«یونگ» و «سپهری»؛ و روحی که در جهتِ تازه اشیا جاری است| سروش دباغ
در این جستار به بررسی آراء و نظرات سهراب سپهری و کارل گوستاو یونگ میپردازیم. دو شخصت برجسته از دو سنت فکری مختلف. کارل یونگ از حیثی شبیه به هایدگر است. تأثیرات مستقیم او در اشعار و مکتوبات سپهری دیده میشود. کافی است با مکتوبات یونگ و هایدگر و سپهری[2] مأنوس باشی تا تاثیرات این دو متفکر غرب را بر سهراب دریابی. انس با آثار سپهری از سویی و آشنایی با روانشناسی، روانکاوی و فلسفه سده بیستم به سهولت به ما نشان میدهد که سهراب متأثر از این دو شخصیت است. در برخی از اشعار هشت کتاب، میتوان ردّ پایِ محسوسِ ایدههای یونگی را در زیست جهان سهراب سراغ گرفت.
یونگ[1]، زندگی و ایدهها
یونگ وقتی سی و هشت ساله بود، فکر کرد که دچار خبط دماغ شده و احوالش ناخوش گشته و به تعبیر خودش: «در وسط هوا معلق شده و احساس تنهایی و سرگردانی ژرفی میکرد». از اینرو، زندگی آکادمیک را رها کرد.[3] بعدها یونگ «دوران میانسالی» را برکشید؛ بین 35 تا 50 سال؛ دورانی که «فردیت»[4] و بلوغ روانی در آن شکل میگیرد. در خود او نیز همین دوران، احوال دگرگون کننده سر برآورد.
در سنت ایرانی ما نیز دست کم دو فرد برجسته، ابوحامد غزالی[5] و جلالالدین رومی در همین سنین بودند که تحول احوالی در ایشان رخ داد و تولدی دوبارهای پیدا کردند و آدمِ دیگری شدند. به تعبیر مولانا:
چون دوم بار آدمیزاده بزاد پای خود بر فرق علتها نهاد
یونگ کار دانشگاهی را رها کرد و صرفاً با مراجعان و بیماران خود کار میکرد و پیش میرفت تا به نظامِ مختارِ خود در حوزه روانکاوی رسید؛ تا جایی که از زیرِ شنلِ فروید خارج شد.
یونگ در کودکی منزوی بود؛ از مادر و پدری به تعبیر خود «روان نژند» به دنیا آمده بود. زندگینامه نویسان یونگ آوردهاند که او سالها پیکرهای چوبین را که خود تراشیده بود، در اتاق زیرشیروانی نگاه می داشتهاست. برای گریختن از مشکلات زناشویی مادر و پدر و رابطه پرتلاطمی که او نیز متأثر از آنها بود، ساعتها در آن دورانِ خردسالی و نوجوانی با همان پیکره، اوقات، رؤیاها، تصورات و تخیلات خود را سپری میکرد، با او سخن میگفت و درد دل میکرد. از همانجا به نزد یونگ قصه رؤیاپردازی، خیالانگیزی برجسته شد و به اموری توجه کرد که قابل مشاهده نبود[6].
یونگ از منتقدان مدرنیته بود. به اعتقاد وی مدرنیته و تکنولوژی جدید، یکی از علل یأس و احساس پوچی بشر است. هرچند بدون اینکه در مقام انکار اهمیت آن باشد، موضع خود را توضیح میداد. به تعبیر وی غفلتی پدید آمده و ا ما از پیشینه و نسبت خود با گذشته و اساطیری که داشتهایم، غافل بمانیم. در عین حال، او یک روانکاو سده بیستمی بود و در تئوریپردازیهای خود به قصه ناهشیاری[7] بیشتر از فروید تاکید کرد. وی معتقد بود یکی از مقوماتِ رسیدن به شخصیت سالم یا روانِ سالم عبارت است از برجسته کردن و برکشیدنِ تجربیات ناهشیار. به روایت یونگ، رویارویی با ضمیرِ ناهشیار است که ما را به سلامتِ روان سوق میدهد.
یونگ معتقد بود که ما میراثدار تفکر مهمی هستیم و در این راستا به مطالعهای وسیع در افسانههای تمدنهای باستانی پرداخت. حتی به علومی همچون کیمیاگری و اخترشناسی و غیبگویی نیز توجه کرد. او بر این باور بود که رابطه ما با بنیادهای ناهشیار شخصی قطع شدهاست. در همین راستا تاکید میکرد که ارزشهای معنوی و اتحادمان با طبیعت را ازدست دادهایم. میگفت ما با گذشته خود بیپیوند شدهایم و بیهودگی بر ما مستولی گشتهاست. یکی از تعابیر یونگ عبارت است از «روان نژندی همگانی عصر ما». این روان نژندی همگانی به سبب نداشتن ارتباط معنوی با گذشته، سر برآورده است. از منظر او، تجدیدِ ارتباط با ناهشیار شخصیت، قوام بخش احراز سلامتِ روان است. در نظام یونگی شخصیت انسان سه مؤلفه دارد[8]: «من (ذهن هوشیار)»، «ناهشیار شخصی» و «ناهشیار جمعی»[9].
من
«من» همان ذهن هوشیار است. همان چیزی که متکفل تمام ادراکات، خاطرهها، اندیشهها و احساسات ما است. «منی» که به یاد میآورم، میفهمم، میبینم و ادراک میکنم. اینها همه آن چیزی است که «من» را در نظام یونگی میسازد. وی مطابق با همین «منی» که هوشیار است، در باب گرایشهای شخصیتی «برونگرا»[10] و «درونگرا»[11] و آن چهار کنشی[12] که هرکدام از گرایشها دارند، هشت سنخ روانی را از یکدیگر تفکیک میکند. این هشت سنخ ناظر به بخشِ هوشیار یا «من» که اولین مؤلفه از مولفههای سهگانه شخصیت در نظام یونگ است، میباشد. پس از آن یونگ فراتر میرود و بدانچه مهمتر است میرسد که عبارت است از ناهشیار.
ناهشیاری
این قسمت دارای دوسطح است: ناهشیار شخصی و ناهشیار جمعی.
