پیامبر چرا نامی ماندگار یافت؟ |سیدعلی‌رضا واسعی

اگر پیامبر به پیروزی‌های جنگی یا موفقیت‌های سیاسی معرفی شود،‌ حداکثر به یک حکمران پیروز تنزل خواهد کرد.

شناخت و شناسایی پیامبری که امروزه جمعیت زیادی را شیفته و تابع خود ساخته، بدان اندازه که شبانه روز خویش را با یاد و عشق او سپری می‌کنند،‌ آسان نیست،‌ اما فروکشیدن آن حضرت به سطح حکمرانی موفق یا کسی که می‌کوشید حکمرانی خویش را توسعه دهد، ستمی بسیار بزرگ است،‌ ضمن آن که چنین ویژگی‌ای هرگز نمی‌توانست برای وی پیروان شیدایی در سطحی گسترده پدید آورد. مانایی و ناموری و نیز امتیاز آن جناب را در امور دیگری باید جست که این نوشتار به آن “در گذر از راه‌های پیموده” داده است. آن چه در این کوتاه نوشته می‌آید،‌ خوانشی مروری از برخی داده‌های قرآنی است که چه بسا برای بسیاری از سنتی اندیشان و سوداگران عرصه دیانت پذیرفتنی نباشد، ولی بایسته توجه و امعان نظر است.

جدای از خصوصیات اخلاقی،‌ چون راستگویی، نرمخویی و امین بودن که بی گمان مایه محبوبیت آن بزرگ شده بود، دسته‌ای از کرد و کارهای انسانی وی بود که در تجربه‌های پیشینیان یا معاصران چندان دیده نمی‌شد، چنان که در دوره‌های بعدی نیز نمی‌توان نمونه‌ای را نشان داد. او البته به تعبیر قرآنی، بشری هم چون دیگران و از جنس خود آنان (آل عمران/164) بود؛ بشری زیست و همانند دیگران به فعالیت روی داشت و به رغم همه ذهنیت‌های دسته‌ای از پیروانش که می‌کوشیدند تا وی را متمایز و فراتر از “انسان” بنشانند،‌ نه تنها هیچگاه بر آن صحه نگذاشت،[1] بلکه به مقابله با آن پرداخت و تا زنده بود، نگذاشت از وی قهرمان و اسطوره بسازند، هر چند چیزی از رحلتشان نگذشته بود که زمزمه نامیرایی وی (تاریخ یعقوبی، ج 2& ص 114)، در جمعی مطرح شد بی آن که مخالفت آشکاری بر انگیزد و در گذر زمان بر چنین رویکردی نه تنها افزوده شد، بلکه پافشاری گردید تا جایی که امروزه اگر کسی آن حضرت را همانند دیگر آدمیان بخواند، از خشم وتندی دیگران در امان نخواهد بود. پیامبر بی هیچ تردیدی همانند دیگران می‌خورد، می‌آشامید،‌ لباس می‌پوشید،‌ به صحرا می‌رفت،‌ خرید و فروش می‌کرد، همسر می‌گزید،‌ می‌جنگید، پیروز می‌شد، شکست می‌خورد، دچار خستگی، ناراحتی، خشم و شادی می‌شد، چنان که از دیگران می‌خواست تا در اموری وی را یاری و مشورت دهند و گاه در طراحی کارها به نتیجه‌ای که می‌خواست دست نمی‌یافت، اما هرگز دچار یاس و سستی نمی‌شد. همه این‌ها البته از کسی ناشی می‌شد که به آسمان و وحی الهی متصل بود (النجم/3) و فراتر از دغدغه‌ها و اندیشه‌های دیگران،‌ پیش می‌رفت و همین ویژگی‌ها به وی شخصیتی رازآلود و متمایز بخشیده بود.

او به تصریح قرآن، دارای ویژگی‌های شخصیتی متمایزی بود که به وی در مقیاس دیگر بزرگان تاریخ که با دغدغه‌های قدرت، ثروت یا مکنت پیش می‌رفتند، برتری چشمگیری می‌داد:

