زندگی عشیرهای در خلیج فارس مدرن
علیرضا صالحی
روابط اجتماعی در کشورهای حاشیه خلیج فارس در سال 2021 همچنان قومی و بر پایه ارزشهای عشیرهای است. روابطی که در دنیای مدرن در اقتصاد، سیاست و در مرزبندی میان کشورها نقش دارد.
در جوامع حاشیه خلیج فارس-، قبائل معمولا نسب خود را به یک جد خاص و مشهور در گذشته های دور مرتبط میکنند که با ترکیب بنی فلان است. مثلا بنی مراه نسب خود را به مراه میرسانند که قبل از دوران پیامبر میزیسته است. هر قبیله به زیرشاخه ها و قبائل مختلف و سپس به خانوارهای کوچکتر تقسیم می شود. خانوارها هم از خانواده های جداگانه تشکیل می شود. هر قبیله شخصیت جداگانه ای دارد که شامل گویش، لباس و سنتهای ویژه ای می شود. اما از سال 1950 به بعد، دیگر گویشها عامل تفاوت و تمایز نیست چرا که جامعه خلیجی خاصیت سیالی یافته است. اسم قبیله ممکن است به یک حادثهای در گذشته نیز مربوط شود. مثلا العتوب یا بنیعتبه از کلمه عتب (خسته و سرگردان) میآید. سال 1744 این قوم در صحراهای اطراف خلیج فارس سرگردان شده بودند و نام عتب را به خود گرفتند. خاندانهای سلطنتی آل خلیفه بحرین و آل صباح کویت از همین قوم ریشه دارند.
دو تا از مهمترین اقوام عرب عدنان و قحطان هستند. عدنان از مردمان شمال شبه جزیره ریشه می گیرد و از فرزندان اسماعیل پیامبر هستند. قحطان نیز از مردمان جنوب شبه جزیره و از فرزندان نوح پیامبر به حساب میآیند. مردم خلیج فارس هنوز هم خود را به این ساختار دوگانه قومی و قبیلهای نسبت می دهند و قبائل را به دو گروه عدنانی و قحطانی طبقهبندی می کنند. طبیعت جامعه قومی جنگهایی در مقیاس کوچک را رقم زده است. قبل از ظهور اسلام قبائل به یکدیگر حمله می کردند اما سنتهای قبیله مانع از آن می شد که رشته حملات ادامه یابد.
زندگی در صحرا بسیار مشکل است و بسیاری از خانوارها برای چراگاههای جدید دائما نقل مکان میکردند. گاهی آنها با همپیمانی با دیگر خانواده ها و قبائل، به منابع جدیدی دست مییافتند و با همکاری هم از آن محافظت میکردند و مانع دسترسی قبائل دیگر میشدند. این مسائل باعث تشکیل مرزبندی میان قبائل شد. این جامعه تلاش میکرد تا موانعی برای عضویت قبیلهای ایجاد کند و از حس همبستگی قبیلهای محافظت کند. لذا عضویت در یک قوم از طریق تولد صورت میگرفت. گاهی هم ازدواج باعث می شد تا شخصی در قبیله دیگر مورد پذیرش قرار بگیرد یا دو قبیله همپیمان یکدیگر شوند.
این سیستم مانع از ظهور رهبر قدرتمند می شد و تنها راه حل آن رهبری جمعی بود. وقتی شخصی از میان جمع رهبران به عنوان شخص اول شناخته میشد باید با همکاری و توافق با دیگر رهبران رده پایینتر کار میکرد. طبیعت قبیلهگرایی مشوق رهبری موروثی است. قبائل نیز از رهبران خود انتظار دارند تا امکاناتشان را نسلبهنسل فراهم کند. از زمان استقرار قبائل کوچنشین در سواحل، این مدل روابط شکل گرفتهاست. کمکم خاندانهای قدرتمندی بوجود آمدند که توانایی تامین ثروت، غذا و کالا را داشتند.بواسطه همین سیستم اجتماعی خاندانهای مسلط در خلیج فاس ریشه در تحولات تاریخی دوسده قبل در این منطقه دارد. در طی این سالها رابطه با بریتانیا و کشف نفت بر قدرت آنان افزود. وجود چنین خاندانهای فرمانروایی، نشانه اصلی قبیلهگرایی در کشورهای خلیج فارس است.
علامت دیگر، وجود سنتهای مشترک در این خاندانها است. در بیشتر این کشورها امارت از پدر به پسر منتقل نمیشود بلکه این جابجاییها از طریق خطوط موازی نسب پدری صورت میگیرد. این مسئله جایگاهی برای امیر جدید فراهم میکند که تمامی افراد خاندان باید آن را بپذیرند. همچنین اعضای خانواده در جلسات و ارگانهای مشورتی مختلفی با امیر قرار می گیرند و به او توصیههایی انجام میدهند. شخصیتهایی نیز خارج از خاندان سلطنتی، به نهادسازی در کشور کمک میکنند.