به طور خلاصه ناهشیارِ شخصی را میتوان به «بایگانی» تعبیر کرد. این بخش حاوی همه احساسها، اندیشهها وخاطرههای ماست؛ اما اغلب بسیاری از اندیشهها و خاطرهها پیش ذهنمان حاضر نیستند. گویی اتفاقی را که پیشتر افتاده، میتوانیم از بایگانی بیرون کشیده، بدان رجوع و صدایش کنیم. رابطه دوسویهای میان هوشیاری و ناهشیار فردی درنظام یونگ وجود دارد. به عنوان مثال وقتی این متن را میخوانید ممکن است ذهن شما به سمت دیگری برود و خاطرهای را به یادآورید یا وقتی برنامهای را میبینید یا میشنوید؛ یاد سخن، خاطره یا حتی رنجی که کشیدهاید بیفتید.[13] در نظام یونگی ناهوشیاری شخصی است که میتواند امور را فرایاد ما بیاورد.
یونگ در آثارش یک جنبه مهم ناهشیارِ شخصی را که در عقدهها[14] بروز و ظهور پیدا میکند، نیز بیان میکند. منظور، مجموعهای از عواطف و خاطرهها و اندیشههای مربوط به یک موضوع مشترک است. او در نهایت، به سراغ آنچه به تعبیری ژرفتر است و در ضمیر ناخودآگاه ما وجود دارد میرود: ناهشیار جمعی. روان انسان صرفاً به خاطراتِ دوران کودکی منحصر نمیشود؛ بلکه تجارب خاصی که در تاریخ تکامل بشر از طریق توارث از نسلی به نسلی منتقل شدهاست نیز در شکلگیری روانِ ما تاثیرگذار بودهاند؛ بسان مَخزنی که گویی تجربههای مشترک، در آن ریزش کردهاست. این امور، ژرفترین و دست نیافتنیترین سطح شخصیت انساناند که «ناهشیار جمعی» نامیده میشود؛ ناهشیاری جمعیای که قوامبخش کاراکتر و شخصیت انسان است. به روایتِ یونگ شاید همین ناهشیار جمعی نیرومندترین و موثرترین عامل شکلگیری شخصیتِ ما باشد.
بعد از این یونگ به سراغ «کُهن الگو»[15] میرود؛ در زبان پارسی به آن سنخهای کُهن هم گفتهاند؛ تولد، مرگ، خدا، شیطان، مام زمین و… در زمره کهن الگوهاییاند که در بحث ضمیر ناخودآگاه یا ناهشیار جمعی در نظام یونگی به بحث گذاشته شدهاند؛ کهن الگوهایی که در تاریخ انسانی شکل گرفته و سر برآوردهاند.
در میان این سنخهای کهن در ناهشیار جمعی، تعدادی از آنها تکامل یافتهتر، نیرومندتر و موثرترند. آنها عبارتند از الگوی صورتک یا نقاب[16]، همزاد آنیما و آنیموس[17]، سایه[18] و خود[19]. میتوان گفت اینها مهمترین کهن الگوها در نظام یونگی هستند که در شکلگیری روان ما نقش مهم و جدی ایفا کردهاند.
از طرف دیگر «فردیت» در آراء یونگ در میانسالی محقق میشود. مهمترین دوره از ادوار زندگی برای «بلوغ روانی» به روایت یونگ همین دوران است؛ یعنی زمانی که از نوجوانی و جوانی عبور کرده و به میانسالی رسیدهایم. از منظر یونگ، در این دوره، کانون توجه فرد از جهان برون به درون معطوف میشود. نیمه دوم زندگی بیشتر صرف حیاتِ ذهنی میشود و میزان درون گراییِ فرد بیشتر میگردد و میتواند به نوعی با خودش به صلح میرسد و «فردیت» را تجربه کند و بچشد.
یونگ مثالهایی میزند در باب کسانی که به فردیت رسیدهاند؛ از عیسی مسیح و بودا نام میبرد. در انتهای نیمه اولِ زندگی، فرد میتواند با ناهشیار خود مواجه شود و ندای ناهشیار را بشناسد و بپذیرد. همچنین به رویاها و تخیلات خود توجه کند و آنها را به کار گیرد. مفهوم «تخیل آفریننده» در نظام یونگی متضمن همین معنا است. او میگوید باید به جای اندیشه هوشیارِ موجود درنیمه اول عمر، ناهشیارِ خود را آشکار کنیم. در نظام یونگی پس از در آغوش گرفتن ناهشیاری و اتصال با ناهشیارِ جمعی، برای بروز و ظهور تخیل آفریننده مجال حضور پیدا میشود؛ سپس «فردیت» بدست میآید. در نگرش یونگی، مفهوم توازن نقشِ پررنگی دارد. به همین علت در انسان فردیت یافته هیچکدام از کنشها و گرایشهای بیان شده مانند برونگرایی یا درونگرایی و… بر دیگری غلبه ندارد و «بلوغ روانی» از پیِ اینها درمیرسد.
از سوی دیگر، یونگ به محدودیتهای عقل هم توجه دارد؛ به همین سبب یکی از منتقدان مدرنیته است. به روایت او، ما نباید خود را با عقل یکی بینگاریم. باور به محدودیتهای عقل، ایدهای است که فیلسوفان پست مدرن هم درباره آن بسیار سخن گفتهاند. ویتگنشتاین هم که در کاوشهای فلسفی از مفهوم «فرم زندگی»[20] صحبت میکرد، از همین منظر بر محدودیتهای عقل تکیه میکرد[21]. میتوان چنین انگاشت که از این حیث یونگ با این فیلسوفان هم داستان بوده است. به تعبیر دیگر، به روایت او نمیتوان بر «عقل تنها»[22] تکیه کرد و مواجهه خود با جهان پیرامون را سامان بخشید.
اساطیر و کهن الگو (یونگ، سپهری، شایگان)
اساطیر گذشته برای یونگ جذاب، مهم و محوریاند؛ سپهری هم در اشعار خود به اساطیر به همین اندازه توجه میکند. هرچند دیگر شاعران معاصر نیز به اساطیر پرداختهاند، اما اگر سپهری در این میان منحصر به فرد نباشد، حتماً از مهمترین آنهاست. این تفطن و توجه به اساطیر -به تعبیر یونگ- و ضمیر ناخودآگاه جمعی که در اینگونه شدنِ ما ریزش کرده، در اشعار سپهری مشخص است؛ خصوصاً دو منظومه بلند «صدای پای آب» و «مسافر» تبار و طنین یونگیِ جدی دارند.