  1. پیامبر در مسیر ایفای نقش پیامبری خود- یعنی تزکیه و اصلاح اخلاقی آدمیان، و آموزش کتاب و خردورزی (جمعه/2) یا به تعبیر روشن‌تر، برانیگخن قوای اندیشگی و عقلانیت انسان (نهج البلاغه، خطبه 1) و رساندن به مقام حقیقی‌اش- نه خود را مسلط بر مردم می‌دانست (الغاشیه/22)، نه وکیل (الانعم/107 و یونس/ 108) یا حفیظ و نگاهبان آنان (الانعام/107) بلکه تنها مبشر، نذیر و تذکردهنده می‌خواند و به طور طبیعی هیچگاه برای خود مقام برتری را در نظر نمی‌گرفت، هر چند پیروانش همه فرمان‌ها و خواسته‌هایش را بی چون و چرا به جان می‌خریدند.
  2. او برای انجام مأموریت آسمانی و دست یابی به اهداف خویش، فراتر از آن چه بر دوشش نهاده شده بود، می‌کوشید و عمل می‌کرد تا جایی که به بیان قرآن جان خود را در اندوه ایمان نیاوردن مردم به خطر افکنده بود (کهف/6 و شعراء/3)، در حالی که با فعالیت‌های کمتر از آن می‌توانست تکلیف خود را انجام شده بداند. کوشایی شبانه روزی او، وی را فراتر از رهبر عادی برکشیده و جایگاهی استثنایی بدو داده بود.
  3. تلاش‌های بیش از حد و وقفه ناپذیر وقتی با هیچ چشمداشت پاداشی صورت پیوند بخورد، ارزشی دوچندان می‌یابد. اگر پیامبردر قبال آنچه انجام می‌داد، به دستاوردی مادی یا مقامی دنیوی و یا حتی تکریم معنوی می‌اندیشید، در سطح دیگر اقتدارجویان قرار می‌گرفت و نمی‌شد میان او و حکمرانان دیگر تفاوتی قائل شد. به صراحت قرآنی، وی هیچ اجر و پاداشی را از مردم نمی‌خواست (الشوری/23) و تنها چیزی که ذهن ایشان را مشغول کرده بود، هدایت و اصلاح آدمیان بود و رساندن آنان به سطحی از درک و شعور که بتوانند در راه درست گام بردارند و طبعاً پاداش خود را در رسیدن به همان‌ها می‌دید و چیزی برای وی بالاتر از آن نبود که انسان‌ها با یک دیگر در زیستی همدلانه، دوستی ورزیده و به کمک هم بشتابند.
  4. پیامبر متعلق به همه انسان‌ها و برای همگان بود (اعراف/158) و تمامی دغدغه‌های وی جز این نبود که برای آنان راه و رسم زندگی درست، آگاهانه و ارزشمدار را طراحی کند. چنین تصویری از آن جناب، جز در سایه نگاه فراگیر انسانی بهتر قابل درک و دریافت است، بنا بر این هر گونه مصادره گری های ادوار بعدی را تنها در نگاه خرد کیش خواهی تنگ نظرانه می‌توان تحلیل و فهم کرد.

علاوه بر همه اینها، کردوکارهای اجتماعی و فرهنگی او را باید در سنجه ارزیابی گرفت، کنش‌هایی که در باور اسلامی تابع مأموریتی برآمده از سنت الهی شکل می‌گرفت. او چنان که در کتاب‌های پیشین، تورات و انجیل نوید داده شده بود (الاعراف/157)، آمر به معروف بود و ناهی از منکر. دو اصلی که سوگمندانه در گذر زمان دچار کج فهمی‌های بسیاری گردیده، تا جایی که امروزه در حد فرمان به واجب و بازداری از حرام، آن هم در اموری ابتدایی که هریک خود پشتوانه‌های فراوانی دارند، فروکشیده شد. دیگر کار ایشان حلال کردن پاک‌ها و به تعبیر برخی از مفسران خوشی‌ها و حرام کردن پلیدی‌ها و زشتی‌ها بود تا زندگی آدمیان به خوشی و خوبی سپری گردد. سه دیگر آن که مأموریت داشت تا غل و زنجیر را از دست و پای انسان برگیرد و او را رها سازد، چنان که مقتضای انسانیت است. برخی از مفسران، مراد از غل و زنجیر را سختی‌های دانستند که در احکام دینی یهود و نصارا رواج یافته بود[2] و اگر این سخن پذیرفته باشد، برجستگی پیامبر ما بیش از پیش به چشم می‌آید، چون او مأموریت یافته بود تا آن سختی‌های بسته شده به پای دینها را از بین برده و انسان‌ها را در راحتی و آسایش قرار دهد، یعنی برای ایجاد تسهیل در امور انسانی می‌کوشید، چنان که بهترین دین را نزد خداوند، با همین شاخصه معرفی می‌کرد (مسند احمد، ج 1، ص 236). بر این اساس، او نه به سبب توسعه قدرت یا فتح سرزمین‌ها یا جنگ‌های زیاد و یا حتی داشتن پیروان جان برکف و پاکباخته، بلکه به پاره‌ای از امور به ظاهر ساده و گذر از راه‌های پیموده، نامی ماندگار یافت و به طور طبیعی الگوبودگی ایشان برای دیگران (احزاب/21) و پیروی از او، تنها در همین جنبه‌ها معنا دارد.

منابع:‌ قرآن کریم؛ نهج البلاغه؛ مسند احمد حنبل؛ الانتصار سید مرتضی؛ تفسیر مجمع البیان، طبرسی.

 

* سیدعلیرضا واسعی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. [email protected]

 

ارجاعات:

[1]. وقتی به هنگام درگذشت ابراهیم فرزند خردسال پیامبر، خورشید گرفتگی پیش آمد و برخی از متدینان ساده اندیش، آن را همدردی آسمان با ایشان دانستند، بی هیچ انعطافی آن را رد کرد. رک: الانتصار، سید مرتضی، ص 172.

[2]. رک: تفسیر مجمع البیان، طبرسی، ج 4، ص 274.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.