انتصابات مقامات دولتی نیز نشان از اهمیت روابط قومی قبیلهای دارد. درگام نخست، افرادی از خاندان فرمانروا منصوب میشوند که با خانواده و قوم حاکم همپیمان هستند. مثلا آل خلیفه در بحرین، پستهای مهم در ادارات را به سنیهای عرب از اقوامی داد که این خاندان را در فرمانروایی بر این جزیره در قرن 19 کمک کرده بودند. در برابرآن پستهای با اهمیت کمتر را به افرادی از خانواده تجار شیعه داد که در زمینه تجارت مروارید مشغول به فعالیت هستند و هیچ همپیمانی قبیلهای ندارند. بعلاوه آل خلیفه هیچ تمایلی به اعطای پست به کشاورزان شیعه ایرانی تبار ندارد که با آنها نه پیوندهای قبیلهای دارند و نه پیوندهای اقتصادی.
کشورهای خلیج فارس برای ایجاد مانع در امر شهروندی تلاش بسیار دارند که علت اصلی آن ریشه در انسجام قبیلهای دارد. لذا در اعطای امتیاز شهروندی بسیار سختگیر هستند و یا اصلا آن را به دیگر ملت ها نمیدهند. دو علت اصلی میتوان برای آن برشمرد.
یک. تمایلی به سهیم کردن دیگران در ثروت خود ندارند.
دوم. طبیعت قوممحور جوامع خلیج فارس، بهراحتی اجازه ورود شخص جدید به مجموعه قومی را نمیدهند.
همیشه کشورهای خلیج فارس محل زندگی افراد از کشورهای دیگر بوده است. بنادر آن متشکل از شیعیان عراق، بردگان آفریقایی، تاجران هندی مروارید، کشاورزان و بازرگانان ایرانی و قبائل سنی عرب بوده است. سال 1939 و قبل از کشف نفت، 39درصد ساکنان قطر غیرعرب بودند. قبائل عربی مسلط در منطقه به این افراد و کسانی که قبل از 1930 به این منطقه آمده بودند، اسکان دادند و بعدها به عنوان شهروند مطرح شدند، بدون اینکه پیوندهای قبیلهای داشته باشند. هجوم عظیم مهاجرین از سالهای 1940 یک سری موانع طبیعی برای جامعه قبیلهای ایجاد کرد. لذا تلاشهای جدی برای جلوگیری از کاهش هویت قبیلگی در دستور کار مردم قرار گرفت.
پس از آن خارجیهای نزدیک به قبیلهی اعراب و اعراب بیقبیله به عنوان بزرگترین تهدید محسوب میشدند. تنها اعراب دولتهای عربی امکان ماندن در خلیج را داشتند و تنها آنان شانس شهروندشدن را یافته بودند. حتی مسلمانان سواحل هند و پاکستان که تاریخ مشترکی با اعراب خلیج داشتند، تا قرن بیستم نمیتوانستند اعلام کنند که رسیدن به حقوق شهروندی حق آنهاست.
سیاستمداران مدرن عرب، اغلب از ملتی عربی صحبت میکردند که تمامی عربها میتوانند شهروند آن محسوب شوند. اما اعراب در کشورهای خلیج، فقط بخاطر روابط قومی میتوانند به حقوق شهروندی برسند و نه براساس عروبیت. روند تبعید میلیونها فلسطینی از سال 1948 و تبعات اسکان آنان در کشورهای عربی، باعث شده تا هر کشور عربی به صورت جداگانه، کیفیت و صلاحیت شهروندی خود را تعریف کند. بسیاری از عربها بویژه فلسطینیان معتقدند که عربها باید در خلیج فارس حقوق شهروندی بگیرند. رهبران خلیج از ترس اینکه اعراب بی قبیله شیوه های حکمرانی را به چالش بکشند، مخالف این امر هستند. با وجود اینکه مردمان زیادی از کشورهای مختلف از سراسر جهان برای کار به این منطقه میآیند، دو امر حاکمیت و شهروندی به خوبی توسط قبائلی که ریشه در شبهجزیره دارند، محافظت میشوند. به این ترتیب، سواحلنشینان خلیجفارس با عربهای داخل صحرا که جوهره هویت عربی را تشکیل میدهند، روابط و پیوندهای خود را حفظ کرده است.
