پست مدرنیسم در جهان اسلام؛ بومی‌سازی پست مدرنیسم با تصوف و عرفان

دکتر هادی بیگی

غرب در دوران جدید سه مرحله تاریخی متفاوتی طی کرده‌است. مسلمانان در مواجهه با این سه مرحله تاریخی و تمدنی غرب، همواره به دنبال پاسخگویی و مقابله با انحطاط بوده‌اند و تلاش کرده‌اند پاسخ‌هایی مناسب با هر مرحله ارائه دهند.

معنا و پیشینه فکر معاصر

معاصرت به معنای در مواجهه بودن است؛ در دوگانه «أنا و الآخر» اگر دیگری رجحان پیدا کند و فرهنگ من و تمدن من بخواهد با داشته­‌های خودش و با ملاحظه دیگری خودش را بازتعریف کند، در واقع تفکر معاصر شکل پیدا می­کند، اگر متفکری در مواجهه فکر دیگری بود معاصرت است. معاصرت صرفا زمانی نیست بلکه نتیجه برجسته شدن مواجهه و توجه به عصر با تمام ابعاد آن است، عصری که در آن دیگریِ قدرتمند حضور دارد و در همین زمان «ما» هم می­خواهیم خودمان و دیگری و نوع رابطه را تعریف کنیم.

در جهان اسلام حدود 150 سال است که تجربه فکر معاصر را داریم؛ از زمانی که ناپلئون به مصر حمله کرد تا امروز میراث معاصرت را داریم که بسیار ارزشمند است. دانشمندی که دارای فکر معاصر است می­خواهد نوع رابطه خود و دیگری را مشخص کند و در کنار این فکر معاصر، افکار متوجه انحطاط «خود» یعنی انحطاط مسلمین شده است. یکی از دلایلی که ممکن است معاصرت در اندیشه انحطاط و عوامل آن باشد مشاهده پیشرفت دیگری است و با این مشاهده به فکر پرسش از دلایل انحطاط می­‌افتد و در پی آن می­خواهد کاری برای نهضت و زدودن انحطاط از جامعه مسلمین انجام دهد. پس فکر معاصر دو ویژگی دارد؛ اولا در مواجهه با دیگری پدید می­‌آید، ثانیا به انحطاط توجه دارد و در واقع به فکر انحطاط بودن نتیجه آشنایی با دیگری است. خیلی متفکرین در جهان اسلام هستند که اصلا تصوری از انحطاط ندارند و شرایط را خیلی خوب می­دانند!

مراحل فکریِ غرب جدید

پست مدرنیسم یکی از مراحل غرب است و ما در فکر معاصر با مراحل مختلف غرب مواجهه داشتیم و طبعا جریانات مختلف فکری را پدید آوردیم. غرب جدید وقتی متولد شد که مجموعه­‌ای از مسائل یا ویژگی­ها پدید آمد که از جمله این مسائل؛ پیشرفت در علوم طبیعی و مادی بود، ویژگی دیگر غرب در این عصر مواجهه جدید با پدیده دین است، ویژگی مهم دیگر این دوره، انسان گرایی بود. در دوره جدید انسان به دنبال یک تبیین خودبسنده از دنیاست، انسان جدید به دنبال یک تبیین مادی از دنیاست، تبیینی که نیاز به امری خارج از ماده برای تبیین جهان ندارد.

غرب در دوران جدید سه مرحله را تجربه کرده است؛ مرحله اول غرب اولیه است که اتفاقات و پیشرفت­های علمی و تکنولوژیکی در آن رخ داده اما هنوز جهان شمول نشده و ادعای تحدی ندارد و به دنبال تعمیم و جهان شمول کردن ادعا­های خودش نبوده است و تحولات سه گانه مذکور را بدون صورت‌بندی در درون خود دارد.

 

خیل عظیمی از متفکران را در جهان اسلام داریم که در30-40 سال اخیر حضور دارند و نظر به غرب پست مدرن دارند. طبعا مواجهه آنها با دیگر‌ی‌ای است که از مرکزیت و اطلاق دست کشیده است، شرایط جدید تفکر جدیدی می‌­طلبد و طبیعتا متفکران این دوره سعی می­کنند نوع مواجهه‌­شان معنای دیگری پیدا کند. هم می­خواهند از دیگری استفاده کنند و هم دیگری(غرب) اجازه نقد به آنها می­‌دهد. بسیاری اوقات متفکرِ درون جغرافیای اسلامی بازتاب همان تفکر پست مدرن است و همیشه به دنبال نقد است، نقدی که هم دامن خود را می­گیرد هم دامن دیگری را!

