مرز نامشخص مطالعات دین و روشنفکری دینی در ایران
آنچه ما در ایران داریم خلط مطالعات علمی دین و روشنفکری دینی است و به همین دلیل بسیاری از محققان دین بسیار سریع وارد وادی روشنفکری دینی میشوند در حالی که این دو، سپهرهای متفاوتی هستند. در حوزه مطالعه علمی محقق به دنبال دین برتر نیست بلکه میخواهد توضیح دهد آنچه به عنوان دین رواج دارد، چیست؟ چرا این گونه است و چه پیامدهایی دارد؟
اگر دین را به عنوان یکی از مهمترین و اصیلترین صور حیات جمعی انسانها بدانیم، جامعهشناسی گریزی جز پرداختن به آن نخواهد داشت. در این میان جامعه ایران به عنوان یک جامعه دینی با سابقه انقلاب اسلامی بدون شک نیاز مبرمی به پژوهشهای اجتماعی با محوریت دین دارد که یکی از مهمترین حوزههای این عرصه مطالعات تشیع است. در راستای گفتوگوهای پیشین ایبنا در این گفتوگو پای صحبت «جبار رحمانی» عضو هیأت علمی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی نشستهایم. رحمانی در این گفتوگو با اشاره به تاریخچه مطالعات تشیع در کشور معقتد است در دو دهه اخیر مسائل مربوط به جامعهشناسی تشیع به دغدغه محققان جوان تبدیل شده و آینده این حوزه نوید بخش است.
پرسش نخست را از نسبت جامعه شناسی دین و جامعه شناسی آغاز کنیم، جامعه شناسی دین در جهان مدرن و درون علم جامعه شناسی(که به اعتقاد عدهای با داعیه جایگزینی برای دین تاسیس شد) چطور خود را تعریف می کند؟
پاسخ به این پرسش نیازمند بحث وسیعی است، اما اگر بخواهیم به شکل کلی به آن پاسخ دهیم باید بگویم، تاسیس جامعهشناسی دین و جامعه شناسی همراه و همزاد هم هستند. اگر ما به موسسان جامعهشناسی نگاه کنیم(منظور اشخاصی است که به شکل معمول به عنوان بنیانگذاران این رشته تعبیر میشوند؛ یعنی کنت، دورکیم، مارکس و وبر) تمام آنها به شکل مشخص به مسئله دین پرداختهاند؛ علت این امر هم در وهله اول به خاطر اهمیت خود نهاد دین است که همزمانی آن با دوران تحول جامعه از یک سو و تحول خواهی اندیشمندان بنیانگذار جامعهشناسی از سوی دیگر باعث شده است آنها لاجرم به دین بپردازند. علاوه بر این تمام بنیانگذارانی که به آنها اشاره شد، آثار مستقل و جدی در حوزه دین دارند چرا که امر دینی در تعبیر وسیع با امر اجتماعی و اخلاقی پیوند جدی دارد و به همین دلیل هر آن کس که درگیر مطالعات جامعه شود و به این حوزه ورود کند عملا و بلافاصله با امر دینی هم درگیر میشود. بنابراین از هر دریچهای که بخواهیم به جامعهشناسی بپردازیم به نوعی با دین پیوند میخوردیم و دین ربط وثیقی با مطالعات جامعه دارد.
اگر جامعهشناسی دین را به عنوان یک حوزه وسیع در نظر بگیریم، جامعه شناسی تشیع در این تقسیمبندی چه جایگاهی دارد؟ آیا تشیع میتواند تحت عنوان عام جامعه شناسی دین و جامعه شناسی اسلام قرار بگیرد؟
وقتی ما از جامعه شناسی دین صحبت میکنیم، این دین به عنوان یک امر کلی در جهان حقیقی دارای ما به ازهای مختلف هست و به همین دلیل برخی به جامعهشناسی مسیحیت میپردازند و برخی دیگر به جامعهشناسی اسلام سنی و یا جامعه تشیع. به عبارتی جامعه شناسی تشیع به یک تعبیر گویی یکی از فیلدهای فرعی جامعه شناسی اسلام و از مصادیق جامعه شناسی دین است. جامعهشناسی دین وقتی میخواهد بر رشتهای متمرکز شود، آن زمینه باید به دلایلی در جهان(جهان آکادمی) دارای اهمیت باشد. تا پیش از انقلاب اسلامی تشیع زمینه مهمی برای علوم اجتماعی جهان نبود. اما با پیروزی انقلاب و با توجه به برجسته شدن مکتب تشیع و پیدا کردن وجه سیاسی، این حوزه به موضوع مهمی در سطح جهان تبدیل شد و بسیاری از آکادمیها چه در قالب علوم اجتماعی و چه در قالب شرق شناسی به آن پرداختند. پس جدی شدن یک حوزه مطالعاتی در علوم اجتماعی جهان یا نیازمند دلالت سیاسی و اقتصادی تاثیر گذار یا اهمیت جمعیت شناخته برجسته است. همانطور که میدانیم در جهان، مسلمانان اهل سنت عمده جمعیت را تشکیل میدهند پس طبیعی است که وجه غالب مطالعات جهانی نیز پژوهشهای مربوط به اهل سنت باشد و لذا جامعه شناسی تشیع به هر حال یک حوزه کم رونق تر در درون جامعهشناسی اسلام بوده است که بعد از انقلاب به علت برجسته شدن وجه سیاسی آن رونق بیشتری پیدا کرد و در ادامه و در خاورمیانه نیز به همین شکل مورد توجه قرار گرفت. پس همانطور که اشاره کردم تمام این تحولات باعث شد در سطح جهانی توجهاتی به جامعهشناسی تشیع شود.
