به تماشا سوگند؛ وجوه مشترک شعر سعدی و سپهری
مهرداد مهرجو
با بررسی سرودههای سهراب سپهری و سعدی شیرازی، میتوان اشتراکاتی در اندیشه و جهانبینی آنها یافت. از جمله این موارد میتوان در نحوه مواجه آنها با طبیعت، انگشت تأکید نهاد. در این جستار به اشتراکاتی چند از جهانبینی این دو شاعر خواهم پرداخت.
در غالب آثاری که به رابطه شعر سپهری با پیشینیان پرداخته شده است، افراط و تفریطهای زیادی به چشم میخورد. عدهای او را محصول عرفان اسلامی و همطراز سخنورانی چون حافظ و سعدی میدانند. عدهای دیگر شعر او را چه در قلمرو زبان و چه در قلمرو اندیشه، کاملاً بینسبت با فرهنگ و ادب فارسی و قلههای آن معرفی میکنند. اینگونه افراط و تفریطها در بررسی اشتراکات و تفاوتهای شعر سپهری و سعدی نیز راه یافته است. برای مثال ضیاءموحد، سعدی پژوه نامدار، در مصاحبهای میگوید: «من کنار هم نشستن سعدی و سهراب را قبول ندارم. کنار هم قرار گرفتن فیل و فنجان است. شعر نو بسیار وامدار سعدی است. حتی شاملو که به تقلید از نیما میخواست قدر سعدی را پایین بیاورد، نمیدانست خودش تحتتأثیر سعدی است. اما سهراب شاگردی سعدی را نکرده. من سالها پیش شبی کتاب «حجم سبز» را گرفته بودم که بخوانم. به شعر دوم که رسیدم دیدم عین شعر اول است. کتاب را پرت کردم به کناری. لحن همه شعرهای سپهری عین هم است. آیا میشود او را با سعدی مقایسه کرد که در بوستان یک لحن دارد و در گلستان لحنی دیگر و در غزلیات و دیگر شعرها لحنهای گوناگون دارد؟ عرفان سهراب سپهری عرفان جانداری نیست، برخلاف سعدی که میگوید: “نگویم سماعای برادر که چیست / مگر مستمع را بدانم که کیست” سپهری طنز ندارد. سوز و حال در شعر سپهری دیده نمیشود. زبان سهراب لَخت است. انسجام زبانی ندارد. ولی سهلالوصول است. کسی که توقع زیادی در شعر نداشته باشد از سپهری خوشش میآید[1]»
به اقتضای موضوع این مقاله، وارد چند و چون بخش اول سخنان آقای موحد یعنی لحن شعر سپهری نمیشوم؛ اما چنانکه بعدتر به تفضیل خواهم آورد، بنظر من جهانبینی او از جهاتی سخت نزدیک به عرفان سعدی است.
همانطور که در بخش مقدمه مقاله دیگری تحت عنوان «بر سبزه مرگ» آوردهام، بنظر میرسد بیشترین تأثیرپذیری سهراب از میان شاعران کلاسیک، در وهله اول از بیدل میباشد[2]. با این حال میتوان رد اندیشه و زبان شعری دیگر سخنوران ادبیات فارسی از جمله مولانا، عطار، حافظ و سعدی را در هشت کتاب سپهری دنبال کرد. برای نمونه سعدی در یکی از غزلیات خود که مورد توجه حافظ هم قرار گرفته است، میگوید:
«خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست/ راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست[3]»
حافظ:
«ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست/ منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست[4]»
سپهری در آغاز شعر «نشانی» تا حدی تحت تأثیر این دو غزل مینماید:
««خانه دوست کجاست؟»، در فلق بود که پرسید سوار[5]»
سعدی میگوید:
«ز آب روان و سبزه و صحرا و لالهزار/ با ما مگو که چشم در احباب خوشتر است[6]»
و سهراب:
«مادری دارم بهتر از برگ درخت/ دوستانی بهتر از آب روان[7]»
چنانکه ملاحظه میشود تعبیر اخیر سپهری دور از بیت سعدی نیست. در ادامه کار به بررسی دقیقتر وجوه مشترک این دو شاعر میپردازم.
