لیلهالقدر؛ قلب انسان کامل
حسن بلخاری قهی
از منظر عرفا، قلب، حقیقتِ وجود آدم است. این لطیفه روحانیِ بنهاده در وجود انسان نسبتی نیز با لیلهالقدر دارد. لیلهالقدر همان قلب انسان کامل یا رسولالله است که قرآن بر آن نازل شده است.
الف: از منظر عرفا، قلب، حقیقتِ وجود آدم است. پیش از ابنعربی، برخی حکماً و متصوفه از این معنا سخن گفته بودند اما این شیخ اکبر بود که در کتاب عظیم خود فتوحات و نیز دیگر آثارش به شرح و بسط عمیق این معنا پرداخت.
وی در باب ۵۸ فتوحات با عنوان «در معرفت و شناخت اسرار استدلال کنندگانِ صاحب الهام و معرفت الهی که بر قلب افاضه و ریزش میکند…» به بررسی تطبیقی عقل و قلب میپردازد. از دیدگاه ابنعربی، عقل در ادراکات خویش، وابسته به موادی دون خویش است مثلاً نیازمند گوش و چشم، تا این حواس، مواد ادراک را در اختیار او قرار دهند همچون خیال که این نیز وابسته و محتاج صورتهایی است که حواس در اختیارش میگذارند مگر آنکه روی خود را از ماده برگردانده و به معنا متوجه شود.
با این وجود ابنعربی معتقد است انبیاء و اولیاء عقول خود را به حق میسپارند و به جای آنکه عقلشان در مقامِ فاعلیتِ شناسا رو به سوی ادراک مواد دون خود آورد، در مقام بندگی رو به سوی حق میآورد در این صورت، عقل مُدرِک مواد، آینه معرفت الهی میشود و دقیقاً از همین روست که انسان کامل به صورت عامل است اما عامل اصلی خداست: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی».(تو تیر نینداختی بل این خدا بود که تیر انداخت) و نیز این حدیث زیبای قدسی که: «وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَی عَبْدٌ بِشَیءٍ أَحَبَّ إِلَی مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیهِ وَ إِنَّهُ لَیتَقَرَّبُ إِلَی بِالنَّافِلَهِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ وَ یدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا» یعنی هیچ بنده بچیزی بمن تقرب نجوید که نزد من محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام باشد، و همانا او بوسیله نماز نافله بمن نزدیک شود تا آنجا که من او را دوست بدارم، و هنگامی که او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشی که با آن میشنود و چشم او گردم همان چشمی که با آن ببیند، و زبانش شوم همان زبانی که با آن سخن گوید، و دست او گردم، همان دستی که با آن بگیرد.» از دیدگاه ابنعربی، عقل اگر به دون خویش نظر کند، فاعلِ شناسا و اگر به حق بنگرد متعلّقِ شناسا است و حق آن است که عقل، عاشق این تعلّق باشد نه آن فاعلیت. زیرا در مقام فاعلیتِ در غیبتِ حضرت او، تنها صورت را می یابد و نه حقیقت صورت را.
بحث در باب ناتوانی عقل مقید، مقدمه ورود ابنعربی به بحث قلب است. از منظر او قلب چون دائم در تحول است (و این معنا از نام آن اخذ میشود.) لاجرم به عنوان نظیر «کُلُّ یَوم هُوَ فِی شَأن» میتواند تجلیات مکرر حضرت حق را دریافته و ادراک نماید. و مهم اینکه هیچ بخش و جزئی از انسان قادر به چنین دریافتی و حامل چنین استعدادی نیست. از این روست که فرمود: «لا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ. یعنی من در زمین و آسمانم نمیگنجم؛ ولی قلب بندۀ مؤمنم مرا در خود جای میدهد.» یا فرمود: «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إصْبَعَیِ الرَّحْمنِ، یُقَلِّبُهُ کَیْفَ یَشاءُ. قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند قرار دارد و آن را هرگونه بخواهد میگرداند.» پس قلب، حقیقتِ وجود انسان است.
ب: حال از منظر دیگری بنگریم. حق بنا به عظمت و عزّت لایتناهی خود و بنابراین که قادرِ عظیم است و مُنزه مطلق. نه تجسد مییابد نه تنزل، بل این کلماتند که ظهور اویند در عالم ناسوت یعنی کتب منزله بر رسولان و در رأس آنها قرآن.
اما سؤال مهم اینکه کدامین وجه و جزء انسان قادر است، آن را که آسمانها و زمین با تمامی عظمتشان قادر به درک و دریافتش نبودند، در خویش منزل دهد و آن را پذیرا باشد؟: لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیهِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُونَ یعنی اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده میدیدی. و این مثلها را برای مردم میزنیم تا بیندیشند (حشر، ۲۱). جز قلبی که بنا به روایات فوقالذکر هم عرش خداوند است («قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ») و هم گنجِ گنجاننده حضرت او در خود. قلبی که عظیم است و به تعبیر ابنعربی حتی از رحمت الهی وسیعتر است. این تنها قلب است که میتواند ظرف پذیرش کلام او یا قرآن باشد.
اما این لطیفه روحانیِ بنهاده در وجود انسان نسبتی نیز با لیلهالقدر دارد. لیلهالقدر همان قلب انسان کامل یا رسولالله است که قرآن بر آن نازل شده است. ابنعربی در باب ۴۳۲ فتوحات میگوید: «خداوند به ابویزید [بسطامی] – هنگامی که جامه اسمایش را بر او پوشانید – فرمود: به سوی بندگان من به صورت من بیرون آی، هرکس ترا دید مرا دیده است، و چون گامی برداشت بیهوش شد، فرمود حبیبم را به من بازگردانید! چون وی را صبرِ از من نیست، پس هرکس خودش را شناخت خدای را شناخته است، و هرکس خدای را شناخت خودش را نمیشناسد، و علمِ به خدای متعال، جهل تو است به خودت، و علمِ به خودت، علم تو است به خدا، زیرا تو از اویی، چنانکه فرمود: همگی از اوست، از تو نیست، و جز معرفتِ منزلت و قدر نیست: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَهِ الْقَدْرِ – ما آن را در شب قدر نازل کردیم»: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَی قَلْبِکَ آن را روح الامین به قلبت نازل کرد – ۱۹۳ و ۱۹۴/ شعرا». تو خودت لیلهالقدری [خطاب به رسول الله] چون از طبیعت و حقی، پس به بزرگی قدر به تو شهادت داده، پیش از نزول قرآن بر تو، و تو: «خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ = از هزار ماه بهتری» یعنی از همه بهتری، زیرا آن (هزار) منتهای عدد بسیط است که در آن ترکیب، تا بینهایت واقع میشود، همین طور آنچه را که خداوند دایماً بینهایت می آفریند، چون علی الدوام خالق است، و شهر (ماه) آورده به جهت شهرت آن در هر شهر از هزار لیلهالقدر و ناگزیر از این است، زیرا بهترین شهور و ماهها ماهی است که در آن لیلهالقدر است، پس آن: «خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ = از هزار ماه بهتر است» در آن لیلهالقدر است، پس آن جامع و فراگیر هر امری میباشد، بنابراین آن در تمام موجودات عام و فراگیر است.»
اللهم عرفنا لیلهالقدر
منبع: خبرگزاری مهر