رهیافتی تاریخی؛ “تا راه گم نشود”

حمیدرضا شریعتمداری

کتاب تازه چاپ “تا راهْ گم نشود” چنانکه عنوان فرعی‌اش نشان می‌دهد، “مجموعه مقالات تحلیلی تاریخ اسلام” را شامل می‌شود و معطوف به قضایای تاریخی-اعتقادی صدر اسلام و عمدتاً، جانشین و جانشینی پیامبر (خاندان رسالت) است. بنابراین، موجه می‌نماید که عنوان جذاب و الهام بخش “تا راه گم نشود” که عنوان یکی از مقالات این مجموعه است، بر مجموعه مقالات نهاده شود تا روشن گردد که دغدغه اصلی نویسنده امتداد رسالت پیامبر، تداوم طریقت اسلام ناب در خط ولایت، و پیشوایی اهل بیت علیهم السلام است.

یکم.

جناب استاد محمد مسجدجامعی را بسیاری با نام و نشان دیپلماتیک یا به عنوان یک روحانی آداب‌دان، فرهیخته‌ای زبان‌دان، استراتژیستی سخن‌دان و دانشوری در عرصه مطالعات ادیان می‌شناسند. طبیعی است که از زبان یا قلم ایشان، نوشتارها و گفتارهای تخصصی‌ای را در خصوص کشورهای عربِ جنوب خلیج فارس یا شمال افریقا و مغرب عربی یا در باب مناسبات اسلام و مسیحیت، یا به طورکلی، اندیشه و جغرافیای سیاسی بشنوند یا بخوانند. برای نمونه، ژئوپلیتیک خلیج فارس، چاپ اطلاعات، ۱۳۹۵؛ از شمال افریقا تا واتیکان، چاپ اداره نشر وزارت امور خارجه، ۱۳۹۴؛ نگرشی به مسائل کشورهای جهان: سوریه، لیبی و الجزائر، مؤسسه بین‌المللی کتاب، ۱۳۶۷؛ گفت‌وگوی دینی، گفت‌وگوی تمدنی، انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد، تهران، ۱۳۷۹؛ ایران و جهان عرب، ۱۳۹۵؛ ایران و ژئوپلیتیک منطقه، ۱۳۹۷؛ مسیحیان در دوران معاصر، ۱۳۹۶؛ مسیحیت انجیلی، ۱۳۹۸ (هر چهار کتاب اخیر: انتشارات اطلاعات، تهران.

کتاب ارزشمند دیگری هم از ایشان در باب زمینه‌های تفکر سیاسی در قلمرو تشیع و تسنن منتشر شده است. این کتاب محصول چهار سخنرانی ارائه شده در سال ۱۳۶۶ است که دو سال بعد از ارائه، به چاپ رسیده و ضمن توجه به پیشینه‌ها و دیرینه‌های اندیشه سیاسی در تشیع و تسنن و مقایسه میان آنها، از نشانه‌های تحولات جدید در اندیشه و عمل سیاسی اهل سنت در آن سال‌ها خبر داده است. این کتاب دو دهه بعد، از نو در سال ۱۳۸۵ بازخوانی و چاپ شد. بنده در مقدمه‌ای که به عنوان سخن ناشر بر آن کتاب نوشتم، تصریح کردم که به رغم تحولات سریع در اندیشه و عمل سیاسیِ شیعه و سنی در یکی دو دهه اخیر، همچنان کتاب استاد برای شناخت دقیق و عمیق سپهر سیاسی مذاهب اسلامی و نیز چشم انداز تحولات سیاسی جهان تسنن، ازجمله آثاری است که نمی‌توان از آنها چشم پوشید. (برای معرفی این کتاب، رک: مرتضی شیرودی، اندیشه تقریب، زمستان ۱۳۸۷، ش ۱۷، صص ۱۴۷-۱۶۸)

همه آثار پیش‌گفته در کنار مقالات متعدد، سخنرانی‌ها و گفت‌وگوها، نشان‌دهنده تأملات سیاسی یک دیپلمات ورزیده و دنیادیده، از نسل عالمان نامدار تهران و منتسب به چند بیت عریق علمیِ شیعه است که نگاه‌های راهبردی‌اش به اکنون و چشم‌اندازهای آینده ژئوپلیتیک جهان، به ویژه جهان اسلام و عرب، که با شناخت بنیادهای فکری ادیان و مذاهب اسلامی همراه شده، قابل توجه است.

