در باب فضیلت فراغت
شروین مقیمی
فراغت نزد قدما به هیچ روی تابعی از اصل کار نبود، بلکه فینفسه به عنوان «غایت» زندگی انسانی مورد توجه قرار میگرفت. فراغت ویژگی و خصیصهی انسان آزاد بود. این مفهوم از آزادی را صرفاً با ارجاع به واقعیت بردهداری در دورهی پیشامدرن و لاجرم محکومکردن آن به لحاظ اخلاقی نمیتوان به طور کلی نادیده انگاشت. البته این اتفاق در عمل رخ داده است و فراغت به طفیلی اصل کار تبدیل شده است.
تعطیلات برای ما همواره تداعیگرِ مفهوم «فراغت» است. به عبارت دیگر «جای» فراغت در تعطیلات است. بنابراین آن چیزی که در مقابل فراغت تعریف میشود، یعنی «کار» است که حدّ و مرزهای فراغت را تعیین میکند و چیزی که حدّ و مرزهای چیز دیگری را تعیین کند، لاجرم میتواند و میخواهد که خطوط کلی محتوای آن را نیز تعیین کند. فراغت در این معنا همواره فراغت «از» کار است و لاجرم نمیتوان حیثیّت مستقلی برای آن در نظر گرفت. فراغت تا جایی به رسمیّت شناخته میشود که حدّ و مرزها و خطوط اصلی محتوای آن را کار تعیین کرده باشد. این به رسمیّتشناختن با اخلاق رایج و متداول نیز نسبتی تنگاتنگ دارد. انسان امروزی به طور خاص دفاع از فراغت به نحوی بالاستقلال را امری غیراخلاقی میپندارد زیرا کارکردن در معنای بالاستقلالش، نزد او معیار و محک اخلاقیبودن است. دفاع از فراغت به نحوی بالاستقلال، دفاع از بطالت و بیکاری و و امری مضرّ و خطرناک برای اجتماع محسوب میگردد. اما نگاهی به تلقی قدما از مقولهی فراغت میتواند بار دیگر فضیلت راستین فراغت را به ما یادآور گردد. فراغت نزد قدما به هیچ روی تابعی از اصل کار نبود، بلکه فینفسه به عنوان «غایت» زندگی انسانی مورد توجه قرار میگرفت. فراغت ویژگی و خصیصهی انسان آزاد بود. این مفهوم از آزادی را صرفاً با ارجاع به واقعیت بردهداری در دورهی پیشامدرن و لاجرم محکومکردن آن به لحاظ اخلاقی نمیتوان به طور کلی نادیده انگاشت. البته این اتفاق در عمل رخ داده است و فراغت به طفیلی اصل کار تبدیل شده است. اما اگر بخواهیم همچنان باب پرسش فلسفی از مفهوم فراغت را باز تلقی کنیم، باید بگوییم که در دریافت قدما از مفهوم فراغت، بینشهایی وجود داشت که با غلبهی اصل کار بر آن در دورهی جدید، به طور کلی به محاق تعطیل فرستاده شده است. آزادی انسان در معنایی که فیلسوفانی چون ارسطو از آن مراد میکردند، تنها در صورت وجود فراغت میتوانست تبلور پیدا کند. انسان در تلقی ارسطویی کلمه، در مقام موجودی صاحب لوگوس، دو فعالیت ویژه و خاص دارد؛ یعنی دو فعالیّتی که مقوّم و مویّد انسانیت اوست: یکی زندگی مبتنی بر فعالیت و مشارکت سیاسی، و دیگری زندگی مبتنی بر حیات متاملانه و فلسفی. درواقع سعادت انسان بر حسب غایت طبیعی او تنها از رهگذر فعالیتهای منحصراً انسانی که مستلزم فراغت هستند حاصل میگردد. از این رو است که به زعم ارسطو، فراغت به موازات سعادت، غایت زندگی انسانی است. میتوان با استناد بر کتاب دهم اخلاق نیکوماخوسی به این نکته اذعان نمود که برای ارسطو در مقام یک فیلسوف سیاسیِ متعلق به سنّت سقراطی، در تحلیل نهایی شیوهی زندگی متاملانه و فلسفی، والاترین شیوهی زندگی انسانی و یگانه راه نیل به سعادت است. ارسطو در رسالهی سیاست تاکید میکند که شیوهی زندگی متاملانه برخلاف آنچه در ابتدای امر ممکن است به ذهن مبتادر شود، فعّالانهترین شیوهی زندگی است. این همان تلقیای است که ما را به یاد توصیف دیوتیما از فلسفه در دیالوگ ضیافت افلاطون میاندازد؛ جایی که فلسفیدن و شیوهی زندگی فلسفی تنها شیوهای است که میتوان آن را شایستهی نام زندگی دانست، زیرا تنها در این شیوه از زندگی است که ما «حقیقتاً» شاهد حرکت هستیم: حرکت از جهل به سوی حکمت. انسان در مقام موجودی که «در میان بودن»، خصیصهی اصلی اوست، تنها با «در میان»ِ جهل و حکمتبودن است که در مقام یک انسان، حقیقتاً زنده است و حرکت دارد.
