درباره “شوخ‌طبعی خدایان”| حسین پورفرج

پس از انتظار فراوان کتاب تازه‌ام “شوخ‌طبعی خدایان” به زیور چاپ آراست و پا به عرصه عمومی گذاشت. از وقتی تصمیم به چاپ این کتاب گرفتم، فکر نمی‌کردم تا این‌ اندازه در ممیزی ارشاد اثرم گیر کند. شوربختانه آن‌قدر حذفیات دستوری کتاب‌ کاری بود که مرا برآن داشت تا از خیر دو فصلش بگذرم. فصل «معنا در کنج، ایمان در رنج»، و «عقایدِ معیوب دلچسب». 

شاید حالا بتوانم این کتاب را به پدر و مادرها پیشنهاد کنم تا با خیال راحت آن را برایِ فرزندان‌شان بخوانند. به گمانم، یکی از وظایف اصلی ممیزی کتاب تبدیل کردن آثار انتقادی به “کبریت‌های بی‌خطر” است. خوب است به اندیشه‌های تازه اجازه انتشار بدهیم و جلویِ تضارب آرا را نگیریم. خصوصاً به انتشار آثار اینچنینی که نویسندگانش هم انسان‌هایی دین‌ورزند و هم دغدغه زیستِن اخلاقی‌ دارند.

مع‌هذا، هنوز کتابِ حاضر ارزش خواندن دارد. با وجود حذفیات فراوان مغز کتاب هیچ آسیبی ندیده است. لب‌لباب اندیشه من در این اثر همچنان رصد کردنی ا‌ست. در ادامه سعی خواهم کرد میان شما و این اثر، آشناییِ ابتدایی‌ای‌ به وجود آورم و آنگاه شما را با یکدیگر تنها بگذاریم. اگر دقت کرده باشید من دارم به گونه‌ای سخن می‌گویم که گویی کتاب‌ها نیز موجوداتی زنده‌اند و آدمی می‌تواند با آنها مراوده داشته باشد. البته اگر اینگونه اندیشیده‌اید، درست اندیشیده‌اید. کتاب‌ها زنده‌اند و می‌توانند با ما گام بردارند. آنها با ما حرف می‌زنند و ما می‌توانیم پای سخنان‌شان بنشینیم.

حال بپردازم به اصل سخنم و معرفی این اثر. کتاب «شوخ‌طبعی خدایان» از ماجراجویی‌های فکری نویسنده‌اش با دو معشوقه نازنین حکایت می‌کند؛  از ایمان و اخلاق. از ایمان چه می‌دانیم؟! حتماً می‌گویید: خیلی چیزها. نماز، روزه، حج و بسی آداب و مناسک دیگر. اما من می‌گویم: نه. ایمان همین‌قدر نیست. ایمان منحصراً در این خلاصه نمی‌شود که ما به “اعتقادات دینی” خود سفت بچسبیم و به حداقل نمره قبولی راضی شویم. یعنی تکلیف‌‎مدارانه به آداب‌دانی‌مان بپردازیم و خود را از پسرخوانده‌‌های قدیسین بشماریم. روزی پنج نوبت نماز خواندن و یا ماه رمضان را روزه گرفتن تمام ماجرای ایمان‌ورزی‌ای نیست که از یک فرد مسلمان انتظار می‌رود. هرچند تمام ایمان‌ورزیِ بسیاری از ما همینگونه است. نمازخواندنِ عادت‌شده‌ای و روزه‌داریِ کسالت‌باری. من سخت معتقدم چنین ادایِ ایمانی کفِ مومنانه زیستنِ آدمی را نشان می‌دهد و با تجاربِ مومنانه بکر فاصله‌‌ای، نه بعید، اما بسیار دارد. چنین ایمان‌ورزیدنی به عادت شدن هر چیز دیگری شبیه است و شاید از سایر عادات ما نیز مخرب‌تر باشد. ما در اینجا به امور مقدس عادت می‌کنیم و در جاهای دیگر مثلاً به امور فیزیکی، زیستی، مادی و غیره. حتی مقدسات نیز نباید برای آدمی تبدیل به عادت‌های دم‌دستی شوند و همانا از نشاط و سرزندگی بیفتند. نتیجه رویکرد عادت‌واره به ایمان همین شکاف عمیق میان اعتقاد و عمل است، و به همین است که می‌بینیم طرف مد والظالین‌اش را سه متر می‌کشد اما حاضر نیست سه ثانیه به خدا فکر کند و با او وارد رابطه‌‌ای عاشقانه شود.  باز تکرار می‌کنم: ایمان، بسیار از این اندک، بیشتر است.

