سپهری و سپهریپژوهان؛ چرا این همه سهراب را میپژوهند؟
مهرداد مهرجو
سهراب سپهری از مشهورترین شاعران معاصر است. شعر او دهههاست که مورد توجه بسیار عوام و خواص قرار گرفته است. شعر سپهری نه تنها نزد متخصصان ادبیات که نزد متفکران و روشنفکران معاصر نیز بُعد ویژه و اهمیت بالایی دارد. میتوان آثار سپهریپژوهان را در دودستهٔ کلی پژوهشهای تطبیقی و پژوهشهایی که صرفاً براساس آثار شاعر انجام شده است، تقسیم کرد. در این جستار خواهم کوشید از ظن خویش به بررسی تحلیلی و اننقادی روند کلی سهرابپژوهان بپردازم.
با جستجویی ساده درسایتهای علمی و فرهنگی میتوان متوجه انبوه تألیفاتی شد که پیرامون شعر، نقاشی و اندیشهٔ سهراب سپهری منتشر شده است[1]. افزون بر این مقالات و کتابهای پژوهشی، آثار زیادی نیز اعم از مصاحبهها، مقالهها و کتابها، با محوریت عقاید و زندگی شخصی او گردآوری شده است[2]. شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه مینویسد: «حجم مقالات و انشاییها که در این بیست سال تنها دربارهٔ سپهری نوشته شده است، بیشتر از کتابها و مقالاتی است جمعاً دربارهٔ سعدی، فردوسی و مولوی، و از معاصران، مجموعهٔ روی هم رفتهٔ نیما و اخوان و فروغ نوشته شده است[3].»
نکتهٔ جالب توجه دیگر دیدگاههای متفاوت دربارهٔ سهراب است. کسی چون مهدی شریفیان شعر او را بیشتر در بستر عرفان اسلامی بررسی میکند[4]. عدهای او را چه در اسلوب شاعری و چه در جهانبینی، کاملاً تحت تأثیر سخنوران و متفکران غربی و _عدهای دیگر شرقی_ میبینند. اگر ادیب بیدلدوست معاصر، حسن حسینی، به سپهریپژوهانی که شعر او را محصول فرهنگ غرب میدانستند، میتازد[5] و پژوهندهٔ دیگری با تاکید بر فرهنگ ایرانی_اسلامی، مقالهای درتمجید از ایشان مینویسد، بر سخن ما مهر تاییدی است[6]. البته که تفسیرپذیری شعر سپهری یکی از دلایل وجود چنین اختلافهایی است؛ اما باید دقت کرد که در آیینهٔ این تحقیقات، میتوان ردّ پارهای از دغدغههای جامعهٔ معاصر را دنبال کرد. برای مثال دنبال کردن نوع اقتباسهای روشنفکران از شعر سپهری، میتواند ما را به طرزی نیکو با دغدغههای آنها آشنا کند[7]. مثال بهتر اینکه با دقت در گفتههای حسن حسینی دربارهٔ برخی از سهرابپژوهان میفهمیم، مسئلهٔ برخورد با غرب و احتمال فراموشی فرهنگ ایرانی_اسلامی و نیز کوشش او برای شناساندن بیدل دهلوی با کمک گرفتن از سهراب سپهری است.
آنچه میتوان از مقالات مهدی شریفیان _و همکارش، مسعود دوستپرور،_ برداشت کرد؛ همانا دست کم نگرفتن حضور عرفان اسلامی نه تنها در شعر معاصر، بلکه در دنیای مدرن، میباشد. برای عینی شدن این مطلب بهتر میدانم ابتدا متن شعر «نزدیک دورها» _از دفتر ما هیچ، ما نگاه_ را نقل کنم و به توضیح مطلبی مرتبط با بحث بردازم.
کسی چون مهدی شریفیان شعر او را بیشتر در بستر عرفان اسلامی بررسی میکند، عدهای او را چه در اسلوب شاعری و چه در جهانبینی، کاملاً تحت تأثیر سخنوران و متفکران غربی و _عدهای دیگر شرقی_ میبینند.
«زن دم درگاه بود/ با بدنی از همیشه/ رفتم نزدیک:/ چشم، مفصل شد/ حرف بدل شد به پر، به شور به اشراق/ سایه بدل شد به آفتاب/ رفتم قدری درآفتاب بگردم/ دور شدم در اشارههای خوشایند:/ رفتم تا وعدهگاه کودکی و شن،/ تا وسط اشتباههای مفرح،/ تا همهٔ چیزهای محض/ رفتم نزدیک آبهای مصور/ پای درخت شکوفهدار گلابی/ با تنهای از حضور/ نبض میآمیخت با حقایق مرطوب/ حیرت من با درخت قاطی میشد/ دیدم در چند متری ملکوتم/ دیدم قدری گرفتهام/ انسان وقتی دلش میگیرد/ از پی تدبیر میرود/ من هم رفتم/ رفتم تا میز/ تا مزهٔ ماست، تا طراوت سبزی/ آنجا نان بود بود و استکان و تجرع: حنجره میسوخت در صراحت ودکا/ باز که گشتم/ زن دم درگاه بود/ با بدنی از همیشههای جراحت/ حنجرهٔ جوی آب را/ قوطی کنسرو خالی/ زخمی کرد»[8]
برای تفسیر این شعر کسانی چون «سیروش شمیسا» و «سروش دباغ» پای زن اثیری را به میان آوردهاند و از آرای «یونگ» کمک گرفتهاند[9]. در مقابل میتوان از زن این شعر به قرینهٔ تعبیر «دیدم در چند متری ملکوتم»، تفسیری نزدیک به آن دسته از عرفایی ارائه داد که عشق زمینی را مقدمهٔ عشق آسمانی تلقی میکنند. («مفصل شدن چشم همان خیره بودن یا نگریستن معنا میدهد. سهراب از نگاه و مواجهٔ با آن زن خود را «در چند متری ملکوت» میخواند و مییابد[10].)
