تفاوت الازهر با دیگر مراکز اهل سنت
محمد مسجدجامعی
ازهر مهمترین و معتبرترین مرکز دینی و آموزشی در مجموع جهان اهل سنت است و نسبت به مراکز دیگر مزیتهای فراوانی دارد. در این نوشتار در مورد حوزههای دینی سلفی و غیر سلفی صحبت خواهد شد و اینکه اینان نمیتوانند به مرکزیتی که مورد اشاره است، تبدیل شوند.
بر اساس مجموعه مطالعات و تجربیات به روز شده، مسلمانان در کلیت خود نیازمند مرکزی قابل اعتماد جهت مسائل مختلف و مورد ابتلای فقهی، فرهنگی و حقوقی هستند و مراکز موجود اولاً فاقد ظرفیت لازم هستند و ثانیاً بیشتر رویکردی سیاسی دارند.
مشکل بزرگ مسلمانان از اواخر قرن 19 به بعد تلقی بیش اندازه سیاسی آنها نسبت به مشکلاتشان است. آن مقدار که آنها فکر میکنند مسائل جنبه سیاسی و استعماری ندارد، البته بخش مهمی از آن سیاسی است که البته در ادوار مختلف نسبت آن متفاوت است.
مشکلات موجود صرفاً ناشی از مسائل سیاسی نیست و بخش قابل توجهی از آن ناشی از مشکلات فرهنگی و فقهی و حقوقی است. برای مثال مشکلی که در حال حاضر مهاجران مسلمان در اروپا دارند محتاج گفتگو و تعاملی واقعی و جدی با آنهاست. اما یک گفتگوی واقعی حتی در کشورهایی که سابقه استعماری هم نداشتهاند مانند اتریش و سوئیس و سوئد، صورت نگرفته این درحالی است که این مشکل و حل آن بسیار فراتر از ظرفیت امام جماعت و امام جمعه و یا حتی مؤسسات دینی موجود در این کشورهاست.
هماکنون هم دولت فرانسه بهدنبال ملتزم کردن مهاجران به ضوابطی است که عملاً مسلمانان آنجا را در محظور قرار میدهد، اما اگر مرکزی باشد که به آنها کمک کند و مشاوره دهد، مطمئناً بهتر میتوانند از موقعیت و مصالح خود دفاع کنند. بنابراین باید مجموعهای در جهان مسلمان امروز وجود داشته باشد که مشکلات را نه به صورت جدلی و بلکه بگونهای همدلانه و البته مطابق با ضوابط و اصول ما، مورد گفتگو قرار داده و به دنبال راه حل باشد.
این نکته را هم باید در نظر گرفت که سخنان ما به عنوان شیعه برای اهل سنت اعتبار ندارد نه به دلائل فقط سیاسی، بلکه به دلائل اعتقادی. همچنان که برخی از نظرات کلیسای پروتستان هم برای کلیسای کاتولیک اعتبار ندارد و این مشکلی ایجاد نمیکند و موجب رنجش طرفین نمیشود.
در مجموع باتوجه به قرائن و شواهد مرکزی مانند ازهر در بین اهل سنت بهتر از مراکز دیگر میتواند این جایگاه را داشته باشد. و این به دو دلیل است: یکی استقلال نسبی ازهر است از دولت مصر و توسعه یافتهتر بودن ازهر و مصر در مقایسه با بسیاری از مراکز سنی مذهب و دیگری اشکالاتی است که در مراکز دیگر سنی غیر از ازهر همچون مراکز سلفی، وجود دارد که در ادامه بدان پرداخته خواهد شد.
تضعیف حوزههای علمیه سنتی؛ دلایل و پیآمدها
چارچوب بحث شامل اهل سنت منطقه خاورمیانه و شمال افریقاست. که بخش فعال و خلاق جهان اسلام در قرون گذشته و حتی در آینده همین بخش است.
پیش از ورود به تاریخ جدید و در زمان تسلط عثمانیها در این مناطق، جوامعی سنتی وجود داشت که تمام بخشهای آن مانند هنر و اقتصاد و تجارت و از جمله نهادهای دینی آن سنتی بود و این نهادهای دینی پاسخگوی نیاز جامعه خود بودند.
پس از شروع تاریخ جدید این نهادهای دینی به دلیل شرایط جدید تضعیف میشود و تا اندازهای نیز قدرت بدستان تعمداً به تضعیف آن میپردازند. -البته مصر داستان دیگری دارد- این تضعیف به این معنی است که پایگاه اجتماعی عالمان دینی و حرف شنوی از آنها ضعیف میشود و داوطلب برای پیوستن به این مراکز و حوزههای علمیه کم میشود و نخبگان جامعه کمتر جذب این مراکز میشوند.