الف)
یکی از گستردهترین مضامین شعر سعدی دعوت مخاطب به دیدن زیباییهای طبیعت است. در دیوان او اشعار بسیاری با این مفهوم یافت میشود. برای نمونه میتوان به ابیاتی از قصیده مشهور او در وصف بهار اشارت برد:
«بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار/خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار/ که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق/ نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
«آفرینش همه تنبیه خداوند دل است/ دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
اینهمه نقش عجب بر در و دیوار وجود/ هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار[8]»
سعدی از آمدن بهار چنین ابراز خرسندی میکند و آن را دریچهای برای پی بردن به وجود خدا میداند. خطاب به صوفی میگوید در چنین فصلی باید ترک صومعه و عزلت گفت و به گلزار نشست و خدا را در زیبایی این فصل جست. سهراب هم در شعر «ندای آغاز» کم و بیش همین مضمون را مد نظر دارد و میگوید: «من به اندازه یک ابر دلم میگیرد/ وقتی از پنجره میبینم حوری، -دختر بالغ همسایه-/ پای کمیابترین نارون روی زمین/ فقه میخواند[9]». در شعر بلند «صدای پای آب» میخوانیم: «و خدایی که در این نزدیکی است/ لای این شببوها/ پای آن کاج بلند/ روی آگاهی آب، روی قانون گیاه/ من مسلمانم/ قبلهام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه، مهرم نور/ دشت سجاده من[10]» و در دفتر حجم سبز ناظر به همین معنا میسراید: «رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط[11]» در شعر دیگری از همین دفتر نیز آمده است: «برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم:/ چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟[12]» و «چرا مردم نمیدانند/ که لادن اتفاقی نیست؟[13]» سعدی هم در بیت دیگری از قصیده مورد بحث دارد:
«که تواند که دهد میوه الوان از چوب/یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار»
در واقع طبیعت در نگاه سعدی و سپهری دریچهای برای باور به خداست. میتوان برای روشنتر بحث اشارتی به شعر منوچهری دامغانی، شاعر سده پنجمی، داشت. با اینکه بیشترین حجم دیوان او در وصف طبیعت است؛ اما در آنها چندان خبری از امر معنوی یافت نمیشود. میتوان گفت طبیعت نزد منوچهری صرفاً اسباب طرب و شادی آدمی است. حال آنکه سعدی در یکی از غزلیات خود میگوید:
«تنگ چشمان نظر به میوه کنند/ ما تماشا کنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری/ ما در آثار صنع حیرانیم[14]»
سهراب در شعر «پیغام ماهیها» افتادن عکس یک گل میخک را در آب، روزنی برای اقرار به بهشت میخواند:
«به درک راه نبردیم به اکسیژن آب/ برق از پولک ما رفت که رفت/ ولی آن نور درشت/ عکس آن میخک قرمز در آب/ که اگر باد میآمد دل او، دل او پشت چینهای تغافل میزند/ چشم ما بود/ روزنی بود به اقرار بهشت[15]»
سعدی در قصیدهای مسرورانه از رفتن فصل سرما و آمدن بهار گوید:
«علم دولت نوروز به صحرا برخاست/ زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست[16]»
سهراب نیز در شعر «پرهای زمزمه» چشم انتظار رفتن زمستان و آغاز بهار میسراید: «مانده تا برف زمین آب شود/ مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر/ ناتمام است درخت/ زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد/ و فروغ تر چشم حشرات/ و طلوع سر غوک از افق درک حیات/ مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید/ در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد/ و نه آواز پری میرسد از روزن منظومه برف/ تشنه زمزمهام/ مانده تا مرغ سر چینه اسفند صدا بردارد/پس چه باید بکنم/ من که در لختترین موسم بیچهچه سال/ تشنه زمزمهام؟/ بهتر آن است که برخیزم/ رنگ را بردارم/ روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم[17]»