بد نیست حال که از اختلاف نظرها سخن گفتهایم، از کتابی یاد کنیم باعنوان: «(سهراب از شب میگوید، از خفقان: (نگاهی به سهراب در مقابل نظرات شاملو و براهنی و اخوان مبنی بر اینکه سهراب سپهری شاعری سیاسی و اجتماعی است)[11]». از عنوان این اثر، پیداست که نگارندهٔ آن دربارهٔ شعر سهراب تا چه میزان دچار سوء برداشت است.
بنای قضاوت ندارم، آنچه اهمیت دارد و مرا واداشت تا نام این اثر را بیاورم، این بود که شاید آنچه از نکویی و کاستی چنین کتابهایی مهمتر است، بسترهای بوجود آمدن آنها است. میتوان پرسید چطور میشود کسی سهراب را که به گواه آثار خود او و آثار دیگر منتقدان و پژوشگران، هیچ میانهٔ خوشی با اجتماع و سیاست و… ندارد به یکباره شاعری اجتماعی بخواند؟ در واقع شناسایی دلایل بهوجود آمدن چنین تصوری از شعر سپهری از درستی و نادرستی آن ادعا مهمتر مینماید. این بود که گفتیم در آینهٔ تحقیقات انجام شده دربارهٔ سهراب میتوان تصویری از وضع اجتماع دید.
البته در پی پاسخ دادن به سؤال ذکر شده نیستم و اساساً کار ما در این متن چیز دیگری است؛ اما اگر بخواهیم مشخصاً دربارهٔ آن و بسترهای بوجود آمدنش سخن بگوییم، میتوان گفت جنس تعریف خواص و عوام از شعر، نویسنده را ترغیب کرده است تا با این عینک به سروقت شعر سپهری برود و او را به غلط شاعری متعهد معرفی کند. یعنی چه بسا تعریف بسته و غیر قابل انعطاف یک جامعه از شعر و رسالت هنر، در بوجود آمدن همچون اثری بیتأثیر نبوده باشد. این نکتهای است که باید به آن توجه زیادی داشت. میتوانیم با همین نگاه به سراغ شروح نوشته شده بر کتابهای پرمخاطبی نظیر دیوان حافظ برویم و بپرسیم نقش اجتماع در تفسیر شعر او چگونه است؟
به هر حال، این اختلاف آرا به محتوا و جهان اندیشهٔ سهراب محدود نمیشود. نزد اهل ادب نیز اختلافهای زیادی دربارهٔ قوت شعر او به چشم میخورد. برخی شعر سهراب را اصلاً شعر نمیدانند. یا دستکم شعر او را لایق اینهمه بحث و تحقیق نیافتهاند و غالب آثار پژوهشی این حوزه را حاصل نوعی کاستی اجتماعی معرفی میکنند[12]. در مقابل کسانی قوت لفظ و معنای آن را تا حد بزرگان ادبیات کلاسیک بالا بردهاند. خالی از لطف نیست اگر آن طنز معروف را تکرار کنیم که میگویند اهل شعر، سهراب را به نقاشی مسلطتر و اهل نقاشی او را در شاعری موفقتر میخوانند! هیچ دوست ندارم پا در چنین بحثهایی بگذاریم. دعوت میکنم تا بیهیچ سخنی از این موضوع عبور کنیم. غرض بیان چند دستگی محققان در مواجه با شعر این شاعر کاشی بود که مختصراً بیان شد.
چنانکه همان ابتدا اشاره شد، میتوانیم پژوهشهای انجام شده دربارهٔ جهانبینی او را در دو دستهٔ کلی جا دهیم: دستهٔ اول آثاری است که صرفاً با مبنا قرار دادن سرودهها و نوشتههای شخص سهراب نگاشته شده است. دستهٔ دیگر، مقالات تطبیقی است که بیشک حجم گستردهتری از تحقیقات انجام شده را در بردارد. ما نیز بحث خود را ابتدا با این مقالات پی میگیریم.
از بودا گرفته تا کریشنامورتی، قرآن، وادا، جعفر صادق، والت ویتمن، یونگ، هایدگر سهرودی، مولانا، فرخزاد و… سوژهٔ این مقالات تطبیقی بودهاند.
این اختلاف آرا به محتوا و جهان اندیشهٔ سهراب محدود نمیشود. نزد اهل ادب نیز اختلافهای زیادی دربارهٔ قوت شعر او به چشم میخورد. برخی شعر سهراب را اصلاً شعر نمیدانند. یا دست کم شعر او را لایق اینهمه بحث و تحقیق نیافتهاند و غالب آثار پژوهشی این حوزه را حاصل نوعی کاستی اجتماعی معرفی میکنند.