کلاف کور: قبائل و مرزها در خلیج فارس
آل ثانی در قطر، آل خلیفه در بحرین، آل سعود در عربستان قبائل مهم و دارای حکومت هستند اما اینها تنها قبائل مهم نیستند. بلکه قبائل غیرحکومتی دیگری در این منطقه ساکن هستند که ترکیب شهروندی این کشورها را شکل میدهند و وابستگیها و دعاویشان نقش حیاتی در تعیین مرزهای ملی دارد. در واقع این افراد در میان دولتهای مختلفی زندگی میکنند و جزو نخبگان حکومتی به حساب نمیآیند اما با این وجود، پادشاهیهای خلیج، باید وفاداری خود را به این قبائل و شهروندانش حفظ کنند. مثلا قبیله غیرحکومتی «دواسر»، در تعیین مرز میان قطر و بحرین نقش موثری داشته است.
حاکمیت و مرزهای قدرت در خلیج فارس مثل میدانهای مغناطیسی است که در حاشیه آن مناطقی هستند که به خاطر نفت اهمیت یافتهاند. عشایر صحرایی و دریایی این منطقه، مثل قبیله دواسر در این مناطق عبور و مرور دارند. گاهی نیز این عشایر از مرزها عبور کرده و به کشورهای مجاور میروند. لذا هر دو کشور بحرین و قطر علاقه دارند تا نمایندگان دواسر را به عنوان شبکههای مردمی و همراه و قابل احترام دوحه یا منامه معرفی کنند. در واقع از زمانی که مرز قطر و بحرین در سال 2001 مشخص شد، دواسر به یکی از بازیگران اساسی دادگاه بینالمللی عدالت تبدیل شد. قطر و بحرین توافق کردند که «جزایر حوار» تحت کنترل پادشاهی بحرین باشد و «زباره» شهر مهم تاریخی در شمال قطر، تحت کنترل دوحه قرار بگیرد. این دو کشور در خلیج فارس و شمال عربستان از قرن نوزده نزاعهای منطقهای-ارضی دارند.
در طول تاریخ امرار معاش این قبائل یا از طریق دامداری عشایری بوده است یا ماهیگیری و زندگی دریایی و صید مروارید. این سبک زندگی و حق استفاده از زمینهای خشک و دریاها نتیجه یک سیستم غیررسمی است که برای جلوگیری از بهرهبرداری بی رویه از منابع محدود در زمانه جنگها و نزاعها در میان طرفین رقیب بوجود آمده است. این سیستم در طول زمان تغییراتی داشته است. کشورهای خلیج یک راه ویژه و پیشرفته برای نهادینه سازی مرزها و حقوق ارضی بوجود آورده است. در حالی این تغییرات در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اتفاق افتاد که قدرتهای بزرگ مثل بریتانیا و عثمانی تلاش میکردند تا متحدین و همپیمانانی از شیوخ و امرا داشته باشند و بتوانند یک سیستم پویای قبیلهای راهاندازی کنند.
ریشههای خاندان آلخلیفه از مناطق شرقی قطر و منطقه زباره است. در سال 1870 و با تسخیر شبهجزیره توسط عثمانی، تسلط بحرین بر جزایر کمتر شد، چراکه عثمانی به دلایل دفاعی، نیروهای نظامی خود را در منطقه مستقر کرد. اما پیشبینی نمیکرد که توسط قبائل منطقه عربستان مورد حمله قرار بگیرد. لذا عثمانی تصمیم گرفت به جای آنکه بر نیروهای نظامی خود تکیه کند، به تسلط یک شاخه قبیلهای همپیمان خود بر منطقه بیاندیشد. خاندانی که هم توانایی اداره امور منطقه را داشته باشد و هم بتواند به کمک عثمانی از شورشهای دوباره قبائل صحرایی جلوگیری کند. بریتانیا نیز تلاش داشت تا قدرت آل خلیفه بحرین را کاهش دهد، لذا در سال 1868 «محمد بنآلثانی» به عنوان رهبر قطر به رسمیت شناختهشد. پس از آن قطر با مخالفین بحرین همراه شد. تا قرن بیستم روابط سرد میان دو خاندان ادامه داشت. قراردادهایی که در جهت برقراری صلح نوشته میشد با مخالفتهای گسترده روبرو بود. برای مثال قرارداد عثمانی-بریتانیایی در سال 1913 که به دو موجودیت ارضی جداگانه تاکید داشت، باعث ملتهب شدن روابط میان دو کشور شد. در پایان نیز قرارداد عملی نشد. در ادامه امرای قطر تلاش داشتند به کمک عثمانی، آل خلیفه را از شبه جزیره تبعید کنند اما با مخالفت قبائل همپیمان آلخلیفه روبرو شدند. پس از سقوط عثمانی همچنان روابط دوستانهای شکل نگرفت تا اینکه در سال 1937 قطر نیروهای نظامی خود را برای درهم شکستن قبیله «نعیم» در منطقه زباره مستقر کرد، قبیلهای که خود را بحرینی معرفی میکرد. در جریان این حمله بسیاری کشته شدند و بازماندگان نیز به بحرین گریختند.
