نسل بیروشنفکر
محسن آزموده
دهه ۷۰ خورشیدی، یعنی سالهای پس از جنگ، با راه افتادن دوباره چرخهای اقتصاد و گشایش نسبی فضای سیاسی، عرصه اندیشه ایران نیز شاهد ظهور چهرههای تازهای بود، روشنفکرانی از طیفهای گوناگون شامل جریان نوظهور روشنفکری دینی که خود مدعی بود، ریشه در جریان قدیمیتر نواندیشی دینی دارد و جریان روشنفکری عرفی که خود زیرشاخههایی داشت مثل روشنفکری نوچپگرا، روشنفکری پستمدرن و روشنفکری ملیگرا.
روشنفکران دهه ۷۰ بهرغم تفاوتها در چند ویژگی اشتراک داشتند:
1- رابطه مستقیم با قدرت سیاسی کمتر در مقام مدافع و بیشتر در جایگاه منتقد گاه رادیکال و بدون تعارف؛ 2- حضور مستمر و پیگیرانه در عرصه عمومی و جامعه مدنی مثل مطبوعات و بازار نشر و واکنش نشان دادن به تحولات مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی؛ 3- عرضه ایدهها و اندیشههای جدید یا معرفی نحلهها یا مکاتب یا چهرهها یا جریانها یا رشتههای جدید در عرصه علوم انسانی اعم از فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی و …؛ 4- تکثر و تنوع حیطههایی که در آن اظهارنظر میکردند و محدود نماندن به یک رشته یا حوزه یا تخصص؛ 5- زبان و بیانی مفهومتر نسبت به نسل پیش(مثلا شریعتی و آلاحمد) اما کماکان قابل فهم و جوانپسند.
آکادمیک بودن و تخصص در یک حیطه یا رشته خاص دانشگاهی نکته چندان حائز اهمیتی در میان چهرههای این جریان نبود، اگرچه بسیاری از آنها تحصیلات عالی داشتند و بعضا در دانشگاهها نیز فعالیت میکردند. آنچه اهمیت داشت، حساسیت و واکنش تند و تیز آنها به رویدادهای روز و تلاش برای صورتبندی مفهومی آنها با ایدهها و اندیشههای نو بود. دانشگاه نبود که به این چهرهها ارزش و اعتبار میبخشید بلکه آنها بودند که در صورت راه یافتن در آکادمیها به دانشگاه رونق میبخشیدند و دانشجویان و بلکه سایر اساتید را از حضور روشنگرانه و معمولا پر سر و صدای خود بهرهمند میکردند. عمده این روشنفکران در آن سالها، تازه پای در میانسالگی گذاشته بودند یعنی در پایان دهه چهارم زندگی خود بودند یا در میانه دهه پنجم عمر خود بهسر میبردند. مخاطبان این روشنفکران هم عموما جوانهای 18 تا 30 سالهای بودند که حامی اصلی جنبش اصلاحات بودند و دوم خرداد را رقم زدند. البته این روشنفکران هنوز مثل روشنفکران نسل پیش از خود یعنی شریعتی و آلاحمد، مخاطبانی وسیعتر در میان همه اقشار و گروههای جامعه داشتند. دهه بعد از یکسو با رونق و گسترش دانشگاهها و افزایش چشمگیر موسسات آموزش عالی و دانشجویان در رشتههای مختلف علوم انسانی و از سوی دیگر با سرآمدن عصر اصلاحات و سختگیرانه شدن فضا و کوچکتر شدن جامعه مدنی و عرصه عمومی به تدریج از شمار روشنفکران با ویژگیهای مذکور کاسته شد و نسل جدیدی از «روشنفکر-آکادمیسین»ها ظهور کردند که کمتر از نسل قبلی، صریح و تند به نقد قدرت میپرداختند، دانشگاهی بودند و تخصصیتر حرف میزدند. مخاطبان آنها نیز محدودتر و گزیدهتر شدند و عمدتا از میان دانشجویان و آکادمیسینها. به خصوص که زبان این نسل تخصصیتر- و احتمالا به دلیل تنگنای بیشتر عرصه- دشوارتر شد. بیشتر این روشنفکر-دانشگاهیها، یا شاگردان و متاثران از روشنفکران نسل پیش بودند، یا در دهههای پیشتر، خود در کنار آنها مشق روشنفکری میکردند. ضمن آنکه چهرههای شاخص این نسل همچنان در مطبوعات مستقل و خصوصی حضور مییافتند و در نشستها و سخنرانیهایی تخصصیتر و کمتر سیاسی نسبت به دهه پیش شرکت میکردند. بسیاری از چهرههای اصلی روشنفکری دهه هفتادی نیز یا مهاجرت کردند یا از حضور در دانشگاهها بازماندند. به تدریج در طول دهه 90 حضور همان تعداد روشنفکر- آکادمیسین نیز محدود و محدودتر شد و عرصه لاغر مطبوعات مستقل و خصوصی به جایگاه حضور چهرههای معدود و انگشتشماری بدل شد که اسمشان روی جلد همه نشریات بود. گفتارها و نوشتارهای این اسامی تکراری عموما در لفافه و با بیانی تخصصی با مخاطبانی محدود عرضه میشد. به گونهای که اواخر دهه 90 شماری از خود همین روشنفکر-آکادمیسینها، صدایشان درآمد و بر ضرورت احیای روشنفکری به سیاق آلاحمد و شریعتی سخن گفتند. غافل از آنکه تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در سراسر جهان نشان میدهد که عصر روشنفکری به شیوه قرن بیستمی به پایان رسیده و جامعه دیگر نه فقط پذیرای الگوی روشنفکری سارتری-کامویی نیست بلکه به الگوی فوکویی-دلوزی-سعیدی روشنفکران نیز علاقهای ندارد. ظاهر امر نشان میدهد که گفتوگوی کلاوبهاوسی عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان پر مخاطب بوده است. اما واقعیت امر آن است که اکثریت این مخاطبان همان جوانان 30-20 سال پیش هستند که حالا عمومشان در سالهای پایانی میانسالی، خود استاد دانشگاه و دکتر و فوقلیسانس هستند، اگرچه کماکان چشم به دهان استادان سالهای جوانی خود دوختهاند بلکه حرف تازهای از زبان آنها بشنوند، انتظاری نابجا که قاعدتا و مگر در استثنائات بر آورده نمیشود، مگر یک نفر چقدر جوشش دارد؟ در این جلسه مصطفی ملکیان همان حرفهای سابق خود را تکرار کرد. سروش هم از ایدههایی سخن گفت که شاید برای شاگردان مدرسه روشنفکری دینی تازگی داشته باشد اما برای نسل جوان و کسانی که سالها پیش از او از پسامدرنیسم سخن میگفتند، هیچ رهاورد تازهای در بر ندارد. کوتاه سخن آنکه این جلسه نشان داد که عصر روشنفکران و بلکه روشنفکر-آکادمیسینها بهسر آمده و در این 3 دهه گذشته هیچ روشنفکر یا روشنفکر-آکادمیسین تازهای که بتواند هماورد روشنفکران پیشین باشد سر بر نیاورده است. آیا به راستی عصر روشنفکران بهسر آمده؟ آیا دیگر هیچ کس حوصله هیچ تیپ و گونهای از روشنفکران نیست؟ آیا روشنفکری به پایان رسیده است؟ روشن است که نسل جوان امروز مثل 3 دهه پیش، روشنفکری ندارد اما آیا به این تیپ اجتماعی احتیاجی دارد؟
منبع: روزنامه اعتماد