شاید آنچه از جناب مسجدجامعی، کمتر شناخته و گفته شده، درنگ‌ها و کاوش‌های تاریخی ایشان، به ویژه درزمینه تاریخ اسلام است. کتابی که اینک در پی معرفی آن هستم، محصول تتبعات و ملاحظات تاریخی ایشان است که در سال‌های اخیر در مطبوعات ایرانی، منتشر شده و اینک به کسوت کتاب درآمده است: «تا راه گم نشود»!

مسجدجامعی، محمد تاراه گم نشود: مجموعه مقالات تحلیلی اسلام، مؤسسه مرام، قم،۱۳۹۹

دوم.

کتاب تازه چاپ “تا راهْ گم نشود” چنانکه عنوان فرعی‌اش نشان می‌دهد، “مجموعه مقالات تحلیلی تاریخ اسلام” را شامل می‌شود و معطوف به قضایای تاریخی-اعتقادی صدر اسلام و عمدتاً، جانشین و جانشینی پیامبر (خاندان رسالت) است. بنابراین، موجه می‌نماید که عنوان جذاب و الهام بخش “تا راه گم نشود” که عنوان یکی از مقالات این مجموعه است، بر مجموعه مقالات نهاده شود تا روشن گردد که دغدغه اصلی نویسنده امتداد رسالت پیامبر، تداوم طریقت اسلام ناب در خط ولایت، و پیشوایی اهل بیت علیهم السلام است.

 این کتاب البته بخش دومی هم دارد که گرچه با عنوان اصلی کتاب سازگار است، اما مربوط به تاریخ صدر اسلام نیست و اساساً گاهی فاقد جنبه تاریخی است. این بخش که حدود یک پنجم کتاب را پوشش می‌دهد، به تحولات معناییِ مفاهیم سیاسی اسلام در دوران جدید (و واکنش‌های سیاسی مختلف به تجدد در جهان اسلام)، تجربه ایرانیِ معنویت گرایی اسلامی (با اشاره به ادیان بالیده در ایران و نیز گرایش‌های معنوی فیلسوفان و عارفان اسلامی که اغلب آنها ایرانی هستند)، و آثار تربیتی و فرهنگی حج می‌پردازد، همچنانکه حاوی یادکردی نیکو از مرحوم “آیت الله سید احمد خوانساری و زمانه ایشان”، و نیز مقاله‌ای در تجلیل از صدیق مکرم و هم بحث معظم نویسنده محترم، مرحوم آیت الله سیدهاشم هاشمی گلپایگانی است که از درگذشتشان، دیری نمی‌گذرد. بخش دوم، دربردارنده مقاله جالب دیگری نیز است که به “یاد یک مسلمان صمیمی ایتالیایی، عمار دمارتینو” پرداخته که اتفاقاً این روزها با سالمرگ او تقارن یافته است.

 بخش دوم کتاب را گرچه نمی‌توان به راحتی، تاریخی قلمداد کرد، اما خالی از نگاه تاریخی نیست و دست‌کم، برخی از مقالاتش، گزارشی تحلیلی از تاریخ معاصر با سویه اسلامی و شیعی است و برخی دیگر نیز امتداد یا تحولات مفهومیِ ارزش‌های دیرین اسلامی را در روزگار معاصر بازنمایی می‌کند و درهرحال، همه آنها نشانه‌هایی را بر می‌نهند و برمی رسند «تا راه گم نشود».

اما بخش اصلی کتاب که بیشترین حجم را به خود اختصاص داده، در یک تقسیم بندی کلی یا به پیامبر اکرم و واپسین پرده‌های حیات مبارک آن حضرت و تحولات سیاسی اجتماعی آن دوره می‌پردازد(سه یادداشت)، یا از علی(ع) و تحولات دوران زمامداری‌اش سخن می‌گوید(شش مقاله)، یا به سیره سیاسی و میراث فکری اهل بیت علیهم السلام و به طور مشخص، صدیقه کبرا، حضرت زهرا سلام الله علیها(دو مقاله) و امام حسن، امام حسین و امام صادق علیهم السلام (در پیرامون هرکدام از این حضرات معصوم، یک مقاله) نقبی می‌زند.