از اوائل استعمار به صورت سیستماتیزه و برنامهریزی شده شروع میشود به انتقاد از دین و مراکز و علمای دینی، به این معنی که این تضعیف تنها به دلائل شرایط نبود بلکه با برنامه صورت میگرفت. بعدها که اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی و حتی ناسیونالیستی و قومی بالا آمد، این تضعیف به مراتب بیشتر شد و حوزههای علمیه از نفس افتادند. در الجزایر تقریباً از بین رفت به جز در جنوب که اباضی هستند که مجموعه اباضی به مراتب از مجموعه مالکی حوزههای علمیه را بهتر حفظ کردند. در لیبی هم چیزی نماند و قذافی تتمه آن را هم از بین برد. در سوریه و خاورمیانه عربی هم مسئله به همین صورت بود. بنابراین ما مواجه با تضعیف فزاینده حوزههای علمیه هستیم چه به لحاظ کمی و و چه به لحاظ کیفی. چنانچه جملهای از غنوشی در اوائل ورودش به تونس نقل شده است (باتوجه به اینکه در تونس تعداد بالایی از جوانان به داعش گرویدند از دختر و پسر که عموماً نخبه بودند و بخش نرمافزاری داعش هم در دست آنها بود)، وی گفت علت گرایش جوانان به داعش و اندیشههای سلفی-وهابی، تضعیف زیتونه است. به این معنی که این خلأ دینی، دلیل پیوستن جوانان به حوزههای علمیه سلفی-وهابی در عربستان و شیخنشینها بود که سخن درستی است.
بخش قابل توجه این تضعیف در قلمرو اهل سنت ناشی از سیطره عثمانیها بود. اگرچه رفتار آنها در عراق با شیعیان عموماً بد بود اما در مناطق سنی و تا قبل از اواخر قرن نوزدهم و اجرای سیاست ترکیزه کردن، به دلیل داشتن عنوان خلیفه نه پادشاه ترک، رفتاری داشتند که افراد تحت تسلط آنها احساس نارضایتی نمیکردند و این امر موجب قفل شدن خلاقیت و شکوفایی در کشورهای سنی شده بود. البته در ایران در دورانی مانند قاجار که کشور به لحاظ اقتصادی و سیاسی در حضیض است، اما قابل انکار نیست که خلاقیت ایرانیها در زمینههای مختلف مانند معماری، هنری، اصول فقه، فقه و فلسفه شکوفا بود. چنانچه آثار برجستهای مانند مسجد آقابزرگ در کاشان و صحن اتابکی در قم و… در آن زمان و در اوج فقر ایران، ساخته شد. یا شیخ انصاری که نقطه عطف اصول فقه ماست در این زمان است. بنابراین نکته یاد شده در مورد حوزههای علمیه و هم در سایر مظاهر تمدنی در ایران صدق نمیکند.
نتیجه اینکه کشورهای سنی منطقه به دلیل آن عقب ماندگی تاریخی چندان قادر نیستند به نقطه مطلوب برسند و حداکثر این است که نیازهای دینی جامعه خود را آن هم تا اندازهای، بتوانند پاسخگو باشند.
برآمدن مراکز سلفی؛ دلایل و پیآمدها
در ابتدا لازم است نکتهای در مورد عالمان و مراکزی که در طول تاریخ تمایلات سلفیگونه داشتهاند، بیان شود و بدون توجه به گرایشهای سلفی در قرن اخیر. یکی از ویژگیهایی که در اسلام وجود دارد و کل تاریخ اسلام را تحت تأثیر قرار داده است، جنگ مداوم بدعت و سنت است. گویا درون جامعه قدرتی وجود داشت که بصورت خودکار به تصفیه چیزهایی که به دین اضافه میشد میپرداخت. این قدرت ناشی از خود اسلام بود. کسانی که متصدی برخورد با بدعت بودند، عمدتاً تمایلات سلفی داشتند. این بدعت چگونه در بین اهل سنت به وجود میآمد؟
نکته اول اینکه در عموم ادیان و نیز اسلام یک دین مردمی داریم که در بین اهل سنت بسیار آمیخته با مسائل صوفیانه است. نکته دوم اینکه در اهل سنت همیشه تعارضی بوده بین فقیه و صوفی و عارف. فقیه کسی است که بر اساس متون اسلامی اعم از کتاب و سنت نبوی و صحابه و تابعین و نظرات محدثان و فقها، مسائل را میبیند و میفهمد. اما کسانی که گرایشات صوفیانه دارند عموماً نظرات خودشان را دارند که با ظواهر شرعی چندان مطابقت ندارد. البته این مشکل در بین شیعه به مراتب کمتر بوده است زیرا ذات تعالیم اهل بیت بگونهایست که بخش باطنی و عرفانی عمیقی دارد و لذا فقهای شیعه اکثریت قریب به اتفاقشان گرایش عرفانی عمیقی دارند و کمتر فقیهی دیده میشود که جنبههای عرفانی نداشته باشد. بنابراین آن تعارض میان صوفی و فقیه آنگونه که در بین اهل سنت وجود دارد در بین شیعه نیست.
