چگونه میتوانیم “خوب باشیم بدون خدا”؟
ست کلارک/ ترجمه یاسین حسینی
یکی از مهمترین سؤالات در فلسفه غرب این است که “آیا میتوانیم بدون خدا خوب باشیم؟” این سؤال بیانگر دغدغه انسان محوری است که اخلاقیات و مجموعهای متعالی از اصول اخلاق را خارج ازاحکام الهی ایجاد میکند.
این مقاله با رد مفهوم تومیست از قانون اخلاقی که دراثر “خلاصهای بر الهیات” وی یافت شده، این دغدغهها را بررسی میکند و استدلال میکند که انسانها از نظر اخلاقی بدون نیاز به وحی الهی عمل میکنند. چارچوبی کوتاه برای جلوگیری از نسبیگرایی در اخلاق و نهادینه سازی تجربی اخلاق از طریق اثر مایکل شرمر و سام هریس، شالوده این مقاله را تشکیل میدهد.
هنگام بررسی اقدامات مختلف انسان در چند قرن اخیر، میتوان متوجه شد که همه افراد به شاخهها و جناحهایی تقسیم شده و باعث رنج و درد کسانی شدهاند که نماینده سایر جناحها بودهاند. اکنون، احمقانه است اگر بگوییم دین تنها عامل همه این جناحها و جنبشها است، اما مطمئناً نقشی در کمک به ایدئولوژیهای مختلفی دارد که به این جناحها و اختلافات بین بشریت دامن می زند. دانشمندانی مانند کارن آرمسترانگ و دیانا اِک وجود دارند که کار اصلی آنها این است که پیروان مذاهب مختلف را درگیر گفت و گو با یکدیگر کرده و نقاط مشترکی با یکدیگر پیدا کنند، مانند ترحم و سایر ارزشها و فضیلتهای فراگیر که همه مذاهب در آن مشترک هستند.[1] به هر روی، نظر نویسنده این است که آنچه ما به همراه گفتگوی فوق الذکر به آن نیاز داریم، اخلاقیات سکولار و یک نظام علم الاخلاقی است که بر دین یا خدا تأکید نمیکند بلکه بیشتر برهمکاری، شکوفایی و خوشبختی بشریت متمرکز است.
همانطور که انتظار میرفت، موانع نظری وجود دارد که باید برای رسیدن به چنین دستاوردی از ان عبور کرد. مانع اصلی ایده سنت توماس در مورد قانون طبیعی است که به یک قانون دهنده یا قانون گزار، یعنی خدا اشاره دارد. خدا نشان داده که تمام قوانین را نمیتوان از طریق مکاشفه به طور طبیعی شناخت، و بنابراین نحوه زندگی انسانها را تعیین میکند. کای نیلسن استدلال کافی علیه این ایده دارد و بعداً در مقاله بحث خواهد شد. هنگامی که ایده قانون طبیعی ناشی از خدا به درستی مورد بررسی قرار گیرد، این ایده که بدون خدا میتوان یک سری اصول اخلاقی متعالی داشت، با کمک مایکل شرمر توضیح داده میشود و در پایان، بحث در مورد اثرسام هریس در مورد علم اخلاق دنبال میشود. بنابراین، تز این مقاله اینست که میتوان اخلاقیاتی سکولار و اصول اخلاقی متعالی داشت. علاوه بر این، انسان بدون “خدا” میتواند و باید خوب باشد.
بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان مسیحی از جمله سی. اس. لوئیس در کتاب خود “مسیحیت صرف” از ایده قانون طبیعی که توسط توماس آکوئیناس بیان شده حمایت میکنند. لوئیس کتاب خود را با داستانی درباره دانش عدل ذاتی یا “یک قاعده بازی جوانمردانه” شروع میکند، که به گفته وی اکثر مردم از آن اطلاع دارند و انتظار دارند دیگران نیز از آن مطلع شوند. وی خاطرنشان کرد که قوانین طبیعی انلیکو NLIKU همسو باجاذبه یا قوانین بیولوژیکی بوده و اینکه این قانون “قانون طبیعت انسان” است و انسانها مختارهستند از آن سرپیچی کنند. وی در پایان ببان میکند که در مورد قانون طبیعت بشر دو “حقیقت” اساسی وجود دارد: اینکه نوع بشر فکر میکند که بایستی به شیوهای خاص عمل کند و دوم در واقع آنها بدین طریق رفتار نمیکنند. بنابراین این قانون و تمایل به پیروی از آن چیزی است که لوئیس از آن برای اشاره به وجود خدا استفاده خواهد کرد، یعنی اینکه یک قانون عینی وجود دارد که توسط یک قانون دهنده عینی ارائه شده- و فشار برای پیروی از آن برگرفته از شواهدی از خدا درجهان است که توماس آکویناس بر طبق آن استدلال کرده است.
در کتاب کی نیلسن، “علم الاخلاق بدون خدا”، کل چهل صفحه اول یا بیشتر به رد ایده تومیست از قانون طبیعی اختصاص یافته است. نیلسن این ایده را چنین تعریف میکند: “… زمینههای نهایی قانون اخلاقی را باید در خدا یافت، زیرا هیچ قانونی بدون قانونگذار وجود ندارد و آنجا که موضوع قوانین اخلاقی مطرح است، تنها خداوند قدرت و حق دارد که دستوراتی را به بندگانش بدهد”.
پس از این، وی خاطرنشان کرد که اخلاق گرایان یهودی و مسیحی در این مورد توافق کلی دارند. نیلسن همچنین یادآور میشود که برخی از طرفداران از این ایده که ادعا میشود انسانها علی رغم گناهان آدم و حوا[2] هنوز “توانایی طبیعی تشخیص خوب و بد” را دارند، از سایر متفکران دینی دور میشوند. نیلسن به منظور کوتاه کردن این مکالمه در مورد قانون طبیعی که به یک قانون دهنده الهی اشاره دارد، مینویسد که آکویناس اصرار داشته که تعهدات اخلاقی ما براحساس طبیعی اخلاق و به عبارتی، مشیت خداوند استوار است. همچنین، آکویناس معتقد است که منبع نهایی “خیر خدا” “خرد و نه اراده او” است. رد دو نکته قبلی از سوی نیلسن اکنون بحث خواهد شد.
اولین نکته استدلال نیلسن در برابر قانون طبیعی تومیست این است که انسانها احساس طبیعی خوب و بد دارند. با این حال، او معتقد است اگر بیان کنیم که تمایلات طبیعی ما به سمت دلیل خوب و خرد است، پس چگونه از نظر عینی بدانیم که همه تمایلات طبیعی ما واقعاً خوب و معقول است؟ ویژگیهایی مانند “قساوت، پوچی، عشق به قدرت، اکتساب” خوب نیستند و به نظر میرسد تمایلات طبیعی اکثر انسانها باشند. بعلاوه، از کجا میتوان فهمید که تمایلات طبیعی راهی برای شناخت هر چیزی در مورد جهان است، غیر از این است که ما به طور طبیعی درباره برخی اعمال و ایدهها راههای خاصی را حس میکنیم؟ نیلسن اصرار دارد که طرفداران تومیست در اینجا با او موافق هستند و آنها پاسخ میدهند که اینجاست که مشیت و وحی خدا وارد میشود تا قانون بیشتری را برای عمل فراهم کند.