سوم.

درنگ در بخش اصلی کتاب، جهت‌گیری و دغدغه اصلی نویسنده را نمایان می‌سازد: امتداد منهج پیامبر و صیانت از میراث دینی و سیاسی آن حضرت که جز با وصایت علی(ع) و مرجعیت اهل بیت علیهم السلام مقدور نخواهد بود. سویه سیاسی کتاب(به معنای تاریخ‌نگاری اندیشه‌ها و تحولات بنیادی در اندیشه سیاسی اسلام) به خوبی با حوزه کاری و تجربیات چنددهه نویسنده محترم که همان حوزه دیپلماسی و سیاست بین الملل است، همسوست. تأمل در تحولات سیاسی مغرب زمین و نشست وبرخاست با اندیشمندان و سیاستمداران غربی و نیز متألهان مسیحی، درکنار رصدکردن تحولات سیاسیِ جهان اسلام از نزدیک و به بحث گذاشتن آنها با متفکران جهان اسلام، ایشان را دغدغه مندِ سرنوشت سیاسی جهان اسلام و تحولات سریع در نگرش‌ها و راهبردهای سیاسی مسلمانان نموده و چاره را نه در الگوبرداری از نمونه‌های غربی، که در بازگشت به ریشه‌های اسلامی (تأصیل) و نشان دادن غفلت راهبردی مسلمانان در فاصله گرفتن از میراث نبوی و نهج علوی یافته است.

رویکرد شیعیِ این مقالات هرچند کاملاً مشهود است، اما لحن و ادبیات آن کاملاً علمی و به دور از ادبیات فرقه‌ای و عبارت پردازی‌های تحریک کننده است، به گونه‌ای که خواننده غیرشیعی هم از خواندن آنها آزرده نمی‌شود و به موضع نمی‌افتد.

مقالاتی که مربوط به واپسین سال‌ها و گاه آخرین ماه‌های حیات پیامبر اکرم است، از فتح مکه که مسبوق به صلح حدیبیه در سال ششم هجری بوده و جنبه مسالمت آمیز بودن آن، و پیامدهای گسترش اسلام و نسبت آن با بدویتِ بخش عمده شبه جزیره و چشم انداز تمدنیِ اسلام، بحث می‌کنند و نیز از: نسبت دین به طور کلی و نسبت این دین جدید با قدرت سیاسی و نحوه گره خوردن قدرت سیاسی پیامبر با جانشینیِ حضرت که با ذهنیت قبیله گراییِ حاکم (که نبوت و خلافت را نمی‌توانست در یک قبیله و خاندان، یکجا و متمرکز ببینید، نگرانی‌ای که هم در غیر قرشی ها، به ویژه عرب‌های جنوبی مشهود بود و هم در دیگر شاخه‌های قریش) سازگار نبود.

ساختار اجتماعیِ عرب‌های شبه جزیره و محوریت قبیله در آن، که تبدیل آن به دولتْ مرکزی و مدینهْ محوری را مشکل می‌ساخت و مشکلات دیگری که پیامبر در طرح صریح جانشینی‌اش داشت(که برخی به خودِ مقوله جانشینی برمی‌گشت و برخی به مصداق آن، علی(ع) و فقط این حکم صریح خدا بود که حضرت را به تصریح به جانشینی علی(ع) در غدیر واداشت) همه، زمینه‌هایی را به وجود آورد تا بسیاری از مسلمانان فرمان پیامبر به وصایت علی را به حد یک توصیه شخصی و غیرالزامی یا به سطح ترشیح و نامزدی (تعابیر از نگارنده است)، فروکاستند.

