نگاهی به نسبت دانشگاه و امر سیاسی؛ دانشگاه بدون ایدئولوژی
احسان تاجیک
دانشگاه بیشک میتواند در تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تأثیرگذار باشد. اما حدود و خطوط برای دخالت در سایر امور برای آن نهاد علمی امری عقلانی و دارای ارزش اخلاقی است. امر سیاسی نیز در پیوند با نهاد دانشگاه دارای مرز مشخص و قاعدهمند در تولید علم در جامعه توسعهمحور است.
در زمانی که دانشمند آلمانی ویلهلم فون هومبولت «دانشگاه هومبولتی» برلین را بنیاد گذارد، به تبع آن تحولات علم در زندگی روزمره و صنعت فراگیر شد و دانشگاه مدرن برای اولین بار با جایگاهی جدید و هدفمند در نظام آموزشی جامعه اروپا شکل گرفت. در این فرآیند، تفکر علمی در جامعه اروپا بسط یافت و امر آموزش حرفهای گردید. اساتید در ازای انجام تدریس و پژوهش حقوق میگرفتند و دانشجویان با تحصیل در رشتههای مشخص نظام دانشگاهی را نظم و ترتیب دادند. این اتفاقات تاریخی مهم متمایزکننده تحول جدید در مفهوم دانشگاه بود.
دانشگاه خود شرایطی از حاکم شدن قوانین مدرن را میطلبید. قوانینی که رشد فضای نقد و انتقاد در نوع امر آموزش امر بدیهی در تقویت نظام دانشگاهی به شما میآید. به همین خاطر نهاد دانشگاه نیازمند آزادی بیشتر در ایجاد فضای رقابت و شکل گیری آزادی بیان و خرد انتقادی در درون سیستم خود بود. قانون هومبولتی تعریف کننده این آزادیها بود و آزادیِ دانشگاهی را فرض اساسی رشد علم معرفی کرد.
ایده دانشگاه برخاسته از تولید علم و معرفت در پرتو خرد و عقلانیت است. دانشگاه خاستگاه تجدداندیشی است که لازمه آن پیوند با جهان جدید و مجهز بودن به سلاح اندیشه، خردورزی و ایجاد تناسب میان منطق دنیای قدیم با تحولات دنیای جدید است که خروجی آن از نظام دانشگاهی، رسیدن به جامعهای پیشرفته، خردمند و فرهیخته، علماندیش، مولد دانش و آگاهی است. به نسبت همین تناسب ایده دانشگاه، نقش و جایگاه اصلی آن در جامعهای پیشرفته باور به علماندیشی و عقلانیت محض است. درک مولد بودن علم در نظام دانشگاهی از ضروریات توجه و دقت کافی داشتن به نظام علمی جامعه است.
دانشجو تحت تأثیر جنبشها و تحولات اجتماعی زمان زندگی دانشجویی خود به مسائل سیاسی رو میآورد و بعد از اتمام دانشگاه، به مراحل دیگری از زندگی میپیوندد.
دانشگاه بیشک میتواند در تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تأثیرگذار باشد. اما حدود و خطوط برای دخالت در سایر امور برای آن نهاد علمی امری عقلانی و دارای ارزش اخلاقی است. امر سیاسی نیز در پیوند با نهاد دانشگاه دارای مرز مشخص و قاعدهمند در تولید علم در جامعه توسعهمحور است. دانشجو نیز به عنوان عضوی از نظام دانشگاهی در پیوند با نقش و جایگاه اجتماعی خویش با مؤلفه علماندیشی و علممحوری ارتباط مییابد. نقش دانشجو در فرآیند تحولات سیاسی میتواند بر اساس منطق علماندیشی خود را تعریف و سازماندهی کند. منطق علماندیشی خود گویای خرد انتقادی و عقلانیت محض در مقابل التقاطاندیشی، احساسگرایی کاذب و عدم درک شعور اجتماعی مناسب است.