دومین نکته مهم بحث تومیست این است که حسنات خدا بر خرد او استوار است نه اراده او. خرد نیز به همین ترتیب منبع اخلاق و قلمرو اصول اخلاق است. نیلسن اشاره میکند که انسانها میخواهند بدانند که منشأ این قوانین و دستورات خیر هستند زیرا به جای “کالیگولای الهی” منطقی و معقول هستند. اما، نیلسن میپرسد، از کجا می دانیم – یا آکویناس چطور میدانست – که معیار نهایی قانون و عمل انسان عقل وخرد است؟ چگونه میتوان فهمید که این اصول مبتنی بر اصول عقلانی است و فقط مبتنی بر ترجیح عرفی یا ناآگاهانه نیست که در طول زمان ایجاد شده؟ نیلسن موافقت میکند که عقل باید اساس قانون باشد اما واقعیت به او میگوید که همیشه اینطور نیست. اینگونه بیان شده که آکویناس و اخلاق گرایان قانون طبیعی که از او پیروی میکنند انتظار دارند در مورد مجموعهای خاص از “تعاریف شرطی توافق کنند که احتمال وجود قانونی را که صرفاً احکام الهی است انکار میکند”.
سرانجام، اگر بشر بداند که دستورات الهی صادر شده از قانون گذار الهی خوب است و باید از آن پیروی کند، آیا ما قبلاً در مورد خوب و خیر بودن تصمیم نگرفتهایم؟ یعنی اگر ما از قبل بدانیم که چه چیزی خوب است و درمورد اینکه چه چیزی خوب است و چگونه باید به آن عمل کرد قضاوتی کرده باشیم (کاری که باید انجام شود)، در واقع انسان “معیار همه چیز” خواهد بود. به طور خلاصه، اگر خداوند “خوب را انتخاب کند زیرا خرد او به او خبر میدهد که این امر خوب است” و انسانها باید این تصمیم را با توجه به “ضمیر خودشان ” قضاوت کنند، پس ما یک معیار”خوب” داریم که در خارج از بشریت وجود دارد. بنابراین، معیار”خوب”از قبل بدون “خدا” برقرار شده است.
بنابراین “اگر انسان معیار اندازه گیری همه چیز است”، پس چگونه این توانایی “اندازه گیری” را پیدا کردیم؟ از کجا این معیار برآمده و به همین دلیل، بشر خود از کجا آمده است؟ مایکل شرمر استدلال میکند که انسانها نتایج تکامل هستند و با تکامل انسان، اخلاقیات و اصول اخلاقی آنها نیز پیشرفت میکند. شرمر مینویسد که “تز” این است که اخلاقیات در خارج از ذهن انسان وجود دارد، به این معنا که فقط یک ویژگی از انسانها نیست. اما یک ویژگی انسانی است. یعنی یک انسان جهانی.
شرمر اظهار داشت که اگر کسی فکر کند انسانها اخلاقیات و اصول اخلاق را آفریدهاند، پس وی تجربه گرا است اما نه خود ما بلکه نیاکان ما این “احساسات و رفتارهای اخلاقی” را به وجود آوردهاند. ما به سادگی این استانداردها را با توجه به ترجیحات فرهنگی و نیازهای گونهها در زمان معین تنظیم میکنیم. بنابراین، ما اخلاقیاتی متعالی داریم که میتواند به مجموعه اصول اخلاقی متعالی منجر شود که مبنایی الهی نداشته اما در عین حال مبتنی بر نسبی گرایی فرهنگ مشخص ما نبوده. شرمر اظهار میدارد که “تجربه گرایی متعالی” همچنین از این مزیت برخوردار است که میتواند در آزمایشگاه علمی مورد آزمایش و اثبات قرار گیرد، بنابراین از فراطبیعی گرایی و همه پیامدهایی که فوق طبیعی در میان انسانها ایجاد میکند، اجتناب میکند.