جزایرحوار نیز وضعیتی مشابه زباره دارد. چرا که مرزهای آن در سال 1913 توسط قرارداد بریتانیا-عثمانی به طور دقیق مشخص نشد. در سال 1971 قطر، ادعای بحرین مبنی بر مالکیت جزایر حوار را به چالش کشید. جنگهای دریایی بین دو کشور آغاز شد که تا سال 1986 به صورت دورهای ادامه یافت. در نهایت سال 2001 دادگاه بینالمللی عدالت حکم این جزایر را مشخص کرد.
از نگاه تاریخی، آل خلیفه حاکم فعلی بحرین، حکومت خود را در مناطق شمالی امروز قطر بنیانگذاری کرد و آن زمان شبه جزیره قطر را بخشی از اراضی خود قلمداد میکرد. با این اوصاف مرزها و حقوق ارضی در قرن نوزده توسط قراردادهای بین المللی تعیین نشد بلکه توسط سنتهای تاریخی و قبیلهای و در حافظههای مردم، مرزهای زمینی و دریایی شکل گرفت. اگرچه آلثانی پس از رویکارآمدن در قدرت رسمی توسط عثمانی و بریتانیا این سرزمینها را صاحب شد ولی مجبور بود تا اتحاد و همبستگی خانوادههای مختلف ساکن شبهجزیره را بدست آورد. برای بدست آوردن حمایت کافی و مشروعیت در دوحه، آل ثانی به توزیع پول میان خانوادههای مختلف اقدام کرد. بنابراین قدرتهای منطقهای که دارای نهادهای مدرنتری بود با مکانیسمهای بومی و رسمی در منطقه خلیج فارس جای گرفتند.
تا اواخر سال 1930 قبیله نعیم و هم پیمانانش که ساکن زباره بودند، از بیعت با آل ثانی سرباز میزدند. نزاع بر سر این منطقه به «دادگاه بینالمللی عدالت» رسید و نهایتا سال 1991 قطر راجع به دو منطقه زباره و جزایر حوار شکایت کرد. این نزاع یکی از پروندههای پیچیده این دادگاه به شمار میرفت که در نهایت با یک تصمیم مهم در سال 2001، طبق نظر دادگاه جزایر حوار سهم بحرین و زباره جزو خاک قطر شد. در این زمینه فعالیتها و سمتگیریهای قبیله دواسر در دادگاه بسیار تعیینکننده بود.
در جریان اختلافات سال 2017 که طی آن بحرین و چند کشور دیگر خلیج فارس، قطر را تحریم کردند، رسانهها بیشتر به دعواهای اشخاص حکومتی یا نزاع دولتی در دو طرف بحرین و قطر پرداختند، درحالیکه شهروندان هر دوطرف نیز نقش حیاتی در محاسبات سیاسی دارند و ادعاهای مهمی در هر بخش و ایالت دارند. قبائل هنوز نقش مهمی در خلیج دارند، حتی قبائل غیر حکومتی. هنوز هم ساختار اجتماعی خلیج با وابستگیهای فامیلی و کنفدراسیونهای قبیلهای مشخص میشود، روابطی که ادعا میشود ریشه در دوران پیامبری محمد «ص» دارد. نظریات مدرنیزاسیون غربی پیشبینی میکند که دو عامل تخصصی شدن کار و ازهم گسیختگی خانواده منجر به افزایش فردگرایی در جامعه میشود. اما در منطقه خلیجفارس خلاف آن اتفاق افتاده است. یعنی با روی کارآمدن سیستم دولت ملت، نقش گروهی قبائل و خانواده در این کشورها از بین نرفته است. اعلام وابستگی به یک شیخ یا امیر به طور ویژه نقش اساسی در تعیین مرزهای ملی دارد. اینجاست که نقش مجلس، یا همان شورای قبیلهای که در آن شهروندان با خانوادههای حکومتی جلسه برگزار میکنند نقشی ویژهای دارد.
با این وجود، وفاداری قبیلهای در تعیین و حفظ مرزهای ملی مهم قلمداد میشود. باوجود تمرکزگرایی حول خانوادههای حکومتی، تعیین یک کشور و مرزهایش شامل خلق روابط و پیوند با خانوادههای دیگر نیز میشود. اگرچه قدرت در خلیج فارس به خاندان حکومتی میرسد اما خانوادههای دور از حکومت شهروندان مثل نعیم و دواسر در شکلگیری و حفظ تمامیت ارضی تلاش میکنند و مجموعه این فعالیتها موجب تشکیل مرزهای مدرن امروزی شده است.
منبع: شعوبا