مرحله دوم، غربِ سیطره یافته است و فیلسوفان این دوره به دنبال صورت­‌بندی منظم و متفاوت از تحولات سه­‌گانه بودند تا تبیینی جهان شمول از خود ارائه کنند. مثلا کانت می­خواهد دعوای بین تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی و مسیحیت را حل کند تا انسجامی برقرار کند و زمینه را برای یک روایت واحد فراهم کند. در این دوره طبیعتا یک سیستم فلسفی بنا شد که اختلافات در آن، به زعم خودشان، حل شد و این زمینه‌­ای برای تعمیم و سیطره غرب را هم فراهم کرد. یکی از تلاش‌­های کانت ایجاد پشتوانه نظری برای فیزیک نیوتن بود، فیزیکی که دستاورد غرب بود و کانت تلاش می­کرد آن را به ضرورت و کلیت برساند، در حالی که در تجربه گرایی ضرورت و کلیت وجود ندارد، اما کانت برای فیزیک نیوتن این پشتوانه فلسفی را ایجاد کرد تا کمک کند این فیزیک جهان شمول شود.

در همین دوران غرب شروع به سازماندهی اجتماعی و تکنولوژیکی جدید می­کند و هگل «ما»یِ اروپایی را برتری می­دهد. هگل اولا «من» را تبدیل به «ما»می­کند و بعد «ما»یِ او «ما»یِ اروپایی است و انسانِ تراز، انسانِ اروپایی و یا حتی فقط ژرمن است! مشرق گهواره تمدن است ولی خورشید علم و تمدن در آلمانِ مسیحی غروب کرده و قله فلسفه و تمدن، آلمان و اروپای مسیحی است و هگل اینگونه تمام زیست­‌جهان‌­ها را به لطایف الحیلی از دور خارج می­کند. کار هگل اوج تسلط مایِ مسیحی اروپایی است و در این دوره مدرنیته صورت­‌بندی می­شود. غرب دوم می­خواهد معرفت و تاریخ خودش را سیطره بدهد و به دنبال تحدی است! به دلیل همین جایگاه ویژه هگل در دوره مدرن است که در دوره بعد یعنی دوره پست مدرن، همه فیلسوفان این دوره به نحوی با هگل درگیر هستند و جریانات مختلف پست مدرن به هگل حمله می­کنند.

دوره سوم یا دوره پست مدرن از دل نقدهایی که به دوره مدرن وارد بوده و از دل نقصان­‌های دوره مدرن یا به سبب رفتار­ها و پدیده‌­های اجتماعی دوره مدرن، پدیدار می­شود مثلا دو جنگ جهانی نتیجه دوره مدرن است. یکی جریانات اصلی مخالف مدرنیته یهودی­ها هستند، فیلسوفان پست مدرن اکثرا یهودی هستند. در دوره پست مدرن غرب از سیطره معرفتی می­‌افتد و به تدریج رجحان­‌های خودش را کم­رنگ می­کند. مرکزیت انسان در دوره پست مدرن کم می­شود چون فیلسوفان پست مدرن معتقدند هر اندازه عرصه را برای فرا­روایت سوژه(انسان) باز کنیم در واقع به کانت و هگل میدان داده­‌ایم!

