مصر و الازهر؛ موقعیت جدید
به عقیده محمد مسجد جامعی بدون توجه به موقعیت کنونی مصر نمیتوان درک همدلانهای از ازهر و تحولات آن داشت. بدین علت برای پرداختن به الازهر ابتدا باید به بستر آن توجه کرد که کشور مصر است. وانگهی شرایط بینالمللی کنونی، سبب شد اسلام در سالیان اخیر در صحنههای رسانهای و سیاسی و امنیتی خاصه در عموم کشورهای غربی، مورد توجه قرار بگیرد؛ ضرورت یافتن نهاد معتبری که از طریق آن بتوان حداقل در مورد مسائل دینی، با بدنه مسلمانان سخن گفت، بسیار احساس میشد؛ چراکه جهان اسلام به عکس ادیان دیگر، فاقد نهادهای رسمی دینی است. این افزایش اعتبار به اهمیت ازهر در بین مسلمانان اهل سنت و به ویژه مصریان میافزود. به دلایل مختلف متأسفانه شرایط مسلمانان به گونهای درآمده که میزان اهمیت افراد و مؤسسات مربوط بدانها در بسیاری از موارد متناسب است به اینکه آن فرد و یا موسسه را غربیان تا چه مقدار اهمیت میدهند و به اصطلاح تحویل میگیرند.
محمد مسجدجامعی در نشست «مصر و ازهر؛ موقعیت جدید» در مرکز مدیریت حوزههای علمیه در دو محور اصلی «مصر جدید، کاهش اهمیت منطقهای» و «ازهر جدید، افزایش موقعیت بینالمللی» به سخنرانی پرداخت.
پس از ترور انور سادات، حسنی مبارک بر سر کار آمد و این در حالی بود که تمامی کشورهای عربی، به جز عمان، رابطه رسمی خود با مصر را قطع کرده بودند و این به دلیل امضای قرارداد کمپ دیوید و به رسمیت شناختن اسرائیل بود. البته رابطه بین مصر و بسیاری از ممالک عربی به طور غیر رسمی وجود داشت؛ آنها به نیروی کار و نیروی متخصص مصری نیاز داشتند.
در طی دوران جنگ تحمیلی حدود دو میلیون مصری در عراق مشغول به کار بودند و حتی برخی از نظامیان مصری، اعم از پرسنل نیروی زمینی و هوایی، در کنار نیروهای عراقی میجنگیدند و در طول جنگ تعدادی از آنان اسیر شدند. کشورهای عربی پیوسته از نوعی نفاق و دورویی رنج برده و میبرند. رابطه رسمی به دلیل رعایت افکار عمومی قطع بود، اما عملاً رابطه در سطوح مختلف وجود داشت و بلکه فعال بود.
قرارداد کمپ دیوید موجب انزوای سیاسی مصر شد که تا داستان اشغال کویت ادامه یافت و بلافاصله پس از اشغال، تمامی یخها آب شد و مصر به دامن اعراب بازگشت و بهتر است بگوئیم او را بازگردانیدند و مرکز اتحادیه عرب که پس از کمپ دیوید به تونس منتقل شده بود، دوباره به قاهره بازگشت و یک مصری، عصمت عبدالمجید، که تا قبل از آن وزیر خارجه بود، دبیر کل آن شد.
کشورهای مورد تهدید از عربستان و کویت و شیخنشینهای دیگر به پشتیبانی مصر نیاز داشتند. هم به لحاظ نظامی و نیروی انسانی و هم به لحاظ سیاسی و رسانهای و البته این به ایام اشغال کویت مربوط میشود. پس از آزادسازی این کشور اصولاً شرائط جدیدی پدید آمد. شوک ناشی از اشغال و عدم توان آنها در واکنش بدان سعودی و عموم شیخنشینها را در انزوا و انقباض فرو برد و کشورهای مدعی همچون عراق و سوریه و لیبی یا همچون عراق از صحنه خارج شدند و یا پای در دامن کشیدند.
در این میان مصر به مثابه مهمترین کشور عربی به صحنه آمد خصوصاً که پس از شکست سنگین عراق غربیان در پی آنچه خود حل معضل فلسطین مینامیدند، بودند و این به اهمیت مصر میافزود. چرا که اسرائیل را به رسمیت شناخته بود و تنها کشوری بود که با او رابطه متقابل داشت، مضافاً که بیش از کشورهای عربی دیگر به لحاظ تاریخی و انسانی و فرهنگی با فلسطینیها نزدیک بود. ساکنان نوار غزه به مصریان بسیار نزدیک بوده و هستند. کموبیش در مورد کرانه باختری هم داستان چنین است.
مصر به نوبه خود از این ابتکارات استقبال میکرد و مایل بود به عنوان واسطه بین غربیان و اعراب و نیز فلسطینیها نقش ایفا کند و چنانکه گفتیم شکست سنگین عراق رقبای بالفعل و بالقوهاش را در سکوتی عمیق فرو برد. و البته این همه نه تنها به لحاظ سیاسی و منطقهای و بینالمللی به نفع مصر بود، بلکه منافع اقتصادی و تجاری فراوانی را موجب میشد و کمکهای مالی فروانی، چه از جانب امریکاییها و اروپائیان و چه از جانب اعراب به سویش سرازیر شد. او در عموم ابتکارات صلح فلسطین از مادرید و اسلو گرفته تا کمپ دیوید و شرمالشیخ حضور فعال داشت و نقش اول را بازی میکرد. مهمتر آنکه رابطه قدیمی و صمیمانهای با روسها داشت که سوابقش به دوران شورویها بازمیگشت و این به نوبه خود نقطه قوّت دیگری بود.