ب)
سعدی همان روح حساس در برابر زیباییهای طبیعت را درباره صورت و انسان زیبا نیز حفظ میکند و داد سخن میدهد. در واقع یکی از مضامین گسترده شعر سعدی که ریشه در گرایش او به جمالپرستی دارد، همین موضوع تشکیل میدهد[18]:
«که گفت بر رخ زیبا نظر خطا باشد/ خطا بود که نبینند روی زیبا را[19]»
«نشاید گفتن آنکس را دلی هست/ که بر رویی چنین ندهد دل از دست[20]»
«از آنکه من به تأمل در او گرفتارم/ هزار حیف بر آن کس که بگذرد غافل[21]»
«آنان که در بهار به صحرا نمیروند/ بوی خوش ربیع بر ایشان محرم است
وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب/ پندش مده که جهل در او نیک محکم است[22]»
«در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست/ از گل و لاله گزیرست و ز گل رویان نیست[23]»
در غزلی با همین مفاهیم میخوانیم:
«نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود/ با رفیقی دو که دائم نتوان تنها بود
خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم/ وان همه صورت شاهد برآن دیبا بود
پارس در سایه اقبال اتابک ایمن/ لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود
شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت/ که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود
یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن/ نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود
فتنه سامریش در نظر شورانگیز/ نفس عیسویش در لب شکرخا بود
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست/ یار بتپیکر مهروی ملک سیما بود
دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد/ همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود[24]»
این شعر بیانگر روح حساس و منعطف سعدی در برابر زیبایی است[25].
سهراب هم در بخشی از شعر «آب» میگوید:
«زن زیبایی آمد لب رود/ آب را گل نکنیم/ روی زیبا دو برابر شده است[26]»
او که در نقاشی نیز دست توانایی داشت، گویی افتادن عکس آن زن را در آب، به تصویر میکشد و میگوید: «روی زیبا دو برابر شده است». ضروری است تا همینجا به این نکته نیز اشارهای کرد که سعدی به اقتضای فرهنگ زمانه، در غالب غزلیات عاشقانه خود شاهدی مذکر را مد نظر دارد[27].
از این مطالب که بگذریم سپهری در شعر «نزدیک دورها» مواجه خود را با زنی به تصویر میکشد که بیشباهت با سعدی و نیز مواجه کثیری از اهل عرفان با مقوله عشق زمینی نیست:
«زن دم درگاه بود/ با بدنی از همیشه/ رفتم نزدیک/ چشم، مفصل شد/ حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق/ سایه بدل شد به آفتاب/رفتم قدری در آفتاب بگردم/ دور شدم در اشارههای خوشایند/ رفتم تا وعدهگاه کودکی و شن/ تا وسط اشتباههای مفرح/ تا همه چیزهای محض/ رفتم نزدیک آبهای مصور/ پای درخت شکوفهدار گلابی/ با تنهای از حضور/ نبض میآمیخت با حقایق مرطوب/ حیرت من با درخت قاتی میشد/ دیدم در چند متری ملکوتم/ دیدم قدری گرفتهام/ انسان وقتی دلش گرفت/ از پی تدبیر میرود/ من هم رفتم/ رفتم تا میز/ تا مزه ماست، تا طراوت سبزی/ آنجا نان بود و استکان تجرع/ حنجره میسوخت در صراحت ودکا/ باز که گشتم/ زن دم درگاه بود/ با بدنی از همیشههای جراحت/ حجره جوی آب را/ قوطی کنسرو خالی زخمی میکرد[28]»
