هانا آرنت و مسئله یهود
آرنت همواره به ریشه یهودی خود وفادار بود و از آن دفاع میکرد. او میگفت: «وقتی آدم بهعنوان یهودی مورد حمله قرار میگیرد، باید از خود بهعنوان یهودی دفاع کند، نه بهعنوان آلمانی یا شهروند جهانی یا طرفدار حقوق بشر و…»
هانا آرنت از بحثبرانگیزترین متفکران سیاسی در قرن بیستم است. در میان متفکران قرن بیستم کمتر متفکری مانند آرنت مفاهیم سنتی فلسفه سیاسی را بازنگری و نقد کرده است؛ باوجوداین به آرنت بهسختی میتوان صفتی مانند لیبرال، مارکسیست، محافظهکار یا آنارشیست داد. او در تاریخ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در خانوادهای با پیشینه یهودی در شهر هانوفر آلمان متولد شد؛ اما خانوادهاش او را غیرمذهبی تربیت کردند و هیچگاه به هیچ جامعه مذهبی تعلق پیدا نکرد. پدرش را در سنین کودکی از دست داد. مادرش که تربیت او را بهتنهایی برعهده داشت، او را سکولار بارآورد. با اینهمه آرنت همواره به ریشه یهودی خود وفادار بود و از آن دفاع میکرد. خود او میگفت: «وقتی آدم بهعنوان یهودی مورد حمله قرار میگیرد، باید از خود بهعنوان یهودی دفاع کند، نه بهعنوان آلمانی یا شهروند جهانی یا طرفدار حقوق بشر و…». تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در شهر زادگاهش و سپس در کونیگزبرگ (در پروس شرقی) به پایان رساند. بعدها تحصیلات عالی خود را نزد استادانی مانند رودولف بولتمان و مارتین هایدگر در دانشگاه ماربورگ در رشتههای فلسفه، تئولوژی و زبان یونانی دنبال کرد. آرنت سر کلاسهای هایدگر حاضر میشد و سخت تحت تأثیر نگرش تازه و مهیج او به فلسفه قرار گرفت. در سالهای میان ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۰ پیوند عشقی و عاطفی عمیقی با استاد خود هایدگر برقرار کرد؛ ولی متأهلبودن هایدگر، دورنمای چنین پیوندی را تیره میکرد. این پیوند با وجود تضادها و اختلاف نظرهای بعدی، دستکم به گونه رابطهای فکری دهها سال ادامه یافت. اگرچه راه آرنت در فلسفه سرانجام از هایدگر جدا شد؛ اما این دوره زندگی و تحصیل در ماربورگ بر اندیشه او تأثیری پایدار داشت. آرنت ماربورگ را ترک کرد تا تحصیلاتش را نخست در فرایبورگ و سپس در هایدلبرگ پی بگیرد. استادهای آرنت در فرایبورگ ادموند هوسرل و در هایدلبرگ کارل یاسپرس بودند. پایاننامه خود را درسال ۱۹۲۹ درباره موضوع «مفهوم عشق نزد آگوستین» نوشت. یاسپرس تا پایان زندگی آرنت معلم و راهنما و دوست او ماند؛ ولی نفود فکری او بر آرنت به اندازه هایدگر نبود. بااینحال زندگی یاسپرس الگوی او برای نوعی از زندگی بود که آرنت بعدها آن را زندگی نظرورزانه نامید.
در آن دوران آرنت دوستیاش را با یکی دیگر از آشنایان دوره ماربورگ، گونتر اشترن، تجدید کرد. او و اشترن اندکی پس از این تجدید دوستی در سپتامبر 1929 ازدواج کردند. بعد از تکمیل رساله دکترای آرنت، آنها به فرانکفورت نقل مکان کردند تا اشترن بتواند برای گرفتن کرسی در دانشگاه آماده شود. این دوره همزمان بود با رشد دامنه نفوذ نازیها در فرانکفورت و چون اشترن هم نتوانسته بود پذیرش دانشگاه را بگیرد، تصمیم گرفتند به برلین کوچ کنند. آرنت در برلین مشغول نوشتن زندگینامه «راحل فارنهاگن»، یک زن یهودی شد و رفتوآمدش را با کورت بلومنفلد، از دوستان پدربزرگش و از صهیونیستهای فعال، از سر گرفت. این دو مسئله باعث شد آرنت جدیتر به این فکر کند که یهودیبودن برای او، بهویژه در آلمان، به چه معناست. گزارش آرنت از زندگی راحل را عده زیادی به زندگینامه شخصی خود آرنت هم تعبیر و تفسیر کردهاند. آرنت نوشتن این کتاب را بهانهای کرده بود برای کشمکش با هویت یهودیاش در دورهای که یهودستیزی بار دیگر یهودیان آلمانی را تهدید میکرد. آرنت فقط زندگینامه نمینوشت؛ بلکه درگیر تأملاتی شده بود در باب دوپهلویی ذاتی یهودیبودن و درعینحال آلمانیبودن. آرنت در یکی از نامههایش به