توضیح آنکه: برخی، اساسی‌ترین و دیرینه‌ترین اختلاف بین شیعه و سنی را که می‌توان ریشه‌هایش را در زمان پیامبر نیز نشان داد، به اختلاف در فهم و تبیین جایگاه پیامبر برمی گردانند: شیعه سخن و سیره پیامبر را یکجا و در همه جا وحیانی می‌داند و دیگران سیره و میراث پیامبر را به دو بخش آسمانی و زمینی یا وحیانی و خودبنیاد تقسیم می‌کنند و تعیین جانشینی را از سنخ دوم می‌دانند. منازعات بر سر صلح حدیبیه، کتابت حدیث و ماجرای دوات و قلم ریشه در همین اختلاف دارد.

از سویی دیگر، پیوند دین و قدرت از طرفی به تثبیت دین و گسترش آن می‌انجامد و از طرف دیگر، دین را تحت تأثیر هیمنه قدرت و انگیزه‌های سیاسی و مطامع دنیاطلبان و قدرت جویان قرار می‌دهد: «غلبه وجه دنیوی و سیاسی اسلام بر وجه دینی و معنوی آن در افکار عمومی مسلمانان در سال‌های پایانی عمر پیامبر»(ص۵۶). بنابه این تلقی، «پیامبر صرفاً به مثابه رأس این نظام تلقی می‌گردید و مسئله جانشینی آن حضرت نیز در همین محدوده فهمیده می‌شد».(ص ۵۵)

«مفهوم جانشینی در کلام پیامبر با آنچه اعراب و حتی بسیاری از اعراب مسلمان در فکر و ذهن داشتند، بسیار متفاوت بود. پیامبر دارای دو شأن دینی و دنیوی بود و منطقاً جانشین حضرتش می‌باید واجد هر دو خصوصیت باشد.»(ص ۵۷)

چهارم.

خطورت جانشینی پیامبر در چنین شرایطی، اگر درکنار فضائل ذاتی و صلاحیت‌های علمی علی(ع) مورد توجه قرار بگیرد، مقوله‌ای بس مهم، اما دردانگیز را پیش رو می‌نهد: عظمت و مظلومیت علی(ع)؛ نه تنها در خانه نشین کردن حضرت در طی ۲۵ سال خلافت سه خلیفه نخست، بلکه در دوران خلافت خودش که مواجه شد با سه شورش بصریانِ پیمان شکن (ناکثان)، شامیان نافرمان (قاسطان) و خارجیان متحجر (مارقان). اما مظلومیت علی(ع) ققط در این شورش‌ها و نافرمانی‌ها تبلور نداشت، بلکه از این مهم‌تر به این واقعیت برمی گشت که او فراتر از زمانه‌اش بود. جامعه قبیله محورِ آن روزگار، علی را نه با شایستگی‌های فردی‌اش، بلکه با انتساب‌های قبیله‌ای‌اش یا در چارچوب خلافت به معنای شکل گرفته‌اش در دوران خلفای پیشین، می‌شناخت و در ترازوی سنجش می‌گذاشت. فقط گروه اندکی از مهاجران و انصار (از نخبگان دینی و معرفتی) بودند که علی را آنچنان که پیامبر خواسته و گفته بود، می‌شناختند، کسانی چون عمار، مالک، قیس بن سعد و برادران حنیف و نیز معدود نخبگانی که در دوران اقامت علی(ع) در کوفه در محضر او پرورش یافتند، کسانی چون کمیل، صعصعه و زید پسران صوحان، حجربن عدی، عمروبن حمق و میثم تمار. مابقی یا علی را در سطح سه خلیفه نخست می‌دیدند و می‌سنجیدند (اکثریت کسانی که در کوفه به امام پیوستند، از یمنی‌هایی که تحت تأثیر ابوموسی اشعریِ یمنی تبار و پدرزنش عبدالله بن عمر بودند تا دیگران) یا مردمان بدوی‌ای که اخلاق و رفتاری بادیه‌نشینان را داشتند و غوغاطلب، رام نشدنی و نظم ناپذیر بودند و به هیچ کدام از خلفا گردن نمی‌نهادند. التزامات دینی و اخلاقیِ امام نیز مانعی بود در برابر هماوردیِ امام با رقبای سیاسی‌اش که آنها نیز خطیب و سخن آور، و در کارِ تحریک و جذب مردم، توانا بودند و از هر مهارت و حیلتی برای کسب یا حفظ قدرتشان ابایی نداشتند. خطبه‌های علی(ع) علاوه بر دلالت‌هایی که بر عمق معرفتی و عظمت معنوی او دارد، اگر با خطبه‌های معاویه و پس از او، زیاد و حجاج مقایسه شود، به خوبی چارچوب‌های اخلاقی و دینی‌ای را که امام سخت به آنها پایبند بود نشان می‌دهد، همچنان که این میراثِ برجامانده حضرت، به ویژه نامه‌های ایشان به مالک اشتر و امام حسن مجتبی (عهدنامه مالک اشتر که یادداشت نهم به آن اختصاص یافته است و نامه ۳۱ نهج البلاغه) مرامنامه سیاسی اخلاقی حضرت را که قبل از او و نیز در دوره‌های پس از او، بی نظیر هستند، مبرهن می‌سازد. این میراث نه فقط از لحاظ دینی و سیاسی، بلکه از لحاظ معرفت شناسی، انسان (و مردم) شناسی و ارزش شناسی نیز منبعی سرشار و بی پایان است.

