گفتگویی با مترجم کتاب «دانشهای ناروشن؛ بنیادهای تاریخی و چشماندازهای علوم انسانی»
علی جوادزاده: “کتاب “دانشهای ناروشن” بروس مازلیش میتواند نگاه از بالایی را برای همه علاقمندان علومانسانی تدارک بکند که در سایه آن با بینش و آگاهی فربهتری وارد این عرصه شوند، چه به عنوان کارورزان حرفهای یکی از رشتههای علومانسانی و چه حتی مهمتر، به عنوان خواننده عامای که در جریانِ تحول ژرف فرهنگی جاری در جامعه ایران، مشارکت در شناگریِ عمومیِ روبه سوی خودآگاهی تاریخی میکنند.”
«دانشهای ناروشن؛ بنیادهای تاریخی و چشماندازهای علوم انسانی» کتابی است به قلم «بروس مازلیش» که از شوس انتشارات اختران و با ترجمه علی جوادزاده در اختیار مخاطبان قرار گرفته است. این کتاب به دلیل ماهیت میان رشتهای و نگاه ویژهای که به علوم انسانی و مرزهای آن دارد، اثری متمایز و خواندنی است. به بهانه انتشار این اثر گفتوگویی با مترجم آن داشتهایم که در ادامه میخوانید:
یکی از ویژگیهای مهم کتاب «دانشهای نا روشن» رویکرد میان رشتهای آن است، امری که امروزه همواره برای مطالعات علوم انسانی بر آن تاکید میشود، این رویکرد در کتاب چگونه سامان یافته است؟
تبارشناسی آرمانِ میانرشتهای به گذشته فلسفیِ معرفتِ پیشامدرن برمیگردد، آنگاه که «رشتهها» از هم متمایز نشده بودند. از بامداد مدرنیته در اوان «قرونجدید» بود که «رشتههای علمی یا بوجود آمدند» یا در درون «فلسفهطبیعی» از هم تفکیک شدند. میشود گفت که علومانسانی در پیشینه پیشامدرن وجود نداشتند، البته یونانیان باستان به سیاست پرداختند (افلاطون، ارسطو، فارابی) ولی علم اقتصاد وجودنداشت، نه حتی در ارسطو که درباب تمشیت معیشت خانوار مطالبی گفته بود که واژه فرنگی Economy از واژهای که ارسطو بر آن تمشیت نهاد، برگرفته شده است. ما در زمانه پیشامدرن نه جامعهشناسی داشتیم و نه انسانشناسی. ابنخلدون استثنایی بغایت زمانپریش براین قاعده که گفتم بود زیرا آنچه او در مقدمه تاریخاش بحث کرد به غلظت تمام «جامعهشناسی» بود!
درپی تفکیک رشتههای علومانسانی از همدیگر هریک براه خود رفتند و به ژرفا گرائیدند. این توسعه مستقلِ ازهم، غالبا گرایش به فراموش کردن این واقعیت داشت که همه رشتههای علومانسانی حول یک “پدیدار” میگردند: “انسان”.
شاید کارلمارکس جزو نخستین اندیشمندانی بود که به آگاهیِ میانرشتهای دست یافت، آنجا که به نقش اقتصاد در سیاست متوجه شد و سخن از “اقتصادسیاسی” زد؛ مارکس در گامی بعدتر گرایش بدان یافت تا نمودهای فرهنگ را به اقتصاد مربوط نموده و تحویل کند. این آشکارا ایستاری “میانرشتهای” بود.
بروسمازلیش بر محوریت ملتزم بودن به ایستاری میانرشتهای در علوم انسانی تاکیدداشت. در کتاب “دانشهای ناروشن” که مازلیش به زیرساختهای روششناسی و معرفتشناختیِ علوم انسانی میپردازد، او برفراز همه این رشتهها به پرواز درمیآید و از بالا حدودوثغور و خاستگاه و منطق موجهیت هریک از این رشتهها را به معاینه و نقد مینشیند. صرفِ چنین بررسی جامعی به ناگزیر مرزهای بین رشتهها را درمینوردد. اما ازسوی دیگر بروسمازلیش به تاریخ تکوین هریک از این رشتهها نیز میپردازد و دراین بررسی به زیرزمین (تاریخی) هریک فرومیشود تا شیوه پیدایش آنها را بجوید. در این بررسی نیز او با تداخل مرزهای بین رشتهای مواجه میشود.