با احتمالی قریب به یقین میتوان گفت از میان سهرابپژوهان بیشترین مقالات تطبیقی و البته بیشترین آثار نوشته شده در این حوزه، از آن سروش دباغ است. بنابراین میتوان او را با 5 کتابی که در این حوزه منتشر کردهاست-و یک کتاب در دست انتشار دیگر-، نمایندهٔ این قلمرو دانست و مسامحتا عصارهٔ فعالیتهای سپهریپژوهانه را تا حدودی در آثار ایشان جستجو کرد. سوژهٔ نوشتهها و درسگفتارهای تطبیقی ایشان (با محوریت سپهری)، تا امروز چنین بوده است: «شریعتی، فرخزاد، شاملو، سهرودی، عطار، مولانا، سعدی، حافظ، هایدگر، اکهارت تله و یونگ[13]»[14]. البته که افزون بر این، دیگر پژوهشگران نیز کوششهای فراوانی برای مقایسهٔ سپهری با دیگر سخنسنجان انجام دادهاند و آثاری خلق کردهاند.
آنچه برای من مهم است و درهمان نگاه اول به آثار یاد شده، توجهم را جلب کرد، جای خالی استادان مسلم سپهری نظیر «بیدل دهلوی»، «صائب تبریزی» و «کلیم همدانی» در کنار نام او بود. سؤال اینجاست که چرا کمتر کسی از تأثیرپذیری آشکار سهراب از «سبک اصفهانی» و بخصوص «بیدل دهلوی» سخن میگوید؟ شگفتی بیشتر اینجاست که حسن حسینی درکتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» به نحو نسبتاً مطلوبی از این تأثیرپذیری سخن میگوید یا دست کم سرنخ خوبی به دست علاقهمندان میدهد؛ اما بحث او در روند سهرابپژوهان هیچ تغییری ایجاد نمیکند. از کتابهای مطرح این حوزه نظیر از مصاحبت آفتاب عابدی و نگاهی به سپهری شمیسا گرفته تا آثار دباغ، حتی نامی از بیدل نیز به میان نیامده است[15].
تا جایی که من جستهام، بعد از کتاب یاد شده یعنی «بیدل، سپهری و سبک هندی»، تنها یک مقاله از صالح حسینی در کتاب نیلوفر خاموش دربارهٔ تأثیر سپهری از بیدل منتشر شده است[16]. این مقاله نیز چون کتاب حسینی مورد توجه قرار نگرفت. حتی کامیار عابدی که جزء برترین سپهریپژوهان بحساب میآید، در مقالهٔ ارزندهای که به نقد و معرفی کتاب نیلوفر خاموش پرداختند، هیچ اشارهای به مقالهٔ بیدل و سپهری نکردهاند[17]. در نوشتهٔ دیگری با عنوان «جای خالی بیدل در قلرو سپهریپژوهی» از این موضوع سخن گفتهام و علاقهمندان را به همان متن ارجاع میدهم[18].
بیشک غفلت سپهریپژوهان از بیدل آثار آنان را ابترکرده است. ناگفته نماند که نقدهایی به کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» و مقالهٔ صالح حسینی وارد است. مخوصا اینکه ایشان تصویر جامع و مشخصی از تأثیرپذیری سپهری از بیدل نشان ندادهاند. در واقع هدف آنها به تصویر کشیدن رابطهٔ سبک شعر سهراب با شعر سبک اصفهانی و بیدل بوده است. در حالی که اگر از من بپرسید، بهتر بود ابتدا از قرابتهای قطعی لفظی و معنایی نطیر علاقهٔ هر دو آنها به بودا[19]–که در جای خود بحث بسیار مهمی است-، سخن میگفتند و در مرحلهٔ بعد مسائل سبکشناسانه را هدف قرار میدادند. ضمن اینکه در این مقالات حسینی اشتباهات زیادی راه یافته است. برای مثال به زغم او میان مثنویها و رباعیات بیدل با شعر سهراب قرابت بیشتری یافت میشود. البته در مورد رابطهٔ رباعیات بیدل با هشت کتاب چندان بیراه ننوشتهاند؛ اما در مورد مثنویهای او بعید میدانم. حسینی در اثبات این کلام از داستان مرد کاشی استفاده میکند و آن را مرتبط به آغاز کتاب صدای پای آب مییابد[20](ر.ک:، ص:130 تا 135). در حالی که نمونههای آشکار بیشتری در نگاه ویژهتر سپهری به غزلیات بیدل جای تردید نمیگذارد. چگونه میشود در مقالهای که سخن از شباهت بیدل و سپهری است به یکی دو نمونهای که میآورم اشاره نشود:
بیدل:
«باید دری به خانهٔ خورشید باز کرد»
سپهری: «آفتابی لب درگاه شماست/ که اگر در بگشایید/ به رفتار شما میتابد[21]»
چطور میشود از مشابهت رباعیات بیدل و سپهری سخن گفت و این مورد یاد نکرد:
بیدل:
ای کرمک شبتاب سحر نزدیک است»
سپهری:
نیست رنگی که بگوید با من/ اندکی صبر سحر نزدیک است[22]»
ناگفته نماند که صائب نیز میگوید: «دست خورشید به دامان سحر نزدیک است»
گذشته از بحث بیدل، جالب است اشاره کنیم که اگر چه شاعران و نویسندگان معاصر نیز _بخصوص فروغ فرخزاد_ سوژهٔ مقالات تطبیقی سپهریپژوهان بودهاند؛ اما تاحد زیادی از نزدیکان به اندیشهٔ او نظیر بیژن جلالی غفلت کردهاند. چگونه میشود نصرت رحمانی یا صادق هدایت را با سپهری مقایسه کرد؛ اما از تأثیرپذیری جلالی از سهراب، همچنین از تأثیرپذیری او از هوشنگ ایرانی سخن زیادی نگفت. شاید کامیار عابدی بیشترین توجه را به شباهتهای جلالی با سپهری داشته است. «در کلیت شباهتهایی قطعی از نظر نوع تفکر و تأمل شعری میان شعرهای سپهری و جلالی وجود دارد (ر.ک: از مصاحبت آفتاب، صص 137، 140، 174_173، 217)[23]»
شمس لنگرودی نیز در کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو به اشتراکات این سه شاعر یعنی هوشنگ ایرانی، سهراب سپهری و بیژن جلالی اشاره میکند[24].