دانشجو هیچگاه سیاستمدار موفق نمیتواند باشد چون نقش، کارکرد، زندگی دانشجویی برای او از جنس نظام دانشگاهی و شرایط آرماناندیشی دوره جوانی نیست. دانشجو مدت کوتاهی به زندگی جدای از خانواده رو میآورد و پس از اتمام مقاطع تحصیلی مد نظرش به ساحت متفاوت در زندگی پا میگذارد. سیاستمدار هدف و رسیدن به اقتدار و شکوه قدرت را جز اصول اولیه در کسب قدرت سیاسی تعریف میکند و بر مبنای همین اصول به کسب جایگاه قدرت و حفظ آن بیشتر تأمل میکند. دانشجو تحت تأثیر جنبشها و تحولات اجتماعی زمان زندگی دانشجویی خود به مسائل سیاسی رو میآورد و بعد از اتمام دانشگاه، به مراحل دیگری از زندگی میپیوندد. سیاست برای او هدف نیست بلکه ممکن است چند صباحی سرگرمی بوده باشد. در ادامه این مسیر در نسبت امر سیاسی و دانشجو و پیوند این دو، ممکن است فصل کوتاهی از زندگی سیاسی بر زندگی دانشجویی سایه بیفکند اما این روند کوتاه مدت خواهد بود؛ زبرا دانشجو بیشتر سرباز جریانات سیاسی در تحولات اجتماعی است.
دانشگاه و نهاد حکومت
از روزگاری که خسرو انوشیروان مرکز علمی جندی شاپور را زیر نظر دولت ساسانی تشکیل داد، پزشکان و اساتید ایرانی، هندی، رومی، یونانی آن بر اساس سنت زرتشتی و ایرانی، و همچنین با بهرهگیری از تجربههای یونانی و هندی، به تحقیق و آموزش در مسائل پزشکی، ریاضیات، فلسفه، الهیات و نجوم پرداختند. با توجه به تجربه دوران ایران باستان تا زمانی که عیسی صدیق اعلم در دوره حکومت پهلوی اول طرح تشکیل نهاد دانشگاه را ارائه داد. با پیگیری ایشان، علی اصغر حکمت، محمود حسابی و … طرح راهاندازی دانشگاه تهران در هشتم خرداد ماه ۱۳۱۳ خورشیدی به تصویب مجلس شورای ملی رسید. با توجه به این تعابیر، نهاد دانشگاه در پیوند با نهاد حکومت و قدرت سیاسی حیات پیدا کرد.
نهاد دانشگاه در ایران به لحاظ ارتقاء، رشد و توسعه امور انسانی جامعه ارتباط یافته، اما نقش دخالت حکومتها و دولتها، در راستای تأمین مالی و اداره امورات، نفوذ و پیگیری اهداف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در نهاد دانشگاه، امری قابل تأمل در بنیادگذاری نهاد دانشگاه خواهد بود. به نسبت همین موضوع، نقش و سیطره امر سیاسی در نهاد دانشگاه از مؤلفههای اساسی در شناخت ایده دانشگاه به مفهوم فلسفی است. در چشمانداز اندیشهورزی، نهاد دانشگاه تا آنجا به امر سیاسی نزدیک میشود که مفهوم سیاستزدگی و ایدئولوژیاندیشی بر آن مترتب و غالب نیست، بلکه دانشگاه جدای از نهاد علمی، ایده و شاخصهای علمی فراتر از ایدئولوژی و سیاستزدگی و سیاسیاندیشی است.
ایدئولوژی در «چه باید کرد» و «چه نباید کرد» جهت هدف و جهانبینی محدود خود را تعریف و ترسیم میکند و جواب و تکلیف انسان دانشمند ایدئولوژیک در ایدئولوژی از پیش مشخص است. در حوزه مقولات علمی سفید و سیاه دیدن مسائل امری از پیش تعیین شده نیست، بلکه در افق بینهایت به دنبال آزمایش، ابطالپذیری و اثبات و رد فرضیههایی است که ذهن و فکر دانشمند را به خود مشغول کرده است.