اوج اهمیت یافتن مصر به دهه نود قرن گذشته راجع میشود. حادثه سپتامبر 2001 نقطه عطف بزرگی مخصوصاً برای اعراب و نیز برای مصر بود. سیاست منطقهای امریکا و به طور کلی غرب در قبال منطقه تغییر کرد و بخش مهمی از این تغییر به دلیل مطالعات میدانی آنها بود. مسئله این بود که چگونه است که کشورهای متحد ما جوانانی تربیت میکنند که حادثه یازده سپتامبر را میآفرینند. شانزده نفر از نوزده نفر از آنان سعودی بودند و فرمانده آنان یک جوان مصری. این مطالعات هم از جانب بخشهای تحقیقاتی رسمی غربیان انجام شد و هم از جانب مؤسسات توسعهای و فرهنگی وابسته به سازمان ملل که البته نتایج تقریباً مشابه بود. خلاصه آن چنین بود که عامل اصلی، بسته بودن اجتماعی و سیاسی و فرهنگی این کشورها و سنگین بودن آداب و رسوم سنتی و نیز نظام آموزش و آکادمیک «حفظمدار» آنها است و راهحل فروشکستن نظام سیاسی – اجتماعی حاکم است. میباید به احزاب و گروهها اجازه فعالیت داد و جامعه باید تنفّس کند و بتواند نظام مطلوب خود را بر سر کار آورد.
بر این اساس فشار بر روی کشورهای عربی و خاصّه عربستان و مصر افزایش یافت و اینکه اجازه دهند جامعه خودش را بیابد و انتخاب کند. و این به معنای رفع ممنوعیت از احزاب و گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی بود؛ از آزادی زندانیان سیاسی در مصر گرفته تا اجازه رشد و فعالیت دادن به شیعیان اثنی عشری در قطیف و احساء و اسماعیلی و زیدی در نجران. این فشارها در سالهای نخستین و در دوران اول بوش پسر پیوسته افزایش مییافت.
حمله به عراق و سقوط صدام در 2003 و نتایج منفی غیرقابل انتظار و بلکه شوکه کنندهاش موجب کاهش فشارها شد و عملاً از دوران دوم بوش، امریکاییها به نوعی خواهان همکاری با کشورهای سنیمذهب جهت جبران تجربه ناموفق خود درعراق بودند. خصوصاً که احساس میکردند برنده اصلی در این میان ایران است. در نتیجه فشار بر روی اعراب و مصر و عربستان کاهش یافت. از اینجا به بعد مصر به مثابه کشور همکار و همگامی که حضور و نفوذش میتواند در به کنترل درآوردن عراق مؤثر باشد، دیده شد. اما به هر صورت دیگر اهمیت دهه نود را نداشت و بعضاً به دلیل نظام استبدادیاش مورد انتقاد بود؛ به ویژه که در آن ایام جانشینی جمال، فرزند مبارک، مطرح بود.
تا آنکه ناآرامیهای تونس که در نهایت به سقوط بن علی منجر شد، به مصر رسید. واقعیت این است که به دلائل مختلف بسیاری از غربیان و خاصه رسانههای آنان از اعتراضات مصر استقبال میکردند که در نهایت به سقوط مبارک انجامید. بدون شک اگر این حمایتها مستقیم و غیرمستقیم نبود اعتراضات به قیام تبدیل نمیشد و این قیام به نتیجه نمیرسید.
بههرحال مبارک برکنار شد و به فاصله کمی جانشین او، عمر سلیمان هم به او پیوست و قدرت در دست قیامکنندگان قرار گرفت و این سرآغاز کاهش اهمیت و نفوذ منطقهای مصر بود که تا حال حاضر ادامه دارد.
مهمترین عامل در این میان مشغول شدن مصر به اوضاع نابسامان داخلی بود. کمی پس از سقوط رژیم کلیساها و شخصیتها و حتی افراد عادی قبطی مورد هجوم قرار گرفتند و این در حالی است که قبطیها درصد مهمی از جامعه مصر را تشکیل میدهند و در آخرین روزهای قیام بسیاری از آنان به قیام کنندگان پیوستند و افراد متنفّذ آنان در همان نخستین روزهای سقوط مبارک به شیخ ازهر پناه بردند و از آنها خواستند که قبطیان را مورد حمایت قرار دهند و البته مورد استقبال ازهریان قرار گرفتند، اگرچه در آن روزها نقش ازهر کمرنگ بود و صحنهگردان احزاب و جمعیتها سابقهدار و یا خودرو بودند که عموماً سوابق و یا شعارهای دینی و بعضاً ملی داشتند.
علیرغم این همه برخورد بین قبطیان و مسلمانان ادامه یافت و اوضاع را به طور فزایندهای پیچیده کرد و پلیس و نیرهای امنیتی نیز انگیزه و توان چندانی نداشتند. در کنار این جریان گروههای مختلف سلفی و با گرایشهای عمدتاً وهابی خشک و متعصّبانه و با امکانات مالی و تبلیغی فراوان، به ناگهان به صحنه آمدند. اینان مورد حمایت سعودیها و برخی دیگر از شیخنشینها بودند. مصر برای این کشورها اهمیت حیاتی داشت و لذا تا آخرین لحظه به انواع مختلف از مبارک و پس از او از عمر سلیمان پشتیبانی میکردند و چون این اقدامات اثربخش نبود، تلاش کردند اوضاع داخلی را بهگونهای که هماهنگ با منویّاتشان باشد، شکل دهند و در آن زمان بهترین وسیله ایجاد و تقویت تجمعهای سلفی – وهابی و ایجاد شبکههای تلویزیونی برای آنان بود. اینان به سرعت رشد و گسترش یافتند و با رفتار و اعمال و گفتارشان طبقه متوسط تحصیلکرده شهرهای بزرگ و خصوصاً زنان را وحشتزده ساختند. این گروهها به طور غیر مستقیم نقشی بزرگ در ساقط کردن اخوان داشتند که به دلیل طولانی شدن بحث در اینجا نمیتوان بدان پرداخت.