خطورت موقعیت علی(ع) پس از ارتحال پیامبر اکرم، درکنار عظمت و مظلومیتش، اهمیت پرده‌ای دیگر از تاریخ صدر اسلام را آفتابی می‌کند و آن: مسئولیت تاریخی و نقش آفرینی حیاتی بانوی بانوان (عنوان یادداشت دهم) حضرت زهرا سلام الله علیهاست (در دوران کوتاه عمرش، در کودکی‌اش در مکه، در مدینه تا رحلت پیامبر و در واپسین ماه‌های عمرش پس از رحلت پیامبر) که هم می‌باید در جامعه مردانه وبلکه زن ستیزانه عربستان، جایگاه رفیع زن و لزوم تحول در اخلاقیات نکوهیده‌ای که زنان در جوامع مردسالار، ناگزیر از آنها آلوده می‌شوند را نشان دهد و هم در دفاع از علی(ع) و منصب الهی‌اش در شرایطی که علی را هیچ پشتیبانی نبود، وارد میدان شود و از سرادق عصمت برون آید:

پنجم.

قریش که خاستگاه پیامبر بود، هم در زمان حیات پیامبر، بیش‌ترین دشمنی‌ها را در حق آیین آسمانی پیامبر روا داشت، هم پس از تمکین در برابر دین جدید که اینک شوکت زیادی یافته بود و قدرت و مرکزیتی رشک برانگیز برای عرب‌ها به ارمغان آورده بود، با محوریت دادن به خودش به عنوان قبیله برتر، به نوعی زمام دین جدید را در دست گرفت و وصایت علی را که او هم از قریش بود، اما متفاوت با دیگر قریشیان، به خلافت قریش با مفهومی متفاوت با وصایتی که پیامبر تعلیم داده بود، تبدیل کرد. در دوران عثمان، به ویژه نیمه دوم آن، عملاً این اقتدار قریش در بنی امیه تمرکز یافت و به مرور، شام که پیشینه تمدنی و انسجام اداری و نظامی خود را داشت، به کانون این اقتدار مبدل شد.

علی(ع) در دوران خلاتفتش، چنان که پیش از این، گفته آمد، با کسانی روبه رو بود که اکثریت آنها به او نگاهی چونان خلفای پیشین داشتند و یا به خلافت به عنوان یک منصب دنیایی می‌نگریستند یا اساساً نظم پذیر و قانون مدار نبودند و از این رو، جمعی متشتت و نافرمان را تشکیل داده بودند و امکان مقاومت در برابر ارتش منظم معاویه و شگردها و حیلت‌های او را نداشتند.

پس از شهادت حضرت که به واقع، پیامد همین جهالت‌ها و آشفتگی‌ها بود، امام حسن مجتبی(ع) که جانشین آن حضرت شد، میراث دار همین وضعیت نابسامان شد، با این تفاوت که جایگاه و سوابق علی(ع) را نداشت و نیز حیلت‌های معاویه کارسازتر، و دشمنی خوارج نیز افزون‌تر شده بود و امام ناگزیر بود پیشنهاد صلح عوامفریبانه معاویه را بپذیرد.

