سهم و تکلیف ما در آشفتگی جهان اسلام چیست؟
آشفتگی و آشوب بی نظیری تمام منطقه را فراگرفته است. حالتی شبیه درد زایش های سخت و تازه. موجی از پرسش های بی پاسخ و ابهامهای گیج کننده در تحلیل های سیاسی و راهبردی به چشم میخورد. بیشتر پیش بینی های تحلیلگران برجسته عربی و بین المللی هم در این میان غالباً به هدف اصابت نمی کند و معمولا با زوایای متفاوت از آن چه تحلیل می شود اما در میدان و درست بر خلاف این تحلیل ها و در عمل وضعیت های تازه تر و متناقض تری متولد می شود.
سهم و تکلیف ما در آشفتگی جهان اسلام چیست؟
نجف علی میرزایی
پیش در آمدی بر الگوی تحول گرای حضور در معادلات تازه
آشفتگی و آشوب بی نظیری تمام منطقه را فراگرفته است. حالتی شبیه درد زایش های سخت و تازه. موجی از پرسش های بی پاسخ و ابهامهای گیج کننده در تحلیل های سیاسی و راهبردی به چشم میخورد. بیشتر پیش بینی های تحلیلگران برجسته عربی و بین المللی هم در این میان غالباً به هدف اصابت نمی کند و معمولا با زوایای متفاوت از آن چه تحلیل می شود اما در میدان و درست بر خلاف این تحلیل ها و در عمل وضعیت های تازه تر و متناقض تری متولد می شود.
نگاهی گذرا به تحلیل های تفسیرگران سیاسی داخلی، منطقه ای و جهانی در مراحل آغازین بیداری اسلامی کافی است تا به این گسست هولناک میان آن چه در آغاز پیش بینی و تحلیل شد با آن چه همین اینک در فضای بالینی جهان اسلام بویژه منطقه بیداری اسلامی جدید دیده می شود پی ببریم.
شاید ذکر این نکته لازم باشد که هر چه مسافت میان تحلیل ها و واقعیت ها بیشتر باشد و به عبارت روشن تر، هر چقدر که رخدادها غیر قابل پیش بینی تر باشد نشان از پیچیده تر بودن قواعد بازی و در هم تنیده تر بودن عوامل بازی سیاسی و در نتیجه دشوار تر بودن تحرک و بازی کردن در این زمین است. و البته بازنده اصلی این میدان کسانی اند که بیش از این که به قواعد این فضای جدید واقف گردند و در صدد بازی با عناصر عینی و معطوف به واقعیات تازه شکل گرفته شده باشند بدون توجه به هست های راهبردی تازه به دنبال باید های خود اند. زیرا بایستی های خویش را اگر در بیرون از قواعد و عوامل هست های حاکم جست و جو نماییم نه تنها هیچ وقت به آن ها نمیرسیم بلکه شاید منطق تحقق آن ها در افق های آینده را هم خراب تر کرده ایم.
مدیریت منابع انسانی خودی و بیگانه، شکل دهی و مدیریت ادبیات سیاسی و دیپلماتیک رسمی در تعامل با فضاهای جدید منطقه و جهان، پردازش الگوی گفتمان حاکم بر رسانه ها و دستگاههای خبر و تحلیل و بالاخره ، برنامه های عملیاتی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و دینی در شرایط حاکم در منطقه سه محور اصلی تأثیر پذیر از عناصر و عوامل و قواعد جدید بازی های سیاسی می باشند.
آفت ذهنگرایی تاریخی در مواجه با رقبای بین الملل اسلامی و غیر اسلامی
پس از انقلاب اسلامی ، طرح ایران هراسی و شیعه هراسی به عنوان بزرگ ترین جنگ نرم قدرت های جهانی در دستور کار قرار گرفت. در این طرح حساب شده تمام مهره های منطقه ای عربی و اسلامی هم به کار گرفته شد. نتیجه عملی چنین طرحی زمینه سازی روانی در توده های جوامع غربی و عربی برای حمایت از طرح های استراتژیک برای اسقاط یا تضعیف نظام نوپای جمهوری اسلامی بود.
