مرور گفتار احمد صدری در نقد نسبت دین و قدرت
علیرضا معینی
دکتر صدری در باب نظریه دین قدرت دکتر سروش یا نسبت قدرت سیاسی و قدرت دینی در اسلام و ایضاً مسیحیت و یا نظریه پیامبر عارفی است مسلح نکاتی را مطرح کرده که به نظر میرسد بررسی آنها برای فهم نظریه دکتر سروش بسیار مفید است و به رغم آنکه این سخنان برای نقد یا رد یا اصلاح و تکمیل نظرات دکتر سروش بیان شده است اما واقعیت آن است که مؤید و مقوم نظرات ایشان است.
صدری گفته است که روان پیامبر در انعزال از مناسبات سیاسی جامعه زمانش قابل فهم نیست. این سخن درست است و اتفاقاً مؤید نظریه هماهنگی میان قدرت سیاسی و قدرت دینی هست؛ چون فراموش نکنیم که دین فراورده وحی است و نتیجه جوشش ضمیر پیامبرست و نیز کوشش برای فهم متن مقدس و همچنین افعال و سیره ایشان امر بسیار مهمی در تأثیر و نفوذ در مناسبات سیاسی جنبه زمان ایشان هست.
نکته دیگر این است که آقای صدری به پیروی از جامعهشناسان جدید، اقتدارگرایی را در سه جلوه دیدهاند: یکم: سنتی دوم: کاریزمایی و سوم: قانونی ۰
به نظر من اقتدارگرایی پیامبر که منظور از اقتدارگرایی هم همان میل به قدرت و یا استفاده کردن از قدرت بهعنوان یک وسیله به مقتضای عقلانیت عملی است؛ ترکیبی هست از همان اقتدارگرایی کاریزمایی و اقتدارگرایی قانونی و این در واقع جمع همان بین عرفان و اسلحه هست و ایجاد تیپ شخصیتی جدیدی به نام عارف مسلح.
در زمینه اصطلاحی که ایشان یا نقدی که ایشان بر دکتر سروش کردهاند در زمینه اینکه دکتر سروش به ورطه و دام تقلیلگرایی تاریخی افتادهاند و یا نیازموده جامعهشناسی را که با مفاهیم و انگیزهها و تیپهای ایدهآل سروکار دارد به روانشناسی که با ذهنیت خام عامل درگیر است.
این نقد پذیرفتنی نیست چراکه همانطور که قبلاً هم دکتر سروش در دروس فلسفه تاریخ خودشان گفته گزینش وقایع تاریخی برای ارائه یک تحلیل تاریخی مسبوق به تئوریهای ذهن هر مورخی است و هر مورخی با داشتن تئوریهای انسانشناختی و جامعهشناختی و روانشناختی خود ٫ حوادث را در جای معینی مینشاند و هنرمندانه پازلی را تکمیل میکند و با استفاده از جهانشناسی و جهان بینی منقح شخصیای که دارد در مورد آن تحقیق میکند او تکنیکی به دست آورده به تأثیر آموزههای آن شخص در سیر تاریخی تطور شخصیت خود یک نبی و همچنین پیروان و امت او میپردازد.
جامعهشناسی دینی تاریخی و یا جامعهشناسی دین تاریخی دکتر سروش بههیچوجه حالتی رمانتیک و دلبسته وار در این گفتارها ندارد و از موضع درجه دوم و تماشاگران و پدیدارشناسانه هست و سویه انتقادی دارد همان طور که جامعهشناس شهیر گیدنز اشاره کرده است به رغم آنکه فرهنگ حاکم بر یک جامعه جهانبینی افراد آن جامعه را میسازد اما فرصت و رخصت برای نوآوری هم محال و ممتنع نیست و فرصت ساختارسازی گاهی به دست میآید.
صدری بدرستی و با همدلی فراوان میگوید که فهم زندگی پیامبر در گرو فهم و شناخت مناسبات قبیلگی (یا قبلی: جمع قبیله) است و عاملیت پیامبر تحت تأثیر دو عامل است: یکی اینکه دینی را عرضه میکند که رستگاری در او نوید داده میشود و آموزههای آن دین مبتنی بر اخلاق و وجدان است و دوم آنکه پیامبر عاملانه و فعالانه و مشتاقانه و عاشقانه و طبیبانه دست به کار متحد کردن صدها قبیله متخاصم میبرد و امت و «ابر قبیله» ای را میسازد و فراهم میآورد, آن هم در جامعهای که معیارهای دوستی و دشمنی نه براساس منطق و صدق بلکه بر مبنای خویشاوندی و ارتباطات فامیلی و قبیلگی است و به تعبیر خود ایشان فرد با برادر خود در ستیز است اما اگر کسی با او و برادرش ستیز کند با برادر متحد شده و با نفر سوم میجنگند و اگر برادر و خود فرد و عموی آن فرد در برابر افراد دیگری قرار بگیرند اصلاً کاری به معیارهای منطقی و صدق و داوری عادلانه ندارند بلکه موضع میگیرند و تهاجم پیشدستانه میکنند تا از افتخار و آبروی قبیلگی خود دفاع کنند.
