انقلاب کپرنیکی در فلسفه

رضا یعقوبی

کانت می‌خواست در فلسفه انقلاب کپرنیکی برپا و مابعدالطبیعه را از حالت آشفته و پراکنده خودش خارج و با تعیین یک چارچوب اصیل آن را به علمی پیشرو تبدیل کند. او در اندیشه‌هایش به کشفی نایل شده بود که آن را مثل انقلاب کپرنیک در فیزیک می‌دانست. درست مثل کشف خورشیدمحوری به جای زمین‌محوری.

ترجمه کتاب «ایمانوئل کانت» نوشته آنتونی کنی مدتی  است با ترجمه من منتشر شده و برخی از دوستان خواهان روشنگری درباره یکی از مفاهیم اساسی فلسفه کانت و معادلی که برای آن انتخاب کرده‌ام، شدند. این مقاله پاسخی روشن اما فنی به درخواست دوستان است. ترجمه درست
transcendental aesthetic  چیست؟ عبارت آلمانی transzendentale Ästhetik در فلسفه کانت مراد خاصی دارد که بدون درک آن نمی‌توان ترجمه مناسبی برایش ارایه کرد. در این میان اهالی ترجمه در ایران گاه Ästhetik را به حسانی، حسیات، حسیک،زیبایی‌شناسی ترجمه کرده‌اند. اما ببینیم کدام‌یک از اینها درست‌تر است و اصلا می‌توان یک معادل فارسی برایش پیدا کرد که همان بار معنایی را داشته باشد؟  برای توضیح این مطلب  بر متن اصلی خود کانت در نقد اول یعنی نقد عقل محض متکی خواهم بود و بعد به پیشنهادهای  مترجمان می‌پردازم.

انقلاب کپرنیکی  در فلسفه
چنانکه می‌دانید کانت می‌خواست در فلسفه انقلاب کپرنیکی برپا و مابعدالطبیعه را از حالت آشفته و پراکنده خودش خارج و با تعیین یک چارچوب اصیل آن را به علمی پیشرو تبدیل کند. او در اندیشه‌هایش به کشفی نایل شده بود که آن را مثل انقلاب کپرنیک در فیزیک می‌دانست. درست مثل کشف خورشیدمحوری به جای زمین‌محوری. او می‌گفت فلاسفه از زمان باستان پرسیده‌اند که معرفت چگونه برای ما حاصل می‌شود؟ یعنی اعیان خارجی چگونه به ادراک ما درمی‌آیند.کانت می‌گوید برای اینکه ثابت کنیم مابعدالطبیعه یک علم واقعی است باید ثابت کنیم حاوی حقایقی عام و ضروری است و این فقط زمانی میسر می‌شود که سوال فوق را معکوس کنیم: ادراک ما چگونه است که متعلق‌های شناخت با آن وفق دارند؟ به این ترتیب ما به چیزهایی پی می‌بریم که درحیطه شناخت ما قرار دارند نه چیزی که خارج از حیطه شناخت است و به آن دسترسی  نیست.
به دیگر سخن به جای اینکه بپرسیم چگونه می‌شناسیم باید بپرسیم چه چیز را می‌توانیم بشناسیم و چه چیز را نمی‌توانیم بشناسیم. وقتی به این پرسش پاسخ داده شود، آن‌وقت تکلیف و وظیفه مابعدالطبیعه هم روشن می‌شود و به شکل یک علم درمی‌آید. فارغ از توفیق یا شکست او در این زمینه، برای رسیدن به این هدف، با یک عالمه تمایز و موشکافی مفهومی روبه‌رو می‌شویم تا قوای شناخت و کیفیات آن و حالات آن مشخص شود و با این روشنگری‌ها ابهامات معرفت‌شناسانه فلاسفه پیشین هم رفع شوند و نزاع تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی هم به پایان برسد. این همان بخشی است که فلسفه کانت را دشوار کرده اما برای فارسی‌زبانانی که  بخواهند از طریق ترجمه  این نظام پر پیچ و خم را درک کنند،  مشکلات بیشتر است. تمایزهای مفهومی و گستره کلماتی که او به کار می‌برد آنقدر ظریف و فراوانند که نه به اندازه آنها در زبان فارسی معادل پیدا می‌شود و نه در صورت پیدا شدن، همان بار معنایی را دارند که در روزگار کانت یا اکنون دارند. مثلا او در یک معنای بسیارکلی در حال سخن گفتن درباره( cognition Erkenntnis) یا شناخت است. این واژه چقدر با واژه knowledge نزدیک یا از آن دور است؟ درباره حس و حواس و محسوس و تجربه حسی و..کار از این هم دشوارتر است. بله البته می‌دانم که مترجم متخصص معادل فلسفی هریک از این اصطلاحات را می‌داند و می‌تواند بفهمد که درکجای متن مراد کانت از آن اصطلاح چه بوده است. اما مساله، نحوه برگردان آنها به زبان فارسی است.