کارکرد سیاست و ایدئولوژی در حوزه عمومی با مفهوم امر سیاسی و رویکردهای حزبی و جناحی تناسب و رابطه پیدا میکند. کارکرد و مفهوم ایده دانشگاه با رویکرد علماندیشی، پژوهشمحوری و تولید علم و دانش بر پایه خردورزی انتقادی خود را شکل میدهد.
دانشگاه بدون ایدئولوژی در مسیر رشد و ارتقای خردورزی آزادانه و با هدف ارتقای سطح فکری و فرهنگ جامعه فارغ از جزماندیشی در بستراندیشیدن علمی و شکوفایی علم و دانش، اهداف خود را دنبال میکند. در مقولات علمی بر مبنای دانش و خرد انتقادی فرد دانشمند یا محقق با آزمایش و خطا در رویکردهای تحقیقی، به نوآوری و کشف پدیدهها مشغول است.
حوزه علم با داشتن موضوع شناخت و پرسش و شک، تحقیق و تفکر به اثبات یا ابطالپذیری موضوع علمی میپردازد. ایدئولوژی در «چه باید کرد» و «چه نباید کرد» جهت هدف و جهانبینی محدود خود را تعریف و ترسیم میکند و جواب و تکلیف انسان دانشمند ایدئولوژیک در ایدئولوژی از پیش مشخص است. در حوزه مقولات علمی سفید و سیاه دیدن مسائل امری از پیش تعیین شده نیست، بلکه در افق بینهایت به دنبال آزمایش، ابطالپذیری و اثبات و رد فرضیههایی است که ذهن و فکر دانشمند را به خود مشغول کرده است.
حوزه مسائل علمی کشف و اثبات پدیدهها در بینهایت خود را دنبال میکند اما در ایدئولوژی محدودیت فکری برای هدفهای مقدس سیاسی محدود و مشخص و دارای خطوط از پیشتعیینشده است. امر سیاسی شاخصه و کارکرد متفاوتی نسبت به موضوع و ماهیت علم برخوردار است. در امر سیاسی، عنصرهای مصلحت، منفعت و رسیدن به قدرت محور موضوع دخالت سیاست مداران و کارگزاران حکومتی است. نهادهای حزبی و جناحی نیز به عنوان عضوی از جامعه سیاسی، با دغدغهای سیاسیاندیشی و کاملاً منفعتطلبانه به دنبال کسب قدرت سیاسی و رسیدن به منافع جناحی خویش در جامعه مدنی به نقش آفرینی مشغول هستند. در مجموع این رویکردها در کشورهای توسعهیافته امری مشهود و بدیهی در شناخت نقش و جایگاه نهاد سیاسی در تمیز گذاری از نهادهای علمی و دانشگاهی است.
از زمانی که جنبش دانشجویی در نهاد دانشگاه تولد پیدا کرد، مرز دانش و خرد با سیاست و قدرت دچار اختلاط گردید.
در مطالعه تاریخ ایران، نهاد دانشگاه زیر سایه، نفوذ و سیطره نهاد حکومت و دخالت دولتمردان از روزگاران عهد باستان تا دوره معاصر خود را هویت داده و دارای اثربخشی است. موضوع جالب توجه این که دانشجو به عنوان عضوی از جامعه دانشگاهی در فرآیندها و تحولات سیاسی خود را در معرض قضاوت افکار عمومی قرار داده است. با تحولات دهه بیست و سی خورشیدی در ایران، با شکل گیری احزاب سیاسی، دانشجویان با امر سیاسی پیوندی هویتی و ایدئولوژیک یافتند. با ظهور مفاهیمی چون جنبش دانشجویی دخالت نهاد سیاست و احزاب در نهاد دانشگاه، ایده فلسفی دانشگاه دچار تغییرات هویتی و دگرگونی مفهومی در پیوند با ایدئولوژیاندیشی گردید.