و اما اخلاق؛ البته اخلاق کمی برای‌مان آشناتر به نظر می‌رسد. چرا؟! ما روزانه درگیر اخلاقی‌ زیستن‌ایم. سعی می‌کنیم انسان‌های راست‌گویی باشیم اما ممکن است گاهی یکی-دو، دروغِ (امیدوارم) کوچک نیز از زبان‌مان جاری شود. ممکن است با وجود وجدانِ بیدار، در باد نخفت و غرور بخوابیم و خود را از دیگری و دیگران بالاتر ببینیم. می‌بینید، اخلاق در زیستنِ ما جاری و ساری‌ست و  بی‌آن اصلاً «زیستن نَتَوان». لازم نیست که ما حتماً فیلسوف اخلاق باشیم تا دریابیم اخلاقی زیستن به چه معناست؟! همه ما عملا و در بطن زندگی چیزکی از اخلاق می‌دانیم و می‌دانیم که مثلاً باید به داد سیل‌زدگان رسید و یا از حیوان‌آزاری دست کشید. تا ما می‌‌بینیم یکی به خاطر تفریحِ ناسالم خود سگی را می‌آزارد، احساس رنجش می‌کنیم و می‌دانیم که این کار کاری بداخلاقانه است. انگار چیزی در درون ماست که به ما نهیب می‌زند و دلمان را به درد می‌آورد. چنانکه گفتم، در عرصه زندگی اخلاق همیشه با آدمی همراه است و ما نمی‌توانیم زندگی منهای اخلاق را اصلاً تصور کنیم. به این‌معنا، من برآنم که اخلاقِ برای‌مان کمی از ایمان آشناتر است و ما دائما در حال فعل وانفعالات اخلاقی هستیم.

نتیجتا، تمامِ تلاش این کتاب برداشتن رو‌انداز از سر ایمان متعالی‌تر، و لکه‌زدایی از ساحت اخلاقِ عملی‌ست. اثر پیش‌رو می‌خواهد به وسع خود میانه میان این دو موهبت ارزشمند را بگیرد و اندکی به دغدغه‌‌های انسان‌ِ مومنِ اخلاقی پاسخ بدهد. اگر دوست داشتید که با آن بیشتر (ایمان)، و این آشنا(اخلاق)، بیشتر آشنا شوید، کمی با من قدم بزنید. من در این اثر تلاش کرده‌ام تا نشان دهم ایمان و اخلاق در کنار استقلالِ از هم، به هم می‌آیند، و لذا اگرچه می‌توان به تنهایی مومن یا اخلاقی بود، اما چه بهتر که آدمیان، مومنانِ اخلاقی باشند. (البته نه اجبارا و به تحمیل، بلکه با آزادی و دلخواه). کتاب “شوخ‌طبعی خدایان” اگرچه با محوریت ایمان نگاشته شده است، اما از نقش پررنگ اخلاق نیز درنمی‌گذرد. همانگونه که آوردم، من در این کتاب از ایمانِ عادت‌واره فاصله گرفته‌ام و به سراغ رابطه من-تویی با خدا رفته‌ام. رابطه‌ای فراتر از مناسک و شعایر و ارتباطی تنها و پر امنیت. ایمان و تجارب ایمانی از منظر من اموری عقل‌گریزند و از تحلیل‌های عقلی فراری. البته این عقل‌گریزی به این معنا نیست که ایمان ضدعقل است و یا عقل را باید برای همیشه کنار گذاشت. حرف من این است که تجارب ایمانی با حساب و کتاب‌های عقلی موهون و پرت به نظر خواهند رسید و به آسانی دور ریخته خواهند شد. باید جایی را برایِ ایمان و به قول ویتگنشتاین “بازی زبانیِ دین” باز کرد و قواعد و نظامِ معناداری آن را به رسمیت شمرد. اگر کسی در بازی فوتبال پای بازیکن رقیب را بگیرد و او را به زمین بزند، کارش خطایی فاحش است و داور می‌تواند آن فرد را با اخطار جریمه کند. گرفتن پای رقیب در بازی فوتبال خطاست اما در ورزش کشتی، چطور؟! در ورزش کشتی گرفتن پای رقیب و به زمین زدن او نه تنها خطا نیست بلکه فنی‌ست چند امتیازی و اصلا آدم کشتی می‌گیرد تا رقیبش را به خاک درآورد. می‌بینید. این است که من معتقدم ایمان اساسا مقوله‌ای خردگریز است و باید با ملاک و محک‌های خودش به سنجش درآید.