دستاورد­های علمی و پست مدرنیسم

برخی دستاورد­های علمی این دوره مورد استفاده دانشمندان پست مدرن قرار گرفت؛ از جمله دستاورد­هایی که روان کاویِ فروید به ارمغان آورد، فروید با نظریه ناخود­آگاه خود زیر پای عقل را خالی کرد. وقتی ساحت خود­آگاه انسان، که عقل در این ساحت تعریف می­شود، تحت الشعاع طغیان­های ناخود­آگاه باشد طبیعتا به دستاورد این ساحت هوشیار هم نمی­شود تکیه کرد. دوره پست مدرن دوره سیالیت و اضمحلال و نقد همه چیز است، دوره‌­ای که از امر مطلق سخنی به میان نمی­‌آید. درکنار این مشخصات، ضدیت با دوگانه­‌ها یکی دیگر از مشخصه­‌های دوره پست مدرن است البته این به معنای حذف دوگانه­‌ها نیست. ولی در این دوره سلسله مراتب اقتدار دوگانه­‌ها متزلزل می­شود، مثلا دو­گانه زن و مرد یا نفس و بدن یا دو­گانه عقل و تجربه و دو­گانه شرق و غرب یا تقوا و فجور متزلزل می­شود. برساختن روایت­های کلان نتیجه برساختن همین دوگانه­‌ها است و تا این دوگانه­‌ها نباشد روایت­های کلان فلسفی قابل ارائه نیست. به همین دلیل پست مدرن­ها در پی متزلزل کردن این دوگانه­‌ها هستند!

انسان پست مدرن به دنبال سیطره نیست، در هنر و حتی لباس پوشیدن خودش به دنبال جدی گرفتن جهان نیست و ایده‌­های کلان ندارد و نمی­خواهد جهان شمول باشد و در مجموع انسان متواضع‌­تری است! اما تقریبا چیزی را سریع نمی­‌پذیرد و در آداب اجتماعی و لباس پوشیدن و هنر و… انسان مدرن نیست و در پی به چالش کشیدن هر امر مدرن و مطلق است. در ایران ما هم پست مدرنیته به لحاظ اجتماعی حضور پررنگ دارد و ما شاید ناخودآگاه از ایده­‌های پست مدرن متأثر هستیم ولی از لحاظ معرفتی در ایران حضور جدی ندارد.

ادوار سه­‌گانه مواجهه با غربِ جدید

مجموعه جهان اسلام و فکر معاصر در مواجهه با غرب دائما در مواجهه با این سه دوره بوده است و می­خواهد با ملاحظه دیگری، در هر یک از این ادوار تاریخی تمدنی غرب، از انحطاطی که حس می­کند خارج شود؛ اولین مواجهه و در واقع شروع مواجهه، متعلق به پیش­گامان بود که مواجهه معرفتی با غرب را آغاز کردند. سِر سیداحمدخان هندی، سیدجمال و شاگردانش رشید رضا و عبده و شکیب ارسلان از شخصیت­های اثر گذار این دوره بودند که سعی می­کردند مواجهه را به سمت مواجهه معرفتی ببرند و در پی آن بودند که بگویند دیگری کیست و چه نسبت و رابطه‌­ای باید با او داشته باشیم و…. اینها با دیگری در حمله ناپلئون به مصر به صورت جدی مواجه شدند، همچنین در مسافرت­هایی که به کشور­های غربی داشتند دستاورد­ها و پیشرفت­های دیگری را از نزدیک می­‌دیدند. پیش­گامان تربیت یافته مراکز علمی جهان اسلام بودند و طبیعتا زبان دیگری را نمی­دانستند و عدم آشنایی نزدیک و دقیق از زبان دیگری باعث می­شد به طور دقیق متوجه بُعد معرفتی غرب نشوند. اینها مقاومت سیاسی در برابر غرب داشتند و غرب را به لحاظ سیاسی بد می­دانستند اما نمی­دانستند غرب جدید و سازمان اجتماعی و نظم سیاسی و ادعا­های آن ریشه در فلسفه­ آنها دارد و در آنجا تولید می­شود.

پیش­گامان چون متوجه ادعا­های پشت پرده غرب نشدند خیلی نگاه منفی به دستاورد­های غرب نداشتند بلکه اقبال و انفتاحی هم نسبت به علم و تکنولوژی و نهاد­های اجتماعی داشتند و در پی آن بودند که شواهد و رد­پایی در تراث بیابند تا ایده­‌های جدید غرب مثل پیشرفت علمی و اجتماعی را در قلمرو اسلامی بومی سازی کنند، غافل از آنکه علمِ غربی می­خواهد جای متافیزیک را بگیرد! تماس جهان اسلام با غرب از طریق کشور­های عربی بود چون اولا به لحاظ جغرافیای کشور­های عربی به اروپا نزدیک­تر بودند ثانیا کشور­های عربی چون بیشتر مستعمره بودند آشنایی بیشتری با زبان­های اروپایی داشتند که زمینه تماس بیشتر را فراهم می­کرد.