نکته‌ای که نویسنده به درستی بدان توجه می‌دهد و از آن برحذر می‌دارد، فهم و تبیین صلح امام حسن در سایه قیام امام حسین و گرایش و روحیه انقلابی‌ای است که بعدها در شیعه، رواج یافت و امروزه نیز به گرایش حاکم تبدیل شده است. “به زمان فرصت دادن”(عنوان یادداشت دوازدهم) حاکی از این توصیه مورد نظر نویسنده است: «گاهی شرایط به گونه‌ای است که دست یازیدن به هرنوع اقدامی جهت نیل به هدف عملاً شما را از هدف دور می‌کند. باید صبر کرد و بردباری داشت.» (ص ۱۹۲)

دو دهه فاصله میان صلح امام حسن و قیام امام حسین علیهماالسلام و تحولاتی که در این دوره رخ داد، می‌باید در تبیین رفتار متفاوت دو امام معصوم ملحوظ واقع شود. در این بازه زمانی، مکنونات معاویه که هدفی جز حکومت گردن نداشت، به مرور برملا شد.

شتابزدگی برخی از شیعیان که فقط به اقدامات انقلابی می‌اندیشیدند و به دیگر مقتضیات توجهی نداشتند، در دوران همه امامان، به ویژه از امام پنجم به بعد، همواره مشکل آفرین بوده است. اصرار بر مبارزه و مقابله به هر قیمتی، نوعی تلقیِ خارجی گونه از انقلابی گری است.

نویسنده در بررسی قیام امام حسین، تفاوت در حجیت آوری میان قول و عمل معصوم را یادآور شده، به اختیاری بودن مواضع و رفتارهای ائمه و متناسب بودن آنها با اوضاع و شرایط زمانه، اشاره می‌کند و اینکه ما صرفاً با شباهت سازی میان زمانه خودمان و زمانه هرکدام از پیشوایان معصوم، نمی‌توانیم عیناً همان عمل معصوم را تکلیف خود تلقی کنیم. درس‌های فراوانی را می‌توانیم به عنوان اصول حاکم بر رفتارهای اجتماعی‌مان از آن حضرات بیاموزیم (مثل صداقت و پرهیز از غدر یا به نرمی و عاقلانه سخن گفتن با مخالفان فکری و حتی ملحدان)، اما نمی‌توانیم فلان موضع یا عمل اجتماعی خاص را عیناً تکلیف خودمان تلقی کنیم، بلکه باید دغدغه مندِ اجرای اصول و ارزش‌ها باشیم و در عمل اجتماعیِ خود با تکیه بر مبانی و مناهج اصولی و فقهی، عمل کنیم.

آنچه بنده از این نظرگاه جناب استاد در باب سیره اجتماعی معصومان علیهم السلام در می‌یابم، این است که ما مثلاً از صلح امام حسن(ع) و قیام امام حسین(ع) حداکثر، جواز و مشروعیت صلح در شرایطی، و قیام در دیگر شرایط اجتماعی و سیاسی را می‌فهمیم، اما استنباط تکلیف و الزام یا ترجیح این موضع و رفتار بر آن موضع و رفتار، منوط به اِعمال روش‌های متعارف فقهی‌ای است که اقوال و اعمال امامان و دیگر منابع و مبانی استنباط را مد نظر قرار می‌دهد و نهایتاً ما بر پایه آن مبانی و با توجه به تشخیص و جمع بندی خودمان از شرایط زمانه و توانایی‌ها و مسئولیت‌هایمان، باید تصمیم بگیریم که چگونه عمل کنیم و در هرحال، حتماً اصول و ارزش‌هایی هستند که هرگز نباید از آنها عدول کنیم.