اسلام مردمی در بین اهل سنت خیلی با تصوف آمیخته میشود و آن کسی که عملاً متولی دفاع از خلوص دینی است، همین گروههای سلفی هستند که نمونه بارز آن خاندان دهلوی در هند است. یعنی شاه ولیالله دهلوی و پسرش عبدالعزیز و فرزند و خاندانش.
نکته بعدی این است که وهابیت فرآوردهای عربستانی و پدیدهای نجدی است. عربستان موجود پنج منطقه دارد (عسیر، نجد، حجاز، طائف و منطقه شرقیه) که کاملاً با هم متفاوت هستند و منطقه عمیقاً بدوی و بهدور از تمدن نجد است که مناطق چهارگانه دیگر از آن حتی متنفر هستند. پس از آنکه عبدالعزیز قدرت را در دست گرفت و کشف نفت، تا اواسط دهه ۶۰ اصولاً هیچ نوع ساختار حکومتی وجود نداشت. همه امور به امیر مرتبط بود و تمامی ثروت نفت در دست خاندان سلطنتی بود. بالاخره امیر سعود، توسط خاندان سعودی خلع شد و فیصل روی کار آمد. فیصل به صورت داهیانهای احساس کرد که اگر قرار باشد که تاسیسات وهابی مدرن نشود و نخبگانی در این نهاد نباشند نمیتواند قدرت بگونهای پایدار در دست آنها باشد و کشور توسعه یابد. بنابراین برای مدرن کردن جامعه به شدت سنتی و ایجاد نهادهای جدید و برای این انتقال نیازمند مدرن کردن نهاد دینی است و این کار را انجام داد و البته این مدرنیسم ویژگیهایی دارد که خارج از بحث است.
نکته بعدی این است که با مدرن شدن و زیاد شدن ثروت نفت، نوعی ناسیونالیسم سعودی و ناسیونالیسم دینی شکل میگیرد. از اواخر دهه ۶۰ هم ثروت هست و هم نوعی ناسیونالیسم دینی ایجاد شد بر محور وهابیت نجدی و این وهابیت نهادها و تشکیلات آموزشی و تبلیغی خود را سامان داد و به کشورهای دیگر رفت. همتای طبیعی آنها سلفیهایی بودند که در کشورهای دیگر بودند و یا کسانی بودند که گرایش سلفی داشتند و شروع به تقویت آنها کرد به لحاظ مالی و هم شکل دادن به سلفیت آنها که پیش از آن وهابی نبود اما آنها را وهابیزه کرد.
به لحاظ تاریخی مراکز سلفی همیشه بودهاند اما عربستان آنها را وهابیزه کرد و این سلفی وهابیزه شده با آن سلفیه مثلاً دیوبندیه متفاوت است. اما تا اواخر بیستم اکثر مراکز سلفی، وهابی میشوند و یا آنکه چنین مراکزی تأسیس میشود.
درحال حاضر بخش قابل توجهی از نهادهای دینی وهابی شدند اما با روی کارآمدن سلمان و پسرش، جایگاه وهابیت عربستانی تضعیف شد و وهابیت از درون دچار نوعی تحول شد.
این مجموعه سلفی-وهابی چه در عربستان و چه در خارج از عربستان هم توان پاسخگویی به مسائل جامعه مسلمانان را ندارند. علت آن هم فقه حنبلی آنهاست که مطلقاً تابع حاکم است. چنانچه احمدبن حنبل در ایام المحنه اگرچه در مسئله قدم و حدوث قرآن با معتصم اختلاف داشت و به همین دلیل هم شلاق خورد، اما علیه حاکم سخن نگفت و همگان را به اطاعت افراد فرامیخواند.
بنابراین اصل برای آنها متابعت از حاکم است. زمانی حاکم میگوید از تکفیریهای داعش حمایت کنید که میکنند و زمانی هم میگوید که روابط با اسرائیل را تأیید کنید که قبول میکنند. اما ازهر این کار را نمیکند و نمیتواند بکند زیرا ذاتاً همچون وهابیت عربستانی وابسته نیست. اما مراکز وهابی تابع هستند و این تابعیت در درجه اول اعتقادی است. این مشکل در مقایسه با ازهر وجود دارد.
16/11/99
محمد مسجدجامعی