در این نقشه جهانی می بایست چهره نظام جدید اسلام گرای خاورمیانه که توانسته بود چهار ستون منافع حیاتی غرب را دچار زلزله ای سهمگین کند و برای وجود رژیم غاصب صهیونیستی تهدیدی بنیادین به شمار آید، به عنوان چهره ای مذهبی و بنیادگرا و افراطی و از سویی حرکتی در راستای تشکیل معادلات جدید قدرت برای ایرانی سازی فضای خاور میانه با رویکرد شیعی و با برنامه براندازی نظامهای عربی و سنی معرفی و ترسیم شود. جنگ تحمیلی هشت ساله که براستی که جنگ اعراب علیه ایران است نه فقط جنگ حاکمان عراق، با آتش تهیه چنین فضا سازی هایی رخ داد. در این میان با استثنای چهره های معدود و نسبتا اندک، غالب نخبگان برجسته سیاسی و دینی اعراب در خاورمیانه و دیگر مناطق جهان اسلام در درون خود هراسی پنهانی نسبت به رشد و تعالی و اقتدار جمهوری اسلامی حس میکردند. البته این احساس توسط همان دستگاه های بزرگ مدیریت جنگ نرم و روانی علیه ما اداره و به آن دامن زده می شد.
چالشهای فراروی گفتمان های بدیل با طراز جهان اسلام
از سوی دیگر، متأسفانه، به جای این که ما هم دوش به دوش نظام جهانی و تمدنگرای جدید اسلامی خود در صدد ایجاد ادبیات جدید و منطق تحول یافته ای برای گفتمان دینی و مذهبی خودمان باشیم در مدیریت منابع انسانی خودی و خارجی و ادبیات رسانه ای و تحلیلی و نیز برنامه های عملیاتی خود در زمینه های سه گانه پیشگفته، سخت به فضاهای مذهبی و تاریخی در غلتیدیم. البته در ادبیات سیاسی خود به طور طبیعی بر وحدت جهان اسلام تأکید کردیم و نیز با برگزاری همایش های سالیانه سعی در فراخوانی به انسجام اسلامی نمودیم. اما براستی این حرکت ها در مقایسه با چالشهای نوپدید و جنگ روانی و نرم جهان غرب و حتی اسلام علیه این نظام چقدر موفق بود و به چه میزان، قدرت جذب نخبگان جهان اسلام را پیدا کرد؟ و نخبگانی که در این سی و چند سال سالیانه مهمان همایشهای جمهوری اسلامی بودند در کشورهای خود دارای چه میزان نفوذ و تأثیرگذاری بر مخاطب عربی و مسلمان را داشتند و اگر تعدادی اندک از آن ها دارای چنین جایگاهی بودند آیا از این ظرفیت استفاده کردند؟
نکته تلخ این ماجرا اینجاست که متأسفانه ما به حضور تعدادی از نخبگان در ایران بسنده کردیم و در صدد تکوین گفتمان بدیل اسلامی در درون کشورهای مختلف عربی و اسلامی با رویکردهای درست عینیتگرا و در راستای تحقق اهداف امت اسلامی بر نیامدیم. البته ظرفیت های فکر ی و انسانی چنین هدفی را هم در درون کشور تعبیه ندیدم.
امروز با گذشت این سه دهه از عمر با برکت انقلاب اسلامی بجرأت میتوان از فقر هسته های فکری و تأثیر گذار در درون جهان اسلام سخن گفت و ریشه های این عجز و خلآ را تحلیل نمود. یکی از ریشه های این آسیب بزرگ، کم توجهی ما به عینیت های بالینی جوامع جهان اسلام و تاریخ زدگی و ذهنیت گرایی حاکم بر دوایر مدیریتی فرهنگ بین الملل و نهادهای همسو بوده است.