مسئله سوم خود اخوان المسلمین بودند. اینان در آخرین روزهای قیام به انقلاب پیوستند و به دلائلی به مهمترین و پرنفوذترین حزب موجود در جامعه مصر تبدیل شدند. مشکل در عدم انسجام درونی آنها به علت گرایشهای متفاوت دینی و سیاسیشان بود، مضافاً که از مدیریتی هماهنگ و متناسب با شرائط آن ایام جامعه مصر برخوردار نبودند. صرفنظر از نکته اخیر مسئله این بود که عربستان و شیخنشینها، به استثنای قطر، کمر به ساقط کردنشان بستند. خصوصاً که بدنه اداری و نظامی و انتظامی مصر چندان رغبتی بدانها نداشت و آنان با «اخوانیزه کردن» سریع بخشهای مختلف، به این نارضایتی دامن زدند و در این میان اعمال و رفتار و تبلیغات گروههای سلفی عموم زنان و تحصیلکردههای شهرهای بزرگ را از اخوان رانده بود. عامل اصلی آن سلفیان متعصّب و خشک مغز بودند، اما سخنان و اعمال آنان موجب شد که طبقات یاد شده و خاصه زنان اخوان را برنتابند.
این مجموعه عوامل مصر را به لحاظ داخلی عمیقاً شکننده کرد و در چنین اوضاع و احوالی طبیعتاً آنها نمیتوانستند سیاست خارجی فعالی در پیش گیرند و چنانکه در عنوان این بحث گفته شد، موقعیت منطقهای مصر به شدت آسیب دید و بازیگران جدیدی سربرآوردند که در رأس آنان قطر و عربستان و امارات بودند و پس از آغاز جنگهای داخلی در سوریه و عراق و لیبی، عملاً به قدرتهای جدید منطقهای تبدیل شدند که البته حمایت کامل قدرتهای غربی را نیز پشتوانه داشتند.
تضعیف موقعیت منطقهای مصر هنوز هم ادامه دارد. مصر هماکنون با مشکل سّد «النهضه» و یا «رنسانس» اتیوپی و عدم همکاری و عدم تمکین سودان پس از عمرالبشیر، مواجه است. نیل برای مصر مسئلهای حیاتی است و این سد و اقدامات دیگر سودان در واقع شاهرگ حیاتی این کشور را نشانه گرفته است. مضافاً که تحولات منطقهای، سعودی و به ویژه امارات را به مرکثر ثقل اعراب تبدیل کرده است. اگرچه افکار عمومی اعراب عموماً سیاسیتهای جدید این دو کشور را برنمیتابند، اما مصر هم از این بابت موقعیت بهتری از آن دو کشور ندارد.
مهمتر آنکه رابطه امارات و اسرائیل و پس از آن سه کشور عربی دیگر و خصوصاً مصالحه بین تحریمکنندگان قطر و این کشور اصولاً بستر تحولات را دگرگون ساخته و در این میان مصر هر روز بیشتر به حاشیه میرود و نیاز به حضور و قدرتش کمتر احساس میشود. بر این همه سیاستهای توسعهطلبانه ترکیه را باید افزود که هماکنون در تعارض با مصر است و اکثریت اعراب با گرایش دینی – سیاسی به سوی او متمایل هستند.
همزمان با کاهش نفوذ و اهمیت مصر، ازهر قدرت و نفوذش افزایش یافت. هم در صحنه داخلی و هم در صحنه خارجی، و این توضیح بیشتری میطلبد. نخست به بخش داخلی میپردازیم.
مهمترین عامل جهت پر کردن شکاف بین مسلمانان و قبطیان عملاً ازهر بود. ماهیت این شکاف عمدتاً دینی بود و لذا درمانش هم میبایست ماهیتی دینی داشته باشد. مهمتر این بود که ازهر را هم دولت میپذیرفت و هم قبطیان. لذا ازهر به مهمترین رکن تلائم و انسجام اسلامی – مسیحی تبدیل شد و الحق آنها هم به خوبی و با حسن نیت و ملاحظه نکات مختلف این مسئولیت را به عهده گرفتند. این یکی از مهمترین عواملی بود که مانع از آن شد تا غوغای “تبلیغات ضد اخوانی” به “تبلیغات ضد اسلامی” تبدیل شود و این به واقع خدمت بزرگی بود.
نکته دیگر به خود مسلمانان مصر بازمیگشت. بهرغم بدبینی نسبی نسبت به ازهر از جانب بخشی از مسلمانان و همچنین تبلیغات خاص گروهی از اخوانیها که از گذشته با ازهر مشکل داشتند، اکثریت دیدگاهی مثبت نسبت به آن داشتند و بحرانی شدن اوضاع هم به لحاظ اجتماعی و سیاسی و هم به لحاظ فرهنگی و دینی این دیدگاه را مثبتتر ساخته بود.