شایگان در بتهای ذهنی و خاطره ازلی[23] اشاره مستقیم به یونگ و قصه ضمیر ناخودآگاه جمعی میکند. او به سراغ هند و دوران گذشته میرود و اساطیر و خاطره جمعی را به میان میکشد:
«حافظه مملو از تاثرات ذهنی گذشته (vasana) است که بر سبیل دگرگونیهای بیشمار انسان طی گردش چرخ بازپیدایی به او منتقل شدهاند. به عبارت دیگر روان انسان مملو از زمانی است «فشرده»، زمانی که به علت محتوای دیرینهاش آدمی را همچون سایه دنبال میکند. «تاثرات دیرینه» تشکیل دهنده «خاطره جمعی» است که همان ناخودآگاه باشد. این مفهوم شباهت عجیبی با مفهوم «ناخودآگاه جمعی یونگ» دارد. ولی هند خواستار گریز از حافظه است. هند نگران آزادی و طالب نابودی این زمان «فشرده» موجود در ناخودآگاه است و یکی از طرق انهدام آن توسل به آداب و فنون «یوگا» است. «یوگا» حذف امواج روانی و ذهنی است… به عبارت دیگر، «یوگا» هنر مبدل کردن ذهن و روان به صفحهای پاک و بیخط و نقش است. صفحهای که همه نقوش و صوَر از همه آن حذف شدهاست و این راه یوگا است که از طریق تنظیم دم و بازدم و مراقبه و تفکر و سرانجام فنا و وصل (samadhi) بدست میآید»[24].
شایگان، مفهوم «ضمیر ناخوداگاه جمعی» را در هندوئیسم تبارشناسی میکند. سپس قصه یوگا را که تلاشی است در جهت اطفاء تموجات ذهنی، بر میکشد و توضیح میدهد. در واقع، آنچه را که امروزه یکی از روشهای ذهنآگاهی[25] است و تبارش به هندوئیسم و بودیسم میرسد، آنچه میتوان از آن به «روزه روان» تعبیر کرد، تبیین میکند.[26] هنر مبدل کردن ذهن و روان به صفحهای پاک و بیخط و نقش؛ صفحهای که همه نقوش و صور از آن محو شده باشد و این از طریق تنظیم دم و بازدم و مراقبه و تفکر بدست میآید؛ به تعبیر اکهارت تُله «اینجا و اکنون»[27] واقع شدن و پس زدن انواع قیل و قالهای ذهنی که مخلّ سلامت روان و احراز آرامش باطن است[28].
مفهوم ناخودآگاه در نظر سپهری
در میانسالی است که سهراب، تشخص و تفرّد خود را در شاعری پیدا کرد و شکفته شد و بوی خودش را داد و نقش خود را بر صحیفه شعر معاصر زد. میتوان اثر «صدای پای آب»[29] را تولدی دوم برای سهراب دانست. این اثر در سال 1343 سروده شده، زمانی است که سهراب سی و شش ساله است. «مسافر»[30] نیز در همان دورانِ «میانسالی» به معنای یونگی متولد شد. در نظام یونگی، سی و پنج تا پنجاه سالگی مهمترین دوران برای بروز و ظهور «فردیت» است. دو اثری که سهراب میسراید و در پی آن دفتر «حجم سبز»[31]، نام سهراب را جاودان کرده است. تولد دوباره سپهری با سرایش «صدای پای آب» در سی و شش سالگی آغاز میشود و با سرایشِ «مسافر» در سی و هشت سالگی ادامه مییابد.
زندگی سهراب به روایتِ خود
دوران کودکی سپهری متفاوت با دوران کودکی یونگ بوده؛ از روان نژندی رنج نبرده و روابط صمیمانهای با اعضای خانواده داشته؛ طریقهای که یونگ داشته و در رؤیا در اتاق زیرشیروانی و پیکره چوبین ساخته شدهاش به سرمیبرده، در زندگی سهراب دیده نمیشود. به نظر میرسد مطابق با نظام یونگی، سهراب در میانِ تیپهای هشتگانه، شخصیتِ «درونگرای شهودی»[32] داشته؛ شخصیتی شاعر و نقاشی خلّاق که کفه درونگراییاش پررنگتر بوده است. سهراب در باب دوران کودکی خود میگوید:
«من کاشیام.اما در قم متولد شدهام. شناسنامهام درست نیست. مادرم میداند که روز چهاردهم مهر (6 اکتبر) به دنیا آمدهام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را میشنیدهاست. در قم زیاد نماندهایم. به گلپایگان و خوانسار رفتهایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشتهام. دوران خردسالی من در محاصره ترس و شیفتگی بود. میان جهشهای پاک و قصههای ترسناک نوسان داشت»[33].
در ادامه میگوید:
«با عموها و اجداد پدری در یک خانه زندگی میکردیم. و خانه بزرگ بود. باغ بود و همهجور درخت داشت. برای یاد گرفتن، وسعت خوبی بود. زمین را بیل میزدیم. چیز میکاشتیم. پیوند میزدیم. هرَس میکردیم. در این خانه پدرها و عموها خشت میزدند. بنّایی میکردند. به ریختهگری و لحیمکاری میپرداختند. چرخ خیاطی و دوچرخه تعمیر میکردند. تار میساختند. به کفاشی دست میزدند. در عکاسی ذوق خود میآزمودند. قاب منبّت درست میکردند… نجاری و خراطی پیش میگرفتند. کلاه میدوختند. با صدف دکمه و گوشواره میساختند. کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود و در طراحی دست داشت. خوشخط بود و تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخت. در چنان خانهای خیلی چیزها میتوان یاد گرفت. من قالیبافی را یاد گرفتم و چند قالیچه کوچک از روی نقشههای خودم بافتم. چه عشقی به بنّایی داشتم. دیوار را خوب میچیدم. طاق ضربی درست میکردم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف دنبال معماری نرفتم. در خانه آرام نداشتم. از هرچه درخت بود بالا میرفتم. از پشت بام میپریدم پایین. من شّر بودم. مادرم پیشبینی میکرد من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچههای یک خانه نقشههای شیطانی میکشیدیم. روز دهم مه 1940 موتور سیکلت عمویم را دزدیدیم و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتم. از دیوار باغ مردم بالا میرفتیم و انجیر و انار میدزدیدیم. چه کیفی داشت. شبها در دشت صفیآباد به سینه میخزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشتهای خود میفشردیم. تمرین خوبی بود. هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا میشود. خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر وعموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار میرفتم. بزرگتر که شدم، عموی کوچکم تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرندهای که زدم یک سبز قبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیدهدم به صحرا میکشید و هوای صبح را میان فکرهایم مینشاند. در شکار بود که ارگانیسم طبیعت را بیپرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم. اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمیدیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بارآورد. تماشای مجهول را به من آموخت.»[34]
سهراب در این روایت، هم دوران کودکی پر شر و شورش را بیان میکند و هم انسی را که با طبیعت دارد، به تصویر میکشد. چنانکه آمد، یونگ معتقد بود یکی از گیر و گرفتهای ما این است که با ضمیر ناخودآگاه آشتی نکرده، رویارو نشدهایم و از طبیعت روی برگرداندهایم. تعبیر جالبِ سهراب در این فقره از این قرار است: «شوری برای تماشا داشتم». به تعبیری دیگر، او تازگی و نویی را میبوییده و میچشیده؛ از اینرو میگوید: به پوست درخت دست کشیدم، در آب روان دست و رو شستم، در باد روان شدم و چه شوری برای تماشا داشتم.