اما سوای این دو نوع بررسی، بروس مازلیش به فراست، لزومِ داشتن نگاه میانرشتهای را برای کارورزان هریک از رشتههای علوم انسانی “تجویز” هم میکند. این “تجویز” از آن واقعبینی برمیآید که همه این رشتهها در کار تبیین و توضیح جنبههای مختلف و متکثرِ یک پدیدارند، یعنی “انسان”. نه هیچ اقتصاددانای میتواند بیتوجه به جامعه شناسی باشد و نه هیچ سیاستدانی میتواند به فرهنگ و اقتصاد بیعنایت باشد و نه هیچ انسانشناسی میتواند به نقش سیاست و اقتصاد و فرهنگ در جامعه تحتمطالعهاش بیتوجهی کند.
نویسنده در پیشگفتار کتاب تاکید میکند که «دانشهای ناروشن» یک کتاب متعارف نیست، چه ویژگی هایی این اثر را ویژه و نا متعارف می کند؟
کتاب “دانشهایناروشن” بروس مازلیش را میتوان تلاشی اجمالی برای مرور تاریخی بر تکوین رشتههای مختلف علوم انسانی دید که بر بستری از بحث جامع از مبانی روششناختی این رشتهها طرح میشود. کتابهایی از این دست که تلاش دارند چنین گستره سرگیجهآوری را به زیر دامنه شمولِ معقولی از کنکاش دربیاورند، ابدا فراوان نیستند. درست به همین جهت هم بود که پیش از شروع این کار سترگ، یکی از طرفهای مشاوره مازلیش تلاش کردهبود که رای او را براین کار بکلی بِزَند (پیشگفتار نویسنده). نوشیدن “این دریا” ویژگی منحصربهفرد پروژه مازلیش در نوشتن این کتاب بود.
با توجه به دامنه وسیع موضوعات مورد توجه کتاب و از طرف دیگر تاکید نویسنده بر مخاطب عمومی، شما مخاطبان این اثر را چه کسانی میدانید؟
مخاطب کتاب “دانشهای ناروشن” بروس مازلیش در درجه نخست کارورزان هریک از رشتههای علومانسانی است. اینجاست که مازلیش میخواهد “آرمان میانرشتهای” را بین همه این کارورزان تبلیغ بکند تا در کنار ژرفکاوی هریک بر موضوع اصلی تحقیقشان، آنان متوجه گستره موسع پدیدارانسانی هم باشند؛ ضمن آنکه مرزهایِ میانرشتهای میدانهای حاصلخیزی برای فهمها و بینشهای بدیع برای هردوسوی این مرز است.
اما اینکه مازلیش مخاطَب خود را “خواننده عام” هم میگیرد، به این بینش مازلیش پیوستهاست که در پایان کتاب بر آن نورمتمرکز میافکند: این که دستاوردهای علومانسانی لازم است تا در آگاهی عموم وارد بشوند. درست دراینجاست که، برخلاف علوم دیگر، مازلیش برآن است که جامعهعلمیِ علومانسانی باید که کلبشریت باشد. البته این داعیهای بسیار جسورانه است، که من آن را در امتداد آرمان مدرنیتهای میدانم که خود مازلیش متعلق به جریانِتاریخی همان “مدرنیته” بود. برای درک این معنا و فهم چرایی آن “جسارت”ای که مازلیش در سخن پایانی کتاباش دارد، باید توجه نمود که تا چهمایه “ذهنیت” انسانهای امروز انباشته از پیشداوریها و باورهایی است که متعلق به سپهر پیشامدرن هستند و هیچ سنخیتی با زمانه حاضر و بینشهایی که از دستاوردهای علومانسانی برمیآیند، ندارند. در همچو وضعیت “غریبوناسازگاری” ما شاهد حکومت اوهام و تخیلات و عصبیتهای کور بر اذهانِ بشریتای هستیم که بخشی از همان بشریت درباب ذرات بنیادی تا ابرنواخترهای میلیاردها سال نوری دورتر تحقیق میکند و فناوری مولکولی را در خدمت درمان بیماریهای لاعلاج در میآورد و در کار ساختن رایانههای کوانتومی است، با مردسالاری میستیزد و تلاش دارد تا روانِانسانی را در نور زیستشناسی مولکولی بفهمد. بیتردید گسستای که اینک در بشریت مشهود است در تاریخ انسان بیسابقه است. اینجاست که بروس مازلیش اصرار دارد تا دستاوردهای علومانسانی را به انسانهای معمولی عرضه دارد تا چشماندازی را به تحقق نزدیک کند که این دستاوردها در آن بخشی از “ذهنیت” عمومی بشوند. تنها چنان بشریتی میتواند که نقش “جامعهعلمیِ” علومانسانی را ایفا کند؛ و تنها در آن آینده است که میتوان گفت که پیشامدرنیتِ انسان بکلی سپری شده است.