حال با این توضیحات میتوان پرسید که چرا سپهریپژوهان از بیدل یا سبک اصفهانی یا جلالی غفلت کردهاند؟ البته پاسخ این پرسشها مشخص و معین نیست؛ اما بیشک بیدل هنوز در چنانکه باید وشاید مورد توجه دانشجویان ادبی نیست. همین گمنایی و نامحبوبی نسبی بیدل در ایران دلیل علمی و دقیقتر این اتفاق است_بخصوص در دهههای گذشته_. ضمن اینکه تخصص بسیاری از سپهریپژوهان دررشتههای غیر ادبیات، چون فلسفه است و مسلماً آشنایی چندانی با بیدل و سبک اصفهانی ندارند. ادیبان بیدلپژوه نیز نه تنها علاقهای به شعر سپهری نشان ندادهاند، بلکه در یکی دو مورد برخی از مشابهتهای شعر او را با بیدل رد کردهاند[25].
هوشنگ ایرانی نیز، به هیچ وجه مورد پسند اهل ادبیات قرار نگرفت و ازعرصهٔ نامآوران مهجور ماند. ایرانی به لحاظ قوت شعری حقیقتاً ضعیف مینماید؛ اما او را به دلیل مسیر نو، مطلوب و تاثیرگزاری که پیش گرفت، چنین سزاوار عقوبت نمیبینم. مسلماً سپهری نیز از شعر و اندیشهٔ او غافل نبوده است. حال چه سرّی است که ما یک شاعر را یا با دشنام و ناسزا کبود میکنیم یا سر تا پایش را در زر میگیریم، نمیدانم! بگذریم، جلالی اما برعکس بیدل، جزء شاعران سادهگوی ادبیات ماست. متاسفانه شعر او نیز مدتهاست مورد کمتوجهی قرار گرفته است. البته کتابها و پایاننامههایی دربارهٔ او منتشر شده است[26]؛ اما مثلاً کتابهای شعر او_جز گزیدهای نه چندان خوب از انتشارات مروارید_ مدتهاست تجدید چاپ نشده و دور از دسترس بسیاری از علاقهمندان قرار گرفته است. میتوان گفت شعر جلالی هم، چون شعر بیدل بیشتر مورد استقبال بعضی از خواص ادبیات قرار گرفته است و بس.
پیش از پایان دادن به این بحث لازم است یادآور مطلبی دیگر دربارهٔ مقالات تطبیقی سپهریپژوهان باشم. این بحث مربوط به مقالات اضافی و ناکارآمد است. فرض کنید بندهخدایی مقالهای دربارهٔ تفاوتهای آرتورشوپنهاور با مولانا بنویسد! پیداست که نفس این مقایسه چقدر مضحک و بیحاصل است. در واقع هر کسی که دو روز مولانا و روز شونپهاور بخواند متوجه تفاوتها میشود، چه نیازی است به مقاله!؟ بقول معروف: «از کرامات شیخ ما این است/ شیره را خورد و گفت شیرین است».
بخش زیادی از مقالات تطبیقی سهرابدوستان نیز دقیقاً چنین حالتی دارد. برای مثال تصویرگری منوچهری دامغانی کجا و سپهری[27]!؟ کشف این مطلب که باد در شعر سهراب نماد چیست و در شعر فروغ نماد چه مگر چه پیچیدگی یا حتی اهمیتی دارد که بخش پررنگی از یک مقاله باشد[28]؟ به هیچ وجه نمیگویم سپهری ممکن نیست با ایشان اندک آشنایی و مشابهتهایی داشته باشد. بحث اینجاست که اصلاً این موضوعات قابلیت مقاله شدن ندارند. هر که نگاهی به دیوان فروغ و نگاهی به هشت کتاب بیندازد متوجه تفاوتهای نگاه آنها به پدیدههای طبیعت نطیر باد و مرگ و… یا تفاوت بار معنایی شب در شعر او با شاملو خواهد گشت.
متاسفانه چنان که اشاره شد بسیاری، از سهرابپژوهان نامدار گرفته تا دانشجویان و استادان معمولی-که محصول سیستم معلوم الحال آموزش و پرورش و دانشگاههای این مرز و بوماند-، دچار این اشتباه بزرگ شدهاند. در نوشتن یک مقالهٔ تطبیقی باید هدفمند بود. نمیشود نام هر کسی را کنار نام سهراب گذاشت و به مقایسهٔ آنها پرداخت. با مقایسه بیدل صائب با سپهری هم به سرمنشأ بسیاری از ترکیبها و حتی جهانبینی سهراب دست یافت و هم بیدل را در آینهٔ سهراب، به جامعه شناشاند. مطلب دیگری که میتوان ذیل همین بحث مطرح کرد، نادیده گرفتن جهانبینی شخصی شاعر و به خرج دادن وسواس زیاد در ربط دادن سخنان او با دیگران است. مثلاً سهراب در کتاب «صدای پای آب»، لحن شاد و پرنشاطی دارد؛ اما در دفتر «مسافر» لحن او، اندوهناک بنظر میرسد. بعضی احوال او را در این دو کتاب، با بکار بردن اصطلاحات عرفانی «قبض» و «بسط» شرح میدهند[29]. آیا واقعاً نیاز به چنین کاری هست؟
چنانکه در ابتدا گفتیم دستهٔ دوم آثار تحقیقی مربوط به سهراب سپهری، آنهایی است که صرفاً با مبنا قرار دادن آثار او انجام شده است. در این بخش از تحقیقات نیز مواردی از قلم افتاده است و بر مواردی زیاده از حد تاکید میشود. برای مثال دربارهٔ عشق زمینی در هشت کتاب اثر قابل توجهی در دست نیست، در مقابل مقالات متعددی دربارهٔ مرگاندیشی او به چشم میخورد.