سپهری در ادامه میگوید:
«من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند، من هم میخواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی در مسجد بسته بود. بقّال سر گذر گفت: «نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید»… من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشتهباشم.»[35]
فقراتِ یاد شده، انس با طبیعت و سنتِ پسِ پشت را که متناسب با نگاه و زیست جهانِ یونگی است، به نیکی نشان میدهد.
افزون بر این، سپهری در اطاق آبی از انس خود با یونگ و مفاهیم یونگی پرده بر میگیرد؛ اتاقی که در انتهای باغ خانوادگی آنها قرارداشته و هروقت دل سهراب میگرفته، بدانجا میرفتهاست. گویا از زمانی که در این اتاق مار دیده شد، خانواده آنجا را ترک و به سوی دیگر باغ رفتند:
«دیگر در اطاق آبی فرش نبود، صندوق مخمل نبود، لاله و آینه نبود، هیچچیز به خالی اطاق چنگ نمیزد، اطاق آبی خالی بود مثل روان تائوبیست، میشد در آن به «آرامش در تهی» رسید. به السکینه رسید، هیچ کس به اطاق آبی نمیرفت، من میرفتم. اطاق آبی یک اطاق معمولی نبود، مغز معمار این اطاق در «ناخودآگاهی گروهی» نقشه ریختهبود. خواسته بود از تضادهای درونی بگذرد و به تمامی خود برسد individuation:. به ندرت میشود به روانشناسان گوش کرد. آن هم روانشناسی quantitative امروز، ادراک مکانیک دارند».[36]
مراد سهراب از «ناخود آگاهی گروهی»، همان «ناهشیاری جمعی» است که نسب نامه یونگی دارد.
چنانکه آمد، در نظام یونگی توازن میان بخشهای مختلف روان ما برقرار میشود و فرد بلوغ و شکوفایی روانی را میچشد. عبارت «خواسته بود از تضادهای درونی بگذرد»، متضمنِ همین معناست؛ فراتر رفتن از تضادهایی که روان را پاشان و پریشان میکند و به فرد کمک میکند تا «به تمامی خود برسد». سهراب در ادامه میگوید: «به ندرت میشود به روانشناسان گوش کرد. آن هم روانشناسی quantitative امروز، ادراک مکانیک دارند». سهراب روشن نوشته، هر چند موجز. روانشناسی quantitative یعنی روانشناسی کمّی. سپهری این متن را دهه 50 شمسی نوشته؛ دهه 70 میلادی در سده بیستم، پنجاه سال پیش. روانشناسی انسانگرا[37] از دهه 70 سربرآورده و بروز و ظهور کرده؛ با کارهای آبراهام مازلو و کارل راجرز. همچنین، آثار اریک فروم، ویکتورفرانکل، کارن هورنای، فریتس پرلز…سویههای انسان گرایانه و غیر مکانیکیِ پررنگی دارند. میتوان این نگرش را کیفی خواند، بر خلافِ آثار روانشناسانِ رفتارگرایی چون واتسون، اسکینر و بندورا که کارهایشان صبغه کمّی دارد.[38] مطابق با این تقسیم بندی، یونگ کار کیفی میکرده؛ سپهری در اینجا بدون نام بردن از او، با وی همدلی میکند. تعبیر «ادراک مکانیک» دقیق است و تداعی کننده نگاه رفتارگرایانی چون اسکینر که انسان را به عنوان «ارگانیسمی تهی» در نظر میگیرند که «درونداد»[39] و «برونداد»[40] دارد و صرفاً باید بر رفتار او متمرکز بود و به مدد راهکارهایی چون «تقویت مثبت»[41]، در آن دخل و تصرف کرد
نوشتار «اطاق آبی» مملوّ از اشارات به اساطیر است و برکشنده این امر که چگونه در دلِ اساطیر بالیدهایم و خاطره جمعی ما مملوّ از این اساطیر است. سهراب در انتهای این نوشتار، همچون شایگان در اثر بتهای ذهنی و خاطره ازلی، یوگا را به میان میکشد:
«یوگا که هر نیروگاه تن آدم را با یکی از رنگها همسازتر میبیند، گلو و تیرویید را جای جذب رنگ آبی میداند، پییراکوس (Pierrakos) روانپزشک یونانی، از هاله انرژی (aura) اطراف تن آدم عکس گرفت. و هالهای آبی دید. رایشن باخ اتریشی رنگ هوای روشن گرد بدن را با حال و مشرب و سیرت انسان وابسته میبیند: هاله اهل فکر، طلایی است. در شرارت، سبز سیهفام است. در عشق آبی است. اوفتردینگن [42] صورت معشوقه را در جام گل آبی دیدهاست… آبی رنگ اصلی رمان نوالیس است: «در کتاب من همهچیز آبی است. به چشم او، آسمان آبی و رنگ آبی تمثیل وحدت ازلی است. هولدرلین[43] که در سرودههایش همانتم را دارد، آبی را در یک شعر تماشایی میستاید In lieblicher blaue … رمبو رنگ آبی را به حرف صدادار O میدهد و کاندینسکی به دایره… و در دریاست که به یک پایان آبی میرسیم: چتانیا (Chaitanya) که از شور مذهبی به عشق دیوانهوار (mahabhava) کشیده شد، یک روز در آبی دریا رنگ خدای خود، کریشنا را باز شناخت، خود را به آب انداخت و غرق شد»[44].
این متن در دهه 50 شمسی نوشتهشدهاست. علاوه براساطیر، سهراب به «هاله انرژی» و «هولدرین» نیز اشاره میکند و در نهایت گریزی به «کریشنا» میزند. میتوان دریافت که سپهری در چه حال و هوایی نفس میکشیده و تا چه میزان متأثر از ایدههای یونگی بوده است.
