسولان هم اینچنین بود. حرفهایی داشتند که «مثل یک تکه چمن روشن بود» و اگر شخص “آفتابی که لب درگاه او” آمده است را خوشامد بگوید و در را بگشاید، میتواند تابشِ آن را بر خود ببیند و تجربه کند.
فروغ فرخزاد نیز در سرودههای خود، از “آیهها” سخن میگوید، اما از «آیههای زمینی»:
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
و سبزهها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زائیدند
و گاهوارهها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و برههای گمشده عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
خورشید مرده بود، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشدهای داشت
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه میشدند
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود فرو میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خستهشان تیر میکشید[46]
فضای این شعر، تلخ و تکان دهنده است. در عین حال، گویی در انتهای شعر گوشهای از امید هم جوانه می زند و سر بر میآورد.[47] فروغ در انتهای «آیههای زمینی» میسراید:
شاید هنوز هم
در پشت چشمهای له شده، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهٔ مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید، ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمانست[48]
میبینید که فروغ هم از “آیه” سخن میگوید؛ فقراتی از این شعر، تداعی کننده زبان و لحنِ «عهد عتیق» و « عهد جدید» است:
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
این سروده به لحاظ صورت و فُرم تحت تأثیر “عهدین” است و در شعر اشاراتی صریح به «عیسی» و مخاطبان او به چشم میخورد: «برههای گمشدهٔ عیسی/دیگر صدای هی هی چوپانی را/ در بهت دشتها نشنیدند.»
هرچند شعر از جنس «آیه» است، اما آیهها زمینی است و فروغ در آن، فضای “سرد” و “تلخ” و “موحشی” را به تصویر کشیده است.
«هیچ» هم از جمله مضامینی است که در شعر فروغ فرخزاد به آن اشاره شده است. وقتی که او ـ فروغ ـ از “هیچ” یاد میکند، “پوچی”[49] را مدّ نظر دارد. نگاه فروغ به مقوله «هیچ»، نظیر نگاه سپهری نیست و دلالتهای عرفانی و معنویِ مدّ نظر سهراب را ندارد.
برای نمونه به شعری از فروغ در دفتر «تولدی دیگر» اشاره میکنیم که در آن از “تنهایی” و “هیچ” صحبت شده است:
تنهاتر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام می رانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پائیزی
در سایهٔ بی اعتبار عشق
در سایهٔ فرّار خوشبختی
در سایهٔ ناپایداریها[50]
سپس اشاره میکند ما بر زمینی هرزه سر بر آوردهایم و در زمینی تلخ و تیره روییدیم:
ما بر زمینی هرزه روئیدیم
ما بر زمینی هرزه میباریم
ما «هیچ» را در راهها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه میپیمود
یعنی در تقابل و تخالف با سهراب که بر روی «هیچ» سرمایه گذاری کرده و سویههای باطنی و معنوی پررنگی را در آن دیده است، فروغ از “هیچی” سخن میگوید که “پوچی” را به ما نشان میدهد. او از روانه شدن به سوی مرگی که با باریدن بر روی زمینی هرزه و روییدن در سرزمینی هرزه، هیچ و پوچ شدن و از میان رخت بربستن را تداعی میکند، از «هیچ» سراغ میگیرد. مقایسه «آیههای زمینی» و «آبهای سبز تابستان» با «سورهٔ تماشا»، تصویری نیکو از ربط و نسبتِ میان دیدگاههای فروغ و سهراب به دست میدهد.
در این جستار، به قدر وسع به شباهتها و تفاوتهای میان زیست- جهانِ سهراب سپهری و فروغ فرخزاد، دو شاعر نوپردازِ برجستهٔ معاصر پرداختم و صورتهای شعری و مضامین و محتوای اشعارایشان را، به روایت خویش بررسیدم.
* این نوشتار فصلی از کتاب در حال آماده سازیِ «از سهروردی تا سپهری» است که بهارسال آینده منتشر میشود. از هادی طباطبایی، سروش علوی و مریم هراتیان که در نهایی شدن این جستار زحمت زیادی کشیدند، صمیمانه سپاسگزارم.
