آندره مالرو؛ سیاست؛ روشنفکری و فرهنگ
مجید وثوقی
آندره مالرو سیاستمداری روشنفکر و فرهنگمدار و نویسنده و منتقد هنری بود که چهرهی اخلاقی، صلحطلب و ضدجنگ داشت.شاخصهای سیاستمداری، نویسندگی، روشنفکری و آزادیخواهی به او جامعیت زیبایی بخشیده که همهی اینها را در خدمت بسط صلح و محو جنگ و کاهش خشونت قرار داده بود.
یکی از برجستهترین سیاستمداران بافرهنگ و روشنفکر قرن بیستم که شخصیتهای خاصی دارد، آندره مالرو است. وزیر فرهنگ نامدار فرانسه که دو دوره در کابینهی دوگل وزیر بود، وزیر اطلاعرسانی و وزیر فرهنگ.
او روشنفکر عمیق و نامداری در میان سیاستمداران و عرصهی قدرت از ورای این فهم عمیق و درک والای فکری و انسانی بود که در دوران وزارت خویش در فرانسه و در کابینهی ژنرال دوگل اقدامات بنیادی و اساسی در فرانسه که مهد انقلاب و دموکراسی و روشنفکری و سکولاریسم است، انجام داد که تأسیس خانهی فرهنگ در سراسر فرانسه از نمونههای بارز آن گامهای مؤثر بود. به ایران علاقه و احترام فراوان داشت و طبق برخی اسناد در دههی سی سفری هم به کشور ما داشت و ازجمله اصفهان را دیده بود و مسحور زیبایی بافت تاریخی و آثار برجسته و معظم تاریخی این شهر گشته بود. مضافاً اینکه پیشینهی سیاسی و آزادیخواهی داشت و سابقهی حضور در جنگ داخلی اسپانیا در ذیل جبههی جمهوریخواه و نیز از نیروهای مقاومت فرانسه. بههرحال هر سه حوزهی سیاست و فرهنگ و میلیتاریسم (نظامیگری) را در عمق و غلظت، تجربه کرده بود.
این دلنوشتهی زیبا که مشهور شده، از کتاب ضد خاطرات آندره مالرو است که خواندنی، تأملبرانگیر و درسآموز است و تصویری اخلاقی و صلحطلب و انسانی از یک سیاستمدار ارائه میدهد. سیاستمداری که به تعالی فرهنگ میاندیشد، مدنی است و مرتجع نیست، صرفاً به قدرت و مشخصاً تمامیتخواهی فکر نمیکند و از این رهگذر میکوشد که سیاست را به مرز فرهنگ و اخلاق و مدنیت نزدیک کند نه بالعکس و با حضور در ساختار قدرت پیشینهی روشنفکری خود را به کناری نمینهد و از نواندیشی به بنیادگرایی فرو نمیغلتطد!
از نمونه سیاستمداران و دولتمردان فرهنگمدار چون «مالرو» میتوان از واتسلاو هاول رئیسجمهور فقید چک (نمایشنامهنویس مشهور) نام برد.
کتاب ضد خاطرات آندره مالرو بهوسیله دو مترجم نامدار فقید فرانسهدان ما یعنی زنده یادان رضا سیدحسینی و ابوالحسن نجفی به فارسی درِ آمده است.
با هم این نوشتهی سوزناک مالرو را میخوانیم تا دوباره و با شوق و دلنوازی تمام، دفتر صلح و دوستی و روامداری بشری را تورق کرده و همچنان گشوده نگه داریم:
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم… که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا میکرد. ماریا… ماریا… و بعد جلوی چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کمسنی در آن بود. حدس زدم ماریاست، از خودم بدم آمد.
من معمولأ پای افراد را نشانه میگیرم. سعی میکنم آنها را نکشم، فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند. اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم، ناگهان خم شد و گلوله به سینهاش خورد!
حالا ماریای کوچکش چهقدر باید منتظر او بماند؟ چهقدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد؟
ماریا حتی نمیداند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد!
جنگ بدترین فکر بشر است… از بچگی فکر میکردم مگر آدمها مجبورند با هم بجنگند و حالا میبینم بله، گاهی مجبورند… چون آنها که دستور جنگ را میدهند زیر باران نیستند.
میان گلولای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمیمیرند.
آنها در خانههای گرمشان نشستهاند. سیگار میکشند و دستور میدهند… کاش اسلحهام را به سمت رئیسانی میگرفتم که در خانههای گرمشان نشستهاند. بچههایشان در استخر شنا میکنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا میکنند. راحتتر از نوشتن یک سلام.
جنگ را شرورترین افراد برمیانگیزانند و شریفترین افراد اداره میکنند. آندره مالرو
منبع: ایلنا