در ادامه به اشعاری از سپهری میپردازم که طنین یونگی دارند. در «صدای پای آب» به قصه نَسَب و خاطره جمعی ما اشاره میشود؛ ما میراث دار قوانین، خاطرات و صورتهای ازلی هستیم که به نحو جمعی در میان آدمیان شکل گرفته و روان و نگاه ما را قوام بخشیده:
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند[45]، به سفالینهای از خاک سیلک[46]
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد
در ادامه میگوید:
طفل پاورچین پاورچین
دور شد کمکم در کوچه سنجاقکها
بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر
در ادامه این مسیر آنچه در درازنای تاریخ گذشته را مرور میکند:
همه روی زمین پیدا بود.
نظم در کوچه یونان میرفت[47].
جغد در «باغ معلق» میخواند.
باد در گردنه خیبر، بافهای از خس تاریخ به خاور میراند.
روی دریاچه آرام «نگین» قایقی گل میبرد.
در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود.
سهراب، در ادامه به سراغ روح میرود و میگوید
روح من در جهت تازه اشیا جاری است.
روح من کمسال است.
روح من گاهی از شوق، سرفهاش میگیرد.
روح من بیکار است.
سپس، سپهری به سروقت مرگ و زندگی میرود و در انتها میگوید:
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ
…
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.
در منظومه «مسافر»، این مضامین برجستهتر است و در آن، سهراب، سالک مدرن شرقی، سفری آفاقی و انفسی میکند، سوار بر بال تاریخ میشود و در تونل زمان به عقب میرود و نقبی به «ناخودآگاه جمعی» میزند:
سفر مرا به در باغ چند سالگیام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.
و بار دگر، در زیر آسمان «مزامیر»،
در آن سفر که لب رودخانه «بابل»
به هوش آمدم،
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم، صدای گریه میآمد
و چند بربط بی تاب
به شاخههای َترِ بید تاب میخوردند.
و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده خاموش «ارمیای نبی»
اشاره میکردند.
و من بلند بلند
«کتاب جامعه» میخواندم.
و چند زارع لبنانی
که زیر سدر کهنسالی
نشسته بودند
مرکبات درختان خویش را در ذهن
شماره میکردند.
در ادامه میگوید:
سفر مرا به زمینهای استوایی برد.
و زیر سایه آن «بانیان» سبز تنومند[48]
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت
…
و ای تمام درختان زیت خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید،
به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف «طور» میآید
و از حرارت «تکلیم» در تب و تاب است.
ولی مکالمه، یک روز، محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاهپرکهای انتشار حواس
سپید خواهدکرد
برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت.
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست.
هنوز شیهه اسبان بیشکیب مغولها
بلند میشود از خلوت مزارع یونجه.
فقرات یاد شده، ناظر به ضمیر ناخودآگاه جمعیِ بشری است؛ خاطرات و ایدههایی سربرآورده از ادیان ابراهیمی، ادیان شرقی و حوادث تاریخی که به صورت جمعی شکل گرفته و روان ما انسانهای پیرامونی را قوام بخشیده است.
در ادامه، به «آنیما» و آنیموس»، از کهن الگوهای نظام یونگی و نسبت آن با زیست-جهان سپهری میپردازیم. در نظام یونگی، شخصیت زن حاوی عناصر مردانه (آنیموس) و شخصیت مرد حاوی عناصر زنانه (آنیما) است. این انباشت، حاصل تجارب زنان و مردان در نسلهای بیشمار است؛ زنان و مردانی که در کنار یکدیگر زیستهاند و در طول تاریخ تکامل یافتهاند. برای احراز سلامت روان باید با ضمیر ناخودآگاه مواجه شد؛ در همین راستا، آنیما و آنیموس باید بروز و ظهور پیدا کنند. به تعبیر دیگر، مرد باید ویژگیهای زنانه خود همچون ملایمت و زن خصلتهای مردانه خود نظیر پرخاشگری را بیان کند و بروز دهد. اگر این امر محقق نشود،. فرد رشد روانیِ مکفی نمیکند و شکوفایی روانیاش محقق نمیشود.
سهراب در هشت کتاب، افزون بر زن پیرامونی، به «زن شبانه موعود»، «خواهر تکامل خوشرنگ» و «حوری تکلم بودی» پرداخته[49]؛ اشاراتی که میتوان آنها را ذیل نظام یونگی و کهن الگویِ دوگانه آنیما/ آنیموس بهتر فهمید. سپهری در «مسافر» میگوید:
من از کنار تغزل عبور میکردم
و موسم برکت بود و زیر پای من ارقام شن لگد میشد.
زنی شنید،
کنار پنجره آمد، نگاه کرد به فصل.
در ابتدای خودش بود
و دست بدوی او شبنم دقایق را
به نرمی از تن احساس مرگ برمیچید.
من ایستادم.
و آفتاب تغزل بلند بود
و من مواظب تبخیر خوابها بودم
و ضربههای گیاهی عجیب را به تن ذهن
شماره میکردم:
خیال میکردیم
بدون حاشیه هستیم.
خیال میکردیم
میان متن اساطیری تشنج ریباس
شناوریم
و چند ثانیه غفلت، حضور هستی ماست.
افزون بر فقرات فوق که در آنها سهراب زن اثیری (آنیما) را به تصویر میکشد، در شعر «همیشه» در دفتر «حجم سبز»، همین نگرش را با وام کردن عبارات «زن شبانه موعود» و «خواهر تکامل خوشرنگ» به تصویر کشیده:
حرف بزن ای زن شبانه موعود
زیر همین شاخههای عاطفی باد
کودکیام را به دست من بسپار
در وسط این همیشههای سیاه
حرف بزن خواهر تکامل خوشرنگ
خون مرا پر کن از ملایمت هوش
نبض مرا روی زبری نفس عشق فاش کن
روی زمینهای محض
راه برو تا صفای باغ اساطیر
در لبه فرصت تلالو انگور
حرف بزن حوری تکلم بدوی
حزن مرا در مصب دور عبارت
صاف کن
در همه ماسههای شور کسالت
حنجره آب را رواج بده
بعد
دیشب شیرین پلک را
روی چمنهای بیتموج ادراک
پهن کن
فضای شعرسورئال است. بر خلاف دیگر اشعار، اینجا شاعر از زنان انضمامیای چون «زن زیبای جذامی»، «حوری، دختر بالغ همسایه» و «خواهرم پروانه» یاد نمیکند؛ در مقابل، از «زمینهای محض»، «صفای باغ اساطیر» و «فرصت تلالو انگور» سراغ میگیرد و آنها را برمی کشد.