در ثانی، در این کتاب من معتقدم ایمان یکی بیش نیست، و لذا سخن گفتن از انواع و اقسامِ امر قدسی حرف نامربوطی‌ست. جهان را چندین خدا پر نکرده‌اند. البته یکی بودنِ ایمان را نباید حملِ بر یکی بودنِ شیوه‌های ایمان‌ورزی کنیم و بگوییم چون ایمان یکی‌ست، پس همه باید با یک اسم و یک شیوه ایمان‌شان را بورزند. این سخن سخن درستی نیست. سخن گفتن از ایمانِ مسیحی یا اسلامی چندان برای من معنای محصلی ندارد. بهتر است به جای مفهوم ایمانِ مسیحی یا اسلامی از مفهوم ایمان‌ورزی مسیحی یا اسلامی استفاده کنیم و اینگونه ایمان تازه‌ای برای هستی نتراشیم. راه انداختنِ جنگ خدایان به اندازه راه انداختن جنگ جهانی سوم خطرناک و خون‌بار است.  من مایلم در اینجا از نقل قولی منسوب به یکی از سیاست‌مداران برجسته معاصر استفاده کنم و آنگاه دست به تعمیم‌دهی سخن او بزنم. من کاری ندارم که این سخن واقعا از آن اوست یا نه، مهم برای من حقیقتِ نصف و نیمه‌ای‌ست که در سخن او وجود دارد. آن سخن می‌گوید: “چین‌ها نزدیک به ۲/۵ میلیارد نفر جمعیت، صد و پنجاه خدا و هشتصد عقیده متفاوت دارند و در صلح زندگی می‌کنند، اما مسلمانان یک خدا و یک پیامبر، یک دین و یک کتاب دارند، ولی خیابانهایشان سرخ شده به خون یکدیگر! قاتلش می گوید: الله اکبر! مقتول هم می‌گوید: الله اکبر و کشته‌های دو طرف شهید نامیده می‌شوند و این درد است که متوجه نشدیم دین چیست “.  حال من برآنم که چرا ما نباید این خدای واحد را همان متعلق ایمان همه ادیان بدانیم؟! حتی همان شریعتِ عیسی(ع) که گوینده این سخن گویی باورمندِ به اوست؟! مگر خدای ما و آنها دوتاست؟! یک خداست و یک ایمان و هزاران شکل ایمان‌ورزی. ما می‌توانیم این سخن را تعمیم دهیم و بگوییم چگونه است که همه ما با وجود ایمان به یک امر مقدس این‌چنین به جان همدیگر افتاده‌ایم؟! و تا تکه-پاره کردن دیگری کوتاه نمی‌آییم؟! خدای ما که فرق نمی‌کند. چرا یکی به نام یهوه می‌کشد و دیگری به الله؟! چرا افق دیدمان را بالا نمی‌بریم؟! و کمی دورتر از نک دماغ‌مان را نمی‌بینیم؟! به گمانم، اگر همه ما ایمان را یکی بیگاریم می‌توانیم اندکی به آشتی جهانی نزدیک‌تر شویم و دست از خصومت‌های ایدئولوژیک برداریم. البته اگر سیاست‌های کثیف و سیاست‌مداران کثیف‌تر بگذارند و آدمیان را به حالِ خوب خود رها کنند.

