دین و سیاست در اسلام؛ گسترش دیانت با حکومت؟
زهیر میرکریمی: هرچه که در دوران باستان متأخر در طول تاریخ به پیش میرویم، پیوند میان سیاست و دین در جهان عمیقتر و مستحکمتر میشود. دو امپراتوری بزرگ، همچون «دو چشم جهان» بخش بزرگی از جهانِ مسکون را زیر نظم خود درآوردهاند و حکومت و دیانت را بههم دوختهاند: امپراتوری ساسانی، و امپراتوری بیزانس
در این زمانه، تقابلهای سیاسی عملاً رنگوبوی دینی و مذهبی به خود گرفته بودند. اندکاندک در جهان اینگونه تصوّر میشد که مسیحیبودن یعنی طرفداری از امپراتوری بیزانس، و غیرمسیحیان یعنی طرفداران پارسها، و در این حالت معمولاً نگاههای مشکوک به سوی یهودیان بود که طرفداران امپراتوری ساسانی انگاشته میشدند.
برای نمونه، در اواخر سدهی چهارم میلادی سلسلهی حِمیَر که بر جنوب عربستان، یمن، سلطه داشت به یهودیّت گروید. اما این کار از دید امپراتوری بیزانس بهمثابهی نزدیکی حِمیَریان به امپراتوری ساسانی تعبیر شد.
احتمالاً روایتی را شنیدهاید که آخرین پادشاه یهودی حِمیَری عدهای مسیحی را در ۵۲۰ میلادی به جرم گرایش به پادشاهیِ رقیب، یعنی حبشیان مسیحی، بهسختی مجازات میکند. ماجرای مرگ این مسیحیان با عنوان «شهدای نَجران» دهان به دهان میچرخیده است و عملاً به تبلیغات حکومتی-مسیحی علیه حِمیَریان یهودی تبدیل شده بود. نمونهای از این روایت را در قرآن نیز میتوان یافت: اصحاب اُخدود.
هنگامی که در اوایل سدهی ششم میلادی، پادشاهی مسیحی حبشه به فکر افتاد تا سرزمینهایش را به آنسوی آبها تا یمن گسترش بدهد، برای توجیه، این کشورگشایی را نبردی مقدس از سوی مسیحیان علیه سلسلهی یهودی حِمیَر نشان داد. جالب اینکه پیروزی او و فتح یمن در امپراتوری بیزانس بهعنوان پیروزی مسیحیّت جشن گرفته شد.
در همین فضا، پیوند میان حکومت و دیانت برای اعرابی که فاتحان سرزمینهایی گسترده بودند امر نو و متفاوتی نبود. از یکسو، با نگاه غالب که تاریخنویسان مسلمان آن را ارائه کردهاند، دین اسلام ابتدا در غرب عربستان با پیام محمد و دعوت به اسلام شکل میگیرد، و سپس پیام اسلام با فتوحات گسترده میشود؛ و هنگامی که امپراتوری اسلامی ایجاد میگردد همان پیام را سرلوحهی حکومت خود قرار میدهد.
اما از سوی دیگر شاید با نگاه به شواهد و منابع غیراسلامی و خوانش نقّادانهی متون اسلامی بتوان روایت دیگری نیز ارائه کرد: اعرابی که اکنون فاتحان دو امپراتوری بزرگ شدهاند به دینی سازمانیافته نیاز دارند تا در فضای باستان متأخر بتوانند حکومت کنند، پس جنبش مؤمنانهی محمد را بهنحوی «بازسازی و بازآفرینی» میکنند که به دینی سازمانیافته به نام «اسلام» تبدیل بشود؛ دینی که پیش از این نه به این صورت موجود بوده است و نه نیازی به آن پیش از فتوحات گسترده وجود داشته است. اما اکنون باید هم مناسب ادارهی امپراتوری بزرگ اعراب باشد و هم بتواند هویت عقیدتی مستقلی در برابر زرتشتیان، یهودیان، و مسیحیان ایجاد کند.
بخشی از این یادداشت برگرفته از کتاب زیر است:
Hoyland, Robert G. In God’s Path: The Arab Conquests and The Creation of an Islamic Empire. Oxford: Oxford University Press, 2015.
منبع: کانال عنقا
اسلام باید خواسته اکثریت مردم باشد (مانند ابتدای انقلاب) تا در حکومت منعکس شود و بر عکس ان که اقلیت حاکم ، عقاید خود را بر مردم تحمیل کنند نادرست است. تمامی حکومتهای ثابت و ماندگار با هر هدف و ایده ای دچار انحطاط و فساد خواهند شد و تغییر بنیادی حکومت لازمه حفظ عدالت و دیانت است. اگر حکومت اسلام در دوران ابوبکر و عمر جناحی می ماند، حضرت علی هیچگاه به حکومت نمی رسید. جدال حق و باطل تا پایان جهان برقرار است و تا شیطان هست، عدالت و حق هرگز ماندنی نخواهند بود. چه بسیار افرادی که ابتدای انقلاب ایثارگر و قانع بودند اکنون با ایثار بیگانه و تمام بلعیدن دنیا هم سیرشان نمیکند