همچنین، شعر «نزدیک دورها» از دفتر «ما هیچ، ما نگاه» نیز زنی غیر پیرامونی را به تصویر میکشد و روایت میکند:
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه
رفتم نزدیک:
چشم، مفصل شد
حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق
سایه بدل شد به آفتاب
رفتم قدری در آفتاب بگردم
دور شدم در اشارههای خوشایند
رفتم تا وعدهگاه کودکی و شن
تا وسط اشتباههای مفرح
تا همه چیزهای محض
رفتم نزدیک آبهای مصور
پای درخت شکوفهدار گلابی
با تنهای از حضور
نبض میآمیخت با حقایق مرطوب
حیرت من با درخت قاتی میشد
دیدم در چند متری ملکوتم
دیدم قدری گرفتهام
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر میرود
…
باز که گشتم.
زن دم درگـاه بود
با بدنی از همیشههای جراحت
فضای این شعر هم سوررئال است و از زن دم درگاهی سراغ میگیرد که غیر پیرامونی است؛ گویی شاعر در پی مواجه شدن و رویارویی با آنیموس خویش است و از این طریق، پای در جاده بلوغ روانی گذاشته است. پس از بازگشتن از سفر انفسی، زن همچنان دم درگاه است.
سخن انتهایی
حسن ختام این جستار، بازخوانیِ شعر درخشانِ «نشانی» از دفتر «حجم سبز» است که طنین یونگیِ پررنگی دارد:
«خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به درمیآرد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرامیگیرد
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟»
«نشان دادن انگشت سپیدار» اشارتی به درخت و اهمیت آن در متون بودیستی دارد و تداعی کننده این سخن مشهود بوداست: اگر کسی با انگشت خود چیزی را به تو نشان داد، در انگشت او متوقف نمان بلکه ببین انگشت او، تو را به چه سمتی و امری رهنمون میکند. افزون بر این، «از پشت بلوغ سر به درآوردن»، یاد آور مفهوم «یتیم شدن» و از آن فراتر رفتن است.[50] در نظام یونگی، بلوغ روانی میتواند در میانسالی سر بر آورد، روزگاری که کودکی و نوجوانی سپری شده است. سهراب در ادامه میگوید: «پس به سمت گل تنهایی میپیچی»؛ بلوغی که از پی یتیم شدن میآید، با تنهایی معنوی عجین میگردد. یتیم شدن، متضمنِ فراتر رفتنِ از عادات مألوف ذهنی، شاهدهای عهد شباب فکری[51] و خانه تکانی و وارسی مجدّانه و بی باکانه آموزههایی است که خانواده، فرهنگ و اجتماع به تو داده و طی سالیانِ متمادی در ذهن و جانت نشسته؛ فرایندی که البته متضمنِ درد و رنجِ اگزیستانسیل است؛ اما چه باک، که «ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم». این مهم، به تو کمک میکند تا سفر قهرمانیات را آغاز کنی و پای در مسیر «فردیت» به روایت یونگ بگذاری:
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
در این فرایند، اساطیر زمین را که در حافظه و ضمیر ناخوادآگاه جمعی حضور دارند، نیز رصد میکنی.
و تو را ترسی شفاف فرامیگیرد
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنوی:
ترس سالک مدرن در این مسیر، شفاف است و متعلّقی ندارد؛ شفافیتش از ژرفای آن حکایت میکند. از مواجه شدن با هستی سخن میگوید، وقتی که سالک، تنهایی معنوی را تجربه کرده و از پشت بلوغ سربه درآورده و با پیچیدن به سمت گل تنهایی ملموستر میگردد؛ ترسی که تداعی کننده «ترس آگاهیِ» هایدگر است و مواجهه با مهابت هستی و «وسعت بی واژه» را فرایاد میآورد.
در انتهای این سفر انفسی، سالک مدرن به کودکی که از درخت کاج بالا رفته، برمی خورد و از او مکان خانه دوست را میپرسد. شعر با «خانه دوست کجاست؟» آغاز میشود و به «خانه دوست کجاست؟» ختم میشود. پس، نهایتی بر این سفر مترتّب نیست و نفسِ در سفر بودن و زیر و زبر شدن و «هجوم خالی اطراف» و «ارتباط گمشده پاک» را چشیدن و مزه مزه کردن و پیش رفتن و به ادامه دادن ادامه دادن، مقصد و مقصود نهایی است:
مرا سفر به کجا میبرد؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
* فصلی از کتاب در آستانه نهایی شدنِ «از سهروردی تا سپهری». از صالح یحیی پور، هادی طباطبایی و مریم هراتیان که در نهایی شدنِ این فصل زحمت زیادی کشیدند، صمیمانه سپاسگزارم.
ارجاعات:
[1] کارل گوستاو یونگ Carl Gustav Jung; متولد 1875، درگذشته 1961، روانپزشک و روانکاو اهل سوئیس بود. وی با فعالیتهایش در حوزه روانکاوی شناخته میشود. به تعبیر فریدا فوردهام پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فروید ناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کردهاست». او برخی مفاهیم را برساخت، از جمله: ناخودآگاه جمعی، سایه، پرسونا و آنیما و آنیموس. از آثار مهم او میتوان به «روانشناسی ضمیر ناخودآگاه»، «تحلیل رؤیا»، «انسان و سمبلهایش»، «انسان در جستجوی هویت خویشتن»، «روانشناسی و علوم غیبی»، «ناخودآگاه جمعی و کهن الگو»، «روانشناسی و کیمیاگری» و «کتاب سرخ» اشاره کرد.
[2] – مراد از مکتوبات سهراب سپهری، دو اثر «اطاق آبی» و «هنوز در سفرم» است.
[3]– زیگموند فروید بالاترین تأثیر را بر افکار یونگ گذاشت. او با مطالعه آثار فروید و بروئر با بیماری هیستری و علائم آن آشنا شد. در سال 1913 پس از جدایی از فروید، یونگ ازتدریس در دانشگاه استعفا کرد زیرا احساس میکرد با وجود اغتشاش ذهنیاش، درس دادن به دانشجویان منصفانه نخواهدبود. یونگ میپنداشت دیوانه شده با حالتی که نمیتوانست با هیچکس در میان بگذارد زیر فشار مداوم درونی که گویی در وسط هوا معلق شدهبود؛ احساس سرگردانی و تنهایی میکرد. او طی این دوره اوقاتش را صرف تجزیه و تحلیل خوابها و کاوش در ضمیر ناخودآگاهش کرد. بعد از سه سال رکود، در سال 1921، اثر «انواع مختلف شخصیت از دیدگاه روانشناختی» را به رشته تحریر درآورد و تفاوتِ خود با فروید و آدلر را به تصویر کشید.