ارجاعات:
[1] برای کسب اطلاع بیشتر درباره شعر «سپید»، ر.ک. پورنامداریان، تقی؛ سفر در مه: تأملی در شعر احمد شاملو؛ تهران: سخن، 1390؛ فصل «موسیقی و شعر».
[2] دربارهٔ تأثیر پذیری سهراب سپهری و فروغ فرخزاد از هم دیگر، ر.ک. فرخ زاد، فروغ؛ جادوی جاودانگی: شامل نامهها، مصاحبهها، مقالات، داستانواره ها و خاطرات فروغ؛ به کوشش بهروز جلالی پندری؛ تهران: مروارید، 1394؛ مقالهٔ «فروغ و سهراب سپهری» نوشته مهدی اخوان ثالث.
[3] این نکته مورد پذیرش تمامی پژوهشگران «شعر نو» و منتقدان ادبی امروز و حتی شاعران نوپرداز است که نیما یوشیج بر ادبیات بعد از خود تاثیری بسزا و عمیق نهاده است. فروغ فرخزاد در یکی از مصاحبههای خود به کرات از اینکه تحت تأثیر نیما واقع شده است، سخن به میان آورده است.
[4] رجوع کنید به مصاحبه م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی) با فروغ فرخزاد که در جادوی جاودانگی منتشر شده است.
[5] نام یکی از فیلمهای عباس کیارستمی (1395 _ 1319)، که هم از فروغ فرخزاد و هم از سهراب سپهری تأثیر گرفته است.
[6] دیوان اشعار فروغ فرخزاد، دفتر «تولدی دیگر»، شعر «باد ما را خواهد بُرد».
[7] ر.ک. شفیعی کدکنی، محمد رضا؛ صور خیال در شعر پارسی: تحقیق انتقادی در تطوّر ایماژهای شعر پارسی و سیر نظریهٔ بلاغت در اسلام و ایران؛ تهران: موسسه انتشارات آگاه، چاپ چهارم، 1370؛ فصل «عنصر رنگ و مسألهٔ حس آمیزی».
[8] رجوع کنید به: مجله بخارا، شماره 90 _ 89، مهر _ دی 1391، مقاله دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی تحت عنوان «آشنایی زُدایی».
[9] هشت کتاب، دفتر «صدای پای آب».
[10] defamiliarization
[11] آشنایی زدایی در زمره یکی از اصول و مؤلفههای صورتگرایان روس میباشد. این نحله، یکی از مکاتب ادبی روسیه در دوران قبل از جنگ جهانی دوم محسوب میشود که به دلیل فشارهای سیاسی دولت استالین، خورشید اقبالش غروب کرد و در دهه 1930 تقریباً رو به زوال گذاشت. اما هستههای فکری این مکتب ادبی با مهاجرت نظریه پردازان آن به غرب و خصوصاً آمریکا، از نو رشد کرد و در قالب مکتب «نقد نو» به راه خود ادامه داد. در حال حاضر یکی از مهمترین آثاری که در زبان فارسی درباره این نحله ادبی بحث میکند، کتاب ارزشمند رستاخیز کلمات ، نوشته دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است. از دیگر آثار هم که به زبان انگلیسی در دسترس است کتاب Russian Formalism نوشته ویکتور ارلیک است که از جمله منابع مهم درباره «صورتگرایان روس» به شمار میآید.
[12] مراجعه کنید به گفت و گوی سیروس طاهباز و دکتر ساعدی با فروغ فرخزاد، منتشر شده در جادوی جاودانگی، صفحه 215_ 214.
[13] برای مطالعه بیشتر، ر.ک. دباغ، سروش؛ «مخاطب تنهای بادهای جهان»، در سپهر سپهری، تهران، نگاه معاصر، 1393.
[14] nature
[15] laws of nature
[16] هشت کتاب؛ دفتر «ما هیچ، ما نگاه»؛ شعر «هم سطر، هم سپید».
[17] هشت کتاب؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «پیغام ماهیها».
[18] ر.ک. دباغ، سروش؛ امر اخلاقی، امر متعالی: جستارهای فلسفی؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، 1392؛ مقاله «تطور امر متعالی در منظومهٔ سپهری»؛ صفحه 123.
[19] هشت کتاب؛ منظومهٔ «مسافر».
[20] همان.
[21] divine
[22] دیوان اشعار فروغ فرخزاد؛ شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد».
