ایرانیان و طبقهبندی علوم در تاریخ تمدن اسلامی
سیدعلیرضا واسعی
ایرانیان در عرصه طبقه بندی علوم در تاریخ تمدن اسلامی نقشی برجسته و یگانهای داشتهاند.
طبقه بندی علوم در هر جامعهای حاوی دو وجه فرهنگی است؛ یک آن که نشان میدهد میزان اعتنای به دانشها در آن جامعهها چه بود و دیگر آن که هر دانشی در ذهنیت پردازندگان به آن از چه جایگاهی برخوردار بوده است. در نگاهی به تاریخ تمدن اسلامی، میتوان اهتمام مسلمانان به این مقوله را به خوبی فهم کرد، اما آنچه بیش از همه به چشم میآید، نقشی است که ایرانیان در این عرصه ایفا کرده و آثاری پدید آوردند.
سخنی از پیامبر(ص) که اگر علم به ثریا درآویزد، دستهای از فارسیان بدان دست مییابند و ابن خلدون واقعیتهای تاریخی را گواهی بر این سخن غیب گون آن حضرت بر گرفته و تاکید میکند ایرانیها در همه شاخههای دانش مبدع و سرآمد بودند.[1]
در خصوص طبقهبندی علوم نیز چنین بوده و آنچه از سوی ایرانیان بروز کرده، بیش از آنکه به تنظیم و طراحی دانشهای رایج میان مسلمانان نظر داشته باشد، همه علوم بشری را مد نظر قرار دادند که خود بستری برای توجه به علوم بیگانه/ دخیله/ اوایل بود.
واقعیت آن است آنچه امروزه از علم و شاخههای آن فهم میشود و به اسلام نیز نسبت داده میشود، در ذهنیت قاطبه مسلمانان پیشین، چنین نبود و عموماً آن را در علم معطوف به دین- چه برآمده از دین و چه در مسیر اثبات و حفظ دین- فهم میکردند و غیر آن را دارای ارزش و مشمول مرحمت الهی نمیدانستند.
نعیمی در کتاب الدارس فی تاریخ المدارس روایتی به این مضمون نقل میکند که هر کس در طلب علم بکوشد، خداوند روزی او را تضمین میکند، اما فوری مینویسد در سلسله راویان این روایت کسی حضور دارد که از وثاقت لازم برخوردار نیست، بنابر این نمیتواند مورد استناد قرار گیرد، سپس مینویسد روایت صحیح آن است که هر کس در راه کسب علم دین گام بردارد تا دین خدا را برای مردم حفظ کند، همو از لطف ویژه الهی بهره خواهد برد.[2]
ابن رجب حنبلی نیز که از علمای قرن هشتم هجری است، وقتی با تکاپوهای نوینی در عرصه علم مواجه میشود، کتابی با عنوان بیان فضل علم السلف علی الخلف (در بیان برتری علم پیشین بر علم پسین)، نوشته و با تقسیم علم به نافع و غیر نافع، همگان را به فراگیری دسته اول که علم دین باشد فرا میخواند.[3]
چنین رویکردهایی موجب گردید تا در طول تاریخ اسلام، تنها علومی برصدر نشینند و قدر ببینند که به گونهای با دین مرتبط بوده است و اگر جز این بود، مورد انکار و رد قرار میگرفت و چه بسا پردازندگان آن تا مرحله طرد و زجر نیز کشیده میشدند. نگاهی به آثار پدید آمده در ادوار مختلف تاریخ اسلام، آشکارا از این مقوله پرده برمیدارد، چنانکه امروزه نیز چه در میان شیعه و چه در میان اهل سنت، دستهای به هر انگیزهای، با تمام توان و امکانات در طرد و نفی هرگونه علوم بشری/ غیردینی میکوشند.[4]
طبقهبندی علوم که زاده و پیامد توسعه و گسترش علوم و پیدایی شعوب و شاخهها و رشتههای مختلف دانشی است، در عهد شکوفایی تمدن اسلامی، تابع علل و عواملی سیاسی اجتماعی و فرهنگی مورد توجه قرار گرفت تا جایگاه هر دانشی را در هندسه معرفتی برنموده و نشان دهد وقتی سخن از دانشهای بشری به میان میآید، چه شاخهها و اقسامی دارد و هر یک از آنها سپهر معرفتی چه جایی را اشغال کردهاند. این مطالعه البته خود در طبقهبندی دانشی، جزو فلسفه علم یا علمشناسی شمرده میشود.