شاید لازم بود که عناوین مذهبی و تصنیفهای تاریخی به سود یک گفتمان جهان اسلامی شاهد تطور و تحولاتی ریشه ای می شد. شاید لازم بود در عرصه تحقیقات مهدویت پژوهی یا مباحث کلامی رنگ و فضای محتوایی آن ها به جای چهره مذهبی جای خود را به سرفصلهای عینی و عینیت ساز جهان اسلام و با شراکت طرفهای جهان اسلام رخ میداد. شاید به جای حمایت از افراد کم تأثیر لازم بود از تشکلهای قدرت مند علمی و تشکیل مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی برای تشکیل گفتمان اسلام تمدنی و فرامذهب اقدامات چشمگیرتر میشد.
متأسفانه ما به جای متحول کردن الکوی تفکر اسلامی در نهادها و برنامه های خود و تربیت کادرهای متناسب با این تحول ها و تطورهای بنیادین برای تحقق جامعه اسلامی جهانی با مشارکت تمام ظرفیت های جهان عرب و اسلام، به دنبال همان گفتمان مذهبی سنتی خود با چهره و نقابی تازه و تاکتیک های تازه بودیم. این امر البته برای مدتی تهدید های بالقوه را علیه ما به فعلیت نمیرساند اما در مآل معلوم نیست برای تحقق اهداف ما کافی باشد.
کجاست فقه تطبیقی جهان اسلامی برای تشکیل هسته های فقه و حقوق دینی در راستای تشکیل جوامع مدن اسلامی و سیستم های حقوقی مقتضای آن؟ مگر نه این که فقهای حقوق و قانون و در عین حال اسلامگرای مصر در فضایی غیر اسلامی دستاوردهای بزرگتری در مقایسه با ما داشته اند؟ چرا حوزه های علمیه نظام ما با این همه امکانات نتوانستند در حد فقه الخلافهای قرن سوم و چهارم هم اقدام بسزایی بکنند؟ چرا این فرصت طلایی نظام جمهوری اسلامی برای ایجاد شبکه جهانی فقیهان مسلمان و معرفی ظرفیت فقهی اهل البیت علیهم السلام به جهان امروز به هدر رفت؟
همچنین است در حوزه فقه سیاسی یا اندیشه سیاسی، براستی ما چه کادر متخصص اندیشه های سیاسی با گرایش های اسلامی و با رویکرد تحقق اندیشه امت اسلامی و اثبات برتری های چارچوب های نظری آن در مقایسه با دیگر نظریه های فقه واندیشه سیاسی حاکم بر جهان معاصر و دست کم جهان اسلام به دنیا معرفی کردیم؟
آیا در این سی و چند سال توانستیم به تعداد انگشتان یک دست مراکز علمی و تحقیقاتی قابل رقابت با مراکز امروز دنیا در فضای بین الملل تأسیس کنیم؟ از مرکز و دانشگاه بگذریم، ما در دنیای معاصر چند کرسی اسلام شناسی تأسیس کردیم؟
به نظر میرسد یکی از ریشه های اصلی از هم پاشیدگی های کنونی جهان اسلام عدم موفقیت ما در تحقق برنامه های مدیریت جریان های فکری و مدیریت نخبگان جهان اسلام و ضعف در تشکیل هسته های قدرتمند علمی برای ایجاد این گفتمان های بدیل است.
جریان های اسلام گرای جهان عرب و اسلام با همه نقاط قوت و مشترکشان با ما اما هیچ گاه به عنوان شرکای فکر و نظریه سازی با ما برای تشکیل هسته های جدید جریان های تمدنی اسلامی همکاری نکردند. شاید ما هم در این راستا حرکت کافی و تعیین کننده نداشتیم. با این حال توجه به ریشه های تاریخی و رگه های تعصب های مذهبی این جریان ها می بایست زود تر از این ها ما را در منتج نبودن آن ها متقاعد میساخت و در صدد تشکیل جریان های بدیل بر می آمدیم.