[4] – Individuation
[5]– امام محمد غزالی متولد ۴۵۰ و درگذشته ۵۰۵ فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی، یکی از بزرگترین مردان تصوف سده پنجم هجری است. عبدالرحمن بدوی در مجله پیام یونسکو شماره 198 چاپ شده آذر 1365 میگوید: «وی در سی و چهار سالگی به فلسفه روی آورد و سپس وارد دورهای از بحران عمیق معنوی شد که او را به شک در ایمان خویش کشاند. این شک البته گذرا بود و بیش از سه ماه به طول نینجامید. این شک همچون محرکی غزالی را به وارسی دقیق و همه جانبه عقاید خود واداشت». همچنین در جلد چهارم «وفیات الاعیان» آمده که او در سال 488 هـ. ق به زهد و عرفان روی آورد و آنچه را در بغداد داشت، رها کرده و به حج رفت و برادرش را جایگزین خود در مدرسه بغداد کرد. او بعد از حج نیز راهی شام گردید و از آنجا نیز به مصر رفت و در تمام این مدت به سیر انفس، پیرایش درون و شهود عرفانی پرداخت.
[6] برای بسط بیشتر این مطلب، به عنوان نمونه نگاه کنید به:
دوان شولتس، روانشناسیِ کمال: الگوهای شخصیت سالم، ترجمه گیتی خوشدل، تهران، نشر پیکان، 1362، فصل ششم.
[7]– unconscious
[8] تلقی خود از نظام یونگی را در درسگفتار «نظریههای شخصیت به روایت فروید و یونگ» در «کانون نگرش نو» تقریر کردهام. برخی از فایلهای صوتیِ این درسگفتار، در کانال تلگرامی و سایت شخصیام در دسترس است:
http://soroushdabagh.com/lecture_f.htm
[9]-Collective unconscious
[10]-Extroversion
[11]-Introversion
[12] – کارکردهای شناختی، همانطور که یونگ توصیف کرده، فرایندهای ذهنی خاصی در روان فرد هستند. این مفهوم به عنوان یکی از مبانی تئوری او در مورد تیپ شخصیتی عمل میکند. وی در کتاب خود به چهار عملکرد اصلی اشاره کرده: فکری (thinking)، حسی (sensing) احساسی (feeling) و شهودی (intuitive).
[13] – در روان درمانگری فروید دو مفهوم انتقال transference و انتقال متقابل counter transference داریم. انتقال متقابل متضمنِ احساسی است که روان درمانگر میتواند نسبت به درمانجو و مراجعهکننده پیدا کند، یا چیزهایی را که در خاطر و یادش زنده میکند. مثلاً ممکن است درمانگر بدون اینکه اطلاعی داشتهباشد از مراجع خوشش نیاید و نداند چرا؟. اگر پس از جلسه با خود تأمل کند، ممکن است دریابد که او شبیه کارفرمایی بود که سالهای پیش با او کارکرده و از او خاطرات تلخی داشته و این در نهان خانه ذهن و ضمیر درمانگر ماندهاست.
[14] – به اعتقاد یونگ، عقدهها (complex) پارههایی از روان انسان هستند که به دنبال پیشامدهای ناگوار یا به سبب گرایشها و خواستههای ناسازگار فعالیت خودآگاهی را آشفته و پریشان میکنند. عقدهها به موجب قانونی خاص پدیدار و ناپدید میشوند و موجودیت و فعالیتی مستقل دارند. شمار عقدهها معدود است.
[15] – یونگ میان «ناخودآگاهی فردی» – که معادل «ناهشیاری» فروید است و «ناخودآگاهی جمعی»، که مخزن پندارهای آغازین و نمونه تجارب حیات و سلوک و کردار انسان است، فرق مینهد. ناخودآگاهی فرد از خواستهها و آرزوهایی که کموبیش به اراده خود۔ آگاهی سرکوفته شدهاند، پدید آمدهاست. اما در ناخودآگاهی عناصری وجود دارد که موردیاند، نه اکتسابی، و غرایز از آن جملهاند. در همین لایه بسیار عمیق روان، کهنالگو ها پنهاناند. ناخودآگاه جمعی، برخلاف ناخودآگاه فردی، که از تجربههای منحصراً شخصی و کموبیش یگانه که شاید هرگز تکرار نشوند، فراهم میآید، عناصری عام و همگانی دارد. ناخودآگاهی فردی جزءلاینفک روان هر انسانی است و ناخودآگاهی جمعی بنیان روان بشر است؛ امری پایدار.
[16] -در نظام یونگی Persona عبارت است از آن چهره اجتماعی که فرد به دنیای بیرون ارائه میکند. به گفته یونگ: «نوعی ماسک دستساز که فرد برای ایجاد نهایت تأثیرگذاری بر دیگران و همینطور برای پنهان کردن ماهیت حقیقی خود، ابداع میکند.» کلاینمن، کلید روانشناسی مدرن / در قلمرو روانشناسی118..
[17] – Anima و Animus در مکتب روانشناسی تحلیلی یونگ، به بخش ناهشیار یا خودِ درونیِ راستینِ هر فرد گفته میشود که در مقابل نقاب یا نمود برونی شخصیت قرار میگیرد. آنیما در ضمیر ناهشیار مرد به صورت یکی شخصیت درونی زنانه جلوه گر میشود و آنیموس در ضمیر ناهشیار زن به صورت یکی شخصیت درونی مردانه پدیدار میشود.
[18]– سایه Shadow، یکی از مفاهیم شخصیتی یونگ است که ابعاد ناشناخته وجود انسانی را شامل میشود. همه ما تصاویر و افکاری در ذهن داریم که برای همسان شدن با جوامع انسانی به طور دائم دنبال سرکوب کردن آنها هستیم. یونگ، افکاری را که در ناخودآگاه ما هستند، با عنوان سایههای شخصیت تعریف میکند. لازم است نسبت به آن آگاهی پیدا کرد و به عنوان بعدی از شخصیت پذیرفت و شخصیت آگاهانه و هوشیار خود را توسعه بخشید.
[19] – یونگ معتقد بود هر کسی از گرایش برای پیش رفتن به سمت رشد و کمال برخوردار است و این گرایش را خود (self) نامید. «خود» که از همه کهن الگوها جامعتر است، الگوهای دیگر را کنار هم قرار میدهد و آنها را در فرآیند خودشکوفایی یکپارچه میکند.