صدری بخوبی از مفهوم اقتدارگرایی استفاده میکند اما از آن نتیجهای نهچندان مقبول میگیرد. میگوید پیامبر بی نظیر بود اما بی نظیر بودن او به خاطر قدرت او نبود بلکه قدرتش تحت تأثیر اول کاریزمای او دوم محتوای تکان دهنده وحی و سوم منتظر بودن مخاطبان او برای ظهور یک دین جدید بود. اینجاست که میتوان بر صدری خرده گرفت که اگر کاریزما از جنس نفوذ و قدرت نباشد پس از چه جنسی است؟ و تکان دهنده بودن وحی از کجا نشأت میگیرد؟ بجز قدرت روحی و عرفان پیامبر؟ و چرا مخاطبان پیامبر سیمای یک پیامبر اولوالعزم را در چهره پیامبر اسلام میبینند؟
بنابراین شخصیت و طبیعت و دلسوزی و دوراندیشی فوقالعاده پیامبر اکرم قطعاً در سه عامل فوق تأثیر دارد و به زبان قدرت ترجمه میشود. چه قدرتی روحی چه قدرت تاریخی و چه قدرت سیاسی. صدری در جایی اشاره میکند که اگر حضرت محمد ص در مکه مخالفان و اهانت کنندگان و مسخره کنندگان خود را به ذبح و سر بریدن تهدید میکند به خاطر آنست که از حمایت قبیله خود و خویشاوندان خود برخوردار است اما همین پیامبر با از دست دادن این حامیان و بزرگان و هم قبیلهایها دیگر نمیتوانسته است به مسخره کنندگان و اهانت کنندگان خود هشدار بدهد و به عبارت دیگر پیامبر مکه با پیامبر مدینه فرق دارد واقعیت این است که در هر دو شهر روحیه اقتدار و قدرت دوستی در پیامبر اکرم مشهود است چه دلیلی دارد که پیامبر در مکه مخالفان خود را تهدید میکند و از مأموریت نبوی و الهی خود سخن میگوید؟ و چه دلیلی دارد که وقتی در مدینه هستند با سیاست مداری و در نظر گرفتن دیپلماسی نظامی ولو در ابعاد سنتی و کهن به فکر پیشبرد رسالت یا مأموریت یا اهداف دنیوی (معطوف به آخرت) هستند؟ در فرازی دیگر صدری میگوید که نظریه ریزش روان اقتدارگرای پیامبر ص به یک تمدن اقتدارگرا و اینکه تمدن اسلامی بسط شخصیت پیامبر است نوعی فلسفه تاریخ است. بلی همین طور است. فلسفه تاریخ است و فلسفه تاریخ به ما میآموزد که در تحقیق بایستی یک تئوری داشت و در مسئلهها تحقیق کرد نه فقط در فکت ها و واقعیتها ماند. و با گزینش و هنر و آراستن واقعیات، تحلیلی از یک واقعه و آثار تاریخی آن واقعه به دست داد. دکتر سروش وقتی که به مطالعه قرآن و سنت و سیره میپردازد از خود میپرسد که آیا پیامبر صرفاً یک عارف بوده است یا یک جنگاور و سیاستمدار؟ طرح این پرسش موجب میشود که نظر او به جانب خاصی از جوانب تاریخ عصر پیامبر معطوف شود و تحقیق او در راستای ویژهای روان شود و پژوهش وی او را به این نتیجه میرساند که پیامبر هم یک عارف بوده است هم یک سیاستمدار قدرت گرا. و بنابراین شخصیت ایشان ترکیبی از این دو تیپ اجتماعی است و راز موفقیت ایشان هم در ترکیب همین دو ویژگی است سپس با نظر به تاریخ و برگرفتن نظریات معرفتشناسی پژوهشی تاریخی میپرسد آیا این شخصیت در چگونگی سیر تمدن اسلامی نقش داشته است یا خیر وقتی که به تاریخ نظر میکند میبیند که به تعبیر بعضی از اسلام شناسان تمدن اسلامی یک تمدن فقه محور بوده است و از طرف دیگر زاینده و مولد علم و ریاضیات و عرفان و نجوم دکتر سروش در مقاله «هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد» و بیان سیر منحنی تاریخ تمدن اسلامی به ما خاطرنشان میکند که اعراب ناقل آموزههای قرآنی و نبوی و سنت و سیره بودهاند و این ترکان عثمانی بودند که با جنگاوری و استفاده از قوای نظامی این تمدن را محافظت کردهاند و از سوی دیگر ایرانیان مکتب اسلام را بهعنوان سرچشمهای برای تحقیقات علمی و همچنین شکوفایی عرفان عاشقانه و زهد خائفانه و تصوف شورمندانه و خلوتگزینی عرفانی انتخاب کردهاند لذا این مشابهت به او نشان میدهد که گویی پدیده اسلام در این دو پدیدار نمایان گشته است. اینجانب یک جلد کتاب قرآن در منزل دارم که کلمه مبارکه الله در آن به رنگ قرمز نوشته شده است. در تمامی صفحات این کتاب چندین بار کلمه «الله» به کار رفتهاست و این کلمه قرمزرنگ نشان میدهد که جایگاه مفهوم الله و الوهیت در آموزههای نبوی و قرآنی و وحیانی تا چه حد بوده است. خب این الله کیست؟ آیا سلطان قدرتمند آفرینشگر عالم و مدیر مدبر و نظم آفرین و بسیار نیرومند نگهدارنده هستی و منجمله انسانها نیست؟! بنابراین در جلوه قدرت و پدیدار بودن قدرت صرف نظر از مسلمانی و دلبستگی به مکتب پیامبر به سختی میتوان تردید کرد. همین روش پدیدارشناسانه در شکلگیری نظریه راوی بودن رؤیاهای رسولانه توسط پیامبر در تکون قرآن هم دخیل بوده است. شواهد پدیدارشناسانهای درکار بودهاند از قبیل نظم پریشان قرآن و گزارشگر گزارشگر صحنه بودن پیامبر و دعاهای قرآنی و توصیف خبرنگارانه قیامت و بهشت و جهنم و سایر دلایلی که در آن کتاب و آن نظریه ذکر شده است به دکتر سروش کمک کرده است که پدیده وحی را از روی پدیدارهای آن و مشابهت آن با رؤیا بشناسد و بشناساند. همین روش در شباهت عناصر سنت و سیره و شخصیت و رفتار و اقدامات و تصمیمات و سیاست و مقاومتها و صلحهای پیامبر هم هویدا میشود. دکتر سروش را به این نتیجه رسیده بود که وحی از جنس رؤیا است و پیامبر یک هنرمند خلاق است و پس از برگرفتن این مفاهیم است که آیات و حالات نقل شده از پیامبر نظر او را جلب میکند و به گزینشی روشمند و موافق متدولوژی صحیح سوق میدهد تا بتواند نقلهای تاریخی در خصوص کیفیت احوال پیامبر در تلقی وحی و نیز شناخت متن و امکان تعبیر متن را کنار هم بنشاند و تصویری از چگونگی فرایند وحی به دست دهد.
اینجا در نظریه نقش قدرت در تکوین و فهم دین هم همین طور است. سؤال این است که آیا میان روشها و منشهای پیامبر و سیر تمدن اسلامی ارتباطی هست؟
قبلاً هم در مقاله عقیده و آزمون به پیوند میان محتوای یک مکتب و سیر تاریخی و توفیق یا ناکامی یک مکتب اشاره شده بود و تأکید رفته بود که هیچ مکتبی نمیتواند دامن از سرگذشت تاریخی خود بیافشاند و ناکامیها و کامیابیهای تاریخی خود را مربوط به محتوای خود نداند و ادله بیشماری هم ذکر شده بود و مارکسیسم هم پدیدارشناسانه مورد داوری و مقایسه قرار گرفته بود. اینجا هم همین طور است اینکه تمدن اسلامی بسط شخصیت پیامبر است به تعبیر صحیح صدری کوهی از شواهد لازم دارد. اما این کوه شواهد موجود است. من با کسب اجازه از محضر سعدی علیه الرحمه بیت او را اینچنین مینویسم:
ای کریمی که از خزانه غیب
فقه و عرفان وظیفه خور داری
عالمان را کجا کنی محروم
توکه با عامی این نظر داری؟
پیامبر اکرم هم همین طور است. هم سید قطب از تعالیم اسلامی بهره میگیرند و خود را واصل به فهم صحیح آن میدانند و هم ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی و حلاج. و لذا سه اشکالی که صدری برای نقد نظریه «تمدن اسلامی بسط شخصیت پیامبر است» میآورد چندان موجه به نظر نمیرسد. به نظر من نزاع میان اهل طریقت و اهل شریعت در تاریخ و تمدن فرهنگ اسلامی بهترین گواه برای امتداد و سریان و تسری شخصیت پیامبر و ریزش آن در تمدن اسلامی است.
صدری میگوید نظریه «تمدن اسلامی بسط شخصیت پیامبر است»، ایدهآلیستی است، پرتو پندارانه است، به نیازهای مذهبی طبقات مختلف توجه ندارد، چارچوب فرهنگی و تبعات ناخواسته مذهب را نادیده میگیرد، منافع طبقاتی را لحاظ نمیکند، و به این نکته توجه نمیکند که خشونت درحال تقلیل است.