همانطور که خودتان اشاره کردید، انقلاب اسلامی باعث توجه به مطالعات تشیع شده و در دهههای اخیر هم تمرکز بیشتری بر مطالعات تشیع در داخل کشور شده است، اما برخی اعتقاد دارند سهم جامعهشناسی تشیع در این میان چندان پررنگ و جدی نیست. شما وضعیت این مطالعات را چگونه ارزیابی میکنید؟
نکته اصلی این است که در داخل ایران جامعهشناسی تشیع در وضعیت سهل و ممتنع قرار دارد. اگر به تاریخ علوم اجتماعی پس از انقلاب نگاه کنیم، عمده فعالان این عرصه که هم انقلابی بوده، هم توسط جمهوری اسلامی بورسیه شده و حتی رزمنده هم بودند، در سه حوزه بسیار بسیار کم ورود کردند؛ یکی مطالعه انقلاب، یکی مطالعه تشیع و دیگری مطالعه جنگ. یعنی هر چند قاعدتا اصحاب علوم اجتماعی ما که در پیوند با جمهوری اسلامی هم بودند باید به مهمترین میراثهای انقلاب یعنی این سه حوزه میپرداختند اما نحیفترین مطالعات از سوی آنها که با حمایت جریان انقلاب در سطح آکادمی قرار گرفتند انجام شده است که این موضوع از جالبترین تناقضاتی است که در دانشکدههای علوم اجتماعی کشور وجود دارد. فارغ از این بی توجهی اما در دهه 80 کم کم طیفی در کشور پیدا شدند که جامعه شناسی تشیع را محور کار خود قرار دادند و در این مسیر زحمات زیادی هم کشیدند. این حوزه در اوایل شروع به کار این گروه، شاخه کم رونقی بود که با سرکوب و تمسخر و حتی مجازاتهای بروکراتیک ضمنی هم مواجه میشد. به عبارتی بعد از انقلاب به علت همراهی دین با سیاست مشکلاتی بر سر راه مطالعات این حوزه ایجاد شد و از طرف دیگر متولیان سنتی نهاد دین هم بر این اعتقاد بودند که فهم این حوزه در اختیار آنهاست که با آن همراهی ایدئولوژیک، بسیاری از حوزههای دین ناخودآگاه به حوزههای ممنوعهای بدل شدند که نزدیک شدن به آنها بعضا هزینه بر هم بود. این دو عامل یعنی عدم استقبال کارگزاران انقلابی نهاد دانشگاه به حوزههای تشیع، انقلاب و جنگ و ممنوع شدن این حوزههای مطالعاتی، برای مدتی توجه به جامعهشناسی تشیع را سخت کرد اما در دهه 80 دانشجویانی با علاقه و دغدغههای مذهبی شروع به پرداختن به این حوزهها کردند و مواردی مانند مطالعات روحانیت، مطالعات دین در زندگی روزمره و … را مورد توجه قرار دادند(از نمونههای آن در علوم اجتماعی میتوان به کارهای محسن حسام مظاهری اشاره کرد). تلاشهای این محققان جوان و البته جسور توانست مسیری ایجاد کند که مطالعات جامعهشناسی تشیع در دهه نود بسیار عادیتر و به شکل وسیعتر در حوزههایی مانند آییینها و مناسک دینی و … ادامه پیدا کند. به نظر من این حوزه با این روند، آینده خوب و نیکویی دارد و نسل جدید علوم اجتماعی با نگاهی علمی و انتقادی به این حوزه وارد شدهاند و این مطالعات برایشان هم از نظر ربط ارزشی و هم ربط حرفهای اهمیت بسیار زیادی دارد که این موضوع بسیار نوید بخش است.