در اینجا منظور از بخشی از مسلمانان کسانی هستند که گرایشهای عربگرایانه داشتند و خواهان اسلامی مدرن و بلکه بیش از حد مدرن بودند و نیز کسان دیگری که گرایشهای تکفیری داشتند. اینان نه تنها علیه نظام حاکم، بلکه علیه نهادهای دینی موجود و خاصه ازهر بودند. پیدایش این گروهها به نیمه دوم دهه هفتاد قرن گذشته بازمیگردد و کتابهای آنان آکنده است از ناسزاگویی به آموزشها و مؤسسات و عالمان دینی. آنان در همان ایام عالم معروف ازهر که تألیفات گرانبهایی هم داشت، محمد الذهبی، را ترور کردند که وزیر اوقاف مصر هم بود.
موضوع مهم دیگر خود ارتش و نیروهای مسلح بود. ارتش مهمترین نهاد کشور از زمان محمد علی پاشا است. عملاً این نهاد ضامن سیادت و تمامیت ارضی مصر و بلکه ثبات اجتماعی و امنیتی آن بوده و هست. علیرغم آنکه بعضاً مورد انتقاد بوده، اما این انتقادها هیچگاه نتوانسته از اهمیت آن به عنوان مهمترین نهاد بکاهد. این انتقادها در اواخر ایام مبارک اوج گرفت و اینکه امکانات اقتصادی و مالی و صنعتی کشور در دست آنها است.
واقعیت این است که نیروهای مسلح مصر به عکس برخی از کشورهای عربی، دارای تمایلات دینی است و موضع ازهر برای آنها واجد اهمیت است و اگر این موضع نبود ارتش نمیتوانست یکپارچگی خود را حفظ کند. ارتش مصر پس از سقوط مبارک از گذرگاههای خطرناکی عبور کرد و احتمال اینکه انسجام و وحدت خود را از دست بدهد، فراوان بود. اگرچه عوامل مختلفی در این میان دخالت داشت، اما احتمالاً بیشترین نقش از ان ازهر بود.
نکته آخر اینکه ازهر از مدتها قبل مهمترین مرکز دینی و اموزشی و تبلیغی در جهان اهل سنت بود و این برای مصریانی که پیوسته خواهان سروری اعراب و بلکه مسلمانان بودند، یک امتیاز و بلکه یک موهبت بزرگ بود. بدون توجه به عوامل دینی، به دلائلی ناسیونالیستی آن را دوست میداشتند و ارج مینهادند. این جریان پس از سقوط مبارک اهمیتی مضاعف یافت.
در این میان میباید عوامل خارجی را که به دنیای غیرمسلمان مربوط میشود، از یاد نبرد که بعضاً نقشی بزرگ در تثبیت موقعیت ازهر داشت. داستان به رابطه جهان غیرمسلمان، و خصوصاً غربیان، و دنیای مسلمان مربوط میشود. از اواخر دهه نود اسلام به عنوان یک عامل جدید به صحنه آمد. قبلاً اسلام به مثابه یک واقعیت سیاسی مطرح بود اما از این پس به مثابه یک واقعیت اجتماعی و فرهنگی و تمدنی و آن هم برای توده غربیان. از مسئله مهاجران گرفته تا گروههای ریز و درشت تکفیری که عملیاتی در داخل اروپا و بعضاً آمریکا انجام میدادند. در کنار اقدامات مختلف، پرداختن به یک سلسله اقدامات دینی اهمیت یافت و از جمله آنها ارتباط با شخصیتها و مراکز دینی که شاخصترینش گفتگوهای دینی بود. آنها احساس میکردند جهت حلّ مسائل پیچیده خود میباید از ابزارهای دینی نیز استفاده کنند.
در اینجا است که ازهر مطرح میشود و این موجب خوشبختی است، چرا که مراکزی چون مراکز دینی عربستان و امارات و اردن و یا کشورهای اسلامی دیگر – در چارچوب اهل سنت و نه شیعه – که احیاناً بدین ابتکارات روی خوش نشان میدادند فاقد ظرفیت و موقعیت لازم جهت انجام چنین گفتگوها و ارتباطهایی بودند. مضافاً که عموماً رویکردی خارج از چارچوبهای پذیرفته شده دینی داشتند و بیشتر به منافع و زبان حال کشور خود وفادار بودند و بر آن اساس مسائل را تفسیر و توجیه میکردند. در مجموع ازهر چنین نبود و عمدتاً از پایگاهی دینی صحبت میکرد که بیان کامل و دقیقش به طول میانجامد.
بههرحال همتا بودن و همتا شدن ازهر برای غربیان به افزایش موقعیت او کمک شایانی کرد. مضافاً که مواضعاش بهگونهای بود که مورد پذیرش عموم مسلمانان اهل سنت قرار میگرفت و چنانکه گفتیم این به نوبه خود به تثبیت موقعیت داخلی کمک میکرد. بد نیست نمونهای ذکر شود.
قبل از سفر پاپ به مصر در 2017 دو انفجار در دو کلیسای قاهره صورت گرفت که قربانیانی داشت. ظاهراً هدف لغو سفر پاپ بود، اما او گفت سفر را انجام خواهد داد و انجام شد. قبل از سفر بحثی بین ازهر و سیسی در مورد طلاق زنان درگرفت. سیسی در یک سخنرانی گفت جهت کاهش طلاق که متأسفانه رو به افزایش است و تهدیدی برای آینده ما است، میباید شروطی گذاشته شود تا مرد نتواند به سادگی و در موارد هیجانی و عصبانیت زن را طلاق دهد. سخن سیسی این بود که طلاق نمیباید شفاهی باشد و میباید ضوابط دیگری برای آن تعریف شود. ازهر در برابر سیسی ایستاد و بر شفاهی بودن طلاق اصرار ورزید و البته پیشنهادهایی جهت کاهش طلاق ارائه داد. آنها میگفتند سیره مسلمانان از ابتدا تاکنون بر این بوده که طلاق توسط مرد و به طور شفاهی بیان شود.