اما واقعیت آنست که آنچه صدری ایدهآلیسم میخواند در واقع تکیه بر تئوریهای پیشین ذهنی است که موجب میشود مورخ با داشتن تئوریهای فراگیر و قابل اعتماد, واقعیات تاریخی را طوری گزینش و غربال کند که میان علوم مختلفی که در تحقیق تاریخی نقش دارند یعنی انسانشناسی, جامعهشناسی, روانشناسی و علوم مهم دیگر پیوندی معرفتشناسانه برقرار باشد. تئوری دکتر سروش میدان کاوش را برای او روشن میکند و سوالاتی را برای او همانند تابلو نصب میکند که به او میگوید به دنبال چه بگردد و چراغ بدست در کوه شواهد تاریخی و جنگل تاریک و پر رمز و راز روایات و منقولات تاریخی بداند که «خبر» کدام است. او میبیند که آنچه در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی رخ داده است نتیجه تشریعها و تجربههای روحی پیامبر بوده است. فی المثل مغولان وقتی که به ایران حمله کردند مسند قضاوت و تعیین مالیات را به فقیهان سپردهاند و عارفان در این هنگام شهود زیبایی را در تجربههای عرفانی خویش متجلی دیدند و دم از عشق الهی زدهاند و پرتو روی محبوب را در مسجد و کلیسا و دیر مغان دیدند و همیشه توسط فقیهان درباری یا به کام مرگ فرستاده شدهاند و یا از تأثیرگذاری بر مردم، ممنوع و محروم شدهاند.
تمام نکات جامعهشناسانه آقای صدری در خصوص جای گرفتن مکتب در چارچوبهای فرهنگی و منافع طبقاتی صحیح است اما جای سؤال این است که چه چیزی در چارچوبهای طبقاتی و فرهنگی جا میگیرد؟ تبعات ناخواسته متعلق به چه چیزی هستند؟ تبعات خواسته چه چیزهایی بودهاند؟ بلی خشونت بهواقع در حال تقلیل است ولی اصل خشونت از کجا حاصل شده است؟ آیا جز این است که برخی طلایهداران خشونت، آیات و روایات قتال و شدت و غلظت را به روش و منش پیامبر میآمیختند و به مردم مینمایاندند؟ و مگر فیالمثل دوستداران مولوی نمیگفتند که خوانسالار فقر محمدی، مولوی است و دوستداران او به طفیل او ذوق میکنند؟ بنابراین فروکاستن این نظریه به روانشناسی تاریخی بایستی بهنحو موجه صورت بگیرد چرا به جای روانشناسی تاریخی از روانشناسی سیاسی سخن نگوییم؟
اشکال دومی که آقای صدری میگیرند این است که میگویند اگر نظریه «تمدن اسلامی بسط شخصیت پیامبر است» صحیح باشد آنگاه گویی این ویژگی شخصیتی را همانند یک ماده و یک روحیه مسری فرض کردهایم. نه قصه سرایت نیست قصه این است که «ای برادر تو همه اندیشهای» و آدمیان متناسب با دانستهها و دانش و معرفت خود عمل میکنند و فرهنگ و تمدن را میسازند. امویان و عباسیان و هماکنون داعشیان و طالبان و بنیادگرایان دینی ایران ولو تزویر کنند اما در نگاه پدیدارشناسانه، خود را پیرو مکتب اسلام میدانند و در صدد گسترش و حفظ آن هستند. اگر از نظر ما اشتباه میکنند این نفی ارتباط میان روش و منش پیامبر با تمدن فرهنگ اسلامی نیست. بله پیامبر اسلام به مقتضای وجود وسیع خود و به تعبیر ملاصدرا جمع اضداد بود هم عارف بود هم مسلح. اما فقیهان نازپرورده عموماً او را در چهره یک فقیه تصویر کردند و صوفیان او را همانند یک صوفی که در خانقاهی با اصحاب خود نشسته است و به آنها درس عرفان و تزکیه و زهد میدهد اینجاست که اشکال سومی که صدری بر دکتر سروش میگیرد که دکتر سروش تصویری پیشینی در ذهن دارد و فقط شواهد مؤید را انتخاب میکند و شواهد ناقض را میپوشاند و تغافل میکند و تجاهل میکند و آنها را نادیده میگیرد و همانند کسی که با وصل کردن نقاطی در صفحهای در توهم خود شکلی معنادار را ترسیم، یا در ابری در آسمان با ابتلاء به نوعی به اپفونیا تصویر ایدهآلیستی خود را بر واقعیت تطبیق میکند، سخت ناموجه به نظر میرسد.
اگر چنین باشد همه تحلیلهای تاریخی اینگونه هستند. تاریخ ترکیبی است است از علم و هنر و افسانه و به قول توین بی هیچ مورخ بزرگی نیست که هنرمند بزرگی نباشد این اوپوفونیا نیست این هنر تحلیل تاریخی است. دکتر سروش البته داعیه اینکه یک مورخ حرفهای تاریخ است را ندارد اما وقتی که به وقایع و سنن و سیرههای ثبت شده در صدر اسلام و نیز میانه و تداوم تمدن و فرهنگ اسلامی تا به زمان حال مینگرد طبعاً با نقل جمیع وقایع که از حیات اسلام ثبت شده است نمیتواند هیچ حقی را کشف کند. نه او و نه هیچ مورخی نمیتواند چنین کند. هر مورخی باید ابتدا وقایع را گزینش کند، آنها را بیاراید و با تکنیک ویژه خود که همانا سؤالات و مسئلههای اوست، واقعیت را مصور و ترسیم کند.