آنچه از مطلب بالا مهمتر بنظر میرسد، بیتوجهی سپهریپژوهان به این روش است. مثلاً بسیاری برای بررسی مفهوم «زن» در شعر او به آرای یونگ توسل جستهاند، در حالی که دست کم در چند مورد از جمله شعر «نزدیک دورها» _که در ابتدای متن بحث شد_ فارغ از اینکه پی تفسیر عرفانی آن باشیم یا نه، چنین نیازی احساس نمیشود. همچنین در میانهٔ شعر مسافر و شعر به باغ همسفران[30].
در این دسته از تحقیقات نیز مانند دستهٔ قبل اضافاتی به چشم میخورد. مثلاً چه لطفی دارد اگر دربارهٔ کلیدواژهٔ «شب» در شعر سپهری مقالهٔ مستقلی نوشت[31]؟ با یک نگاه به هشت کتاب میتوان فهمید که در دفتر اول شب نماد تنگناهای اجتماعی است. در دفتر دوم و تا حدی دفتر سوم نماد ترسهای درونی و پریشان حالی باطنی شاعر است و رفته رفته تقدس معنایی پیدا میکند تا آنجا که میگوید: «و نگوییم که شب چیز بدی است[32]». نیازی به یک مقاله مستقل نیست، مگر اینکه بخواهیم از آن استفادهٔ مطلوبتر وکارآمدتری بکنیم. فرض کنید بخواهیم در کنار دیگر نمونهها روند تغییر بار معنایی کلمات و تحول اندیشهٔ او را در طی زمان نشان دهیم. مثلاً بگوییم واژههایی نطیر «باد، خواب، مرگ و…» در دفاتر اولیه یکجور بار معنایی دارند و در دفاتر پختهتر شاعر معنای دیگری یا بخواهیم بار معنایی آنها را در حجم گستردهتری و شواهد بیشتر با استفادهٔ دیگر معاصران او مقایسه کنیم. نمونههای دیگری نیز از این موضوع دارد. نگارندهٔ کتابی بحث میکند که اگر سهراب بجای فلان واژه، واژهٔ دیگری بکار بردهبود معنای آن چقدر عوض میشده است.[33]
مطلب بعدی که حقیقتاً یکی از مهمترین گمشدههای سپهری پژوهان است، رابطهٔ شعر و نقاشی اوست. من بجز نوشتهها و گفتههای پراکندهای که در این باب دیدهام، مقالهٔ جامعی سراغ ندارم. بیشک استفادهٔ مطلوب از رابطهٔ نقاشیها و شعرهای او میتواند جریان تازهای در تحقیقات این حوزه ایجاد کند. سیروس شمیسا در مقدمهٔ کتاب «نگاهی به سپهری»، علاوه بر تاکید نکو بر این موضوع بر دو موضوع دیگر نیز تاکیر میکند. نقل آنها را خالی از لطف نمیبینم:
«باید حداقل سه کار ضروری در مورد او [سپهری] صورت گیرد:
- همهٔ نقاشیهای او در کتابی به صورت رنگی و با توضیحات چاپ شود. بیشک بین نقاشیهای او و شعرهایش ارتباطی است. من متاسفانه در این زمینه مطالعهٔ جدییی ندارم.
- به نظر میرسد هنوز، همهٔ اشعار سپهری به طبع نرسیده باشد. حجم سبز در 1346 چاپ شده است. بعد از آن کتاب ما هیچ، ما نگاه است که حدود ده سال بعد در ضمن هشت کتاب به طبع رسیده است، اما ماهیچ، ما نگاه فقط مشتمل بر 14 شعر است، آیا سپهری در مدت ده سال فقط همین چهارده شعر را گفته بود؟ علاوه بر این، بیشک قبل از سفر جاودانهاش در سال 59 باز هم اشعاری سروده بود. به هر حال امیدوارم اگر اشعاری از او در دست باشد، هر چه زودتر منتشر گردد.
- لازم است زندگینامهٔ جامع و دقیقی از او تنظیم گردد. زندگی مردان بزرگ بسیار زود جنبهٔ اساطیری پیدا میکند و تاریخ و افسانه در هم میآمیزد. دوستان سپهری خاطرات جالبی از او دارند که مجموعاً معرف شخصیتی رئوف و حساس است و اگر همهٔ آنها جمعآوری شود ممکن استدر تحلیل افقهای ذهنی و هنری او کمکی باشد[34].»
