گفتگویی درباره نسبت شریعتی و فلسفه/ شریعتی در پی بومی کردن مفاهیم فلسفی بود
رضا ماحوزی: شریعتی بر این باور بود که مفاهیم برساختههایی اجتماعیاند و نمیتوان به راحتی از آنها برای در موقعیتهای اجتماعی متفاوت استفاده کرد از اینرو مفاهیم فلسفی را در جامعه ایران به صورت عریان و برهنه و بر اساس آنچه در جامعه فرانسه و دیگر جوامع تجربه کرده بود بهکار نمیبرد. او میدانست که آن کلید واژهها و چارچوبهای فکری بر جامعه ایران نمینشینند مگر این که بتوان به نحوی آن مفاهیم را برای جامعه ایران بومی کرد یا صورت معنایی آنها را از خود جامعه ایرانی که شریعتی روح غالب آن را اسلامی میدانست استخراج کرد.
پردیس سیاسی: علی شریعتی را بی شک میتوان یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین اندیشمندان در سپهر فکری ایران معاصر دانست. متفکری که جنبههای مختلف اندیشهاش موافقان و منتقدان جدی خود را دارد. یکی از جنبههای قابل بحث و به نوعی چالش برانگیز در اندیشه شریعتی، نسبت او با فلسفه و فیلسوفان است. اگر جمله معروف او در کتاب «سیمای محمد» را برجسته کنیم، شریعتی سر سازگاری با فیلسوفان ندارد و اگر آثار و زندگی شخصیاش را مرور کنیم، او را به هیچ عنوان بیگانه و نامانوس با فلسفه نمییابیم. به بهانه سالروز درگذشت علی شریعتی برای پرسش از نسبت اندیشه او با فلسفه به گفتوگو با «رضا ماحوزی» دکتری فلسفه و معاون پژوهشی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی نشستهایم که در ادامه میخوانید:
پرسش اول را از نسبت شریعتی با فلسفه آغاز کنیم. به نظر میرسد این نسبت در دید نخست متناقض به نظر میرسد، او از سویی در کتاب «سیمای محمد» با تعبیری درشت از فیلسوفان یاد میکند و از سوی دیگر فرزند خود(احسان) را به خواندن فلسفه تشویق میکند و خود هم به گواهی آثارش و روایت نزدیکان با فلسفه بیگانه نیست، آیا باید این امر را تناقضی در او بدانیم؟
دکتر شریعتی به نسلی از متفکران تعلق دارد که فلسفهها را به صورت گزینشی انتخاب میکردند. این انتخاب گزینشی به شکلی گسترده برای شریعتی هم وجود داشت. او برخی از فلسفهها را روا و برخی دیگر را ناروا میدانست. به این شکل، فلسفه در افکار و اندیشههای او حضور جدی دارد اما نه هر فلسفهای. او آنجا که میخواهد بحثهای دینشناسی یا جامعهشناسی بکند هم از اندیشههای فلسفی استفاده بسیار برده و متفاوت از دیگر جامعهشناسان و دینشناسان مباحث خود را با عمقی بیشتر طرح میکند.
حال پرسش این است که آنچه شریعتی به مثابه فلسفه درست برمیگزیند کدام است و فلسفه نادرست از نظر او کدام است؟ اگر به تاریخ فلسفه مدرن به ویژه از قرن نوزدهم به بعد (تا ابتدای نیمه دوم قرن بیستم) بنگریم، بهتر میتوانیم پاسخ این پرسش را بدهیم. در این دوره زمانی جریان غالب فلسفی جهان متمایل به تغییر جهان است و نه صرفاً تبیین یا تفسیر آن. این تلاش برای تغییر جهان بهمثابه یک جریان غالب تنها محدود به فلسفه هم نیست و میتوان ردپای آن را در جامعهشناسی، اندیشه سیاسی و علومی که به نوعی با اجتماع و انسان سروکار دارند هم دید. بسیار طبیعی است که این فضای غالب جهانی شریعتی را هم تحت تأثیر قرار داده باشد و او از این فضا اثر پذیرفته و فلسفهها و اندیشههایی را انتخاب کند که به تغییر جهان بپردازند و راه تغییر را نشان دهند.
ویژگیهای این جریان غالب که تمرکزش بر تغییر جهان است و شریعتی هم به آن توجه داشته چیست و چطور در آثار او تجلی پیدا میکند؟
در این تفکر جدید که شریعتی را هم به خودش جلب کرد، چند کلید واژه اصلی وجود دارد؛ آزادی، انسان، رفاه، عدالت، مسئولیت، استعمار، استثمار، بهرهکشی و مفاهیمی چون نظام سیاسی و امر اجتماعی و … این چند کلید واژه در فلسفههای متعدد به شکلهای مختلف صورتبندی شدهاند. برای مثال نزد اگزیستانسیالیستها به یک نحو و نزد چپها و مارکسیستها به شکل دیگری و نزد لیبرالها و سوسیال – لیبرالها هم به شکل دیگر. شریعتی از این چند جریان غالب جهانی تا حد بسیار زیادی به جریان اگزیستانسیالیسم و چپ التفات دارد و کمتر به جریان لیبرالی توجه دارد. به همین دلیل میخواهد به عنوان یک جامعهشناس این جریانها را روی جامعه ایرانی پیاده کند. او حتی جریانی از اگزیستانسیالیسم را موجه میدانست که قدر مشترکی با اردوگاه چپ دارد بیآنکه جریان چپ را تماماً قبول داشته باشد.
او خیلی هوشمندانه بر این باور بود که مفاهیم برساختههایی اجتماعیاند و نمیتوان به راحتی از آنها برای در موقعیتهای اجتماعی متفاوت استفاده کرد از اینرو مفاهیم فوقالذکر را در جامعه ایران به صورت عریان و برهنه و بر اساس آنچه در جامعه فرانسه و دیگر جوامع تجربه کرده بود بهکار نمیبرد. او میدانست که آن کلید واژهها و چارچوبهای فکری بر جامعه ایران نمینشینند مگر این که بتوان به نحوی آن مفاهیم را برای جامعه ایران بومی کرد یا صورت معنایی آنها را از خود جامعه ایرانی که شریعتی روح غالب آن را اسلامی میدانست استخراج کرد. برای این کار او سراغ تاریخ ایران و تاریخ اسلام میرود تا نشان دهد کدام یک از مواریث تاریخی و فرهنگی این سرزمین میتوانند برای ایده تغییر ایران بهکار آیند.
این نکته را میتوان با وجه دوم پرسشی که در سؤال قبل طرح کردم تکمیل کرد: شریعتی کدام فلسفهها را مذموم میدانست؟ اگر بپذیریم ایده تلاش برای تغییر جهان برای شریعتی یک ارزش فکری و فلسفی بود که بود، بسیار منطقی است که او فلسفههایی را که در تاریخ ایران دوره اسلامی شکل گرفته و تلاشی برای تغییر جهان نداشته و به تعبیر او بیشتر توجیهگر وضع موجود بودهاند را مورد نقد قرار دهد. از نظر او این تلاشها و تلاشهای مشابه در هیئت عرفان و کلام اسلامی و ادبیات فارسی و غیره، به همین مشکل دچار هستند. اگرچه هر کدام از این حوزهها گنجینه ارزشمندی از معارف ایجاد کرده و نابغههای زیادی تلاش کردهاند نظامهای فکری، کلامی و حماسی متعددی را به یادگار بگذارند اما برای شریعتی چون تغییر هدف فعلی مبارزان فکری و ارزش محوری دنیای بیدار شده کنونی است، لذا تلاشهای آن متفکران که شریعتی آنها را توجیهگر وضع موجود و نه معترض به آن میدانست، کنار گذاشته میشود.
اشاره کردید که شریعتی لازم میدید که ایده تغییر جهان را بر مفاهیم بومی استوار کند و همین امر باعث بی اعتنایی او به فلسفه اسلامی و .. که آنها را توجیهگر وضع موجود میدانست شده بود. او چه بخشی از تاریخ یا فرهنگ ایرانی- اسلامی را مناسب بومی کردن این مفاهیم میدانست؟
شریعتی این ایده را بر تاریخ اسلام سوار کرد و به ابتدای تاریخ اسلام رفت؛ آن زمان که به قول وی هنوز اسلام به شرک عرفان و فسلفه و کلام اسلامی آلوده نشده بود و مؤمنان حقیقی بجای نظرهای تخدیری، اقدام علیگونه و حسین وار و زینبی و ابوذری و عماری انجام میدادند. در آن زمان افراد اصیل و درجه یک اعتراضهایشان عملی بود به همین خاطر الگوهایی مانند زینب(س)، حسین(ع)، عمار و ابوذر برای شریعتی به چهرههای اسطورهای و شخصیتهایی بسان اساطیر تبدیل میشوند؛ چهرههایی که عمل میکنند، اعتراض میکنند و خواهان تغیرند و نه توجیهگر وضع موجود. از آن طرف او از ما نیز میخواهد همان اساطیر واقعی را الگوی خود قرار داده و دست به اعتراض بزنیم و از الگوهای فلسفی و عرفانی قرون سوم تا دوره معاصر فاصله بگیریم و بدین ترتیب از قرن سوم هجری به این سو، یعنی از قلم فارابی و بوعلی گرفته تا عرفان بایزید، بوسعید و بابا طاهر و ادبیات فارسی حماسی فردوسی یا عارفانه نظامی و مولوی و عاشقانههای تخدیری حافظ و صدها شاعر و عارف و متفکر در خدمت زر و زور و تزویر، همه را در پرانتز بگذاریم و به صدر اسلام بازگردیم؛ بازگشتی که برای شریعتی بازگشت به خویشتن خویش بود. به باور وی در آن زمان، مسلمانهای آگاه میتوانستند بدون لکنت زبان و ترس و واهمه خواست خود را برای تغییر وضع موجود به زبان بیاورند؛ چیزی که ما هم در زمانهمان بدان نیاز داریم.
شریعتی بر اساس چنین تصوری عمیقاً به فلسفه اعتقاد داشت و از فلسفه به انحای متعدد در آثار و اندیشههای خود استفاه میکرد، متنها این استفاده در جریانی فلسفی تبلور یافت که خواهان تغییر وضع موجود بود. او در نظام فکری خود از کلید واژههای آزادی، انسانیت، اخلاق، نظام سیاسیای که انسانها را استثمار نکند و نظام اقتصادیای که از انسانها و کارگران بهره کشی نکند استفاده میکرد. به باور وی بسیاری از مفاهیم کلاسیک فلسفی در ارتباط با مراکز و منابع قدرت دینی و سیاسی و اقتصادی ساخته شدهاند و اینک فلسفههای عملگرای جدید باید مشت آن مفاهیم را باز کنند؛ تلاشی که شریعتی خود نیز در برخی موارد در تحلیل عاشقانههای ادبیات فارسی و یا مفاهیم فلسفه اسلامی و عرفانیات ایرانی و اسلامی بدان دست مییازید هرچند در این مقوله تمرکزی جدی نداشت.
به سوال نخست شما برگردیم. توصیه او به پسرش احسان مبنی بر مطالعه حرفهای فلسفه نیز از همین منشأ ناشی میشود. هرچند وی از عبارت «پفیوزان تاریخ» برای فیلسوفان استفاده کرده است اما برای او این صفت مخصوص کسانی است که وضع موجود را توجیه کردهاند و در کنار منقل مثلث زر و زور تزویر نشسته و کامی گرفتهاند. لذا فلسفه و فیلسوفانی که به گفته وی علویوار اعتراض کرده و خواهان تغییر وضع موجود بودهاند، از این صفت مستثنا هستند. تمام زندگی مرحوم شریعتی نیز خود مصداق این اعتراض بود.
اما نقد شریعتی به فیلسوفان و فلسفه را تا چه حد میتوانیم درست بدانیم یا به عبارت دیگر آیا کار فیلسوف تغییر جهان است؟
دو نقد را میتوان به این موضع داشت. چند سال پیش یکی از این دو نقد را به مناسبت روز معلم در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز ارائه داشتهام. نخست این تلقی که فلسفههای قدیم مثلاً فلسفه اسلامی توجیهگر وضع موجود بودند و نه ارائه دهندگان طرح یا طرحهایی برای تغییر، با واقعیتهای تاریخی مطابقت ندارد و لذا قضاوت فوق عادلانه نیست. اگر دقیق نگاه کنیم میبینیم چه بوعلی و فردوسی و سهروردی و مولوی و چه خواجه نصیر و حافظ و سعدی و میرداماد و دیگران، به اقتضای مسائل زمانه و مشکلات روزگار خود در پی تأسیس بنایی بلند و مستحکم بودهاند تا همان بنا بتواند در مقابل مصائب و مشکلات سهمگین ایستگاه و مأمنی باشد برای فرهنگ و زبان و خرد ایرانی. آنها در این بنای تأسیسی خود چه در زبان و چه در اندیشه و چه حتی در معماری و عمل با گذشتگان دور و نزدیک گفتگو میکردند و طرح خود را برای حال و آینده ایرانیان ارائه میدادند. آنها گاه از دولتهای وقت فاصله میگرفتند و با آنها درگیر میشدند و از قدرت نظامی دستگاه اداری حکومتهای رقیب برای حذف جریان مسلط کمک میگرفتند. به عنوان مثال، جماعتی از ایرانیان ماشین جنگی هولاکوی مغول را به سمت بغداد هدایت کردند تا ایرانیان را از تسلطی چند صد ساله برهانند و بنیان و طرحی دیگر بیندازند. این مورد و وصدها مورد دیگر همگی مصادیقی است از تلاش برای تغییر وضع موجود. متأسفانه مرحوم شریعتی این وجه را ندیده و جانب انصاف در آن رعایت نشده است.
نقد دیگر آنکه لزوماً کار فیلسوف تغییر جهان نیست. اتفاقاً بخش قابل توجهی از کار فیلسوف توضیح وضعی است که جهان گرفتارش شده است. اضافه کردن بارهای بیشتر از جمله مسئولیت، تعهد و … که مرحوم شریعتی متأثر از فلسفههای عملگرای قرن نوزده و بیست در آثارش بسیار از آنها یاد میکرد در حقیقت ناشی از یک دوره تقدم پراکسیس بر تئوری و عمل بر نظر است؛ نگاهی که نفس متفکر را میگیرد و او را به عذاب وجدانی دائمی مبتلا میکند مبنیبر اینکه آیا مسئولانه فکر میکند و اقدام میکند یا نمیکند، آیا آدم شریفی است یا بی شرف است و …. به نظر من اینها تحمیل بارهای اضافهای است که گره خوردن آن با مفاهیمی چون انسانیت و سعادت، زحمتی مضاعف ایجاد کرده و استرسزا باشد. شاید اکنون با گذر زمان روشن شده باشد که قائل بودن به تغییر جهان توسط فیلسوف اگرچه میتواند توسط وی انجام شود اما ضرورتاً در زمره مشغلههای او نیست. توضیح جهان و انجام کار پژوهشی ولو این که دغدغهای برای تغییر وضع موجود نداشته باشد میتواند جزو کارهای مثبتی باشد که یک فیلسوف میتواند انجام دهد. این کار اگر به درستی انجام گیرد میتواند ماده مناسبی برای دیگر برنامهریزانی که برای تغییر شرایط استخدام شده و یا راه خود را در این مسیر تعریف کردهاند باشد.
در پایان، احترام خودم را نسبت به مرحوم شریعتی، بزرگ اندیشمندان دوره خویش ابراز میکنم و به روان او درود میفرستم. جامعه ایران به مرحوم شریعتی مدیون است چرا که او بسیاری از مفاهیم را بر جامعه ایران عرضه داشت تا بدینطریق به مقولات بیشتری بیندیشیم و خودمان را بهتر بشناسیم و بتوانیم از کوته بینی فاصله گرفته و افقهای وسیعتری را ببینیم.
منبع: ایبنا