درباره «زن» در شعر سپهری مطلب بسیار است. به ذکر مختصر این نکته اشاره میکنم که میتوان زن آثار او را به دو دسته پیرامونی[29] و اثیری[30] تقسیم کرد. زن اثیری برعکس پیرامونی در عالم واقع مصداق خاصی ندارد، برساخته ذهن شاعر است، از ناخودآگاه او پرده برمیدارد و به زعم من بیشتر در آثار اولیه شاعر سر بر میآورد. بنظر زن این شعر را، چنانکه از «ودکا» و «مفصل شدن چشم» سخن میرود، بهترست زن پیرامونی بحساب آورد. «مفصل شدن چشم» همان خیره بودن یا نگریستن معنا میدهد. سهراب از نگاه و مواجه با آن زن خود را «در چند متری ملکوت» میخواند و مییابد. سعدی میگوید:
«گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم/ به حقیقت اثر لطف خدا مینگرم[31]»
همچنین در غزل دیگری میگوید:
«جماعتی که ندانند حظ روحانی/ تفاوتی که میان دوآب و انسان است
گمان برند که در باغ عشق سعدی را/ نظر به سیب زنخدان و نار پسندان است
مرا هر آینه خاموش بودن اولیتر/ که جهل پیش خردمند عذر نادان است[32]»
حال که بحث به اینجا کشیده شد، خوب است پیش از پایان کلام به مقاله: «از شاهد سعدی تا دچار سپهری[33]» نگاشته سروش دباغ نیز اشاتی کرد. دباغ در این مقاله پس از بیان تقسیمبندی پنچگانه خود از اقسام عاشقی به سر وقت نگاه سعدی و سپهری از «زن» و «عشق» میرود. بنظرم مهمترین پیام مقاله «از شاهد سعدی تا دچار سپهری»، نشان دادن تفاوت مفهوم عشق نزد انسان امروزینی که دغدغه امر متعالی دارد با پیشینیان است. او به تبع آن دسته از سعدیپژوهانی که غالب اشعار او را دارای معشوق و مخاطب زمینی میدانند، قائل بر این نکته است که سعدی بر عشق زمینی حرمت فراوانی مینهد؛ اما سهراب اکثراً عشق و تنهایی وجودی و گاه عشق نوع دوستانه را مد نظر دارد و با عشق زمینی چندان بر سر مهر بنظر نمیآید. نکته دیگر اینکه یکی از مضامین شعر سعدی را عشق عرفانی تشکیل میدهد؛ اما این نوع عاشقی در هشت کتاب سپهری وجه چندانی ندارد.
در این جستار کوشیدم بر پارهای از قرابتهای فکری سهراب سپهری و سعدی شیرازی بپردازم. چنین استنباط میشود که سهراب در مواردی نظیر نوع نگاه به طبیعت قرابتهای گستردهای با سعدی دارد. آنها هر دو طبیعت و زیباییهای خلقت را روزنی برای باور به خدا و امرمتعالی میدانند.
ارجاعات:
[1] متن این مصاحبه در سایت هنرآنلاین قابل ملاحضه میباشد
[2] نک: مهرداد مهرجو، بر سبزهٔ مرگ، منتشر شده در سایت دینآنلاین
[3] کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران، ققنوس،1396، صفحهٔ 49
[4] دیوان حافظ، تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری، تهران، خوارزمی،1362، صفحهٔ 70
[5] سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1360، شعر «نشانی»
[6] همان، 410
[7] همان، شعر «صدای پای آب»
[8] همان، صفحهٔ 739
[9] شعر «ندای آغاز» همان،
[10] همان 0، شعر «صدای پای آب»
[11] همان، شعر «روشنی، من، گل، آب»
[12] همان، شعر «سورهٔ تماشا»
[13] همان، شعر «آفتابی»
[14] همان،575
[15] همان، شعر «پیغام ماهیها»
[16] همان،727
[17] همان، شعر «پرهای زمزمه»
[18] نک: فرح نیازکار، سعدی و مکتب جمالپرستی، مندرج در مجلهٔ سعدی پژوهی، شمارهٔ 21، صفحهٔ 71 تا 90
[19] همان،381
[20] همان، 398
[21] همان، 749
[22] همان، 414
[23] همان،434
[24] همان،491
[25]1354، صفحهٔ 331 تا 361 نک: علی دشتی،”استاد غزل”، در قلمرو سعدی، تهران، امیرکبیر،
[26] همان، شعر «آب»
[27] نک: سیروش شمیسا، شاهدبازی در ادبیات فارسی، تهران، فردوس، 1381
[28] همان، شعر «نزدیک دورها»
[29] نک: مهرداد مهرجو، مواظب تبخیر خوابها، منتشر شده در سایت دینآنلاین
[30] نک: سیروس شمیسا،”زن شبانهٔ موعود”، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر،1393، صفحهٔ 249 تا 265
[31] همان،554
[32] همان،417
[33] سروش دباغ، از شاهد سعدی تا دچار سپهری، منتشر شده در سایت دینآنلاین