ا ستتیک
برویم سراغ مفهوم جنجال‌برانگیزمان یعنی واژه aesthetic و ببینیم چه دردسرهایی برای مترجم ما ایجاد می‌کند. همان‌طورکه گفتم کانت یک عالمه اصطلاح برای انواع حس‌ها و ادراک‌ها به کار می‌برد.
حالا عنوان بخشی که در اوایل نقد عقل محض است، transcendental aesthetic گذاشته است. او می‌خواهد مرزها را مشخص کند. بدون یک مرزبندی مشخص نمی‌تواند میان تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی داوری کند. مرز حواس تا کجاست و مرز عقل و فاهمه تا کجاست؟ چه چیزهایی پیشینی‌اند و چه چیزهایی پسینی‌اند؟ چه چیزهایی متکی برتجربه‌اند و چه چیزهایی مستقل از تجربه؟ نقش حس و عقل و فاهمه و داده‌های حواس و مقولات  فاهمه چیست؟ پس باید از اصلی‌ترین و اساسی‌ترین چیزهایی که فهم یا معرفت یا شناخت را تشکیل می‌دهند(یا به آنها متکی‌اند) شروع کند. به همین دلیل عنوان این بخش فحوای بسیار بنیادینی دارد: نظریه استعلایی اصول(در ادامه می‌خوانید که چرا اصول‌شناسی استعلایی ترجمه درست‌تر آن است).کانت قبل از شروع فصل در توضیح چرایی این ترتیب و نام‌گذاری می‌گوید: «از آنجا که شرایطی که فقط تحت آنها متعلق‌های شناخت (یا معرفتِ) بشر معین می‌شوند باید بر متعلق‌های اندیشه مقدم باشند، نظریه استعلایی حس(Sinnenlehre) بخش اول نظریه استعلایی اصول خواهد بود.»  نکته مهمی اینجاست که نباید از آن غافل ماند. پسوند lehre درآخر واژه‌های آلمانی همان پسوند logy در پایان واژه‌های انگلیسی است که ریشه یونانی دارد (λόγος) . پس نباید آن را آموزه یا نظریه ترجمه کرد. در اینجا یک پسوند است نه یک واژه مستقل. این نحو معادل‌سازی‌ها مثل آموزه استعلاییِ… آموزه فراگیرِ… شاید به تقلید از ترجمه‌های انگلیسی است. اما انگلیسی‌ها برای این کار دلیل دارند و آن اینکه معادل مناسبی برایش در زبان انگلیسی ندارند. مثلا عجیب است اگر مترجمی Sinnenlehre را sensibilitylogy یا sensology یا sensoriology ترجمه کند! پس آنچه نظریه استعلایی اصول ترجمه شد، درست‌تر این است که اصول‌شناسی استعلایی
(Transzendentale Elementarlehre) ترجمه شود و آنچه نظریه استعلایی حس ترجمه شد، درست‌تر این است که حس‌شناسی استعلایی
(transzendentale Sinnenlehre)ترجمه شود که برای انس قبلی مخاطبان ابتدا به شکل رایج ترجمه کردیم. این نکته‌ای بود که برای اطمینان نهایی با پروفسور رابرت پسنا (Robert Pasnau) استاد دانشگاه کلرادو که آثار تالیفی و ترجمه‌ای مهمی از جمله دو کتاب تاریخ فلسفه قرون وسطی کمبریج، فلسفه قرون وسطی آکسفورد، نظریه شناخت و ترجمه آثار مهمی از زبان‌های مختلف از جمله آکویناس را درکارنامه خود دارد در میان گذاشتم و پاسخ دادند:«بله، درست است. ابداع واژگانی مثل «elementology» در انگلیسی عجیب است. به همین دلیل مترجمان از این عبارت جایگزین استفاده می‌کنند».