[20]– Form of life
[21] برای بسط بیشتر این امر، به روایت نگارنده، نگاه کنید به:
سروش دباغ، «عقل همیشه قاصر»، در باب فلسفه تحلیلی: با محوریت ویتگنشتاین، لندن، نشر اچ اند اس، 1397.
[22]– Reason alone
[23]- داریوش شایگان، بتهای ذهنی و خاطره ازلی، تهران، انتشارات امیرکبیر،1355.
[24] نقل از: محمد منصور هاشمی، آمیزش افقها: منتخباتی از آثار داریوش شایگان، تهران، فرزان روز، 1389، صفحه 94.
[25] mindfulness
[26] دو سال قبل، پیش از ظهور بلیه عامِ کرونا، در سخنرانیای که در «بنیاد سهروردی» در شهر تورنتو داشتم، از مراتب سه گانه روزه داری به روایت خویش سخن گفتم. امسال، در لایو رمضانیِ «دین آنلاین»، تقسیم بندی یاد شده را منقح تر کردم و از «روزه بدن»، «روزه زبان» و «روزه روان» سخن گفتم. پیشتر مرتبه سوم را «روزه ذهن» نامیده بودم؛ روزهای که با اطفای تموّجات ذهنی، «گویا شدن خاموشی»، «غفلت پاک» و به محاق رفتن قیل و قالهای ذهنی و سربرآوردنِ طمأنینه و آرامش در میرسد. تاملات اخیرم، مرا سوق داد به جایگزینی مفهوم «روزه روان» بجای «روزه ذهن». کلمه «روان» را معادل psyche بکار میبرم و معنایی روانشناختی- اگزیستانسیل از آن مراد میکنم.
[27]– here and now
[28] برای آشنایی با روایت شایگان از زیست-جهان و نظام عرفانی سپهری، نگاه کنید به جستار خواندنیِ ذیل:
داریوش شایگان، «لحظهای در واحه»، در در جستجوی فضاهای گمشده، تهران، فرزان، 1392.
[29] – «صدای پای آب» نام پنجمین کتاب از هشت کتاب مجموعه اشعار سهراب سپهری است، که اولین چاپ آن در سال ۱۳۴۴ در مجله آرش، دوره دوم، شماره سه، منتشر شد. بیشتر افراد سهراب سپهری را با این شعر میشناسند. سهراب در ابتدای این کتاب مینویسد: «صدای پای آب، نثار شبهای خاموش مادرم!»، و در پایان کتاب آمدهاست: «کاشان، قریه چنار، تابستان ۱۳۴۳»
[30] – «مسافر» نام ششمین کتاب از هشت کتاب سهراب سپهری است، که اولین چاپ آن در سال ۱۳۴۵ در مجله آرش، دوره دوم، شماره پنج، منتشر شد. سهراب آنرا در زمان سفر خود به بابل و در منزل خواهرش پریدخت سپهری سرودهاست.
[31] – «حجم سبز» نام هفتمین کتاب از هشت کتاب سهراب سپهری است که نخستین بار در سال ۱۳۴۶ توسط انتشارات روزن چاپ شدهاست. سپهری این کتاب را به بیوک مصطفوی تقدیم کرد.
[32] Intuitive introversion
[33] سهراب سپهری، هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری، انتشارات فروزان فر، تهران، چاپ دوم، 1380، صفحه 14.
[34] همان، صفحات 15-14.
[35] – همان، صفحه 15. چنانکه در مییابم، منظورسهراب، فراتر رفتن از تلقیِ اُرتُدکس از خدای اسلام است. به همین سبب میگوید سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشتهباشم. در «صدای پای آب» هم میگوید: «میوه کال خدا را آن روز میجویدم در خواب». در واقع، تلقیِ او از امرمتعالی در طول زمان تغییر کرده بود. به تعبیر خود او، «چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید» و «بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشقتر است».
[36]. سهراب سپهری، اطاق آبی، ویراستار: پیروز سیار، تهران، سروش، 1383، صفحه 16.
[37] Humanistic Psychology
[38] برای آشنایی بیشتر با آثار روانشناسان رفتارگرا و ربط و نسبت آن با نگرش انسان گرا و اگزیستانسیل، به عنوان نمونه، نگاه کنید به:
Schultz, D. P. & Schultz, S. E. (2016). Theories of Personality, CA: Wadsworth, 11th edition.
آروین یالوم، رواندرمانی اگزیستانسیل، ترجمه سپیده حبیب، تهران، نی، 1390.
[39]-input
[40]-output
[41] positive reinforcement
[42]– فریدریش فرایهر فون هاردنبرگ مشهور به «نوالیس» در 2 مه 1772 متولد شد و 25 مارس 1801 درگذشت. او از مشهورترین نمایندگان دوران رمانتیک ادبی در کشور آلمان بود و آثار مختلفی در قالب نظم و نثر از خود برجای گذاشت.
[43] – یوهان کریستین فریدریش هولدرلین،Johann Christian Friedrich Hölderlin، زاده ۲۰ مارس ۱۷۷۰ – درگذشت ۷ ژوئن ۱۸۴۳، شاعر آلمانی و از شخصیتهای برجسته جنبش رمانتیسم بود. هولدرلین همچنین در تکوین ایدهئالیسم آلمانی نقش داشت و بر اندیشه فیلسوفانی مثل هگل و شلینگ تأثیر گذاشت.
[44] همان، صفحه 25.
[45]– «گیاهی در هند» اشاره به گیاه ریواس است. عدهای از عرفا معتقدند انسان از گیاه و خاک است.
[46] – «خاک سیلک» تپهای در کاشان. عدهای در کاشان میگفتند و میشنیدند که این تپه، اولین جایگاه آدم بودهاست.
[47] – نظم در کوچه یونان اشاره به فلسفه است.
[48]– اشاره سهراب به بودا است که زیر درخت انجیر نشست و منور و روشن گشت.
[49] برای بسط بیشتر این مطلب از منظر نگارنده، نگاه کنید به:
سروش دباغ، «خواهر تکامل خوشرنگ» در فلسفه لاجوردی سپهری، تهران، صراط، 1394.
[50] برای بسط بیشتر این مطلب به روایت نگارنده، نگاه کنید به:
سروش دباغ، «از پشت بلوغ»، در رد آبی روایت، تورنتو، نشر سهروردی، 1399؛ جلد اول.
[51] تعبیر «شاهدهای عهد شباب» را از این بیت حافظ وام گرفتهام:
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن فراق افتاده بود