این بحث به مطبوعات و رسانهها کشید و کسانی که موافق سیسی و احیاناً طرفدار تعدیل اسلام به تعبیر خودشان سنتی بودند، حمله به ازهر را آغازیدند و جنجال رسانهای بزرگی به راه افتاد و همه کسانی که اسلام سنتی را برنمیتافتند، در زیر این پرچم قرار گرفتند. مخصوصاً که در آن هنگام بحثی در گرفته بود بین رئیس دانشگاه قاهره و شیخ ازهر در مورد بهروز کردن اسلام و این بحث توجه همگان را به خود جلب کرده بود و با توجه به اوج گرفتن اقدامات گروههای تکفیری که از جمله آنها سر بریدن تعدادی از کارگران قبطی موجود در مصر بود، ازهر در موضعی انفعالی قرار گرفته بود، علیرغم آنکه شدیداً آن را محکوم کرد. مخالفان عمدتاً با اصل اسلام مخالف بودند و طبیعی بود که ازهر را هم برنتابند.
در همین ایام بود که سفر پاپ انجام شد. همتای پاپ شیخ ازهر بود و مورد بیشترین احترام و تجلیل از جانب او قرار گرفت. این سفر انعکاس رسانهای وسیعی در سطح جهانی داشت و عملاً شیخ ازهر به عنوان همتای مسلمان پاپ معرفی شد. البته پاپ به دلائل خاص خودش چنین کرد، اما مهم نتیجه بود و آن اینکه مصریان و خاصه منتقدان ازهر دریافتند که این مجموعه و رئیس آن از نظر دیگران به مراتب مهمتر از آن هستند که خود میاندیشیدند و این که یک ثروت بزرگ ملی است و باید حرمتش را پاس داشت.
نکته دیگر اینکه واتیکان اعلام کرد پاپ جهت شرکت در «کنفرانس بینالمللی صلح» که توسط ازهر و در محل آن برگزار میشد، عازم مصر میشود. البته سفر پاپها تابع مقررات و تشریفات خاصی است و بههرحال دعوتی از جانب رئیسجمهور مصر و نیز رهبر کلیسای قبطی وجود داشت و سفری رسمی بود. او پس از شرکت در کنفرانس و دیدار با شیخ ازهر، با سیسی و پاتریارک قبطیان ملاقات کرد، اما بهرصورت عنوان سفر شرکت در کنفرانس ازهر بود. چنانکه گفتیم غرب و مسیحیت نیاز دارد که همتایی دینی برای گفتگوی با مسلمانان داشته باشد که آن را یافته بود. بیان چرایی آن فرصت دیگری میطلبد.
نمونه دیگر سفر پاپ است به امارات در 2019. اولاً این اولین بار بود که پاپی به شبهجزیره العرب پای مینهاد و از نظر اماراتیان و با توجه به رویکرد سیاسی و نیز تبلیغاتیشان، این سفر واجد نهایت اهمیت بود و در چارچوب سیاست دینی و فرهنگی جدید آنان میگنجید. قرار بر این بود که در طی این سفر سندی توسط پاپ و همتای مسلمانش در مورد «برادری انسانی» امضاء شود. اما این همتا نمیتوانست یک عالم اماراتی باشد. اولاً او کوچکتر از ان بود که بتواند با رئیس کلیسای بزرگ کاتولیک همسنگ شود و ثانیاً او به نهاد بزرگ و پرسابقهای چون ازهر تکیه نداشت و به همین علت از شیخ ازهر جهت امضای این سند دعوت شد و سند به امضای این دو رسید.
امضای این سند از نظر افکار عمومی اهمیت داشت و لذا چندی پیش و در هفتاد و پنجمین مجمع عمومی سازمان ملل روز چهارم فوریه که این سند به امضاء رسیده بود به عنوان «روز جهانی برادری انسانی» مورد تصویب قرار گرفت. یکبار دیگر اهمیت ازهر و شیخ آن مورد توجه و تأکید قرار گرفت و این افتخار بزرگی بود برای ملت و دولت مصر و نتیجه تثبیت بیشتر موقعیت ازهر بود.
این موضوع را در جریان کنفرانس «گروزنی» هم که عمدتاً به ابتکار روسها انجام شد، شاهد هستیم. شخصیت مهم و تأثیرگذار این کنفرانس باز هم شیخ ازهر بود. جالب اینجا است علیرغم اصرار برخی از برگزارکنندگان که شیخ جهادیان تکفیری را تکفیر کند و خارج از اسلام بنامند و بداند، او چنین نکرد و البته دلائل فقهی خودش را داشت و به همین علت مورد اعتراض قرار نگرفت.
میبینیم شرایط جهانی و منطقهای به ویژه پس از انقلابهای عربی بهگونهای درآمده که ازهر پیوسته ارتقاء موقعیت یافته است و اگر چنین نبود مخالفان ازهر که پس از سقوط مبارک نظم و تشکیلات مفصلی یافتهاند در برابرش میایستادند و اینکه ازهر میباید اسلام را بدانگونه که آنها میخواستند تعدیل و مدرن کند. تجربه ناموفق اخوان المسلمین و برآمدن جنبشهای تکفیری و اعمال و رفتار وحشیانهشان، گروه یاد شده را برآورده و منسجم ساخته است.