قطعاً میتوان لزوم انتشار یک کتابشناسی تحلیلی و انتقادی به روز را نیز به عرایض شمیسا اضافه کرد و بر آن تاکید بسیار داشت. باری، نقاشیهای او کم و بیش و در مجوعههای گوناگونی از جمله کتاب «نقاشیها و طرحهای سهراب سپهری»، منتشر شده است؛ اما کمتر مورد توجه سپهریپژوهان قرار گرفت، در حالی که یکی از منابع دست اول برای فهم درست شعر سپهری نقاشیهای اوست. برخی از شعرهای منتشر نشدهٔ سپهری نیز در مجموعههای پراکندهای از جمله کتاب «هنوز در سفرم» منتشر شده است، که البته مربوط جوانی و آغاز عمر شاعری او میباشد. در خصوص مورد آخر با شمیسا موافق نیستم. سوالی که خواهناخواه مطرح میشود این است که چه رابطهای در زندگی شخصی شاعر و آثار او وجود دارد؟ آیا توجه به این رابطه مثبت است یا منفی؟ بنابراین خود این موضوع که آیا استفاده از زندگی شخصی سهراب در تفسیر شعر و نقاشی او میتواند مثبت باشد یا خیر، به خودی خود موضوع مقالهٔ بسیار مهمی است. از منظر نگارنده نه تنها یکی از آفتهای سهرابپژوهی رویآوردن به زندگی شخصی اوست، بلکه این ویروسی است که به جان سایر جویندههای شعر معاصر نیز سرایت کرده است. بنظر من دوکتاب «پیر پرنیاناندیش[35]» و «بام بلند همچراغی[36]» نمونهٔ کاملی از این بیماری بحساب میآیند-خاصه پیر پرنیاناندیش–[37].
جای خالی دیگر در قلمرو سهرابپژوهی، تعیین نحوهٔ مواجهٔ او با ادبیات است. باید پیش از آغاز هر تحقیقی برای خود روشن کنیم که نگاه این شاعردر وهلهٔ اول به ادبیات و شعر و در وهلهٔ دوم به ادبیات کلاسیک ایران چگونه است. اگر چه مقالاتی دربارهٔ چگونگی رابطهٔ سهراب و دیگر شاعران برجستهٔ نوپرداز با ادبیات کلاسیک منتشر شده است؛ اما هیچکدام جامع نیستنند. ابتدا میپرسیم مگر فایدهٔ این کار و بررسی خصوصاً دربارهٔ سپهری چیست؟ بیشک سهراب یکی از اولین و بزرگترین نمایندگان شعر نیمایی است. قطعاً نگاه نمایندگان شعر نو به ادبیات از اهمیت بالایی برخوردارست و به خودی خود میتواند ما را در تحلیل جریانشناسی شعر معاصر یاری کند.
چرا یادگرفتهایم هر شاعری را با شاعر دیگر مقایسه کنیم و حکم دهیم که فلانی از فلانی بهتر است! چه ضرورتی دارد که بخواهیم قدرت شاعری سهراب را با سعدی مولانا و… مقایسه کنیم؟ نمیشود شعر را بستهبندی کرد و به خواننده گفت چون حافظ قویتر از سهراب است اول حافظ بخوان! از قضا این جفایی است که روزگاری ادیبان خراسانیپسند، در حق سبک اصفهانی و خاصه بیدل دهلوی مرتکب شدند. حال اینکه برداشت نسل جدید دربارهٔ شعر سپهری چه باشد، بحث دیگری است و صد البته که نقدهای بسیاری به آن وارد است.
سپهری در یکی از نامههای خود مینویسد: «فرخی سیستانی را شاعر نمیدانم[38]». این ادعا البته که ادعای بزرگی است؛ اما از زبان یکی از بزرگان شعر نو حرف میزنیم، بنابراین نمیتوان از آن چشمپوشید یا با دشنامی چند از کنار آن عبور کرد. باید توجه داشت که سحن سپهری دربارهٔ فرخی و احتمالاً دیگر شاعران این سبک چون چون سخنان سطحی شاملو، صرفاً ریشه در دوری آنها از اجتماع ندارد. نقد سپهری نقدی زیربناییتر است، بنابراین میتوان پرسید _گذشته از مسائل اجتماعی و مدایح آن شاعران_، چه تفاوتهای مهمی میان نقد سپهری و شاملو_دو نماینده برجستهٔ شعر نو_ به ادبیات کلاسیک_خاصه شعر سبک خراسانی_ وجود دارد؟ چه چیزی باعث جدایی کثیری از شاعران امروز از شعر سبک خراسانی است. سبکی که اوج قوت و استواری زبان و صلابت شعری است؟ آیا حق با این دسته از شاعران است؟ چه میزان؟ ضمن این که این جدایی تنها مربوط به شعر کلاسیک نیست، بلکه خبری از رد نثرهای استوار بزرگانی چون نصرالله منشی نیز در شعر معاصری چون فروغ فرخزاد و سهراب سپهری کمتر دیده میشود. شاید در نگاه اول این مسائل را مربوط به سپهریپژوهان نمیبنیم، اما به واقع چنین نیست. باید برای خود تعریف کنیم که نگاه این شاعر به چیستی ادبیات و شعر چگونه بوده است؟ چنانکه گفتیم با پاسخ به این سؤال هم بخشی از جهانبینی شخصی او را که از یکی از پنج نمایندهٔ بزرگ شعر نوست، دریافتهایم و هم میتوانیم نقد و تحلیل دقیقتری از این شعر بدست دهیم. چگونه میشود هواخواهان سهراب سپهری را «خردگریز» خواند و حرفی از وظیفهٔ شعر و تعریف سپهری و البته تعریف خود از شعر سخنی نگفت.
شفیعی کدکنی مینوسد: «در عصر خود ما نیز نسلی که به سپهری چنان هجوم برده که گویی از نظر ایشان سپهری شاعر بزرگتر از سعدی و حافظ و مولوی است، به همین دلیل است، این نسل، نسلی است که از هرگونه نظام خردگرایانهاییبیزار است و میکوشد که خرد خویش را، به هر وسیلهای که در دسترس دارد، زیر پا بگذارد و یکی از این نردبانها سپهری است و اگر سپهری کم آمد کریشنامورتی و کاستندا را هم ضمیمه میکند وگرنه چگونه امکان دارد که جوانی یک مصراع از سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی و از معاصران امثال اخوان و فروغ و نیما به یاد نداشته باشد و مسحور هشت کتاب سپهری باشد. آیا این جز نشانههای آسیبشناسانهٔ همان بیماری است؛ بیماری نسلی که دلش نمیخواهد پایش را روی نقطهٔ اتکاییخردپذیر استوار کند و ترجیح میدهد در میان ابرها و مه خیال (وضو با تپش پنجرهها) بگیرد و (تنها) باشد و از هر سازمان و گروه و حزب و جمعیتی بیزار است؛ سپهری شاعر (تنهایی) است»(ر.ک: با چراغ و آینه، ص 604).
از منظر من میتوان پرسید چرا یادگرفتهایم هر شاعری را با شاعر دیگر مقایسه کنیم و حکم دهیم که فلانی از فلانی بهتر است! چه ضرورتی دارد که بخواهیم قدرت شاعری سهراب را با سعدی مولانا و… مقایسه کنیم؟ نمیشود شعر را بستهبندی کرد و به خواننده گفت چون حافظ قویتر از سهراب است اول حافظ بخوان! از قضا این جفایی است که روزگاری ادیبان خراسانیپسند، در حق سبک اصفهانی و خاصه بیدل دهلوی مرتکب شدند. حال اینکه برداشت نسل جدید دربارهٔ شعر سپهری چه باشد، بحث دیگری است و صد البته که نقدهای بسیاری به آن وارد است. این نسل نه تنها در دریافت ژرفای شعر سپهری عاجزند، بلکه از آن بدتر و مخربتر، دریافت ایشان از شعر شاملو است که بقول خود استادکدکنی تنها بیوزنی آن را برگفتهاند.
نکتهٔ بعدی اینکه چنانکه درمیابم شاملو و اخوان و تاحدی فروغ رسالت شعر را بیشتر در حوزهٔ اجتماعی و وضع سیاسی عصر خود محدود کردهاند؛ اما در شعر سپهری دغدغههای فلسفی حرف اول را میزند. در دفتر مسافر اندوهی که سپهری از آن سخن میگوید ربطی به وضع سیاسی جامعه ندارد، بلکه او غمی وجودی را مد نظر دارد. این اتفاق سالها بعد در شعر جلالی نیز به نحو قابل ملاحظهای تکرار میشود.
بنابراین یکی از دلایل روی آوردن نسل جوان به سپهری نه بیماری خردگریزی که دغدغههای فلسفی و وجوی اوست که در شعر معاصر ما جای چندانی ندارد. به تعبیر داریوش آشوری: «سپهری شاعری است دارای سلوک باطنی، و سلوک باطنی او مستقیم با سیر زندگیش از نوجوانی به جوانی و پختگی و سپس تا آستانهٔ پیری و تجربههای درونی او در این سیر بیشتر رابطه دارد تا هر حادثهٔ بیرونی[39]» آنچه شعر سهراب از شعر بسیاری از معاصرانش متمایز میکند، همین سلوک باطنی اوست. این سلوک باطنی و دغدغههای وجودی و فلسفی در شعر فروغ و شاملو و اخوان نیز یافت میشود؛ اما مسلماً در این عرصه هرگز به سهراب نمیرسند. تنهایی سپهری نیز نه تنها ریشه در خردگریزی ندارد، بلکه حاصل آشنایی نسبی او با فلسفهٔ دنیای جدید و درک فلسفی بالای اوست.
آنچه تاکنون گفته شد اغلب اشارههای تیتروار و گاه مفصلی بود به کاستیهایی که از ظن من در قلمرو سهرابپژوهی وجود دارد. خوب است پیش از پایان دادن به این جستار از بخشی از آثار و کوششهای پربار سپهریپژوهان نیز یادکنیم. از جمله آثار نکویی که با عنایت به شعر سهراب نگاشته شده است، سلسله مقالات «طرحوارهای از عرفان مدرن» میباشد[40]. هر چند به هیچ وجه بضاعت قضاوت دربارهٔ چند و چون آن طرح را ندارم؛ اما نفس این نوع مواجه با شعر سپهری را قابل ستایش میبینیم. آنچه از این مقاله مراد کرده بودم تاکید بر ضرورت طرح ایجاد مباحث نو و هدفمند در بررسی شعر سپهری بود.
نویسنده: مهرداد مهرجو
ارجاعات:
[1] علاوه بر این و برای اطلاع دقیقتر، میتوانید به کتاب زیر رجوع کنید:
کامیار عابدی، «از مصاحبت آفتاب»، تهران، ثالث، 1376
[2] نظیر «سهراب، مرغ مهاجر،» از پریدخت سپهری یا فیلم «رویای سهراب» به کارگردانی علی قویتن که البته هنوز اکران نشده است.
[3] شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، تهران،1398، صفحهٔ 605
[4] برای اطلاع از نظر ایشان، به کتاب زیر رجوع کنید:
مهدی شریفیان و مسعود دوستپرور، به رنگ معما، همدان، دانشگاه بوعلی،1390
[5] رجوع شود به کتاب زیر:
حسن حسینی، بیدل، سپهری و سبک هندی، تهران، سروش، 1368، ص 71 تا 72
[6] مراد مقالهای است با عنوان: «بیدل، سپهری و بازگشت به خویشتن» که از طریق سایت پرتال جامع علوم انسانی قابل دانلود میباشد.