بحث شرمر بر هشت نکته استوار است: طبیعت گرایی اخلاقی، یک حس اخلاقی تکامل یافته، یک جامعه اخلاقی تکامل یافته، ماهیت طبیعت اخلاقی، اخلاقیات موقت، درست و نادرست موقتی، عدالت موقت و اخلاق تکاملی عالی. طبیعت گرایی اخلاقی از همه مهمتر به عنوان یک “احساس اخلاقی تکامل یافته” تعریف شده که در پاسخ به احساس خوب بودن برای انجام برخی کارها به دلیل مفید بودن (اخلاقی بودن) یا احساس بد بودن برای انجام کارهای دیگر به دلیل مضر بودن (غیراخلاقی بودن) است که در طول زمان به وجود آمده. جامعه اخلاقی تکامل یافته به عنوان “نیازها و احساسات اخلاقی اجتماعی و فرهنگی انسان که عمدتاً تحت کنترل فرهنگی است” تعریف میشود. یعنی فرد و احساسات اخلاقی فردی که در حیطه وسیعتری از سلسله مراتب (جامعه) اعمال میشود، توسط فرهنگ بشری تعیین میشود. شرمر ماهیت طبیعت اخلاقی را چنین توانایی تعریف میکند که اکثر انسانها مجبورند برای خود و دیگران کار درستی انجام دهند اما بعضی اوقات، برای خود و دیگران کارهای اشتباهی انجام میدهند. دین اولین کوشش در تدوین ماهیت اخلاقی برای کنترل مردم بود، اما نیاز نبوده تنها در این راستا پابگذارد. اخلاق موقت بیان میکند که “اصول اخلاقی به طور موقت درست هستند – یعنی بیشتر اوقات در اکثر فرهنگها و در اکثر شرایط اعمال میشود.”
اصطلاحات دیگر “موقت” تحت تعاریفی مشابه اخلاق موقت قرار میگیرند. آخرین نکته در مورد اخلاق تکاملی است، که به عنوان “حس اخلاقی فراتر از افراد و گروهها و متعلق به گونهها” تعریف میشود. اصول اخلاقی در خارج از ما وجود دارد و محصول نیروهای غیر شخصی تکامل، تاریخ و فرهنگ است”. به عبارت دیگر، اخلاق تکاملی بیان میکند که اخلاق و ارزشهای ما فراتر از ما هستند زیرا آنها محصولی از نیروهای “طبیعی غیرشخصی” هستند و با تعدیل بیشتر از جامعه میتوانند بر همین اساس پایه ریزی شوند.
سام هریس نظری مشابه شرمر دارد. هریس به جای تمسخر مداوم دین در اثر خود در زمینههای فلسفی و عملی، دکترای علوم اعصاب را از دانشگاه UCLA گرفت و تصمیم گرفت یک راه حل سازنده برای مسئلهای که در جهان میدید، یعنی چطور میتوان مجموعهای متغیر از حیث تجربی از اصول اخلاق و اخلاقیات سکولار داشت، پیشنهاد کند. هریس پس از اتمام دوره دکترا، پیشنهاد داد که علم میتواند اخلاق و مجموعهای از اخلاق را بر اساس ارزشها و تجارب مشترک انسانی تعیین کند. هریس اظهار داشت که ادعای اصلی او در اثر”منظره اخلاقی” این است که “در مورد سؤالات اخلاقی پاسخ درست و غلط وجود دارد، همانطور که برای سؤالات فیزیک پاسخ درست و غلط وجود دارد، و ممکن است روزی چنین پاسخهایی در ضمن مقوله علوم ذهن قرارگیرد”. وی پس از اینکه اظهار داشت میتوان حقیقت اخلاقی را از طریق علوم ذهن محقق کرد بیان کرد که میتوان حقایق ذهنی را به صورت عینی درک کرد.