هر قومی و هر تمدنی و حاملان هر فرهنگی متناسب با دانش خود زندگی میکنند و دانش مسلمانان و امت اسلامی برگرفته و تحت تأثیر آموزههای پیامبر و قرآن است. برای تفهیم این مطلب نه به آقای صدری بلکه به مخاطبان جوان کافی است به تفاوت تصویری که حاکمیت موجود در ایران به خاطر مصالح خود از امام حسین ع ارائه میکند با تصویری که فیالمثل دکتر شریعتی یا گروههای چپ ارائه میکنند نگاه کنیم. امام حسین مطلوب والیان جمهوری اسلامی امام حسین اشک و گریه است اما امام حسین محبوب دکتر شریعتی که به نظر او واقعیتر هم بود امام حسین خون و قیام و انتقال پیام است لذا حتی خود آقای صدری هم اگر بخواهند تئوریهایی برای تحلیل تاریخ اسلام ارائه کنند از دانستههای مقبول و پیشفرضهای مصوب خود مدد میجویند که اتفاقاً در این گفتار «روانکاوی نبوی و تحلیل بادکنکی تاریخ» تحلیل بسیار خوبی از فکت های واقعیات و مناسبات قبیلهای که نقش خود را بر اسلام حک کرده است ارائه دادهاند دکتر صدری گفته است نظریه دکتر سروش ابطال ناپذیر است.
شاید علت آن این باشد که چه در زمینه ربط میان منش نبوی و تمدن و فرهنگ اسلامی و چه در نظریه چربش مطلق وزن تصویر خدای سلطان وار بر خدای معشوق وار در قرآن و چه در نظریه عارف مسلح بودن پیامبر دلیل دیگری موجب دشواری ابطال میشود و آن این است که ناقدان بایستی شواهدی ارائه کنند برای اینکه پیامبر عارف نبود. اما وقتی که به سراغ سنت و سیره و قرآن میروند تصویر عارف بودن پیامبر با تمکین تمام در ذهن محقق منصف مینشیند و جا را برای نظریات رقیب تنگ میکند. همچنین اگر محققی بخواهد جنگاور بودن و مسلح بودن و قدرت گرا بودن و سیاستمدار بودن پیامبر را منکر شود انبوهی از واقعیاتی که در زمینه گزارش جنگهای پیامبر و غزوات و سریه های او و آیین جنگاوری او پیشارویش قرار میگیرد بی هیچ اما و اگری توسل پیامبر اکرم به سلاح و خشونت و قهر و غلبه و قتال و جهاد برای گسترش پیام وحیانی و به جای آوردن مأموریت الهی و نبوی را اذعان میکنند.
نکته دیگری که مایلم بر آن تأکید کنم سخن برخی ناقدان است که میگویند اگر میان منش پیامبر و روش او با تمدنی که بعد از آن و بنام او شکل گرفته است ربطی هست پس چرا حضرت مسیح ص که اهل جنگ و قتال به سلاح نبود بعداز آن تمدنی پدید آمد که با ارعاب و شکنجه و تفتیش عقاید برای گسترش مسیحیت سروکار داشت.
واقعیت این است که دو نکته قابل انکار نیست: یکی آنکه به رغم تاکید حضرت مسیح ص بر محبت و مهر و امید و نیز عاقبت نیکوی فقرا و تهیدستان و گرسنگان، به نظر من دو عامل دیگر موجب پیدایش خشونت در فرهنگ مسیحی بعد از مسیح شد: عامل اول همانطور که دکتر سروش در سخنرانی «مسیحیت در تاریخ» به آن اشاره کردهاند این است که دین مسیحیت بر حول محور دو گناه سامان گرفته است یکی گناه گناه اولیه آدم و حوا که موجب رانده شدن آنان از بهشت شد و دوم: گناه بشر در مصلوب کردن پسر خدا و ریختن خون مسیح بر زمین. برجسته شدن و اهمیت یافتن و چشمگیر شدن و نفوذ عمیق روحی مفهوم «گناه» در فرهنگ مسیحی موجب شد که دستگاه کلیسا و مسیحیت سازمانیافته با تأثیرپذیری از این مفهوم معصیت و عصیان و گناه رو به تصمیم برای ستردن و زدودن آن از فرهنگ و تمدن مسیحی بیاورد و دومین نکته تأثیر تمدن قانونمحور روم بر امت و ملت مسیحی بود که باعث شد قانون ولو در ابتدا و در قرون وسطی قوانین بیرحمانه دینی (و بعداً در عصر روشنگری قواعد لیبرالی و دموکراتیک قانونمحور و تفکیک قوا) بود، آن تمدن را دچار خشونتی بمراتب شدیدتر کند علاوه بر این پیامبر اسلام با تشریعاتی که ریشه در سرچشمه زلال وحی داشت (ولو بعضی تشریعات آن امضای احکام موجود در جامعه عربستان بود) منظومه قانونی خوبی برای آیندگان به یادگار گذاشت. اما مسیح و بعداز او پولس رسول با تکیه بر اینکه شریعت گناه آفرین است چنین نکردند. به رغم آنکه شواهد تاریخی نشانه مخالفت و قدرت عیسی ص در مقابل روحانیون یهودی بود.