از زمانی که جنبش دانشجویی در نهاد دانشگاه تولد پیدا کرد، مرز دانش و خرد با سیاست و قدرت دچار اختلاط گردید. در علم سیاست مفهوم واژه «جنبش دانشجویی» متشکل از دو کلمه جنبش و دانشجو است. مفهوم جنبش را میتوان نوعی بروز رفتار یا واکنش جمعی، گروه یا جمعیتی پیرامون هدفی مشترک دانست که به صورت خودجوش بطور پیوسته یا ناپیوسته، آنها را پیرامون برنامه مشخص گرد هم جمع کرده، که با یاری و هماهنگی یکدیگر در دراز مدت یا کوتاه مدت بتوانند به آن هدف و مطالبات مشترک دست پیدا کنند.
واژه دانشجو به اکثراً جوان مشغول به تحصیل در نهاد و فضای دانشگاه اطلاق میشود که در کنار یکدیگر حضور فعال فیزیکی و معنوی دارند. در جمع مرکب میان دو واژه جنبش و دانشجو و نسبت میان این دو میتوان جنبش دانشجویی را نوعی بروز رفتار یا کنش و واکنش جمعی دانشجویان در مطالبات سیاسی و صنفی خود به حساب آورد که پیرامون هدف و مطالبات مشترک، به صورت خودجوش در قالب حرکات سازمان یافته و هماهنگ برای رسیدن به اهداف مطلوب خویش، خود را از جایگاه دانشگاه در بطن تحولات جامعه نمایان و بروز جمعی میکنند.
عموماً نهاد دانشگاه، نهادی برخاسته از نهضت تجدداندیشی است که بروز رفتارهای سازمان یافته در آن، رویکردی منظم، عقلانی و دارای صورت مسئله است که در نسبت همین تعابیر، خاستگاه جنبش دانشجویی، از منشأ مدرن سرچشمه میگیرد که بروز حرکتها و رفتارهای مدنی در آن خود را تکامل میبخشد. به لحاظ جایگاه اجتماعی قشر دانشجو در دانشگاه، عموم دانشجویان متشکل از زنان و مردان هستند که در فضای مدرن دانشگاه، زیست جمیع سیاسی و صنفی در کنار یکدیگر دارند.
منابع مالی و اقتصادی دانشجویان، اکثراً توسط خانوادههای آنان تأمین میشود که نقش چندان جدی در تولید و روابط اقتصادی جامعه ندارند. از طرفی دانشجویان در حالتی نسبتاً مستقل از خانواده زندگی میکنند که در کنار آن «احساس گسیختگی و آزادی در انتخاب راه زندگی، تراکم انرژیهای حیاتی، دور افتادگی از متن واقعی زندگی اجتماعی» این عوامل شخصیّت و روحیه دانشجو را به سمت آرمانگرایی سوق میدهد که با توجه به این ویژگیهای کلی اجتماعی، حضور دانشجو در دانشگاه پررنگ میشود و به فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و گاه سیاسی میپردازد.
جنبشهای دانشجویی عموماً به دلیل اینکه از نهاد دانشگاه شکل میگیرند، جزئی از جریانات روشنفکری به حساب میآیند که در موقعیت قشر تحصیل کرده با خصلتی اعتراضی و نقادانه به مسائل اجتماعی مینگرند.