این گروهها که عموماً به گونهای خود انگیخته متولد شدهاند، در حال حاضر در بسیاری از کشورهای عربی و در شمال افریقا حضور دارند و فعال هستند. تا آنجا که اینجانب میداند واقعیت این است که بسیاری از شخصیتهای دینی و سیاسی و اجتماعی غربی در حال حاضر جهت گفتگوی با اسلام بیش از آنکه به دنبال گروههای افراطی یاد شده که جملگی از منتقدان اسلام هستند، باشند، خواهان ارتباط با مراکزی چون ازهر هستند که مقبولیت دینی دارند، و در عین حال مواضعی معتدل و به دور از افراط و تفریط دارند و چنانکه گفته شد این موجب خوشوقتی است. این به نفع ما و به نفع مسلمانان است.
در طی سالیان اخیر، و بلکه دو سه دهه اخیر، برخی از کسانی که از جانب اسلام با دیگران سخن میگویند کمتر مواضعی عالمانه و محترمانه و کارشناسانه دارند و عموماً به افراط و تفریط میروند. یا تفسیری خشک و به دور از کلیت و تمامیت اسلام عرضه میدارند و یا بیش از حد واداده هستند. در حالت اول به تعبیر برخی از دیالوگکنندگان غیر مسلمان، مطالب عرضه شده آنها و کیفیت ادای آن متناسب با خطبههای جمعه است. با صدای بلند خطابی و با تکیه صرف بر آیات و روایات؛ و در حالت دوم تلاش میکنند که اسلام را هماهنگ با ذوق و سلیقه شرکتکنندگان معرفی و تفسیر کنند که مشکل در این مورد کمتر از مورد اول نیست. متأسفانه جریان دوم هم اکنون به تفکر و بلکه به سیاست برخی از شیخنشینها و حتی عربستان تبدیل شده است.
اجمالاً آنها نمیدانند که در حال حاضر گفتگوی دینی ترکیبی است از علم و هنر. صرف اطلاعات دینی کافی نیست، هنر شناختن فضا و توان عرضه بیانی هماهنگ با اصول و معیارها و در عین حال قابل درک برای مستمعان. به نوعی که نه اصول و ضوابط اصلی فراموش شود و نه منطق خطابی به منطق استدلالی و اقناعی فائق آید. واقعیت این است که ازهر خصوصاً در سالهای اخیر پختگی لازم را یافته است و بدون شک این به افزایش موقعیت او کمک فراونی کرده و میکند.
- روابط ایران و مصر را در موقعیت کنونی چگونه ارزیابی میکنید و آیا چراغ سبزهایی که گاه از جانب مصر به ایران نشان داده میشد موقعیتهایی برای بهبود بخشی به روابط نبوده است و آیا اساساً امکان بهبودی وجود دارد؟
صرفنظر از اراده دو حاکمیت و حتی مستقل از نوع حاکمیتها، واقعیت این است که منافع و مصالح ما و مصر در سالهای پس از انقلاب عموماً در تعارض با یکدیگر قرار داشته و حتی شکل گرفته است. مصر به شیخنشینها نیاز دارد و همچنین آنها به مصر. شیخنشینها حتی در بهترین حالت از ایران میترسیدهاند، چنانکه از عراق صدام هم میترسیدند و لذا محتاج به یک نیروی قابل اعتماد منطقهای هستند و این عمدتاً مصر است. اگرچه کشورهایی چون پاکستان هم هستند، اما پاکستان نمیتواند جانشین مصر شود. مصر محتاج آن است که بگوید در برابر توسعهطلبی ایران از شیخنشینها دفاع میکند و امنیت آنها بخشی از امنیت او است. این را زمانی میتواند با صراحت و استحکام بگوید که با ما رابطه نداشته باشد. یا آنکه پیوسته گفته که محور ثبات منطقهای است و در برابر هر عامل بیثبات کنندهای میایستد که عمدتاً هدفش ایران است و البته این سخن را در دوران مبارک میگفت. لذا از جانب نداشتن رابطه با ایران منتفع میشود.
در دهه نود هر زمان که رابطهاش با امریکاییها متشنّج میشد به ایران چراغ سبز نشان میداد و هر زمان که این رابطه خوب و صمیمی بود، بیشترین انتقاد را روا میداشت. به واقع با برگ ایران بازی میکرد. اگرچه در حال حاضر امکان چندانی برای این بازی ندارد، چرا که شرائط به کلی دگرگون شده است.
مضافاً که ایران برای او به عنوانی یک تهدید داخلی در آنجا که به انسجام دینی و اجتماعیاش مربوط میشود، هست که از توضیح آن درمیگذرم، موضوعی که هم برای مصر مطرح است و هم برای ازهر و خصوصاً برای گروههای اسلامی سلفیمزاج که عموماً ابزار دست عربستانیها هستند. بههرحال کیفیت شکلگیری رابطه دو جانبه در چهار دهه اخیر بهگونهای بوده که سقف رابطه را در شرائط موجود نمیتوان افزایش داد و تلاش در این راه صرفاً به سبک شدن ما میانجامد. مسئله این است که رابطه خصمانه نشود. البته در مواردی ما و آنها منافع مشترکی داشته و داریم، اما اولاً موردی است و چندان زیاد نیست و ثانیاً مدیریت آن بهگونهای که رابطه دوجانبه را فعال کند، بسیار مشکل است. چرا که برای طرف مقابل مسئله صرفاً سیاسی نیست، اجتماعی و دینی هم هست و او در حال حاضر نمیتواند آنها را کنترل کند، تلاش او در این راه موقعیّتش را تضعیف خواهد کرد. مشکل بزرگ منطقه ما این است که راهکارهایی وجود ندارد که علیرغم وجود رقابت، بتوان همزیستی مسالمتآمیز داشت.