به همین دلیل معتقدم عنوان کتاب معروف فیخته Grundlage der gesammten Wissenschaftslehre را باید «مبانی کل(یا کلی) معرفت‌شناسی» ترجمه کرد که در انگلیسی دقیقا به دلیل فقدانی که گفتیم به Science of Knowledge ترجمه  می‌شود.

transzendentale Ästhetik
برگردیم به متن کانت. پس کانت می‌خواهد در این فصل شرایط شناختی را تشریح کند که نه فقط مقدم بر اندیشه بلکه مقدم بر شناختند. به همین دلیل از اصولی بودن و استعلایی بودن آنها حرف می‌زند. تا اینجا راحت می‌شود اصطلاحات را پشت هم چید. سخن از حس‌شناسی و اصول استعلایی و شرایط شناخت و …  بود.کانت اینجا لازم می‌بیند برای بخش جدیدی که می‌خواهد شروع کند، اصطلاح جدیدی را به کار ببرد: transzendentale Ästhetik. اگر آن را  حسیات استعلایی ترجمه کنید، مخاطب یا متوجه نمی‌شود پای اصطلاح تازه‌ای به میان آمده یا با خودش می‌گوید حسیات چه فرقی با حس‌شناسی دارد؟ توجه کنید فرض بر این است که او نه آلمانی می‌داند نه انگلیسی و تنها راه ارتباطش با متن، ترجمه شماست(و مترجم چه حقی دارد بدون توضیح کافی چنین انتظاری از مخاطب داشته باشد؟) با توضیحاتی که خواهم آورد به نظرم باید قبول کرد که حتی معادل زیبایی‌شناسی هم برای آن از روی تسامح انتخاب می‌شود وگرنه هیچ‌یک از اینها معنای اصلی اصطلاح را نمی‌رسانند.کانت در ابتدای این بخش توضیحاتی می‌آورد و تقریبا یک یا دو صفحه بعد توضیح می‌دهد که چرا از اصطلاح Ästhetikاستفاده کرده است. از نظر کانت این بخش اساسا «علم حس پیشینی» است. حسی که هنوز با اعیان تجربی ارتباط برقرار نکرده است. اما توضیحات او: در ابتدای بخش از شهود (Anschauung) و بی‌واسطه بودن آن و ضرورت آن برای هر شناختی حرف می‌زند. او می‌گوید شناخت به اعیان مربوط می‌شود ولی شهود چیزی است که شناخت با آن بلاواسطه به اعیان دست می‌یابد(bezieht). شهود فقط زمانی که یک عین به ما داده شده باشد یا لااقل تا زمانی که ذهن ما متوجه چیزی باشد، رخ می‌دهد.(در واقع کانت دارد اساسی‌ترین چیزهایی که تجربه حسی را ممکن می‌کنند، می‌کاود. به همین دلیل نام بخش «تحلیل» است). اینجاست که کانت حس را تعریف می‌کند. او می‌گوید «حس
(Sinnlichkeit) قابلیت (یا آن گیرندگی) است که با آن تصورها{یا بازنمودها} (Vorstellungen) را از طریق متاثر شدن از اعیان کسب می‌کنیم و شهود فقط از طریق اینها برای ما حاصل می‌شود. اما آنها از طریق فاهمه (Verstand) اندیشیده (gedacht) می‌شوند و مفهوم (Begriffe) از آن سرچشمه می‌گیرد». (به خاطر دقتی که باید در برگردان متن آلمانی به خرج دهم از خواننده می‌خواهم عذر من را در تحت‌اللفظی شدن نسبی آن بپذیرد). می‌بینیدکه کانت از شهود به نحوه شکل‌گیری مفاهیم رسید. خواننده تا اینجا گمان می‌کند بسیاری از مفاهیم مشخص و روشن شده و چندان گیج‌کننده نشده‌اند. اما کانت چند سطر بعد، مفهوم دیگری را پیش می‌کشد که فقط کسی که آلمانی‌زبان باشد خیالش راحت است به واژه تقریبا سرراستی برخورده است؛ یعنی مفهوم Empfindung باز هم برای حس یا احساس که من آن را همه جا «ادراک حسی» ترجمه می‌کنم:«تاثیر یک  عین بر قوه بازنمایی(Vorstellung) تا زمانی که تحت‌تاثیر آن باشیم، ادراک حسی(Empfindung) نامیده می‌شود». پس ما تا اینجا