برای نمونه، می توان به جریان اسلام گرای جماعت الاخوان المسلمین مصر اشاره نمود. بدون تردید منطق تعاملی ما با این جریان بر اساس شناخت دقیق ریشه ها و بنیادهای فکری این جریان نبوده است. این جریان اسلامگرا، جریانی سلفی است، البته نه از آن نوع سلفی وهابی با رویکرد تکفیری تند و اعتقادی بلکه جریانی سلفی با رویکردی اصلاحی و اجتماعی اما ظرفیت بازگشت به سلفیت های مذهبی و کلامی آن بسیار غلیظ است. معلوم است که اخوانی های مصر ، سوریه، فلسطین، تونس، و دهها شاخه آن در جهان اسلام دارای ریشه های اعتقادی اشعریت و محکوم گرایشات سلفی اند. نمیبایست صرفا بر اساس حرفهای مرحوم سید قطب یا حسن البناء و تصورات تاریخی از این جریان خوشبینانه همه امید خود را برای تحولات بیداری اسلامی در سبد آنها میگذاشتیم.
و بالاخره، جمهوری اسلامی با ظرفیت بی نظیر اندیشه اصیل و ناب اسلام محمدی با تفسیر و تبیین و تطبیق اهل البیت علیهم السلام لازم بود و هست که الگوی جدیدی از اسلام را با تمام توان توسط نهادهای تابع و نخبگان فکری خود در داخل و خارج به انسان معاصر تقدیم کند. این همان تکلیفی است که بر زمین مانده است و برای تحقق آن در عرصه بین الملل بسترهای آن را نساخته ایم. شاید هم بازوهای فکری و تبلیغی و فرهنگی بین المللی ما در مسیرهای معکوس با این هدف طی طریق کرده اند.
به نظر میرسد جمهوری اسلامی ایران هنوز هم ثقل سیاسی و فرهنگی خود را به سمت تکوین ساختار های فکر و عمل تازه در جهان اسلام رهبری نمیکند و البته در شرایط بحرانی کنونی نباید متوقع بیش از نتایج معقول بود اما این فضای فتنه آلود هم خواهد گذشت ولی نباید به روند مدیریت فرهنگی بین المللی این سه دهه ادامه بدهیم. به جای این که خود را قربانی این فضا بدانیم بایستی با احساس سهیم بودن در پدید آمدن این جو سیاه و خطرناک در صدد بررسی راه حل های تازه در اتاق فکر هایی با ثقل جهان اسلامی باشیم.
جمهوری اسلامی یک اندیشه راهبردی بدیل با رویکرد سیاسی و اجتماعی یا گرایشی تمدنی است. چنین ایده و تفکری دقیقا همان راه حل و برون رفت جهان اسلام از اوضاع نابسامان و وضعیت های عقب مانده در همه عرصه هاست. منتها چنین مقصد اعلایی به ساز و کارهای متناسب خود در عرصه های فکر و عمل نیازمند است و البته محتوای تاریخی اندیشه ما برای تحقق این هدف پاسخگو نیست و به تحول گرایی در عرصه فکر و عمل نیازمندیم. این دقیقاًهمان مطالبه معروف مقام معظم رهبری است و انتظار بحق ایشان از نهادهای فکری و فرهنگی و نیز مدیریتهای میدانی در عرصه تربیت کادر و مدیریت منابع و رسانه.
آشفتگی و آشوب بی نظیری تمام منطقه را فراگرفته است. حالتی شبیه درد زایش های سخت و تازه. موجی از پرسش های بی پاسخ و ابهامهای گیج کننده در تحلیل های سیاسی و راهبردی به چشم میخورد. بیشتر پیش بینی های تحلیلگران برجسته عربی و بین المللی هم در این میان غالباً به هدف اصابت نمی کند و معمولا با زوایای متفاوت از آن چه تحلیل می شود اما در میدان و درست بر خلاف این تحلیل ها و در عمل وضعیت های تازه تر و متناقض تری متولد می شود.
نجف علی میرزایی: