دین و تضاد اجتماعی| یاسین حسینی
جناحهای فکری، عقیدتی و مذهبی زمانی که در برابر یکدیگر قرار گیرند، خسارات زیانباری به همراه دارند. در صورتی که این جناحبندیها نیز به سلطهٔ یکی از جناحها بینجامد خسارات زیانبار آن بیشتر است.
یک گروه مانند امیل دورکیم، مرتون و پاسونز نقش انسجام بخشی به دین میدهند. در این رویکرد دین به نظام اجتماعی کمک میکند تا ثبات و تعادلش را حفظ کند. در این رویکرد افراد بر این باورند که هر چه اعتقاد یک جامعه و گروه مذهبی نیرومند باشد، آن مجموعه یکپارچهتر است. از این بهتر میتواند محیطی را فراهم سازد که اعضای آن در آن محیط، از تجریه آزاردهنده و ناامید کننده گسست اجتماعی در امان باشند. در واقع، از طریق مناسک دینی، یکپارچگی و انسجام اجتماعی ایجاد میشود، همچنانچه دورکیم معتقد است که مناسک و مراسم دین برای کارکرد درست زندگی اخلاقی ما به همان اندازه ضروریاند که فرد برای زنده نگه داشتن زندگی جسمانی؛ تمام اهتمام خویش را به کار میگیرد؛ زیرا از طریق مناسک است که گروه خود را تأیید و حفظ میکند (همیلتون، 1387: 302). بیشتر تحقیقاتی که در داخل کشور صورت گرفته است مبتنی بر روش کمی بوده است و همهٔ آنها تأیید میکنند که دین در انسجامبخشی و یکپارچگی اجتماعی نقش مهم و اساسی دارد.
گروه دومی مانند فروید، مارکس و مارکسیستها وجود دارند که منتقد رویکرد گروه اول هستند. آنان نتایج این پژوهشها را رد نمیکنند ولی معتقد هستند که دین عدم همبستگی و تضادهای اجتماعی را نه تنها از بین نمیبرد، بلکه آن را تشدید میکند، تداوم میبخشد ولی به مثابه حجابی است که آن را میپوشاند و پنهان میکند (تامسون و دیگران، 1395: 89). در صورتی که آگاهی اجتماعی حاصل شود این تضادها و عدم یکپارچگیها، بارز و آشکار میشود. مانند زمانی که طبقهٔ کارگر در نزد مارکس در «آگاهی از خود» به «آگاهی برای خود» میرسند. در این صورت منفعتی که دین برای گروهی داشته است نمایان و آشکار میشود و تضاد را بارز میکند.
در واقع خود تضاد اجتماعی به طور ذاتی نامطلوب نیست، بلکه پیامدهایی که ممکن است به دنبال داشته باشد حائز اهمیت برای بررسی و شناخت است. جیمز مدیسن، دربارهٔ هراسش از قدرت «جناح[1]» نوشت. منظور او از جناحْ تعصب نیرومند یا منافع گروهی بود که آتش خصومت متقابل را در انسانها برمیانگیخت و باعث میشد تا آنها مصلحت همگانی[2] را از یاد ببرند. جناحهای فکری، عقیدتی و مذهبی زمانی که در برابر یکدیگر قرار گیرند، خسارات زیانباری به همراه دارند. در صورتی که این جناحبندیها نیز به سلطهٔ یکی از جناحها بینجامد خسارات زیانبار آن بیشتر است.
رویکردهای مختلف به تضاد اجتماعی مبتنی بر دین
بعد از رنسانس در غرب و دورهٔ روشنگری، انسان قدرت یافت و بسیاری از متفکران از مرگ دین و خدا سخن گفتند (از جمله میتوان به هیوم، آگوست کنت، آمیل دورکیم، نیچه و … اشاره داشت). نکتهٔ قابل توجه در این دوره، آن است که دولت-ملّتهای مدرنی همچون سوریه و عراق که با خروج استعمارگران اروپایی تأسیس شدند ولی اقدامات تضادگرایی داعش (دولت اسلامی عراق و شام) این مرزهای دولت مدرن را (سوریه و عراق) را در هم میشکند. حال چگونه ممکن است در عصری که انسان قدرت یافته است و بسیاری معتقد به مرگ دین بودهاند چنین امکانی را ایجاب میکند که مرزهای ملی هر روزه از طریق گروههای مذهبی به چالش کشیده میشود و گروههای مذهبی فراملی نه تنها کاهش نیافته است طی 50 سال اخیر، نیز افزایش یافته است؟. دو دیدگاه در این خصوص ارائه شده که در پی پاسخ به این پرسش هستند.
گروه اول معتقدند که باور به اینکه ما در عصر مرحله علمی ولی غیر مذهبی[3] زندگی میکنیم دشوار میشود. تنها چیزی که به یاد ما میآورد تضادهای حاضر، تضادهای مدرن است ولی این تضادها، گذر از تضادهای دینی و مذهبی نیست. در این رویکرد معتقدند علم تنها ابزارهای جدید و پیشرفتهای برای شکاف تضادها فراهم کرده است و نمیتوان دورهٔ جدید را دورهٔ گذار از تضادهای دینی و سکولاریسم نامید.
گروه دوم بر این عقیدهاند که هرگز نباید به احساسات نامتساهل و متعصب دینی اجازه ورود و دخالت در زندگی سیاسی را داد. آنها مدعی هستند که ما در غرب از تجربهٔ تلخمان آموختهایم که تعصب سختگیرانهای که همیشه به نظر میآید معلول دین است، تنها زمینهساز ایجاد دولتی لیبرال میشود که دین و سیاست را جدا میسازد. این گروه بر این عقیدهاند که غرب در مرحله علمی قرار دارد و از مذهب گذر کرده است ولی کشورهای اسلامی به ویژه خاورمیانه هنوز در مرحله پیشاعلمی قرار دارند و هنوز در پی حاکمیت دینی، اخلاق دینی و خدامحوری هستند. سم هریس معتقد است که بیشتر مسلمانان به واسطهٔ ایمان مذهبیشان به کلّی غیرمعقول شدهاند، و این نتیجهگیری او که «دین موجد همبستگی معیوب و فاسدی است که ما باید برای تضعیف آن راههایی بیابیم». ریچارد داوکینز[4] در کتاب توهم خدا[5] مینویسد که «تنها، ایمان مذهبی به اندازهای قدرتمند است که افرادی را که در حالت عادّی عاقل و معقولاند به چنین دیوانگیهای تمامعیاری تشویق کند. حتی کسانی که این اظهارات را بیش از حد افراطی میدانند همچنان –ناخودآگاهانه- معتقدند جوهرهای از خشونت طلبی که به طور ذاتی در دین وجود دارد، ناگزیر هر درگیری را رادیکالیزه میکند؛ زیرا زمانی که ستیزهجویان باور کنند خدا در کنار آنهاست، سازش غیرممکن و بیرحمی و قساوت بیحد و مرز میشود» (داوکینز، 2006: 17).
گروه سومی نیز وجود دارند که معتقدند در جهان مدرن همانند گذشته- حتی در مواردی بیش از گذشته- تضادهای مذهبی وجود دارد. اما مذهب جهان مدرن متفاوت از مذهب در جهان پیشامدرن است. مثلاً هنگامی که ارتش ناپلئون در ۱۸۰۷ به پروس حمله کرد، فیلسوفی همچون یوهان گوتلیب فیخته[6] به همین نحو از هموطنان خود خواست که جانشان را برای سرزمین پدری که تجلیگاه و مظهر الوهیت خداوند و گنجینهٔ گوهر معنویت مردم است فدا کنند. اگر امر مقدس را چیزی که آمادهٔ مرگ برای آن هستیم تعریف کنیم، آنچه بندیکت اندرسون «اجتماع تخیلی[7]» ملت مینامد جایگزین خدا میشود. امروزه مردن برای کشور تحسینبرانگیز است ولی برای دین چنین نیست (آرمسترانگ، 1394).
تقدسبخشی به تضادهای اجتماعی
دین پاسخ مشترک مردم هنگام مواجهه با امر ماورایی است، که در اخلاق و آداب و رسوم بیان میشود. این عبارت تأثیراتی بر عملکرد دین در جامعه مدنی دارد. هنگام بحث درباره نقشی که دین در جامعه مدنی در مورد موقعیتهای تضاد، باید مضامین دین و اخلاقیات در آن را بیابیم. بشر کانون توجه دینی را با انتساب ماهیت مقدس به عناصر ایجاد میکند. قلمرو مقدس از انسان فراتر رفته و همزمان آن را در بر میگیرد. همانطور که انسان معنای (مقدس) را به واقعیت نسبت میدهد، جهان جدیدی ساخته میشود. بعد از مدتی این سازه عینیت مییابد و زندگی خودش را مییابد. سازه ساخته شده توسط بشر به یک نهاد تبدیل میشود. این موسسه دارای قوانین، مقررات، ساختارهای ثابت است و نیاز به نگهداری دارد. این نهاد مستقل از بشریت وجود دارد و شروع به اداره رفتار و تصمیمات انسان میکند. دین در شکل نهادی خود بخشی از انجمنهای داوطلبانه است که جامعه مدنی را تشکیل میدهند. در مورد ویژگیهای دین به عنوان نهاد، برگر[8] (2005: 14- 15) عناصر دین را واسطهای و داوطلبانه میداند. اگرچه دین بخشی از جامعه مدنی است، اما به عنوان نهاد منحصراً به حوزه عمومی یا ساختارهای دولت یا اقتصاد تعلق ندارد. دین شکل خود را دارد. علاوه بر این، ارتباط با دین داوطلبانه است. افراد میتوانند دینی را که میخواهند به آن تعلق بگیرند انتخاب کنند و جامعه مدنی تنوع گستردهای از آیینها را از بین آنها میتواند انتخاب کند.
رابطه دین و جامعه مدنی اشکال مختلفی به خود میگیرد. در بعضی مواقع، رابطه بین دین و جامعه مدنی ماهیتی انزجار آمیز به خود میگیرد (دین در برابر فرهنگ)، به صورتیکه دو نهاد خودمختار سعی در نابودی یکدیگر دارند. این رابطه همچنین وقتی دین و جامعه مدنی سعی میکنند یکدیگر را تسخیر کنند (دین بالاتر از فرهنگ) میتواند خرابکارانه توصیف گردد. دین و فرهنگ یکدیگر را تهدیدی بالقوه میدانند. این بازی قدرت توسط فوکو، که جامعه مدنی را ناشی از جنگ قدرت میداند تشخیص داده شده است: از نظر وی، جامعه مدنی شبکه پیچیدهای از روابط قدرت است. هابرماس (به نقل از هربرت[9]، 2013: 63) نیز بر این موضوع صحه مینهد که جامعه مدنی متشکل از انجمنهایی است که خود به خود و با هدف تبدیل واکنش اجتماعی نسبت به معضلات اجتماعی در حوزه عمومی ایجاد شده است. دو مفهوم کلیدی در اینجا قدرت (آنچه هابرماس “واکنش” مینامد) و گروهبندی (“شبکهها” از نطر فوکو و “انجمنها” از نظر هابرماس) هستند. این جنگ قدرت میتواند منجر به درگیری و تضاد گردد. با این حال، گاهی اوقات، ماهیت رابطه بین دین و جامعه مدنی بیشتر حمایتگرانه است (دین در فرهنگ).
دین فرهنگ (های) بازنمایی شده در جامعه را ترویج و منتقل میکند و به همین ترتیب، آینهای از جامعه است. این مهم زمانی اتفاق میافتد که فقط یک دین در جامعه وجود داشته باشد. صرف خاستگاه و ماهیت دین امکان تعارض را ایجاد میکند. چه دین آفریده یک جهان مقدس باشد (به گفته برگر) و چه وسیلهای که بشریت از خلال آن بتواند از یک جهان از قبل ماورایی موجود (از نظر ساندرمایر) آگاه شود؛ دین برداشتهای مختلفی از واقعیت ایجاد میکند. این اختلافات، اگرکنترل نگردند، شرایط بالقوه ویرانگر ایجاد میکنند.
نهاد دین نیز همچون دیگر نهادها، مملو از تضادهای اجتماعی است. کارگزاران مختلف دینی (تمام نیروهایی که در قلمرو دینی فعالاند و به کار و تولید و توزیع کالاهای دینی مشغولاند) نیز با انگیزهها و اهداف مختلف در بسیاری موارد با یکدیگر دچار تضاد میشوند. بنابراین دین میتواند منبعی قوی برای تضاد اجتماعی باشد، این منبع گاه به صورت تکمنبعی (یعنی تضاد فقط خاستگاه دینی دارد) و گاهی در کنار دین، منبعی دیگر (همچون سیاست، اقتصاد و …) تضادهای اجتماعی را تقویت میکنند که به آن تضادهای مرکب میگویند. همچنین دین میتواند بهمثابه مهمترین پوشش و لفافه برای تضادهای اجتماعی عمل کند. اخلاق و معنویت و عرفان و علم و فلسفه و ایدهئولوژیها نیز چنیناند و میتوانند نقش پوششی (پنهانی) برای تضادهای اجتماعی ایفا کنند.
علیرغم نقش پنهانی دین در تضادهای اجتماعی، در دین نیز از طریق ساز و کار تحریم (بایکوت کردن حریف) ایجاد میشود. از جمله آن «خلع لباس روحانیت» است. آنچه به تقویت تضادهای اجتماعی همچون تحریم میانجامد امکان تقدسبخشی به برخی امور است، زیرا خاستگاه و ماهیت دین جامعهشناختی است. دین چیزی است که در جامعه و بین مردم اتفاق می افتد.
در فرهنگ انگلیسی آکسفورد، واژه sacred به امور مقدسی اطلاق میشود که از حرمت و شرافتی ورای امور عادی ارزشمند برخوردارند. امور مقدس شامل مفاهیم خدا، الوهیت، و موضوعات متعالی میشوند. اما، موضوعات دیگر نیز میتوانند مقدس شده، و یا به واسطه ارتباط با الوهیت و یا بازنمایی آن، قدرت فوق العاده ای پیدا کنند. موضوعات مقدس عبارتند از: زمان و مکان (روزهای شنبه، کلیساها); وقایع و گذارها (تولد، مرگ); مواد (شراب، صلیب); محصولات فرهنگی (موسیقی، ادبیات); افراد (قدیسها، رهبران فرقهای); ویژگیهای روان شناختی (خود، معنا); ویژگیهای اجتماعی (شفقّت، وحدت); و قوانین (ازدواج، تربیت، کار). برگر (1967: 25) دین را به طور خلاصه به عنوان «اقدام انسانی که یک کیهان مقدس برپا میکند» تعریف میکند. بشریت طی فرآیند مقدس سازی، جهانی را با معنای مقدس خلق میکند. شیوه بیان دین با این حال، از نظر فرهنگی تعیین میشود. نتیجه این امر یک محیط کثرت گرایانه دینی است که در آن جامعه متشکل از ادیان مختلف ناشی از زمینههای مختلف فرهنگی میباشد.
تضادهای برون دینی:
اشکال تضادهای برون دینی به صورتهای مختلف است، گاهی تضاد یک دین با دین دیگر، گاهی تضاد دین با دولت، اقتصاد و گروههای اجتماعی خاص میباشد.
1-تضاد دین با سایر ادیان
در واقع ادیان با یکدیگر در تضاد هستند تا تعداد پیروان را افزایش دهند. منابع محدودی در دسترس جامعه است و ادیان برای جلب توجه و حمایت اعضای جامعه رقابت میکنند. این رقابت نوعی تضاد بین ادیان است، پدیدهای که جانستون[10] (2004: 120) از آن به عنوان “تعارض بین ادیان” یاد میکند. ادیان برای دستیابی به قدرت رقابت میکنند و تضاد ناشی از آن از درک ادعای صحت و سقم ادیان ناشی میشود. نگرش انحصارگرایانه و خاص گرایانه ابراز شده توسط ادیان تضاد را تأیید میکند. یک دین با اثبات غیر واقعی بودن ادیان دیگرو مضحک یا نامعتبر تلقی کردن آنها میتواند قدرت بیشتری در جامعه بدست آورد. ایجاد فرایند الهیات روشن از ادیان برای حفظ صلح و هماهنگی میان ادیان ضروری است. در طور تاریخ به دلیل ادیان و آیینهای مختلف همواره نزاع بین ادیان وجود داشته است که این تضادها را نمیتوان به جامعهٔ خاصی ارتباط داد. در کشورهای اروپایی، ایران و … رایج و شایع بوده است. از جمله مهترین این تضادها، تضاد بین اسلام و مسیحیت و ایجاد جنگهای صلیبی بود. یا میتوان به تضاد بین پیروان ادیان اسلامی و مسیحیت در ترکیه، مسیحیان و یهودیان در المان در جنگ جهانی دوم، تضاد بین پیروان اسلام و یهودیان در ایران و …
2-تضاد بین دین و جامعه مدنی
بر اساس این دیدگاه، دین دشمن جامعه مدنی میشود. مارکس، با اشاره به دستکاری جامعه از سوی دین برای دستیابی به مزایا یا تأمین منافع شخصی، اثر اغوا گر دین را توصیف میکند. مفهوم قدرت از نظر فوکو، همانطور که هربرت (2013: 73) نقل کرده، در اینجا نیز صدق میکند. دین و جامعه مدنی در تضاد هستند زیرا آنها برای بدست آوردن قدرت برای دیکته کردن زندگی اشتراکی درحال نزاع هستند.
خود دین به احتمال درگیری و تضاد در جامعه کمک میکند. برگر (2005: 15) نشان میدهد که چگونه دین میتواند با تأثیر تفرقه افکنانه در جوامع، در جامعه و بین جوامع ایجاد تعارض و تضاد کند. بنابراین او نتیجه گرفته که نباید دین را به عنوان یک نیروی قدرتمند برای مدارا و صلح قلمداد کرد. در بعضی از جوامع دین و رهبران آن میتوانند برای تنظیم قدرت رفتار فردی در جامعه برای قدرت با هم درگیر شوند و نتیجه نهایی این است که جامعه مدنی به بردگی دین درمیآید. آینده مدینه فاضله توسط دین ایجاد میشود نه جامعه مدنی. بنابراین مبارزه یا تضاد میتواند بار دین را از دوش جامعه بیرون بیندازد، زیرا جامعه آزاد آزادی تصمیمگیری در مورد انجمن را دارد. مورد دوم تضاد ممکن است این باشد که دین عامل یا محرک تضاد نیست، بلکه نقش آزادیخواه، مبارز آزادی یا داور را بر عهده دارد. دین نقش مبارزه در کنار مظلومین برای بازگرداندن عدالت و آزادی را به خود میگیرد. در این حالت، دین یا میتواند از سویی همراه با جامعه در تضاد با دولت باشد، یا همسو با انجمنهای در تضاد با جامعه باشد.
3-تضاد بین دین و دولت
در تاریخ بشریت نمونههای بسیاری وجود دارد که دین یک هدف اجتماعی را دنبال کرده و از موضعی در برابر ساختار سیاسی دفاع میکند. واکنش ادیان در برابر بیعدالتی اجتماعی ممکن است حمایت گر، معارض یا بی طرفانه باشد (جانستون 2014: 131). این مواضع متفاوت ممکن است دوباره منجر به تضاد بین ادیان شود. ساختارهای دولتی نیز ممکن است در بیعدالتیهای اجتماعی نقش داشته باشند. فقر، ستم، تبعیض و تقلب در جامعه همه مواردی است که گروههای دینی احساس تکلیف میکنند تا در تلاش برای بازگرداندن عدالت شرکت کنند. وقتی دین از تضاد غفلت کند، به همان اندازه در بیعدالتی مقصراست. تضاد بین دولت و جامعه نیز منجر به تضاد بین دولت و انجمنهای خاص در جامعه مدنی میشود. این در حالی است که کشورها و انجمنها در موقعیت سلسله مراتبی عمودی از نقطه نظر تضاد نسبت به یکدیگر قرار خواهند گرفت. اما تضاد در میان جوامع موجود در جامعه نیز میتواند زمانی اتفاق بیفتد که گروههای انجمن آزاد در جامعه با یکدیگر در تضاد باشند. این میتواند به عنوان یک خط افقی از تضاد نشان داده شود زیرا انجمنها در این صورت در کنار یکدیگربا هم مساوی و برابر خواهند بود.
تضادهای فرقهای درون دینی:
این نوع از تضاد نیز همانند تضاد برون دینی رایج و شایع بوده است، البته به دلیل روابط نزدیکتر از لحاظ جغرافیایی این تضادها بیشتر بوده است زیرا تضادهای برون دینی غالباً بین شهرهای مختلف یا کشورهای مختلف بوده است. ولی تضاد بین مذاهب درون دینی، مثلاً کاتولیکها و پروتستانیها غالباً بیشتر بوده است و دلیل آن هم رابطه بیشتر از بعد جغرافیایی بود. نمونهٔ آشکار این تضادها، جنگهای مذهبی فرانسه (۱۵۶۲–۱۵۹۸) میان کاتولیکها و پروتستانهای فرانسه بود. یکی از دلایل مهم شروع این جنگ، منازعات فرقهای میان دودمانهای اشرافی فرانسه مانند دودمان بوربون و گویس بود. اوائل سال ۱۵۶۲ نوعی آزادی در اعمال مذهبی برای پروتستانها با فرمان صلح شارل نهم (پادشاه فرانسه) به وجود آمد، اما دیری نپایید که بعد از حدود دو ماه بین بین طرفداران دو مذهب درگیری خونینی در منطقه واسی شکل گرفت و ۲۳ پروتستانی در این درگیری کشته شدند. بعد از آن این درگیریهای خونین به مدت ۳۶ سال ادامه داشت.
تضادهای مبتنی بر آداب و مناسک دروندینی:
در جوامع سنتی در هر فرقه و گرایشی همواره اختلاف بر سر صحت مناسک و آیینهای مذهبی وجود داشته است و گاهی این اختلافها به دلیل عدم پایندی به مناسک و آیینهای مذهبی بوده است. جانستون (2014: 123) این پدیده را “تضاد درون دینی” میدانست. این شکل از تضاد در درون یک دین رخ میدهد که در آن ممکن است اختلافاتی در تفسیرهای مختلف از آموزهها و شعایر یا تأثیرات فرهنگی در جامعه وجود داشته باشد، که این منجر به اختلاف میان پیروان یک دین خواهد شد. بسیاری از این شرایط تضاد ناشی از اختلاف دیدگاهها است. گاهی این تضادها باعث بروز جنگ و کشتارها شده است، روایتهای زیادی در تاریخ در این خصوص نقل شده است، امّا از آنجا که به مثابه امری طبیعی جلوه میشد معمولاً در تاریخ ثبت نشده است. محدثی (1399) در پژوهشی با عنوان «خطر انسداد معرفتی در اجتماع شیعی: تفسیق در نفی وقوع تکفیر» بر آن است که در تاریخ اسلام و تشیع، چهار ساز و کار اصلی تضادهای اجتماعی مبتنی بر «آداب و مناسک درون دینی» وجود داشتهاند و هر از گاهی توسط کارگزاران دینی مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند از جمله این سازوکارها: اعلام ارتداد (اعلام تغییر دین فرد و نفی مسلمانی وی)، تکفیر (اعلام کافر شدن فرد)، تضلیل (اعلام ضلالت و گمراهی فرد)، و تفسیق (اعلام فسق فرد) است». یافتههای محدثی (1399) حاکی از آن است که در میان کارگزاران دینی در اجتماعات شیعی، رواداری در برابر اندیشههای مخالف و تحمل دگراندیشان، بهویژه در مقام مقایسه با قبل از انقلاب ۱۳۵۷، بسی کاهش یافته است. بهنظر میرسد برخی از کارگزاران دینی در زمانه ما تابآوری و رواداری کمتری در برابر نیروهای دینی دگراندیش از خود بروز میدهند.
تضاد در جهانبینیها:
واقعیت امری اجتماعی است، واقعیت از طریق تفسیر دانش (آنچه مردم میدانند) شکل میگیرد و لزوماً مبتنی بر ایدهها (آنچه مردم تصور میکنند) نیست. مورد دوم منجر به تفسیر ایدئولوژیکی و ارائه واقعیت میشود. درگیری هنگامی رخ میدهد که واقعیتهای مختلف با یکدیگر روبرو میشوند. جهانبینی نیز به طور اجتماعی ایجاد میشود و رفتار انسان را تعیین میکند (برگر 1967: 15). با این حال، هنگامی که جهانبینی دو گروه متفاوت است، این تفاوت باعث ایجاد تضاد در جامعه میشود. در واقع، در وضعیت تضاد، این جهانبینیهای معارض هست که با هم در اختلاف قرار خواهند گرفت. بنابراین جامعه باید از جهانبینی متفاوت آگاه باشد.
با وجود جهانبینی جدید که به طور مداوم بوجود میآید، احتمال پذیرش جهانبینی جدید وجود دارد. در طول تاریخ، جهانبینیها خاستگاه تلاشهای بشر برای کشف و ایجاد جایگاهی برای واقعیت بوده است.
ظهور جهان بینی جدید در صورتی که جهانبینیهای مخالف با یکدیگر در تعارض قرار گیرند منجر به تضاد غیرقابل اجتناب خواهد شد. وقتی دین امکان بازیابی عصر جامعه را نمیدهد، تضاد آر بین رفته و اختلافات نادیده گرفته میشوند. آنجا که دین امکان ظهور جامعه را میسر میکند، تضاد رخ میدهد و اختلافات نه از بین میروند که تشویق هم میشوند. تنوع و تعدد عقاید برای به چالش کشیدن جامعه برای یافتن راههای جدیدی لازم است. بنابراین دین نقش مهمی در مدیریت تضاد دارد. این تضاد در عرصه اندیشه رایج بوده است، مانند اختلاف فکری بین مذهبیون و مادیگرایان (به عنوان مثال مکاتب فلوطین با دموکریتوس، تضاد بین هیوم و کلیسا و …). در این شیوه از تضاد، اختلاف در باور یا عدم باور به دین است، اختلاف بین سکولاریسم (یا مادیگرای) و عمومیت یافتن دین است. خاستگاه اصلی این مسئله تضاد علم و دین فلسفه غرب بوده و از آن طریق وارد فضای فرهنگی اسلام شده است. حدود شش قرن قبل از میلاد مسیح میان مذهب المبی و فلسفه ایونیایی اختلاف پیش آمد (کاپلستون، 1393، ج 1: 24). لازم به ذکر است در گذشته این تضادها، در عرصه اجتماعی به ندرت دیده میشد. ولی در دوره جدید، تضاد مبتنی بر هستیشناختی دینی به عرصههای اجتماعی نفوذ کرد و بیش از سایر تضادها حائز اهمیت شد. به این معنی دیگر تنها در سطح روشنفکری و اندیشه باقی نماند و در سطح عمومی رایج شد. فیلسوفان روشنگری میکوشیدند از طریق ترویج برابری همهٔ انسانها، دموکراسی، حقوق بشر و آزادی سیاسی و عقیده، با عدم تساهل و تعصبات وابسته به دین مقابله کنند.
*یاسین حسینی دکتری جامعه شناسی فرهنگی
ارجاعات:
[1] wing
[2] public interest
[3] همان دورهای که از قرن 19 به بعد متفکرانی همچون آگوست کنت مژده میدادند.
[4] Richard Dawkins
[5] God Delusion
[6] Johann Gottlieb Fichte
[7] imagined community
[8]. Berger
[9]. Herbert
[10] Johnstone
.