با sense، sensibility و sensation برخوردیم که همه با حس و احساس سر وکار دارند و برای هر کدام تعریف متفاوتی ارایه شده است. از اینجا می‌توان فهمید که «حسیک» و «حسگان» چقدر کار را برای آقای ادیب‌ سلطانی آسان کرده‌اند. اما مراد کانت از این آخری هم روشن است. او می‌خواهد حالت فعال حس را تعریف کند پس معادل احساس برایش بد نیست اما معادل من در تمام آثاری که تاکنون ترجمه کرده‌ام، «ادراک حسی» بوده است. چون حسی(Sinnlichkeit) که قبلا تعریف شد، قابلیت بود و حسی(Sinn) که قبل از آن درباره‌اش سخن رفت، تمام ساختار حس را در نظر داشت! از اینجا به بعد کانت به تعریف مفاهیم دیگری مثل پدیدار، شهود تجربی، ماده و صورت پدیدار، شهود محض، احساس محض راه می‌برد. «من(به معنایی استعلایی)  هر بازنمودی را محض می‌نامم که هیچ  چیزِ متعلق به ادراک حسی(Empfindung) در آن یافت نشود. بر همین اساس صورت محض شهودهای حسی در کل باید به نحو پیشینی در ذهن یافت شوند که در آن تمام پدیدارهای متعدد با روابط معینی ادراک می‌شوند (angeschaut wird)».
از جمله بعد می‌توانید بفهمید چرا می‌گویند کانت در وضع اصطلاحات افراط می‌کند:«این صورت محضِ حسی(Sinnlichkeit) را هم شهود محض
(reine Anschauung) می‌نامم.»  بعد توضیح می‌دهد که اگر از یک جسم، آنچه فاهمه درباره آن فکر می‌کند مثل جوهر، نیرو، تقسیم‌پذیری و غیره را جدا کنیم و بعد هر چه متعلق به  ادراک حسی است مثل نفوذناپذیری، سفتی، رنگ و غیره را هم از آن جدا کنیم، هنوز چیزی از این شهود تجربی باقی می‌ماند که عبارتند از امتداد و شکل. این دو متعلق به شهود محض‌اند و این نکته از اینجا معلوم می‌شود که حتی اگر یک متعلق واقعی برای حواس یا ادراک حسی(Sinne oder Empfindung) وجود نداشته باشد به نحوی پیشینی به عنوان صورت محضِ حس(Sinnlichkeit) در ذهن جا  دارند.

یک  علم  جدید
اینجا کانت به پاراگرافی می‌رسد که برای ما اهمیت اساسی دارد و جمله اول آن و متعاقبا پاورقی خود کانت دقیقا مربوط به بحث ماست.کانت می‌نویسد:«علمِ تمام اصولِ پیشینی حس را transzendentale Asthetik (زیبایی‌شناسی استعلایی/ حسیک ترافرازنده/ حسیات استعلایی/ حسانیت استعلایی) می‌نامم.» پرواضح است که کانت می‌خواهد این اصطلاح را برای یک علم وضع کند و معادل اصطلاحی آن قرار است نام یک دانش باشد: «بنابراین باید چنین علمی وجود داشته باشد که بخش اول اصول‌شناسی استعلایی را تشکیل دهد.» اینجاست که کانت متوجه این نکته می‌شود که Asthetik حتی در زمان خود او به معنای زیبایی‌شناسی به کار می‌رود و مجبور می‌شود در پاورقی توضیح دهد که چرا این اسم را انتخاب کرده است:«اکنون آلمانی‌ها تنها کسانی هستند که از واژه Asthetik برای دلالت بر چیزی استفاده می‌کنند که دیگران نقد ذائقه/ذوق(Geschmacks) می‌نامند. این کار آنها  بر مبنای امید واهی تحلیل‌گر بزرگ، بومگارتن است که امید داشت داوری انتقادی ما از امر زیبا را تحت اصول عقلی درآورد و قواعد این داوری را تا سطح یک علم بالا بکشد.» بعدکانت توضیح می‌دهد با توجه به اینکه خاستگاه‌های اصلی او، آن قواعد یا معیارها  صرفا تجربی‌اند چنین امیدی همچنان بیهوده است و آن قواعد نمی‌توانند قوانین پیشینی مطابق با داوری ذوق ما را تعیین کنند. در واقع خود داوری ذوق، صحت آن قواعد و معیارهای بومگارتن‌ را تعیین می‌کند نه برعکس.