همچنین، من در این اثر به رابطه ایمان و اخلاق عملی در جمعیت مسلمانان نیز پرداخته‌ام. من از زوایای مختلف سعی کرده‌ام تا نشان دهم که فرد مومن نمی‌تواند نماز بخواند و کلاه از سر مردم بردارد. البته می‌تواند اما نمی‌شود ایمان او را جز ادای اصوات و رفع تکلیفِ دینی به حساب آورد. فردی که واجد تجارب ایمانی‌ست با خدا که درآمیخت، با خلق خدا از در صلح و امنیت درمی‌آید و هرگز دست به پایمالگری دیگری نمی‌زند. به راستی من هیچگاه مسلمانانی که تن به انواعِ خشونت‌ها و جنایت‌ها داده‌اند را نفهمیده‌ام. چنین کسانی اسماً مسلمان و رسماً “مسلنام”اند. من در کتابم درباره این مفهوم بسیار سخن گفته‌ام. (همچنین از مفهوم دیگری به نام “نامسلمانان گمنام”). نمی‌دانم چگونه است که گاهی پیروان یک دین خود را از پیامبران‌شان نیز نزد خدا محبوب‌تر و تودل‌بروتر می‌دانند و فکر می‌کنند صرفاً با ادای تکالیف دینی می‌توانند رستگار شود. آنها حتی متن قرآن را نیز نخوانده‌اند و تنها عاشق و جلدبوس آنند. به‌راستی، خدا عاشق جلدبوس می‌خواهد یا مونانِ خوش‌اخلاق؟! اصلا چه چیزی پیامبر ما را به پیامبری رساند؟! ورزش روزانه‌اش یا اخلاقِ عظیمِ او؟! باید در حین و عینِ مومنانه زیستن، اخلاقی زیست و با خدا و خلق بر سر مهر بود. طول و تفصیل این چالش جذاب را در فصول کتاب بهتر خواهید یافت. امیدوارم طالب خواندن این کتاب باشید و مرا نیز از نقدهای سنجیده خود بی‌نصیب نگذارید.

در پایان، من این اثر را با این نوشته‌ کوتاه به مادر عزیزم تقدیم کرده‌ام: “تقدیم به مادرم که عقاید فرزندش را کفر می‌داند، اما همچنان او را دوست می‌دارد”.  همچنین، در این کتاب بر خود فریضه دانسته‌ام که از سه تن از دوستان فرهیخته‌ام تقدیر و تشکر کنم. ابتدا، دکتر سروش دباغ، استاد نازنین‌ام که فصلی از کتاب‌ را به دیدگاه‌ ایشان در باب اصناف ایمان‌ورزی‌ اختصاص داده‌ام و خوش‌اقبالانه از نکات و نقطه‌نظرهای محققانه‌‌شان بهره برده‌ام. معلمی ایشان بر من افتخاری‌ست بس بزرگ و امیدارم حق شاگردی را توانسته باشم، اندکی، ادا کنم. دوم، شدیداً از دو دوست عزیزم آقایان سیدهادی طباطبایی بزرگوار و  سیدرضا سجادی‌نژاد گرامی نیز به سبب الطاف بی‌کرانشان به این حقیر سپاسگزارم و دست این سروران گرانقدر را به گرمی می‌فشارم. من لایق محبت‌های‌شان نبودم و این نشانه بلند‌منشی آنهاست. در انتها از مدیریت محترم نشر اریش، سرکارخانم دکتر تقی‌زاده نیز کمال سپاس و امتنان را دارم و از زحمت ایشان متشکرم.

 

 

با سپاس و تشکر

حسین پورفرج

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.