- با توجه به اینکه ازهر سعی داشته نهادی مستقل باشد و تا حدودی هم این گونه بوده است اما با وجود به رسمیت شناختن مذهب جعفری باز هم ارتباط موثری با تشیع ندارد و به نظر منفعل از فضای سیاسی حکام عمل میکند. علت این مسئله را چه میدانید؟
واقعیت این است که ازهر یک نهاد است، یک نهاد بزرگ تاریخی و دینی، که نهاد بودن آن برایش امتیاز است و در عین حال محدودیتهایی میآورد. یکی از اصلیترین اهدافش حفظ حیثیت و کیان اهل سنت است و طبیعی است که هیچ نوع تبلیغ مذهبی را برنتابد و در شرائط شکننده موجود حتی با وجود احتمال چنین جریانی، در برابرش بایستد.
نکته دیگر این است که نهادی است مصری و علیرغم استقلال نسبیاش، اما در مجموع در چارچوب منافع و مصالح ملی عمل میکند و نمیتواند خارج از این چارچوب فکر و اقدام کند و بالاخره متعلق به اعراب است و نمیتواند در برابر جریان حاکم بر آنها بایستد و اقدام کند و جریان حاکم را عمدتاً رژیمهای عربی متنفذ هستند که تعیین میکنند و البته این رژیمها در دورههای مختلف، متفاوت میشوند. در حال حاضر جریان حاکم عربی مرتبط است با عربستان و امارات و متحدانشان.
اگر نکات یاد شده را لحاظ کنید، توقعات خود را تعدیل خواهید کرد به این معنی که آنها نمیتوانند با هر خواستهای موافقت کنند، این در اختیار فرد و یا مسئولی نیست، اقتضای نهاد بودن آنها به لحاظ دینی و اجتماعی و سیاسی است. اصولاً در صدر جهان سنی قرار داشتن ایجاب میکند که دغدغههای آنان را نسبت بدانچه نفوذگذاری تشیع میدانند، لحاظ کنند. مضافاً که این نهاد و وابستگانش خود چنین دغدغهای دارند.
- باتوجه به اینکه ازهر توانسته در فضای پررقابت اهل سنت خود را تثبیت کند، آیا حوزه علمیه قم هم میتواند تصویری در اذهان ایجاد کند که اگر جهان غیر مسلمان خواست مسئلهای را با تشیع حل کند با حوزه علمیه وارد گفتگو شود؟ به عنوان مثال فِرَقی چون اسماعیلیله و زیدیه در حوزه علمیه ایران جایگاهی ندارند و ما نمیتوانیم ادعای محوریت کنیم و سایر نهادها هم نتوانستند این خلأ را پر کنند.
اصولاً ساختار دینی جامعه تشیّع با جامعه تسنّن متفاوت است. هم در گذشته چنین بوده و هم در حال حاضر چنین است. عوامل فراوانی در شکل دادن به این دو ساختار مؤثر هستند و یکی از مهمترینهایش موضوع مرجعیّت است. مرجعیّت اگرچه عمیقاً مرتبط است با حوزههای علمیه، اما در عین حال دو واقعیت هستند. در بین اهل سنّت این دو به یکدیگر نزدیک و بعضاً یک واقعیّت میباشند.
حوزه میتواند به عنوان یک مرکزیت معتبر و در عین حال مسئول مورد خطاب دیگران قرار گیرد، البته در آنجا که به مسائل شیعیان اثنی عشری مربوط میشود؛ اما نه در مورد همه شاخههای تشیّع. این نه ممکن است و نه مفید و نه به مصلحت. اینکه با شاخههای دیگر شیعه مرتبط باشیم فکر بسیار خوب و مفیدی است، خصوصاً به لحاظ علمی و معارفی و میراثی، اما نه اینکه به سخنگوی آنان تبدیل شویم. نه آنها میپذیرند و نه به نفع ما است. مضافاً که در اینجا لزوماً نمیباید اهمیت نجف فراموش شود و لازم است هماهنگیهای لازم بین این دو صورت گیرد. به دلائلی از دیدگاه دیگران اهمیت نجف کمتر از قم نیست.
- به نظر جنابعالی در مورد حوزه علمیه قم در مقایسه با موقعیت ازهر در مصر و جایگاه ویژهاش در جهان اهل سنت، چگونه میتوان برای کسب جایگاه مشابه در بین شیعیان از این نهاد، به عنوان الگوی مؤثر و مفید بهره برد؟
در مورد درسی که میتوان از ازهر گرفت؛ به طور خلاصه مسئله این است که حوزه بکوشد در خارج از کشور استقلال خود را حفظ کند و خود را وابسته و یا در خدمت حاکمیت جلوه ندهد؛ به نوعی که ناظران مستقل بودن او را باور کنند. اهمیت حوزه همچون هر نهاد بزرگ و مؤثر دیگری در جهان امروز متناسب است با استقلال او. چنانکه عرض کردم ازهر عملاً خارج از چارچوب منافع ملی مصر کاری انجام نمیدهد اما کوشیده و میکوشد خود را در کنار آنها جلوه دهد و نه ابزار دست آنها. حداقل یکبار در زمان آقای طنطاوی هنگامی که شیخ ازهر بود، بههمراه هیئتی با ایشان ملاقات کردم. در جلسه افراد دولتی و امنیتی مختلفی حضور داشتند و طبیعتاً این برای آن بود که شیخ سخنی فراتر از چارچوب پذیرفته شده دولتی نگوید؛ اما آنها نمیکوشند خود را وابسته به دولت معرفی کنند. لذا موقعیت خود را در نزد دیگران حفظ میکنند.