در میان مسلمانان، الگوی تقسیم ارسطویی علوم، مبنای اصلی قرار گرفت. او با این نگره کهعلوم/ حکمت یا دارای ارزش معرفتیاند یا کارکردی، آنها را بهدو دسته نظری و عملی تقسیم کرد و الهیات، ریاضیات و طبیعیات را در حکمت نظری و اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن را در حکمت عملی جای داد؛ تقسیمی که توسط نویسندگان مسلمان مقبول افتاد، جز اینکه باید میکوشیدند تا جایگاه علوم دینی یا اسلامی را در آن نشان دهند؛ دغدغهای که امروزه از آن به بومیسازی یاد میکنند.
کهنترین آثاری که در این حوزه در میان مسلمانان پدید آمد و ماندگاری یافت، متعلق بهدانشمندان ایرانی است و همینان بعدها نمونهای برای دیگر نویسندگان شدند:
اولین اثر پرارج، کتاب احصاء العلوم، از متفکر نواندیش زمانه ابونصر فارابی (۲۵۹- ۳۳۹) است. او در این کتاب، همه دانشهای زمان را در هشت دسته طبقهبندی کرد و جایگاه هر یک را نشان داد؛
سپس محمد خوارزمی (قرن ۴ هجری) در کتاب مفاتیح العلوم، به ذکر اقسام و شاخههای علوم پرداخت. ابن سینا (۳۵۹- ۴۱۶) دیگر دانشمند ایرانی است که در رساله «فی اقسام الحکمه» و نیز در کتاب الشفاء به این مقوله توجه کرده و شأنیت هر دانش را در هندسه معارف بشری نشان داد.
ابوحامد غزالی (۴۵۰- ۵۰۵) نیز در کتاب احیاء علوم الدین و فخر رازی (۶۰۶) در حدائق الانوار فی حقایق الاسرار (ستینی یا جامع العلوم)، خواجه نصیرالدین طوسی (۵۷۹- ۶۷۲) در کتاب اخلاق ناصری، حسن بن ابراهیم سلماسی (قرن ۷) در الرساله الشرفیه فی تقاسیم العلوم العقلیه و در دورههای متأخرتر دو عالم بزرگ دیگر ایرانی، یعنی قطبالدین شیرازی (۶۳۳-۷۱۰) در دره التاج لغرّه الدبّاج و شمسالدین محمد آملی (۷۵۳) در نفائس الفنون فی عرائس العیون به این مسئله پرداختند.
دانشمندان مسلمان ایرانی بدینگونه کوشیدند تا با نشان دادن جایگاه، اهمیت و کارکرد هر دانشی در یک نقشه کلان/ ساختار علوم، ارج و اعتبار هر دانشی را شناسایی کنند و حتی اخوان الصفا که گروهی از افراد ناشناخته در قرن چهارم و پنجم هجری بوده و در کاری جمعی کوشیدند تا مهمترین نیازهای علمی جامعه اسلامی را در ساختاری منطقی و تا حدی متفاوت ارائه دهند، باز به گفته ابوحیان توحیدی، ایرانی بودند. آنچه آنان از سلسله مراتب علوم عرضه کردند؛ یعنی ریاضیات، طبیعیات، نفسانیات و عقلانیات، و آراء و دیانات، بسیار پیشتر و دقیقتر از آن چیزی است که آگوست کنت با عنوان گستردگی متنازل و پیچیدگی متصاعد در این زمینه مطرح کرده و به نامش ثبت شده است.
* سیدعلیرضا واسعی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. اول اسفند ۱۳۹۹. [email protected]
ارجاعات:
[1]. رک: ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه گنابادی، انتشارات علمی و فرهنگی، ج ۲، ص ۱۱۵۰-۱۱۵۱
[2]. نعیمی، عبدالقادر بن محمد، الدارس فی تاریخ المدارس، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج ۱، ص ۴
[3]. این کتاب اثر عبدالرحمن بن احمد بن رحب سلامی بغدادی، به تصحیح محمد بن ناصر عجمی به سال ۱۴۰۴ توسط المکتبه الوقفیه منتشر شده است.
[4]. فرهنگستان علوم اسلامی درقم با چنین دغدغه و هدفی شکل گرفته است.