کانت بعد از این انتقاد، دو گزینه برای معنای Asthetik پیشنهاد می‌دهد و دقیقا از واژه پیشنهاد(ratsam) استفاده می‌کند: یا آن را به معنای «علم حقیقی» (wahre Wissenschaft) به کار ببریم(که با این کار به ریشه باستانی آن در یونان هم نزدیک‌تر می‌شویم= αιστεται آیستِته). توجه کنید کانت نمی‌گوید منظور من همان ریشه یونانی آن به معنای محسوس است، می‌گوید بهتر است چون به آن نزدیک‌تر است. پیشنهاد دوم او این است که با فلسفه نظرپرداز
(spekulativenPhilosophie) همراه شویم و آن را تا حدی به معنای استعلایی و تا حدی به معنای روانشناختی بگیریم». نکته اول اینکه خود کانت اذعان می‌کند که در روزگار او این واژه را به معنای زیبایی‌شناسی به کار می‌برند. دوم اینکه خود کانت مطمئن نیست چه معنای دقیقی را برای آن در نظر بگیریم. سوم و از همه مهم‌تر اینکه از تمام توضیحاتی که دادیم معلوم می‌شود که هیچ‌یک از معادل‌های حسی، حسانی، حسیات برای آن کافی نیستند و بدتر از همه اینکه فقط به حس اشاره دارند اما چنانکه دیدیم کانت دارد از اصول‌شناسی آن سخن می‌گوید و آنگاه در این بخش از اصول پیشینی و استعلایی آن. اگر کانت اینجا در حال وضع یک اصطلاح بود شاید می‌شد به نحوی کار را ساده کرد اما او در حال نامگذاری یک علم است، آن هم علمی که بومگارتن پیش از او کاری کرده که در معنای زیبایی‌شناسی به کار برود و حتی به دلیل اینکه بومگارتن چنین ابتکاری به خرج داده و آن را نام یک علم گذاشته، کانت هم این اصطلاح را شایسته آن می‌بیند که در مقام نام یک علم مربوط به اصول حواس به کار ببرد اما با توصیه‌هایی که کرده است. پس همان‌طورکه در ابتدای مقاله آوردم در این بخش، انتخاب هر معادلی صرفا جنبه تسامحی دارد و از این نظر معادل زیبایی‌شناسی برای آن حتی بهتر است. چون این واژه امروزه با همین معادل شناخته می‌شود و رواج پیدا کرده است و دوم اینکه خود کانت هم به این ایده در پاورقی نقد اول جامه عمل نپوشاند. او در نقد اول فقط دو قوه برای ذهن قائل بود اما در دسامبر 1787 و پس از اینکه هر دو ویراست نقد عقل محض را بازبینی کرده بود و نقد عقل عملی را نوشته بود، در نامه‌ای به رینهولد نوشت که اصل پیشینی جدیدی کشف کرده که بر احساس لذت و عدم لذت حاکم است. به نظر کانت این سومین قوه ذهن است که درکنار قوه شناخت و قوه اراده و میل قرار می‌گیرد.  به نظر کانت این سومی، فلسفه نقادی او را کامل می‌کند. چون از طرفی او را قادر می‌کرد دو بخش مابعدالطبیعه(متافیزیکِ طبیعت و متافیزیکِ اخلاق) را بنیان‌گذاری کند که قرار بود نقد عقل محض مقدمه آن باشد.  از طرفی هم توانست دوباره به دیدگاهی برگردد که در ویراست اول نقد عقل محض به آن قائل بود و آن اینکه هرگونه قواعد یا اصول ادعاییِ حاکم بر ذوق فقط می‌توانند تجربی باشند(که ما چون از ویراست دوم ترجمه کردیم حاوی این دیدگاه نبود). از اینجا بود که کانت قائل شد به اینکه لذت و عدم لذت هم دارای اصول پیشینی است که به آن دو قوه دیگر تقلیل‌پذیر نیستند (به‌نقل از Kant’s Theory of Taste: A Reading of the Critique of Aesthetic Judgment, Henry E. Allison، صفحه 3) .