ابزار اصلی هریس برای ارزیابی اخلاق چیزی است که وی آن را منظره اخلاقی مینامد: “… با توجه به اینکه حقایقهای واقعی در مورد این که چگونه موجودات آگاه بدترین بدبختی ممکن و بزرگترین رفاه ممکن را تجربه میکنند، وجود دارد، از نظر عینی درست است که بگوییم برای سؤالات اخلاقی پاسخهای درست و نادرستی وجود دارد… “. در این منظره، قلهها و درههای بسیاری وجود دارد. این قلهها و درهها با حالات رنج و رفاه مطابقت دارند. عمیقترین درههای منظره نمایانگر مصداق رنج انسان و بلندترین قلهها نمایانگر مصداق سعادت انسان هستند. بعلاوه، هریس اظهار داشت که او از اخلاق تکاملی فراتر و فراتر میرود زیرا همانطور که تا حدودی با استناد به سخنان خود اشاره میکند، “اگر فرامین تکامل پایه و اساس سعادت ذهنی باشد، اکثر مردمان در زندگی چیزی بالاتر از کمک به بانک اسپرم محلی خود نخواهند یافت. ” در اینجا، بحث هریس بر سهم علوم اعصاب و فلسفه استوار است: اگر بتوانیم حالات مغز را در حداکثر رفاه و زمانی که در عمیقترین دره رنج است اندازه گیری کنیم، این حالتهای “ذهنی”را میتوان به اندازه گیریهای عینی مرتبط کرد و میتوان این اندازه گیریها را با منظر اخلاقی نیز مرتبط کنیم تا مجموعهای از اخلاق و اخلاقیات را که بهترین احتمالات را برای فرد به حداکثر میرساند، تعیین کنیم.
اگر انسان “معیار اندازه گیری همه چیز” است، پس چگونه ما در نسبیت فرهنگی قرار نمیگیریم؟ شرمر پاسخ میدهد که ما طی سالیان گذشته به عنوان یک گونه اخلاقیات متعالی را به طور غریزی توسعه دادهایم و میتوان اخلاق را بر این اساس بنا کرد. اما چگونه میتوان این اخلاق را سنجید تا از معتبر بودن و تأثیرگذاری آن اطمینان حاصل کرد؟ هریس پیشنهاد میکند که علوم اعصاب و سایر ابزارها مانند منظره اخلاقی را میتوان برای اندازه گیری و ایجاد چنین معیارهایی استفاده کرد. در حالی که مخالفتهای زیادی با این عقاید وجود دارد، امیدوارم فراموش نشود که نیاز به اخلاقیات سکولار و مجموعهای از اصول اخلاق بر اساس آرمان وحدت انسانی است. دلیل اصلی استفاده از این موضوع بررسی امکانات ایجاد معیاری است که میتواند مورد توافق همه انسانها، یا حداقل کسانی که در ایالات متحده آمریکا هستند ودر خارج از دین و خداناباور هستند باشد. اگر بتوان این معیار را ایجاد کرد، شاید بتوان از ایدئولوژیها – دینی یا سکولار – به عنوان ابزارهای قدرتمند برای جلوگیری از بین بردن نسل بشر و سیاره زمین به نام وحدت انسان استفاده کرد.
* نویسنده: ست کلارک دانشجوی کارشناسی ارشد، دانشگاه کلارمونت
** مترجم: یاسین حسینی دکتری تخصصی جامعه شناسی فرهنگی
منبع: research Gate
ارجاعات:
[1] آثار اک را میتوان در در pluralism.org مشاهده کرد، وب سایتی که نمایانگر پروژهای است که وی مدیرآن در دانشگاه هاروارد است و باعث تقویت گفتگو و تفاهم بین ادیان جهان، به ویژه در ایالات متحده آمریکا شده. آرمسترانگ، که نویسندهای پرکار است، اخیراً کتابی به نام “پرونده خدا” نوشته که در آن استدلال میکند دین در جامعه از میان کارکردهای انسانی و راههای شناختن جایگاه خاص خود را دارد. آرمسترانگ همچنین در پروژه “منشور مهربانی” که توسط TED حمایت مالی میشود، فعال است.
[2] نیلسن در اثر اخلاق بدون خدا 1990) بیان کرده کسانی که با داشتن “احساس” خوب و بد “طبیعی” بر ضد انسان بحث میکنند شامل جان کالوین یا حداقل پیروان او هستن که ادعا میکنند انسانها کاملاً “فاسد” است زیرا ما به گناهان آدم و حوا آلوده شدهایم. C.S لوئیس از طرفی میگوید که ما میتوانیم به طور طبیعی برخی از خوبیها و بدیها را بشناسیم.