جناب مسجدجامعی در ادامه، می‌کوشد تحلیل و تبیینی خاص از نهضت حسینی به دست دهد که به نظر ایشان با دیگر تبیین‌های مطرح تفاوت دارد. بنیاد اساسی این تبیین بر این نکته استوار است که این نهضت صرفاً یک رویداد تاریخی نیست و نباید با سنجه‌های تاریخی و سیاسی، دیده و بررسیده شود، بلکه باید ابعاد دینی و پیوند آن با رسالت اصلی امام که حفظ اصالت‌های دینی، زدودن انحرافات و بدعت‌ها، و دفاع از حق و عدالت بود، در کانون توجه قرار گیرد. معاویه پایه گذار قرائتی از اسلام شده بود که می‌توان آن را اسلام اموی نامید که دقیقاً بر خلاف اسلام نبوی، جبرگرا و به دور از عقلانیت با میل به اشرافیت و نیز سلطنت موروثی بود. یزید، هم خودش فاقد شایستگی لازم بود (هم از لحاظ تشرع و هم ازلحاظ تدبیر)، هم نحوه برآمدنش به کرسی قدرت، قابل قبول نبود. مقدر آن بوده است که امام حسین به مظهر و منبع الهام بخش عدالت، حق طلبی و فضیلت محوری تبدیل شود و برای همیشه جهت دهنده و نگهدارنده اسلام نبوی باشد؛

نویسنده در آخرین مقاله بخش نخست، به مناسبت تجلیل و تحلیل از نقش شگرف و تأثیر سترگ امام صادق(ع) در تاریخ تشیع، پس از نشان دادن تحولات عمیقی که در نوع نگاه شیعیان امروزین به امامان (و تحلیل ارزیابی ایشان بر پایه سنجه‌های سیاسی و اجتماعی) رخ داده و طبعاً از مزایای فقهی، کلامی، معرفتی و حتی معنوی و عاطفی تشیع غفلت کرده‌اند، به تبیین درونمایه دقیق تشیع و رسالت اصلی امامان شیعه می‌پردازد. به نظر ایشان، رسالت امامان «در درجه نخست، بیان و تشریح معارف عمیق وحیانی بود.»(ص۲۱۸) دیگر وظایف همچون «دفاع از حق و حقیقت، دفاع از مظلوم و مستضعف، مقابله با کژی ظلم وانحراف، تلاش برای استقرار سنت وعدالت، عمل به وظیفه‌ای که دین در شرایط مختلف طلب می‌کرده و تطبیق دادن احکام دین با موقعیت‌های متفاوت، ازجمله رسالت‌های امامان معصوم بوده است، اما وظیفه اصلی همانا شرح وبسط معارف وحیانی والهی بوده است.»(ص۲۱۹)

ششم.

از لحاظ روشی، ویژگی‌های ذیل، نظرم را جلب کردند: ۱. بهره گیری نویسنده محترم از اطلاعات ادیانی و مذاهبی‌اش در یادداشت‌ها و تطبیق برخی رخدادهای اسلامی بر وقائع دیگر ادیان؛

۲. پیوندزدن میان تجربه‌های امروزین از حالات و عادات امروزی‌ها، و مطالعات تاریخی؛

۳. ابانداشتن از ذکر نقدها یا نگاه‌های متفاوت دیگران به چهره‌های مقدس یا رویدادهای تاریخی اعتقادی‌ای که در سنت فکری ما، به نوعی تابو شده‌اند و نمی‌توان به نحو دیگری به آنها نگریست، مثل اینکه  «قدرت با منشأ دینی مشکلات خاص خود را دارد.»(ص ۲۴)  «هنگامی که جامعه از هیجانات دینی اشباع می‌شود و روی آوری به قرآن، به ویژه حفظ آن شیوع می‌یابد، عملاً قرآن وسیله‌ای می‌شود جهت تفسیر و توجیه گرایش‌های برخاسته از آن هیجانات.»(ص۸۱)

۴. در تحلیل رویدادها، توجه کردن به نقش عوامل غیرمعرفتی و مؤلفه‌های غیر دینیِ اثرگذار در آنها و پرهیز از سیاه و سفید دیدن واقعیات و چهره‌های تاریخی. ازجمله، حساب بازکردن برای ویژگی‌های اقلیمی و جغرافیایی، خلق و خوهای قومی و قبیله‌ای، خصیصه‌های مردم‌شناسانه و جامعه شناسانه وازجمله، عامل بدوی بودن به معنای غیرمدنی بودن و محرومیت از تربیت‌های شهری و متمدنانه که هم در خوارج و هم در امتداد آنها در روزگار ما، دواعش قابل تشخیص است. بدوی‌ها نمی‌دانند چه می‌خواهند و چه نمی‌خواهند و به سادگی خشمگین و تحریک می‌شوند.