[7] برای آگاهی بیشتر از این موضوع به مقالهٔ زیر رجوع شود:
سیدهادی طباطبائی، با دباغ بر سر سفرهٔ سهراب، منتشر شده در سایت دینآنلاین
[8] سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1360، شعر «نزدیک دورها»
[9]برای اطلاع از نطر ایشان به مقالات زیر رجوع کنید:
سیروس شمیسا، “زن شبانهٔ موعود”، مندرج در “نگاهی به سپهری”، تهران، صدای معاصر، 1393
سروش دباغ، “خواهر تکامل خوشرنگ” و “حوری تکلم بدوی”، مندرج در “فلسفهٔ لاجوردی سپهری”، تهران، صراط،1393
[10]نقل از مقالهٔ دیگرم،:
مهرداد مهرجو، به تماشا سوگند: (وجوه مشترک شعر سعدی و سپهری)، منتشر شده در سایت دینآنلاین
[11] امیر اسدیان، سپهری از شب میگوید از خفقان،،، 1396
[12] برای اطلاع بیشتر از این موضوع، بنگرید به:
شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، تهران،1398، صفحهٔ 605
[13] مقالهٔ ایشان دربارهٔ یونگ و سپهری در دست انتشار است.
[14] این مقالات درسایت دینآنلاین قابل ملاحظه است. (به استثنای مقالهٔ مربوط به سپهری و شریعتی که در کتاب فلسفهٔ لاجوردی چاپ شده است.)
[15]البته ایشان ممکن است بعدها به این موضوع بپردازند
[16]صالح حسینی، “بیدل و سپهری”، مندرج در کتاب «نیلوفر خاموش»، تهران، نبلوفر، 1379
[17] برای دسترسی به این مقاله به کتاب زیر رجوع کنید:
کامیار عابدی، از مصاحبت آفتاب، تهران، ثالث،1376، ص 309 تا 329
[18]مهرداد مهرجو، جای خالی بیدل در قلمرو سپهریپژوهی، منتشر شده در سایت دینآنلاین
[19] برای اطلاع بیشتر از رابطهٔ بیدل با بودا، به مقالهٔ زیر رجوع کنید:
عبدالحمید ضیایی، بررسی اندیشههای فلسفی در شعر بیدل دهلوی، منتشر شده در قند پارسی، شمارهٔ 39 و 40
[20] بنگرید به:
سیدحسن حسینی، بیدل، سپهری و سبک هندی، تهران، سروش، 1368، ص 130 تا 135
[21] همان، شعر «سورهٔ تماشا»
[22] همان، شعر «غمی غمناک»
[23] نقل از کتاب زیر:
کامیار عابدی، «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»، تهران، جهان کتاب، 1397، صفحهٔ 45
[24] شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو (4 جلدی)، تهران، مرکز،
[25] شفیعی کدکنی در کتاب شاعر آینهها میگوید حسآمیزی شعر سهراب ریشه در شعر فرنگ دارد، نه سبک اصفهانی.
[26] از جمله:
کامیار عابدی، «بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما»، تهران، جهان کتاب، 1397
[27] مرادم کتاب زیر و مقالات مانند آن است:
زهرا بهلولی، گلخانهٔ فکر، تهران، تیرگان، 1400
[28]مرادم مقاله زیر است:
سروش دباغ، فروغ و سهراب: فاصلههایی که غرق ابهاماند، منتشر شده در سایت دینآنلاین
[29] مرادم بیشتر کتاب زیر است:
سیروس شمیسا، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر، 1393،148
[30] برای اطلاع از نظر نگارنده دربارهٔ این موضوع، به مقالهٔ زیر رجوع کنید:
مهرداد مهرجو، «مواظب تبخیر خوابها»، منتشر شده در سایت دینآنلاین
[31] برای نمونه میتوانید مقالهٔ زیر را ببینید:
محمدکاظم حقشناس، بررسی کلید واژهٔ غنایی شب در اشعار سهراب سپهری، منتشر شده در نشریهٔ تحقیقات تعلیمی و غنایی زبان و ادب فارسی، تابستان 91، شمارهٔ 12، ص 107 تا 122
[32] همان، دفتر صدای پای آب
[33] رجوع کنید به کتاب زیر:
پگاه مصلح، دویدن تا ته بودن، تهران، ققنوس،1398، صفحهٔ 40
[34] سیروس شمیسا، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر، 1393، صحهٔ 16 و 17
[35] ر.ک:
میلاد عظیمی و عاطفه طیه، پیر پرنیاناندیش، تهران، سخن، 1391
[36] ر.ک:
سعید پورعظیمی، بام بلند همچراغی، تهران، هرمس، 1396
[37] امیدوارم مقالهٔ مستقلی در نقد این اثر منتشر کنم.
[38] سهراب سپهری، هنوز در سفرم، بکوشش پریدخت سپهری، تهران، فرزان، 1386، ص 78
[39] داریوش آشوری، «سپهری در سلوک شعر»، باغ تنهایی، بکوشش حمید سیاهپوش، تهران، نگاه،1389، ص 9
[40] این مقالات نوشتهٔ سروش دباغ در طی سالیان اخیر است و همچنان ادامه دارد. برای دسترسی به آنها میتوانید به سایت ایشان مراجعه کنید.