عنصر و محور و مشخصه اصلی نبوت احساس مأموریت است. ممکن است در نگاه سکولار جامعهشناسی احساس مأموریت الهی مفهومی پذیرفتنی نباشد اما تاریخ نشان داده است که گرایش و تدین انسانها به ادیان نتیجه توفیق پیامبران در اجرا و گزاردن این مأموریت باطنی و عمیق بوده است و جلوههای ظاهریاش هم در کشمکشها و تعارضهایی که فیالمثل منجر به مصلوب شدن عیسی ع یا سنگباران شدن پیامبر علیهالسلام در طائف و یا پناه بردن ایشان به قوم خزرج در مدینه شد، پیداست.
دکتر صدری در این گفتار نگاه بدیلی در عرضه نگاه دکتر سروش در تحلیل تاریخ اسلام هم ارائه میدهد و میگوید که در انبوه احادیث راهی به شناخت صدر اسلام هم هست و آنگاه شواهد بسیار خوب و بسیار سودمندی از وقایع تاریخی و کنشهای شخصیتهای تاریخی معاصر پیامبر ارائه میدهند از این قبیل که بههرحال پیامبر عضو طایفهای بزرگ از قبیلهای بزرگ بود و عموی او رئیس بنیهاشم بود و بنی هاشم بیست و پنج طایفه قریش را نیز رهبری میکرد و بنابراین ساختار قبیلهای کمک کار گسترش فرا قبیلهای اسلام شد و حمزه و عباس فرزندان عبدالمطلب موجب ترس مخالفان پیامبر بودند و عمر قبل از آنکه مسلمان شود از آنان میترسید و بنیهاشم به دلایلی غیر از نفوذ کلام پیامبر مسلمان شدند و بعد از کنار رفتن چتر حمایتی قبیلهای و بنیهاشم مسلمانان به شعب ابی طالب رانده شدند اما در آنجا هم به جهت حضور فامیلهای محصورین در شعب، قبایلی مثل بنیسعد از خویشاوندان خدیجه به آنان آذوقه رسانی میکردند و نقلی از نزاع ابوالبختری و ابوجهل ارائه میدهند و جامعهشناسانه میگویند که علت عناد ابوجهل با پیامبر مسائل ایدئولوژیک و عقیدتی نبود بلکه ابوجهل به دلیل رقابت با قبایلی که فرزندان قسی (یا بنی مقسوم) بودند مسلمانی را نمیپذیرفت چون میگفت فرزندان قسی صاحب لوا و منزلت سقایت و صاحب شورا (پارلمان امروزی) هستند و یا فیالمثل عبداللهابنابی در پیشامدی قصد خفه کردن پیامبر را داشت که چرا در حکمیتی بر ضد او حکم داده است و یا تا ابوطالب فوت نکرد ابولهب و ابوسفیان نمیتوانستند آزاری به پیامبر برسانند و پس از فوت ابوطالب بود که فرار و هجرت پیامبر اتفاق افتاد و پیامبر در عقبه ثانی که به حکمیت برگزیده شد با خزرجیان شرط کرد که او را مانند خویش و ابناء و زنان و ناموس خود بدانند و پیمان همخونی با آنان بست که با دوستان پیامبر دوست باشند و با دشمنان او دشمن باشند و بهواقع از نظر آقای صدری پیامبر اسلام بین قبایل قحطانی و قبایل عدنانی یا همان مهاجرین و انصار بندبازی سیاسی میکرد. همچنین میگویند که پیامبر در مکه سخنانش شبیه سخنان معروف عیسی در تپه زیتون بود اما در مدینه سخنانی از جنس حکومتداری و مدیریت دنیوی و دین دولتی گفتهاند. او سیزده سال طول کشید تا این دین قبیلهایاش جهانی شود…
نزاع بر سر کلمات نیست. آنچه را که آقای دکتر صدری بندبازی سیاسی مینامند با تعبیری پدیدارشناسانهتر و واقعبینانهتر میتوان نشانه کنشهای یک جنگاور زیرک و یک سیاستمدار قدرتمند و باهوش دانست و این فکت ها و وقایع کاملاً مؤید تصویری است که دکتر سروش از پیامبر اکرم ص ارائه دادهاند ایشان در جایی سوالی مطرح کردهاند که اگر خشونتی که در سیره نبوی یا فرهنگ و تمدن اسلام پدیدار شده مربوط به آیات سیف است پس چرا عشق و محبت پدیدار شده در آثار عارفان را مربوط به آیات رحمانی ندانیم؟ به نظر من اندک تأملی در آثار عارفان ایرانی مسلمان و عارفان عرب مسلمان و «کاوش و تفسیر دقیق زبان» آثار این عارفان نشان میدهد که میان رحمت قرآنی و عشق عرفانی فاصله بسیار بسیار زیاد است. من فقط به آقای دکتر صدری بررسی تطبیقی زبان قرآن (و حتی اولیاء شیعه) با سپهر ذهنی و جو عاطفی و نوع واژگان و فضای احساسی و رمانتیک خائفانه یا عاشقانه عرفا پیشنهاد میکنم.