شما در پیشگفتار روشن کنندهای که بر کتاب نوشتهاید، ترکیب روش اثباتگرایی و هرمنوتیک را روش علمی مناسب برای خوانش علوم انسانی معرفی کردهاید. این همراهی چگونه در کتاب ممکن میشود؟
البته این ترکیب روش اثباتی و روش هرمنوتیکی، سخن خودِ بروس مازلیش است. من هم از ایشان آموختهام که در پیشگفتار خویش آوردهام. تفصیل پاسخ به این پرسش را باید در خودِ کتاب “دانشهای ناروشن” خواند. اما جان کلام آنجاست که وجوهی از پدیدار انسانی که جنبه objective دارد البته میتوانند معروض روش اثباتی باشند، مثل مطالعات کالبدشناختی، تا حدود زیادی علماقتصاد، جنبههایی از نمودِ جامعهشناختی انسان. اما هرآنگاهی که وارد مباحث subjective میشویم بیدرنگ در میدان “معناها” هستیم. دراین حوزهاست که دیگر روش اثباتی از کارمیافتد و ناگزیریم تا از شیوههای هرمنوتیکی استفاده کنیم. ما برای فهم اینکه به چه دلیل گروهی از مردم طرفداری از یک تیمورزشی میکنند و در این طرفداری گاهی خشونتها میورزند نمیتوانیم از روشهای اثباتی یاری بگیریم زیرا در اینجا “معناها”یند که درکارند و انسانها را به “رفتارهایی” وامیدارند. خودِ رفتار امری objective است اما رانههای رفتار در میدان subjectivity است؛ این میدان را تنها با روشهای هرمنوتیکی میتوان واکاوی کرد. مقوله “فرهنگ” عرصه خوبی برای این تفکیک است. نمودهای فرهنگ (از لباس و پوشاک و شیوههای بودوباش) قابل بررسیهای اثباتی و کمّیسازیاند. لیکن آنگاه که به “خودفرهنگ” میپردازیم وارد جهانی از معناها و هنجارها و اساطیر و هستیشناسیهای نامعقول شدهایم که قابلیت کمّیسازی ندارند و مشهود هم نیستند، بلکه آنها را میتوان به یاری “همدلی” (empathy) دریافت. دراینجاها باید با مَرکَبِ هرمنوتیک وارد شد و پیشرفت؛ راه دیگری ندارد.
به عنوان پرسش پایانی نگاه بروس مازلیش و پیشنهادات او چگونه و چقدر میتواند برای متفکران و در مجموع علوم انسانی کشور راهگشا باشد؟
علومانسانی در پیشاز انقلاب عمدتا میدان ایدئولوژی اندیشیِ مارکسیستی بود. علوماجتماعی غیرمارکسیستی غالبا محدود به بررسیهای آماری حوزهعمومی با گرایشِ دادنِ راهکار به مدیریتهای کلان بود. در پس از انقلاب تحولی در علومانسانی صورتگرفت که کاملا برخلاف منویات حاکمیتِ پساانقلاب بود که آرزوی برچیدن همه دپارتمانهای علوم انسانی را داشت تا بجایش مباحث قُدمایی را جایگزین سازد. آنچه این تحول را، به رغم مخالفتها، رقم زد همانا دینامیک درونزاد جامعه ایران بود که ریشه در زیرجریانهای کلان تاریخی داشت.
امروز علومانسانی، بویژه جامعهشناسی، و مقولات و مباحث ناظر بر فرهنگ بسیار مورد عنایت نسل جوان قرارگرفتهاست. فراوانیِ تالیف و ترجمههای کتابهای مربوط به این حوزه در کنار انتشار ترجمهها از متون “کلاسیک” این مباحث، تنها یک نمود از این رونق بازار علومانسانی است. آنچه دراین چهلسال مشهود است، یک خیزشِ “خودآگاهی” نسبت به سازههای ذهنی کهنمان است. این خودآگاهی تاحدی معلول توجه حاصلشده به علومانسانی است ولی بسی بیشتر از معلولِ آن بودن، از موجبات توجه فزونتر نسلهای جوانتر به این مباحث است. در همچو موقعیتی، من برآنم که کتاب “دانشهای ناروشن” بروس مازلیش میتواند نگاه از بالایی را برای همه علاقمندان علومانسانی تدارک بکند که در سایه آن با بینش و آگاهی فربهتری وارد این عرصه شوند، چه به عنوان کارورزان حرفهای یکی از رشتههای علومانسانی و چه حتی مهمتر، به عنوان خواننده عامای که در جریانِ تحول ژرف فرهنگی جاری در جامعه ایران، مشارکت در شناگریِ عمومیِ روبه سوی خودآگاهی تاریخی میکنند.
گفتگو از پردیس سیاسی
منبع: ایکنا