بنابراین فراغت با نوع خاصّی از «پرسشگری»، یعنی والاترین نوع پرسشگری، نسبتی تنگاتنگ دارد. پرسشها همه از یک سنخ نیستند. یاکوب کلاین، فیلسوف معاصر آلمانی، انواع پرسشها را از یکدیگر تفکیک میکند. بخش عمدهای از پرسشها، پرسشهای معطوف به انجام عملی هستند؛ یعنی پرسشهایی که پاسخ به آنها درواقع راه ما را به سوی انجام اعمال مشخص، هر چه که باشند، هموار میکنند. اینکه «برای رسیدن به نمایشگاه بهاره باید از کدام سمت بروم؟» از همین سنخ پرسشهاست. اما دستهی دیگری از پرسشها هستند که به زعم کلاین از طبیعت ما به عنوان موجوداتی علاقمند به شایعات و در نهایت فضول ناشی میشوند. این صورتی از کنجکاوی بطالتآمیز است که اگرچه عمدتاً از حیث اخلاقی ناپسند محسوب میشود اما چنانچه به مسیر درست هدایت گردد، میتواند به یک پرسشگری شریف بدل شود: یعنی پرسشگری نوع سوم که پرسشگریِ تبیینی است؛ آن نوعی از پرسشگری که اساس دو حوزهی علم و تاریخ را تشکیل میدهد که به ترتیب حوزههایی هستند معطوف به کشف امور ناشناخته و یادآوریِ امور از یادرفته. دستهی اول و سوم، بدون تردید در ذیل پرسشگریهای «نافع» طبقهبندی میشوند. دستهی دوم نیز چنانچه به عنوان ریشهی دستهی سوم در نظر گرفته شود، حضورش به رسمیّت شناخته میشود و در غیر این صورت نیز به عنوان صورتی از بطالتهای بیخطر انسانی، به عنوان یک واقعیت پذیرفته میگردد. اما فراغت مدّ نظر ما، محمل بروز کدامیک از این سه دسته پرسشگری است؟ تامل در تلقی قدمایی از این حکایت دارد که هیچیک از این سه دسته را نمیتوان والاترین نوع پرسشگری تلقی کرد. فراغت در معنایی که ارسطو از آن مراد میکرد، باید محمل طرح والاترین نوع پرسشگری باشد. از این رو باید نوع چهارمی از پرسشها وجود داشته باشد که طرح آنها و کوشش برای پاسخدادن به آنها، معنای والاترین شیوهی زندگی نزد انسان را آشکار میسازد؛ یعنی شیوهای که به فراغت در معنای قدمایی آن گره خورده است. پرسشهای پیشین، همگی در درون مرزهایی رخ میدهند که افق ما آنها را تعیین میکند. اما تجربههایی از طرح پرسشهایی وجود دارد که میل به فراروی از این مرزها دارد. این آن لحظهای است که از امر آشنا، امر مالوف، امر متداول، امر پذیرفتهشده، و به بیان افلاطونی کلمه از دوکسا، آشناییزدایی میشود. این آن لحظهای است که موجبات چرخش را در نفس انسان فراهم میآورد؛ همان چرخشی که برخی از زنجیرشدگان در غار افلاطونی تجربهاش میکنند. این آن نوعی از پرسشگری است که میتواند به یک تربیت حقیقی منتهی گردد. این همان معنای راستین تربیت آزاد است. آزادی در اینجا، چنانکه پیشتر گفتیم، آزادی از دوکساها و آشناییزدایی از امور آشنا است. جهتِ تربیت آزاد در این معنا، کاملاً درونی است و از این رو در اغلب مواقع نه تنها «نافع» تلقی نمیگردد، بلکه در برخی مواقع به واسطهی خصیصهی اصلیاش که همانا آزادی از دوکساها است، به عنوان امری «مضرّ» طرد میشود. این عدم تحمل میتواند جنبههای مختلفی داشته باشد. اما بارزترین وجه این عدمتحمّل در این روزگار، خوارشماری و نادیدهانگاریِ آن به عنوان کوششی بیثمر و بطالتبار است. این خوارشماری و نادیدهانگاری، به ویژه در عصری که برابریطلبی به طبیعت ثانوی انسانها تبدیل شده است، رنگ و بوی خصومت نیز به خود میگیرد زیرا چه بخواهیم و چه نخواهیم، بهرهمندی از ثمرات فراغت در معنای قدمایی آن، به نوعی منوط به صورتی از پایگانبندی میان نفوس انسانی است. سخنی که شاید هیچ سخنی به اندازهی آن، روح انسان مدرن را نیازارد. اما اینکه چه روحی بر زمانهی ما حکمفرماست در اصل قضیه، یعنی تبدیلشدن فراغت به طفیلیِ اصل کار تفاوتی ایجاد نمیکند؛ اتفاقی که از نظر قدما در حکم به محاقرفتن امکان «انسانبودن» است.
یکی از بهترین منابع برای تامل در معنای فعلی و قدمایی فراغت، کتاب یوژف پیپر تحت عنوان فراغت و فرهنگ است که از سوی انتشارات سنت آگوستین (۱۹۹۸) به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است. از سوی دیگر باید به دو درسگفتار یاکوب کلاین، یکی با عنوان «ایدهی تربیت آزاد» و دیگری تحت عنوان «در باب تربیت آزاد» اشاره کنم که در کتابی تحت عنوان یاکوب کلاین: درسگفتارها و جُستارها، از سوی انتشارات سنت جان کالج (۱۹۸۵) منتشر شده است. علاوه بر اینها میتوان به دو سخنرانی ارزشمند از لئو اشتراوس با عنوان «تربیت لیبرال چیست؟» و «تربیت لیبرال و مسئولیت» نیز مراجعه کرد؛ مکتوباتی که در مجموعه مقالاتی از لئو اشتراوس تحت عنوان مقدمهای سیاسی بر فلسفه، با ترجمهی یاشار جیرانی، از سوی انتشارات آگاه (۱۳۹۶) به طبع رسیدهاند.
منبع: ایلنا