یاسپرس مینویسد: «آلمانیبودن یعنی به زبان آلمانی حرفزدن و به این زبان فلسفه و ادبیات خواندن»؛ ولی آرنت هرگز خود را با فرهنگ آلمانی همگون نکرد؛ بلکه آگاهانه هویت یک بیگانه اجتماعی را برای خود برگزید. رابطه آرنت و اشترن در دورهای که در برلین بودند، به سردی گرایید. در نهایت اشترن تصمیم گرفت آلمان را ترک کند و آرنت ترجیح داد در برلین بماند و به کارش با بلومنفلد ادامه دهد. آرنت در خانهاش به کمونیستها پناه میداد. تا اینکه دستگیر شد و هشت روز تحت بازجویی بود و سرانجام تصمیم گرفت با مادرش آلمان را ترک کنند. آنها به صورت غیرقانونی از مرز چک خارج و به ژنو پناهنده شدند. سپس آرنت به پاریس نقل مکان کرد و دوباره به شوهرش، گونتر اشترن، پیوست. آرنت تا سال 1936 با اشترن در پاریس زندگی کرد؛ اگرچه رابطه میان آنها دیگر رابطه زناشویی نبود. اشترن در سال 1936 به آمریکا مهاجرت کرد و آن دو در سال 1937 رسما طلاق گرفتند. آرنت در پاریس ماند و کوشید از طریق کارهای سیاسی به مردم یهود کمک کند. او حتی در پاریس در سازمان «کشاورزان و صنعتگران» منشیگری کرد. این سازمان گروهی بود که به یهودیان جوان آموزش میداد و آماده میکرد که به فلسطین مهاجرت کنند. سپس در سازمان «آلیای جوانان» کار کرد که برنامهای برای فرستادن کودکان یهودی به فلسطین داشت («فلسفه هانا آرنت» اثر پاتریشیا آلتنبرند جانسون، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر نو).
آرنت در پاریس با هاینریش بلوشر آشنا شد؛ کمونیستی که از برلین فرار کرده بود. آنها در سال 1940 با هم ازدواج کردند تا به آمریکا مهاجرت کنند. آنها در سال 1941 به نیویورک رسیدند. آرنت که از دوستان نزدیک والتر بنیامین بود، بعد از رسیدن به آمریکا دستنوشتههای او را نزد تئودور آدورنو برد. در این زمان آرنت شروع به آموختن زبان انگلیسی کرد. این دوران بسیار سختی برای آرنت بود؛ چون با بسیاری از مواضع صهیونیستها مخالف بود؛ اما دلش میخواست برای مردم یهود کاری کند. با پایان جنگ زندگی آنها ثباتی پیدا کرد، آنقدر که آرنت بتواند همه وقت و توجهش را صرف نوشتن «خاستگاههای توتالیتاریسم» کند. او در سال 1951 رسما شهروند ایالات متحده شد و «خاستگاههای توتالیتاریسم» را منتشر کرد. از سال 1952 تا 1962 بسیار پرکار بود، هم مینوشت و هم درس میداد. آرنت در این دوره چندین کتاب در حوزه فلسفه سیاسی نوشت: «وضع بشر»، «میان گذشته و آینده» و «انقلاب». او در همین دوران نوشت: «کاملترین و سرشارترین زندگی واقعا انسانی «زندگی عملورزانه» است. پیشفرض «عمل» تکثر و تنوع انسانی است و مستلزم همراهی دیگر انسانهاست… . حوزه عمومی در عین اینکه قلمرو مناسب عمل انسانی است، خود زاده عمل انسانی هم هست». آرنت در سال ۱۹۶۰ برای محاکمه آدولف آیشمن به اسرائیل رفت تا برای نیویورکر گزارشهایی تهیه کند. بعدها پنج مقاله آرنت ویرایش و در قالب کتاب «آیشمن در اورشلیم» منتشر شد. آدولف آیشمن مسئول «اداره امور مربوط به یهودیان» در «اداره اصلی امنیت رایش» بود. او که از افسران بلندپایه حزب نازی بود، در جریان جنگ جهانی دوم، دستور فرستادن بسیاری از یهودیان را به «کورههای آدمسوزی» صادر کرده بود. آرنت پدیدهای را که در آیشمن متجسم میدید «ابتذال شر» نامید. در سال 1963 کتاب «انقلاب» را منتشر کرد که به بررسی انقلابهای فرانسه و آمریکا میپرداخت. آرنت در جنبشهای دانشجویی سال 1968 نیز حضور فعالی داشت و همین وقایع باعث شد تا کتاب «خشونت» را در سال 1970 منتشر کند. در سال 1969 یاسپرس و در سال 1970 هاینریش بلوشر را از دست داد. آرنت پس از مرگ بلوشر تأکیدش را در فلسفه از سیاست برداشت و بیشتر روی به فلسفه نظری آورد و مشغول نوشتن کتاب «حیات ذهن» شد. دو مجلد حیات ذهن، «تفکر» و «اراده» را منتشر کرد و در سال 1974 دچار حمله قلبی شد و در دسامبر 1975 درگذشت.
منبع: روزنامه شرق