 

اندیشمندانی که نظرشان به غرب مضمحل است می­خواهند جای پایی هم در میراث برای پست‌مدرنیسم پیدا کنند و هیچ جایی مناسب­‌تر از میراث عرفان و تصوف برای این اندیشمندان نیست. اینها سعی می­کنند از میراث صوفیه استفاده کنند تا بگویند ما هم ریشه‌­های پست مدرن بومی را داریم

دوره دوم فکر معاصر جهان اسلام که دوره مدرن است با ابعاد فلسفی و معرفتی غرب وقوف دارند و تحصیل کردگان دانشگاه­های غرب هستند. متفکران این دوره، مثل دوره پیش­گامان، مقاومت سیاسی را داشتند اما سیطره معرفتی غرب اینها را مرعوب و گیج کرده بود طوری که به سمت هم­خوانی مجموعه داشته‌­های خودشان با غرب رفتند. اینها روشنفکران مدرن بودند و دغدغه عدم پیشرفت جهان اسلام را، مثل قبلی­‌ها، داشتند به علاوه که وقوف معرفتی بهتری هم نسبت به غرب داشتند، اینها معمولا به دنبال تعریفی از خود بودند که بتوانند در شرایط جدید خودشان را حفظ کنند.

دوره سوم فکر معاصر مجموعه متفکرانی داریم که نگاهشان به غربِ سیطره یافته یا مدرن نیست، بلکه به غرب مضمحل نگاه می­کنند، به غربی که وارد مرحله پست مدرن شده است. خیل عظیمی از متفکران را در جهان اسلام داریم که در30-40 سال اخیر حضور دارند و نظر به غرب پست مدرن دارند. طبعا مواجهه آنها با دیگر‌ی‌ای است که از مرکزیت و اطلاق دست کشیده است، شرایط جدید تفکر جدیدی می‌­طلبد و طبیعتا متفکران این دوره سعی می­کنند نوع مواجهه‌­شان معنای دیگری پیدا کند. هم می­خواهند از دیگری استفاده کنند و هم دیگری(غرب) اجازه نقد به آنها می­‌دهد. بسیاری اوقات متفکرِ درون جغرافیای اسلامی بازتاب همان تفکر پست مدرن است و همیشه به دنبال نقد است، نقدی که هم دامن خود را می­گیرد هم دامن دیگری را!

پست مدرنیسم در قلمرو اسلامی

این مجموعه متفکران نقدی و پست مدرن که در جهان اسلام داریم دستاورد­هایی دارند که آفاق پست مدرنیسم را برای ما تعریف و صورت­‌بندی می­کنند. البته وقتی پست مدرنیسم وارد جهان اسلام می­شود با روایت­های بومی‌­تری بازتاب پیدا می­کند.

دوگانه أنا و الآخر در عصر پست مدرنیسم نیز وجود دارد و عصر پست مدرنیسم عصر حذف دوگانه‌­ها نیست. اندیشمندانی که نظرشان به غرب مضمحل است می­خواهند جای پایی هم در میراث برای پست‌مدرنیسم پیدا کنند و هیچ جایی مناسب­‌تر از میراث عرفان و تصوف برای این اندیشمندان نیست. اینها سعی می­کنند از میراث صوفیه استفاده کنند تا بگویند ما هم ریشه‌­های پست مدرن بومی را داریم، ولی پست مدرن یک پدیده بومی نیست بلکه در غرب اتفاق افتاده است و آنچه در جهان اسلام هست امتداد آن چیزی است که در غرب رخ داده است. در بررسی پست مدرنیسم در قلمرو اسلامی باید بدانیم پست مدرنیسم در قلمرو دیگری اتفاق افتاده است و در دوگانه‌­ای که مطرح کردیم فکر معاصر در مواجهه با پست مدرن غربی بوده است و ایده­‌هایی که برگرفته از میراث تصوف و عرفان برای بومی سازی پست مدرنیسم مطرح می­شود در امتداد پست مدرنیسم غربی است و فقط در قلمرو اسلامی و با نگاه به میراث در پی بومی سازی آن هستند.

منبع: شعوبا

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.