اغلب قشر دانشجویان، عموماً به دلیل بافتهای اصلی اجتماعی که دارند، به فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی، صنفی در دانشگاهها میپردازند و عموم کسانی که به مسئله سیاست و امور سیاسی مشغول هستند، جمع کوچک و اقلیتی در دانشگاهند که به طور دائم پیگیر مسائل سیاسی هستند، چرا که توجه به مقولات و تحولات سیاسی در فضای عینی جوانان با توجه به روحیه و احساس گسیختگی که در آنها وجود دارد، شاید بتوان گفت که برای اکثریت دانشجویان دخالت و حضور فعال در امور سیاسی شاید چندان جذاب و قابل لمس نباشد، بلکه توجه به مسائل سیاسی با توجه به تحولات اصلی جامعه و ارکان سیاست در آن، در بطن دانشگاه، بهطور فصلی، مقطعی و کوتاه مدت خود را بازنمایی میکند و افکار عمومی اکثر دانشجویان را به سوی خود جذب و بسیج مینماید. آنان در نوع حرکتهای اجتماعی، به طور خودجوش به بروز رفتارهای اعتراضی و کنش جمعی سیاسی روی میآورند. جنبشهای دانشجویی عموماً به دلیل اینکه از نهاد دانشگاه شکل میگیرند، جزئی از جریانات روشنفکری به حساب میآیند که در موقعیت قشر تحصیل کرده با خصلتی اعتراضی و نقادانه به مسائل اجتماعی مینگرند. در بررسی تاریخ جنبش دانشجویی در تاریخ معاصر ایران، این حرکت سیاسی در نهاد دانشگاه از آغاز تاکنون از جایگاه دیرینهای برخوردار است.
ارتباط جنبش دانشجویی ایران با امر سیاسی، در دولت بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به منصه ظهور رسید. در آن ایام تاریخی، دانشجویان و دانشآموزانی سیاسی که به بهانه کودتای ۲۸ مرداد توسط آمریکا و انگلیس، احساس مبارزه میکردند، به مقابله با سیاستهای حکومت پهلوی پرداختند. با تشکیل نهضت مقاومت ملی توسط مخالفین دولت بعد از کودتای ۲۸ مرداد، دانشجویان و دانشآموزان مبارز نیز بدان پیوستند. آنان با ایجاد تظاهرات در ۱۶ مهر و ۲۱ آبان ۱۳۳۲ به همراه بازاریان شهر تهران، نسبت به محاکمه محمد مصدق در دادگاه نظامی، به شدت تمام اعتراض کردند. از طرف دیگر وقتی دولت زاهدی در ۱۴ آذر ۱۳۳۲ روابط رسمی خود را با انگلستان اعلام کرد در همین ایام ریچارد نیکسون (معاون رئیس جمهوری آمریکا) برای انعقاد قرارداد کنسرسیوم نفت بین ایران و آمریکا، قصد داشت به ایران سفرکند. بنا به همین اهمیت موضوع در ۱۵ آذر و ۱۶ آذر در دانشگاه تهران دانشجویان به تظاهرات و اعتراض پرداختند و شعار «نفت مال ماست» را علیه دولت زاهدی، آمریکا و انگلیس در محوطه دانشگاه تهران سر دادند.
با کمک اساتید ایدئولوژیاندیش و سیاستمداران شکل گرفت که پای احزاب را به خانه دانشگاه باز کردند. در پی آن مسیر دانش و آگاهی تغییر یافت و دانشگاه در دهه پنجاه خانه احزاب و ایدئولوژیهای التقاطی گردید.
