مفهوم فلسفه معاصر مفهوم عام است
بهمن پازوکی در نشست نقد و بررسی «تاریخ فلسفه معاصر غرب» از تفاوت اندیشه معاصر با اندیشه در گذشته و غلبه کنونی مفهوم عام فلسفه بر فلسفه متافیزیک سخن گفت.
نشست نقد و بررسی کتاب «تاریخ فلسفه معاصر غرب» نوشته بهمن پازوکی توسط مرکز فرهنگی شهر کتاب و مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با حضور امیراحسان کرباسیزاده، احمد رجبی و نویسنده کتاب بهصورت مجازی برگزار شد. در ادامه گزیدهای از سخنان پازوکی را در این نشست میخوانید:
این کتاب دربرگیرنده شش فصل عمده است که هر کدام به شش جریان اصلی فلسفی معاصر میپردازد: در بخش پدیدارشناسی ادموند هوسرل و ماکس شلر و موریس مرلوپونتی، در بخش فلسفه اگزیستانس سورن کییرکگور و مارتین هایدگر و کارل یاسپرس، در بخش هرمنوتیک فلسفی ویلهلم دیلتای و هانس گئورگ گادامر و پل ریکور، در بخش فلسفه تحلیلی گوتلوب فرگه و برتراند راسل و لودویگ ویتگنشتاین، در بخش پوزیتیویسم منطقی رودلف کارناپ و کارل گوستاو همپل و ویلارد کواین، در بخش فلسفه علم کارل پوپر و تامس کوهن و پاول فایرابند، منابع مورد استفاده برای این کتاب منابع آلمانیزبان بوده است. در این کتاب، همه جریانهای فلسفی قرن بیستم عنوان نشدهاند و در تألیف و تنظیم مطالب هم فقط به شرح احوال و آرای فیلسوفان بسنده و از آوردن مواضع مخالفان و منتقدان خودداری کردهام چون هدفم از تألیف این اثر صرفا ذکر جریانهای اصلی فلسفه معاصر بهصورت مقدماتی بوده است.
فلسفه بعد از مرگ هگل و قوتگرفتن علوم تجربی دچار بحرانی بزرگ شد و دیگر قادر به استقامت در برابر فشار این علوم نبود. پس از آن علوم تجربی سرمشق علوم نظری شد و جایگاه فلسفه را متزلزل کرد. موفقیت علوم طبیعی در شکلدهی عملی به واقعیت و تسلط بر آن چندان پررنگ بود که بهزودی به ملاک هرگونه دستیابی به واقعیت بدل شد. کثرت جریانها و موضوعات فلسفی یکی از ویژگیهای بارز فلسفه در دوران معاصر است. در گذشته، سالیان متمادی طول میکشید تا جریانها و مکاتب فلسفی شکل بگیرند. اگر پذیرش آرای افلاطون و ارسطو را در نظر بگیریم، این موضوع گاه حتی به بیش از هزار سال رسیده است. اندیشه افلاطون بهواسطه نوافلاطونیان ادامه پیدا کرد، در قرن یازدهم میلادی با کشف آثار اصلی افلاطون مجددا احیا شد و در قرنهای چهاردهم و پانزدهم میلادی از نو متولد شد. به همین ترتیب، مسلمانان و مسیحیان در قرن سیزدهم میلادی با کشف آثار اصلی ارسطو و تفاسیر خود باعث شکوفایی آن شدند. اما وضعیت در مورد فلسفههای قرن بیستم متفاوت است. در این قرن جریانهای فلسفی خیلی زود و حداکثر به فاصله ده تا بیست سال جای خود را به جریانهای دیگر میدهند. علیرغم کثرت جریانهای متعارض، موضوع زبان در همه آنها مشترک است. در دوران کنونی برخی وظیفه فلسفه را نشاندادن راه و جهتیابی فکری در زندگی میدانند. البته فلسفه از ابتدا همواره نسبت به مسائل زمان خود موضعگیری میکرده حتی اگر عملا در زندگی دخالت نکرده باشد. نقطه اوج چنین موضعگیریهایی تحلیلهای ایدئالیسم آلمانی از شرایط و اوضاع زمانه است. فیشته در خصوصیات اساسی زمان معاصر نگاهی انتقادی به زمانه خود میاندازد و هگل سعی میکند تا موقف تاریخی خود را بر مبنای تحول تاریخی آن درک و جایگاه آن را تعیین کند. فلسفه برای او زمانهاش است که به اندیشه در آمده است. ولی تحلیل فلسفی مسائل عصر و زمانه، آنگونه که در سنت و تاریخ فلسفه شکل گرفت، به گذشته تعلق دارد و برای ما امروز دیگر تکرارناپذیر است. یکی به این علت که فیلسوفان گذشته موقف تاریخی خود را با اتکا به طرحی جامع از تمامیت وجود فهم میکردند. این طرح جامع مقید به زمان نبود و چون مبتنی بر متافیزیک بود اعتباری بیچونوچرا داشت. دیگر به این علت که پیشفرضی است که کار فیلسوف بر آن مبتنی بود؛ و آن باور به توانایی فلسفه بیش از دیگر علوم در بنیانگذاشتن صوری و محتوایی همه قلمرو روح است. «دایرهالمعارف دانشهای فلسفی» هگل براساس چنین ایدهای طراحی شده است. ولی امروزه فلسفه در مقام متافیزیک دیگر آن اهمیت و نقش قدیم را ندارد و هرگونه کوشش در جهت طرح تفسیری جامع از زمانه و عالم بهمنزله نظام فینفسه معتبر دیگر امکانپذیر نیست. با ازبینرفتن امکان درانداختن طرحهای هستیشناختی و متافیزیکی از عالم از فلسفه دیگر چهکاری بر میآید و از پرداختن به آن انتظار دستیافتن به چه چیزی را میتوان داشت؟ فلسفه این بار با عنوان مخزن فکر مد روز شده است و خواهان زیادی دارد. دلیل دیگر علاقهمندی به فلسفه در این روزگار اوضاع بحرانی فعلی در جهان است. رویدادهای سیاسی جهانی و مشکلات محیط زیست همراه با تبعات سنگین آن و مسائل اجتماعی و… در انسان احساس نیاز به فلسفه ایجاد کرده است. آنچه امروز از مفهوم فلسفه انتظار میرود مفهومی عام است که با آنچه دکارت، هگل، کانت و هایدگر از آن در نظر داشتند، تفاوت دارد. در تعابیری چون «فلسفه زندگی» و یا «فلسفه عشق» فلسفه به معنای عام گرفته شده است که با معنای خاص آن، متافیزیک، تفاوت دارد. اگر هایدگر عنوان مقاله خود را «پایان فلسفه و وظیفه اندیشیدن» گذاشت، منظور او از فلسفه متافیزیک است که به تمامیت وجود، یعنی عالم و انسان و خدا، میاندیشد. فلسفه به معنای عام آن جهانبینی است. ما میتوانیم از میان جهانبینیها یکی را از دیگری کاملتر بدانیم و آن را بر دیگری ترجیح دهیم ولی هیچ فلسفهای را نمیتوان کاملتر از فلسفه دیگر دانست.
منبع: روزنامه شرق