استتیک از نقد اول تا نقد سوم
سخن پایانی اینکه پیشینیان کانت، احساس زیبایی را ناشی از کمال ادراک حسی می‌دانستند و ادراک بر دو گونه حسی و عقلی تقسیم می‌شد. ادراک حسی ادراکی پست و آمیخته با خطا بود و ادراک عقلی، ادراک حقیقی و راستین امور محسوب می‌شد. زیبایی هم حاصل شناخت امور زیبا بود و هنر به خاطر کمال واجد زیبایی بود. ابتکار بومگارتن در این نکته بود که او کمال ادراک حسی را مستقل از ادراک عقلی و بی‌نیاز از آن دانست و شناخت زیبایی را بدون دخالت عقل منوط به آن کرد. از اینجا بود که Asthetik واجد معنای تازه‌ای برای شناخت و حکم درباره زیبایی شد و این معنا در روزگار کانت آنقدر رایج شده بود که در نقد اول لازم می‌بیند آن را زیر سوال ببرد اما در نقد سوم کمال بهره را از آن می‌برد و آن را با اخلاق و عقل عملی پیوند می‌زند. به هر حال کسانی که معادل زیبایی‌شناسی را برای آن نمی‌پسندند حداکثر می‌توانند از خود واژه استتیک استفاده کنند(کاری که فروتنانه توسط آقای نقیب‌زاده انجام شده است) و باید این توضیح را به آن اضافه کنند که این اصطلاح در نقد اول در معنای «معمول» آن یعنی زیبایی‌شناسی به کار نمی‌رود وگرنه معادل حسیات برای آن اصلا شبیه چیزی نیست که کانت برایش در نظر دارد. در واقع باید این نکته را به عنوان یک اصل در ترجمه به کار برد که نمی‌شود هر وقت معنای اصطلاح عوض شد، به جای اصطلاح، معنای آن را به کار ببریم. چون آن اصطلاح علاوه بر اینکه واجد چندمعنایی است،گاه در سراسر متن با پیشینه‌اش به کار می‌رود. مترجمی که چنین خطایی کند، مخاطب را از اصطلاح‌شناسی درست آن فیلسوف و پیشینه مفاهیم و چند معنایی‌های آنها محروم می‌کند.
چیزی که نمی‌شود انکار کرد این است که کانت در نقد اول و سوم نقشی محوری به واژه استتیک داده و در هر دو مورد هم کاملا متوجه بوده است که از واژه‌ای استفاده می‌کند که دچار تحول معنایی شده و این انتظار را از مخاطب دارد که در نقدهای سه‌گانه او متوجه باشد که از نقد اول تا سوم چه بر سر این اصطلاح آمد. اما مترجمی که در نقد اول برای آن یک معادل و در نقد سوم معادل دیگری برای آن انتخاب کند، ارتباط مخاطب با پیشینه واژه و چرایی کاربرد آن و نقش آن را قطع می‌کند و مخاطب اصلا متوجه نخواهد شد که این زیبایی‌شناسی در نقد سوم همان استتیک در نقد اول بود و لاجرم تحول معنایی و پیشینه استتیک را هم از دست خواهد داد. درست‌تر این بود که از ابتدا این واژه ترجمه نمی‌شد و فقط با توضیحات مترجمان در آثار کانت به کار می‌رفت. چون ما معادلی در فارسی نداریم که همان بار معنایی و همان پیشینه معناشناختی استتیک را داشته باشد اما حالا که ترجمه شده باید تکلیف خودمان را با آن روشن کنیم. نمی‌شود در جایی حسیات و در جایی زیبایی‌شناسی به کار ببریم.  مثل همان دولا دولا شترسواری کردن است. چون دقیقا از مخاطب پنهان می‌کنیم که یک اصطلاح از کجا آمد و به کجا رسید و نظر مولف درباره آن چه شد. یا باید به اصل واژه برگردیم یا معادل تثبیت‌شده زیبایی‌شناسی برای استتیک را بپذیریم و در موقعیت‌هایی که معنای دیگری دارد،توضیح بیاوریم اما معادل‌های دیگر نه معادل‌سازی که تفسیر واژه‌اند و مترجم حق این کار را ندارد. اما معادل حسیات برای آن بی‌مسماست. (حسیات جمع مونث حسی است،کانت از اصول پیشینی حس و صورت‌های شهود محض حرف می‌زند، نه از آنچه حسی است. المذهب الحسی در عربی