همچنین دکتر صدری بهخوبی و با بینش عمیقی بیان میکنند که گرچه در تاریخ اسلام جهانی شدن دین و فرا قبیلهای شدن اسلام سیزده سال طول کشید اما در مسیحیت سیصد و سیزده سال زمان برد و با مسیحی شدن کنستانتین، مسیحیت جهانگیر شد و پیروان انبوهی به دست آورد آنگاه تعریضی به این پاسخ دکتر سروش در پرسش جلسه دیدگاه نو میزنند که چرا دکتر سروش اشاره کرده است که مسیح هم چنانکه از شواهد تاریخی برمیآید اهل مبارزه بود منتها جبر جغرافیا و فضای رودخانه تاریخ به او اجازه نداد که از خود تصویر یک شناگر قدرتمند را متجلی کند. ایشان از جو شدید امنیتی حکومت رومیان در مناطق یهودینشین سخن گفتهاند و آنگاه بر این سخن دکتر سروش خرده گرفتهاند که چرا نقل انجیل لوقا در باب گفته مسیح که: «عبا بفروشید شمشیر بخرید» را مستعد دلالت بر نوعی قدرتگرایی مسیح دانستهاند. بلکه باید آن را صرفاً به معنای جدا کردن کافر و مؤمن تأویل کرد.
اولاً دکتر سروش در یکی است از جلسات «قرآن و انجیل» بخوبی توضیح دادهاند که این جمله مسیح ص چگونه توسط مفسران انجیل مورد تأویل و تفسیرهای بسیار عجیب و متعدد قرار گرفته است و صدها کتاب در این باب نوشته شده است و لذا چنان نیست که سخن دکتر سروش سادهانگارانه بوده باشد. صرفاً در پاسخ آقای یاسر میردامادی اشارهای به این مطلب شد که اولاً انجیلها با یکدیگر فرق دارند و بر این نکته مخصوصاً تاکید شد که چرا مسیح ص از خرید شمشیر سخن گفته است و چرا از خرید شیء X یا شیء Y و حتی انواع اشیاء دیگر سخن گفته نشده است. متکلم عاقل رمز آشنایی مانند مسیح قطعاً از خرید شمشیر معنایی را در ذهن داشته و بر زبان رانده و به مخاطب منتقل کرده است. غرض تفسیر جنگی این عبارت نیست بلکه سخن در این است که نقل آن جمله از عیسی ص چندان هم بی مبنا و پشتوانه نبود. آنگاه دکتر صدری در کمال تعجب با بیان مثالی از تفاوت دین بزک کرده با دین واقعی و اینکه آیا ما بایستی به علاج عمیق یک بیماری بپردازیم یا صرفاً بیمار را با فریب، شفای کاذب دهیم، اظهار نگرانی میکنند که ارائه تحلیل تاریخی صدر اسلام یا بیان تاریخ صدر اسلام و سنت و سیره چنانکه بوده است موجب تقدیم دین به تروریستها و بنیادگرایان مسلمان میشود و پیشنهاد میدهند که بایستی دین را بزک نکنیم و خشونت را پنهان نکنیم و زمان پریشی نکنیم بلکه همانند یهودیان که توانستهاند یهودیت را با مفاهیم نرمافزاری و ابزارهای سختافزاری جهان جدید سازگار کنند، ما هم «میان مسجد و میخانه» راهی پیدا کنیم و اسلام را از بحران و افراط و تفریط برهانیم.
واقعاً این سخن از دکتر صدری قدری بعید مینماید مگر کوشش روشنفکران دینی در سازگاری بخشیدن معرفت دینی با مفاهیم عقل پسند جهان مدرن همچون دموکراسی و پلورالیسم و حقوق بشر و آزادی و یا تکنولوژی و دهکده جهانی کم انجام گرفته است؟!