اگر بخواهیم پژوهشهای انجام شده در حوزه مطالعات تشیع در دهههای اخیر را مورد بررسی قرار دهیم شما این پژوهشها را از نظر روششناسی چطور ارزیابی میکنید، آیا از ابزارهای شناخته شده مطالعات علوم اجتماعی و انسان شناسی در این مسیر به خوبی استفاده شده است؟
به نظر من این پژوهشها را باید در دو سطح دولتی و آکادمی دید. برای مثال پیمایشهای سنجش دین داری که از دهه هفتاد و توسط وزات ارشاد آغاز شد، دادههای خوبی به دست آورد که این دادهها توسط محققان مختلف نیز مورد توجه قرار گرفت. با پیگیری افراد شریفی مانند دکتر فروغی مطالعات بسیار مهمی در حوزه دین داری در ایران انجام شد که موضوعات وسیعی از مطالعات قرآن تا زنان، روحانیت و …. را در بر میگرفت. پس در این چند دهه نهادهای دولتی توانستهاند دادههای زیادی را متناسب با این حوزه تولید کنند. در مورد روش نیز اصولا نهادهای دولتی چون دغدغه سنجش دین داری برای ارتقای آن را دارند، بیش از هر چیز به روشهای پیشمایشی متوسل میشوند اما در فضای آکادمیک از آنجایی که پژوهشها فردی و خویش فرمایانه است، تحقیقات اغلب به سمت مطالعات کیفی چه تاریخی و چه میدانی کشیده میشود. به همین دلیل پیمایش عمدتا در ساز و کارهای دولتی رونق گرفت و کار میدانی و عمیق هم در فضای آکادمیک. در مجموع وضعیت مطالعات تشیع در دوهه اخیر واقعا بهتر شده و هم دادهها و هم محققان فراوانتر شدهاند.
به نظر شما مهم ترین چالشهای پیش روی این مطالعات چیست؟
همانطور که اشاره کردم ما در این حوزه دو دسته چالش داریم؛ یک دسته ادعای متولیان نهاد دین است که معتقدند کسی جز آنها نمیتواند به این حوزه بپردازد؛ این دعوایی است که از گدشته نیز وجود داشته است و گویی متولیان این نهاد، نگرانی طرد کنندهای نسبت به مطالعات بیرونی دارند به ویژه اگر این مطالعات از داخل کشور انجام شوند چرا که خارجیهای میتوانند به راحتی در مورد نهادهای دینی در ایران مطالعه کنند و حتی از آنها استقبال هم میشود. از طرف دیگر پیوند دین با ایدئولوژی باعث شده که دین به حوزهای ممنوعه تبدیل شود؛ بنابراین با وجود این که حمایتهای دولتی نیز از این حوزه میشود اما مطالعات دین به حوزهای بسیار دشوار و گاه خطرناک به ویژه زمانی که رویکرد انتقادی باشد، بدل شده است.
علاوه بر این مسئلهای که از نظر من در حوزه مطالعات دین در ایران اهمیت بسیار زیادی دارد، خلطی است که میان مطالعه علمی دین و حوزه روشنفکری دینی ایجاد شده است. روشنفکری دینی نوعی اصلاح گری در دین است که تلاش میکند دین را به قرائت بهتر و برتری که مدنظر خود دارد، نزدیک کند؛ یعنی قرائتهای موجود را مورد بازخوانی انتقادی قرار میدهد تا به قرائت برتر برسد و در نهایت دنبال هدف، آرمان و مدعای دینی خود است. اما در حوزه مطالعه علمی محقق به دنبال دین برتر نیست بلکه میخواهد توضیح دهد آنچه به عنوان دین رواج دارد، چیست؟ چرا این گونه است و چه پیامدهایی دارد؟ پس در مطالعه علمی دین، در مورد آنچه که هست پژوهش انجام و پیامدهای آنچه که هست، نشان داده میشود و محقق چندان به دنبال این نیست که بگوید آنچه وجود دارد، درست یا غلط است بلکه به دنبال این است که توضیح دهد آنچه وجود دارد چیست؟ چطور شکل گرفته و عمل میکند و چه نسبت و ارتباطی با جامعه دارد؟ اما مسئلهای که ما در ایران داریم خلط این دو حوزه است و به همین دلیل بسیاری از محققان دین خیلی سریع وارد وادی روشنفکری دینی میشوند در حالی که این دو، سپهرهای متفاوتی هستند. در اینجا مقصود من ارزشگذاری این که کدام یک برتر از دیگری است، نیست چرا که این دو حوزه، دو قلمرو مختلف هستند که میتوانند به یکدیگر خوراک بدهند و با هم در ارتباط باشند اما در هر صورت متفاوتند. گاهی پژوهشهای دینی از کلیشههای روشنفکری استفاده میکنند و اصطلاحاتی مانند دین نخبگان و دین تودهها یا دین عامه و نخبه را به کار میگیرند در حالی که در جامعهشناسی چنین اصطلاحاتی چندان محل توجه نیست و دینی که مردم عادی دارند، همان قدر اصیل و اجتماعی و فرهنگی است که دین نخبگان اجتماعی، اصیل و فرهنگی است و تفاوت ارزشی میان این دو وجود ندارد و تاریحمندی هر دو موردتوجه است. به نظر من این نکتهای است که در هر پژوهش دینی در ایران باید مورد توجه قرار بگیرد.
منبع: ایبنا