یعنی لذت‌گرایی(گاه برای تجربه‌گرایی هم به کار می‌رود) . چیزی که از منظور کانت بسیار دور است. در عربی واژه حسیات علاوه بر اشاره به امور حسی، از آنجا که جمع مونث حسی است، برای افراد شهوت‌پرست(مونث) هم به کار می‌رود و به افراد شهوتی‌، حسی می‌گویند!). حتی اگر بپذیریم که کانت در همه جا حتی در مباحث داوری ذوق این واژه را برای تجربه حسی به کار می‌برد، حسیات واژه‌ای نیست که بتواند بار استتیک را در آن معنا به دوش بکشد. استتیک در معنای قبل بومگارتنی و مخصوصا یونانی همزمان بر ادراک (perception)، احساس(عاطفی) و نیز ادراک تجربی حسی دلالت دارد و به همین دلیل کانت آن را برای اصول پیشینی حس به کار می‌برد.کانت در نقد اول می‌خواهد بگوید استتیک، «علم» داوری ذوق نیست بلکه «علم» اصول پیشینی حس است و نامگذاری بومگارتن را برای این علم جدید خودش به کار می‌برد اما در نقد سوم دیدگاهش را تغییر می‌دهد. به همین دلیل مترجم کانت نباید یکدستی کاربرد این واژه را دستکاری کند.  مثلا در همین کتاب اخیر که از کنی به فارسی ترجمه کرده‌ام در صفحه 42 می‌خوانید: «زیبایی‌شناسی هم اینجا معنای معمولش را ندارد که در روزگار کانت رواج داشت و به معنای بررسی امر زیبا و والا بود بلکه خیلی ساده به معنای بررسی تجربه حسی انسان است». فکر کنید به جای زیبایی‌شناسی از حسیک یا حسانی یا  حسیات استفاده می‌شد، چه سرنوشتی نصیب این جمله می‌شد؟ «حسانی اینجا معنای معمولش را ندارد که به معنای بررسی امر زیبا و والا بود»! خب از اول هم این معنا را نداشت! به همین دلیل در مقدمه کتاب درباره انتخاب این معادل توضیح دادم اما دوستان، خواهان توضیح تحقیقی‌تری بودند که تقدیم شد.
کتاب‌شناسی:
– Kritik der reinen Vernunft, Felix Meiner Verlag, 1956.
– Kant’s Theory of Taste: A Reading of the Critique of Aesthetic Judgment, Henry E. Allison, Cambridge University press, 2001.
– کانت، کارل یاسپرس، ترجمه میرعبدالحسین نقیب‌زاده، انتشارات طهوری، چاپ دوم، 1390.
– ایمانوئل کانت، آنتونی کنی، ترجمه رضا یعقوبی، نشر کتاب پارسه، 1399.
پژوهشگر  و  مترجم  فلسفه

کانت می‌خواست در فلسفه انقلاب کپرنیکی برپا و مابعدالطبیعه را از حالت آشفته و پراکنده خودش خارج و با تعیین یک چارچوب اصیل آن را به علمی پیشرو تبدیل کند. او در اندیشه‌هایش به کشفی نایل شده بود که آن را مثل انقلاب کپرنیک در فیزیک می‌دانست. درست مثل کشف خورشیدمحوری به جای زمین‌محوری. او می‌گفت فلاسفه از زمان باستان پرسیده‌اند که معرفت چگونه برای ما حاصل می‌شود؟ یعنی اعیان خارجی چگونه به ادراک ما درمی‌آیند.
کانت در نقد اول و سوم نقشی محوری به واژه استتیک داده و در هر دو مورد هم کاملا متوجه بوده است که از واژه‌ای استفاده می‌کند که دچار تحول معنایی شده و این انتظار را از مخاطب دارد که در نقدهای سه‌گانه او متوجه باشد که از نقد اول تا سوم چه بر سر این اصطلاح آمد. اما مترجمی که در نقد اول برای آن یک معادل و در نقد سوم معادل دیگری برای آن انتخاب کند، ارتباط مخاطب با پیشینه واژه و چرایی کاربرد آن و نقش آن را قطع می‌کند و مخاطب اصلا متوجه نخواهد شد که این زیبایی‌شناسی در نقد سوم همان استتیک در نقد اول بود و لاجرم تحول معنایی و پیشینه استتیک را هم از دست خواهد داد.

منبع: روزنامه اعتماد

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.