اکنون جامعه جوان ایران با این پرسش مواجه است که بین اسلامی و پیامبری که به مقتضای زبان عصر خویش (زبان تکلمی، زبان سیاسی، زبان اقتصادی، زبان نظامی…) دعوت خویش را اعلان و گسترش داده است و یا فرهنگ مدنی جهانی بایستی یکی را انتخاب کرد؟ یا با بیان حقایق تاریخی و بازاندیشی انتقادی سنت دینی و معرفت دینی و مشکلات اجتنابناپذیر تکون دین؛ فهم عالمانه و انسانی دین را پذیرفت طبیعی است که فهم دین مستقل از فهم علوم تجربی و فلسفه و تاریخ و جامعهشناسی و انسانشناسی نیست و نه آن علوم هنوز به کمال نهایی رسیدهاند و نه فقه و تفسیر و اخلاق و عرفان و کلام دینی به کمال رسیدهاند.
به گمانم یکی از محبوبترین افرادی که انتظار و توقع نابجایی را پیش روی روشنفکران دینی مینهاد که پیش از زاده شدن مفاهیم و تحولات غیردینی و فرادینی پاسخ دین را بجویند و بیابند و بگویند؛ دوست عزیز جناب استاد مصطفی ملکیان بودند.
واقع مطلب این انتظار صحیح نیست و دین شناسان و روشنفکران دینی در هر عصری شریعت را بایستی متناسب با دانشهای پذیرفتهشده عالمان بفهمند. بهرحال پیامبر مبعوث شده است و دین آمده است که مردم آن را بفهمند. قرآن آمدهاست که مردم آن را بخوانند. مفاهیم دینی بایستی در ذهنیت حقجویان بنشیند و شخص را دچار تعارض و تناقض نکند. همچنین بایستی با مصالح زندگی عملی آنها سازگار باشد و طبیعی است که هر دینی چنانکه آقای صدری هم اشاره کردهاند هم متناسب با فرهنگ و جغرافیای زیستی نبی آن شکل میگیرد و هم متناسب با فرهنگ جوامع دیگری که به جنگ یا به صلح، آن دین در آن وارد میشود تفسیر و فهم میشود. هیچ منظومه فرهنگی حتی دین از فهم متکثر و متعدد مصون و معاف نیست چراکه هر متن فرهنگی مورد فهم قرار میگیرد و طبعاً به اقتضای ماهیت ادراک و بشریت انسانها این فهمها گاهی با یکدیگر دچار تخالف و تعارض میشوند.
درک روشنفکران دینی به گونهای است که حتیالامکان به پرسشهای نظری عصر پاسخ میگویند و از حدود توان و انتظارات دین برای حل مشکلات عملی عصر هم پرده میدارند
تا نزاد او مشکلات عالم است
آنکه نازاده شناسد او کم است
کسی قصد بزک کردن طفل نزاده فهم دینی را ندارد. سخن در این است که در کهکشان ارتباطی جهان جدید دین بایستی تن به ترجمه فرهنگی مترجمان جهان شناس و دینشناس بدهد و این سؤال مهم را با فاهمه و وجدان بشر امروز در میان نهد که اگر پیامبر امروز مبعوث میشد بر کدام یک از عناصر و مصالح اصلی دین بیشتر پافشاری میکرد؟ و کدام قوانین را امضاء میکرد؟ همه سخن در ترجمه فرهنگی دین است و تفکیک میان دوران استقرار و تأسیس و ادب مقام و دوران تأسیس و ادب و اخلاق در خور دوران استقرار.
گاهی این سخنان مرا به یاد پارهای سخنان نامهربانانه برادر ارجمند حجتالاسلام کدیور میاندازد که مخاطب را به این گمان میافکند که روشنفکران دینی برنامهای از قبل در جیب خود دارند و در هر دهه یا هر از چند سال به مفاد آن نقشه و دسیسه و توطئه عمل میکنند و گام به گام و از پیش اندیشیده در صدد اماته دین! هستند! این سخن و نگرش مرا به یاد مقالات قبض و بسط میاندازد که در برابر هراس مؤمنان ثبات طلب و خلوص طلب و هراسان گفته میشد که:
«نگوییم بازسازی و نوفهمی معرفت دینی نوعی عقبنشینی آبرومندانه در برابر هجوم سیل وار اندیشههاست. بر خلاف، این نوعی همجوشی و هماوردی قهرمانانه و دوستانه است. فکر مگر غیر از تفکر و فقه مگر غیر از تفقه است و تفقه و تفکر اگر رد و قبول و نقض و ابرام آراء نیست چیست؟ و دینداری مگر غیر از فهم مستمر شریعت است؟ نباید فهم خاصی از شریعت را ابتدا مفروض گرفت و دگرگون شدن آن را عقبنشینی نامید. هر فهمی که در گرداب دگرگونیها درافتد و برآید و هر هیئتی که محصول بازسازیهای مکرر و نوشونده باشد همان فهم مقبول و معقول شریعت است. نتیجه را قبل از تعیین مقدمات نمیتوان معین کرد مقدمات ما را به هر جا برسانند همان نتیجه هست. تا تفقه هست فقه است و تا فهم مستمر شریعت هست دیانت باقی است.»
احمد صدری درست است نه محمود
ممنون اصلاح شد