البته این غیر از موضوعی است که عموم مراجع بدان تأکید میکنند و اینکه حوزه باید مستقل باشد و مستقل بماند. سخن آنان ناظر به وضع داخلی است و آنچه عرض میکنم مربوط به جلوه خارجی است. اگرچه این دو تا حدودی به یکدیگر مرتبط هستند. مهم این است که حوزه از جانب دیگران به عنوان یک مرکز علمی و دینی مستقل نگریسته شود.
- به نظر حضرتعالی آیا تعامل مفید و ارتباط علمی و دینی حوزه علمیه با نهاد تأثیرگذار ازهر میتواند در بهبود روابط بین شیعه و اهل سنت مؤثر واقع شود؟
واقعیت این است که بخش مهمی از مشکلات کنونی بین شیعیان و اهل سنت ماهیتی سیاسی دارد، اگرچه خود را بهگونهای مذهبی نشان میدهد. البته در این میان عوامل مختلف تاریخی و فرهنگی و اعتقادی هر یک سهمی دارند، اما فعلیت یافتن این مجموعه در حال حاضر عمیقاً مرتبط است با کشمکشهای سیاسی و ژئوپلیتیکی. تا هنگامی که اوضاع سیاسی تثبیت نشود و مرزهای نفوذگذاری مشخص نگردد، این مشکل ادامه خواهد یافت. معمولاً تصور میکنند نزدیکی و انسجام و وحدت شیعه و سنی است که مشکلات را حل میکند و همکاریهای سیاسی و اقتصادی و علمی و دینی را موجب میشود، حال آنکه عکس آن صحیح است. نزدیکی شیعه و سنی و وحدت آنها نتیجه نزدیکی سیاسی است.
موقعیّت ازهر و نتایج مترتب بر همکاری با او میباید در این بستر کلی دیده شود. آنها به تنهایی نمیتوانند کار مهمی در زمینه آنچه توقع داریم، انجام دهند. البته اگر شرائط عمومی مثبتتر شود، آنان میتوانند تسهیل کنندگان خوب و بلکه بسیار خوبی باشند. اما بدون زمینه سیاسی یاد شده نمیتوان کار مهمی انجام داد.
از رابطه مثبت ازهر و آیتا… بروجردی فراوان سخن میگویند، اما فراموش میکنند که در آن دوران اوضاع منطقهای به کلی متفاوت بود با آنچه هماکنون وجود دارد و هنگامی که رابطه دوجانبه ایران و مصر در اواسط دوران ناصر متشنّج شد، این رابطه هم تحتالشعاع قرار گرفت. مضافاً که در آن ایام مصر تحت نفوذ کشورهایی چون عربستان و شیخنشینها نبود، و در حال حاضر این نفوذ هست. به طور خلاصه مسئله تنها مسئله ایران و مصر نیست، مسئله کل منطقه است. کل منطقه میباید به ثبات نسبی برسد تا رابطه این دو شاخه بزرگ اسلام اصلاح شود.
تشنّج داخلی در هر یک از کشورهای منطقه و تنش منطقهای ناشی از اختلاف و رقابت این کشورها با ایران به دلائل مختلف به افزایش اختلافات بین شیعیان و اهل سنت میانجامد و حداقل این است که بدان کمک میکند. آنها مجبور میشوند جهت انسجام داخلی و یا توجیه اختلافشان با ایران، شیعیان را به مسائلی متهم سازند که در اندوختههای تاریخی و فرهنگی آنان نهفته است و این زمینهساز رابطه خصمانه و همراه با سوءظن شیعه و سنی است.
بدون آنکه هدف انتقاد از ازهر باشد، آنان به دنبال آشفتگیهای داخلی ناشی از سقوط مبارک به تبلیغات وسیعی علیه تشیّع و ایران دست یازیدند و البته بخشی بدان علت بود که نمیبایست در غوغای ایجاد شده توسط سلفیان و وهابیان و حتی اخوانیها علیه تشیّع و ایران، نظارهگر و بیتفاوت بمانند. در آن صورت به خیانت متهم میشدند. آنها جلسه ملاقات رئیسجمهور وقت ایران را که به نشانه دوستی و احترام و جهت تقویت تقریب انجام شده بود، به جلسهای تلخ و آکنده از انتقاد و خردهگیری تبدیل ساختند.
چنانکه گفته شد هدف انتقاد از آنان نیست، واکنشهای آنان در آن شرائط از هم گسیخته و نابهنجار قابل درک است. بههرحال نکته این است که در شرائط آرام و تثبیت شده مشکلات دوجانبه شیعه و سنی میتواند کاهش مییابد. مسئله این نیست که چه میگوئید و چه شعار میدهید و تا چه میزان حسن نیت دارند. بخش مهمی از حل مسئله به مسائلی بازمیگردد که یادآور شدیم.