با این همه، این اثر را نمی‌توان خالی از برخی ملاحظات دانست. جاداشت که در مقدمه، به چراییِ درج یادداشت‌های غیرتاریخی در اثری که سوتیتر یا عنوان فرعی‌اش مقالات تحلیلی تاریخ اسلام است، اشاره می‌شد، همچنان که برای جذابیت بیش‌تر کتاب که مجموعه‌ای از مقالات منتشرشده در نشریات، به ویژه روزنامه اطلاعات است، شایسته بود در قالب گزارشی تحلیلی، جامع و منسجم، محتوای اصلی مقالات، در ساختی یکپارچه بیان می‌شد.

قلم کتاب گرچه روان و خوشخوان است، اما گاهی لحن گفتاری پیدا می‌کند. تداخل مقالات و تکرار برخی مضامین یا تعابیر یا حتی نام‌ها، گرچه نشانگر ایده‌های راسخ در دهن نویسنده و مایه تمکن آنها در ذهن مخاطب است و به دلیل نشر مقالات در نشریات مختلف، تاحدی طبیعی می‌نماید، اما درهرحال، کمی ملال‌آور است.

در مجموع، آخرین کتاب جناب مسجدجامعی اثری است، خواندنی که برای عموم، سودمند است و برای خوانندگان نکته سنج، حاوی تصریحات یا اشارات راهگشا و الهام بخش است. در واپسین فراز این یادداشت، مناسب است به برخی دریافت‌ها و برداشت‌هایم از این کتاب (علاوه بر آنچه در بندهای چهارم و پنجم آوردم)، که توجهم را جلب کردند، اشاره کنم:

۱. فتح مکه بدون خونریزی و برخلاف مشی جاهلی که خودِ جنگ و جنگاوری برایش موضوعیت داشت، صورت گرفت، زمینه سنت جاهلیِ ثأر یا انتقام را از بین برد؛

۲. اکثریت ساکنان شبه جزیره عربستان، به ویژه بادیه نشینان با استقرار اسلام و مدنیت اسلامی، از بدویت به مدنیت، تحول یافتند و البته تا دهه‌ها همچنان تأثیرات بدویت در رفتارهای عرب‌ها مشهود، و در تحولات پس از پیامبر اکرم بسیار اثرگذار بود و مهم‌ترین بروز آن را در خوارج می‌بینیم و حتی داعشی های امروزی هم تحت تأثیر همان بدویت و قبیله گرایی هستند؛

۳. عرب‌های بادیه نشین به رغم بدویت و تعصب‌های جاهلی، بسیار تحت تأثیر اخلاق نیکوی پیامبر بودند. پیامبر با ترکیبی از عواطف و عقلانیت، مأموریت خود را پیش برد. بعد از جاذبه‌های اسلام و قرآن، بیش‌ترین تأثیر را در پیشرفت وگسترش رسالت جدید، اخلاق و مدیریت پیامبر داشته است؛

۴. در شرق، هم میل به گمنامی بیش‌تر است و هم جامعه چندان در گوهرشناسی و قدرشناسی کوشا نیست و این برخلاف سنت غربی‌ها از گذشته تا کنون است که هم به شهرت اهمیت می‌دهند و هم به نکوداشت مشاهیر؛

۵. علی(ع) در جنگ‌های برون مرزی پس از پیامبر اکرم که به غلط به فتوحات موسوم شده است، نقشی نداشت و طبعاً در نظر توده اهل سنت، جایگاه آن خلفای پیشین را پیدا نکرد؛

۶. عدالت باید بر بخشش تقدم پیدا کند و این یعنی تثبیت قاعده بر استثناها؛

۷. یادکردی از حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که: لن تقدس أمّه لایؤخذ للضعیف فی‌ها حقه من القوی غیرمْتَعْتَع که آن را چنین به نظم درآورده‌اند:

که بشنیده هم از رسول خدا

بس این دانشی گفته کَش جان فدا

نه پاکند قومی که از کجروی

نگیرند داد ضعیف از قوی

بدان سان که آن خسته ناتوان

سخن آورَد نشکسته به زبان

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.