[23] همان.
[24] جایی خواندم که ظاهراً آن «دوست» در عملیات مسلحانه یکی از گروههای چریکی، کشته شده است.
[25] درباره مفهوم «عشق» در نگاه سهراب سپهری، نگاه کنید به مقاله اخیر نگارنده تحت عنوان «از شاهد سعدی تا دچار سپهری»، منتشر شده در سایت «دین آنلاین»:
file:///D:/%D8%A7%D8%B2%20%C2%AB%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%C2%BB%20%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C%20%D8%AA%D8%A7%20%C2%AB%D8%AF%DA%86%D8%A7%D8%B1%C2%BB%20%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%9B_%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C%20%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85%20%C2%AB%D8%B9%D8%B4%D9%82%C2%BB%20%D9%88%20%C2%AB%D8%B2%D9%86%C2%BB%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1%20%D8%AF%D9%88%20%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%20_%20%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.html
[26] رجوع کنید به سخنرانی «عاشقانههای شاملو»، در آن جا روایت خود از تلقی و تطور و مفهوم عشق را در آثار شاملو بررسی کردهام و توضیح دادهام عشقی که با «تغزل اجتماعی» در میرسد، از این حیث او را از دیگر شاعران نوپرداز معاصر، متمایز میکند.
[27] هشت کتاب؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «ندای آغاز».
[28] contrast
[29] هشت کتاب؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «ندای آغاز».
[30] همان؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «و پیامی در راه».
[31] برای بسط بیشتر این مطلب به روایت نگارنده، نگاه کنید به : سروش دباغ، « خواهر تکامل خوشرنگ»، در فلسفه لاجوردی سپهری، تهران، صراط، 1394. همچنین، نگاه کنید به درسگفتار نگارنده تحت عنوان « نظریههای شخصیت به روایت فروید و یونگ»، «کانون نگرش نو»، پاییز 1399.
[32] هشت کتاب؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «همیشه».
[33] Collective unconscious
[34] ر.ک. دباغ، سروش؛ «پلکِ درشتِ بشارت: بازخوانی تطبیقیِ نگرش عرفانی مولوی و نگاه اگزیستانسیالِ سپهری»؛ سایت دین آنلاین؛ روز شنبه، مورخ 6 دیماه 1399.
[35] هشت کتاب؛ منظومهٔ «مسافر».
[36] دیوان اشعار فروغ فرخزاد؛ دفتر «تولدی دیگر»؛ شعر «هدیه».
[37] دیوان اشعاار فروغ فرخزاد؛ دفتر «تولدی دیگر»؛ شعر «عاشقانه».
[38] برای بررسی بیشتر مفهوم «هیچ» در هشت کتاب سپهری به روایت نگارنده، نگاه کنید به: سروش دباغ، «هبوط در هیچستان: بازخوانی تطبیقی کویریات شریعتی و هشت کتاب سپهری»، فلسفه لاجوردی سپهری، تهران، صراط، 1394.
[39] هشت کتاب؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «واحهای در لحظه».
[40] هشت کتاب؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «دوست».
[41] هشت کتاب؛ دفتر «حجم سبز»؛ شعر «سورهٔ تماشا».
[42] اشاره به «مجنون» و «ساحر» و «شاعر» نامیدن پیامبر اسلام که در قرآن به آن اشاره شده است.
[43] Buddhism
[44] جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376، دفتر اول، بیت 3463.
[45] ر.ک. زمانی، کریم؛ شرح جامع مثنوی معنوی؛ تهران: اطلاعات، 1375؛ دفتر اول؛ شرح بیت 3457.
[46] دیوان اشعار فروغ فرخزاد؛ دفتر «تولدی دیگر»؛ شعر «آیههای زمینی».
[47] عنوان یکی از مقالاتم در اثر فلسفه لاجوردی سپهری با عنوان «پاکی آواز آبها» را که ناظر انواع ایمان ورزی است، از این شعر فروغ فرخزاد گرفتهام.
[48] همان.
[49] nothingness
[50] دیوان اشعار فروغ فرخزاد؛ دفتر «تولدی دیگر»؛ شعر «در آبهای سبز تابستان».
این مطلب با فضا و محتوای مطالب سایت دینآنلاین تناسبی ندارد