دانشگاه تهران از صبح ۱۶ آذر به محاصره نظامیان درآمد و با ورود نظامیان به محوطه دانشگاه، دانشجویان به رفتارهای اعتراضی خود ادامه دادند، در ادامه این اعتراضات، سربازان مسلح به بهانه مورد تمسخر واقع شدن توسط دو دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران، وارد محوطه این دانشکده شدند و به خاطر تعقیب آن دو دانشجو با اسلحه وارد کلاس درس شدند. ناظم دانشگاه به دلیل این رفتار غیرمنطقی، زنگ دانشکده را برای تعطیلی کلاسها زده و همه دانشجویان به خاطر دفاع از دو دانشجوی تحت تعقیب به بیرون از کلاسها ریختند و شعار مرگ برشاه سر دادند. سربازان در مقابل این رفتار اعتراضی واکنش سخت و خشنی از خود نشان دادند و دانشجویان را به گلوله بستند که سه دانشجو به نامهای احمد قندچی، مصطفی بزرگنیا و مهدی شریعت رضوی در خون خود غلتیدند و شهید شدند. جالب اینکه این سربازان متجاوز به علت قتل ناجوانمردانه این سه دانشجو هیچگاه مورد تعقیب و محاکمه قرار نگرفتند. با توجه به رخ دادن همین حادثه تاریخی ۱۶ آذر روز دانشجو نام گرفت که میتوان تاریخ رسمی آغاز جنبش دانشجویی ایران را از روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ دانست که بهطور رسمی و جدی در جامعه ایران متولد شد و حضور تاثیرگذار خود را اعلام داشت.
بیشک این واقعه تاریخی در سیاسی شدن نهاد دانشگاه و عدم توجه قشر دانشجو به نقش و رسالت تاریخی خویش باعث شد، جایگاه و کارکرد سیاستمدار و دانشجو تغییر یابد؛ تغییری که با ایدئولوژیاندیشی و سیاستزدگی دانشگاه، دانشجو به عنوان رابط دانشگاه و جامعه مدنی در تحولات علمی و پژوهشی از مسیر اصلی خود به سمت خلأاندیشی و سیاستزدگی حرکت کرد.
این مسئله در تاریخ معاصر ایران با کمک اساتید ایدئولوژیاندیش و سیاستمداران شکل گرفت که پای احزاب را به خانه دانشگاه باز کردند. در پی آن مسیر دانش و آگاهی تغییر یافت و دانشگاه در دهه پنجاه خانه احزاب و ایدئولوژیهای التقاطی گردید. شاید این بازی بود که سیاست با جوانان روا داشت. بازی که به جای رشد و تقویت جامعه مدنی و سیاستاندیشی توسعهمحور در قالب رشد و تقویت احزاب سیاسی قدرتمند و نماینده واقعی افکار عمومی، به سیاستزدگی باندمحور و ایدئولوژیاندیشی چپگرایانه و التقاطاندیش در نهاد دانشگاه طی دهههای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ خورشیدی در ایران منجر شد. این مسیر ناهموار ریشه در گذشته تاریخ ایران دارد، که نیازمند تأمل و تحقیق بیشتر است.
نکته آخر
به نظر میرسد از روزگاران ایران باستان تا دوره معاصر، دانشگاه در خاستگاه علمی و کارکرد نهادی خود زیر سایه مقدرات قدرت سیاسی خود را استمرار میبخشید. سیاسی شدن نهاد علمی دانشگاه در پیوند با ایدئولوژیاندیشی همان قدر از کارکرد اصلی خویش دور شد، که پدیده نقش دانشجو و استاد با حضور احزاب و جناحهای سیاسی جای خود را به سیاسیکاران و گروههای سیاسی تغییر داد. در دهههای چهل و پنجاه، دانشجو و استاد به جای در دست گرفتن کتاب و قلم، تحقیق و پژوهش، تفکر و اندیشیدن، سیاسیکاران ایدئولوژیک اهل دانشگاه، در مقابل یکدیگر اسلحه و نارنجک به دست گرفتند و با التقاطاندیشی و واردات ایدئولوژیهای خطرناک به دنبال سیاست زدگی و ایدئولوژیک کردن نهاد دانشگاه برآمدند.
شاید این پدیده سوگخند تاریخ معاصر ایران است. به ویژه تلخترین شرایط این بود که دانشجو و استاد به جای جدل منطقی و تحقیق علمی بر پایه خردورزی، رشد فرهنگی و آموزشی جامعه در مقابل یکدیگر به ضربه زدن به نهاد دانشگاه و نظام علمی جامعه پرداختند که این مسائل منجر به دور شدن ایده فلسفی دانشگاه از امر واقعی خود گردید.