در باب بحران روش در انتخاب الگوی توسعه و کشورداری
دینی کردن یا اسلامی کردن جامعه در گرو برنامهریزی دقیق برای کشف فساد، مبارزه با فساد و تلاش برای کاهش آن به حداقل ممکن است. روشن است که تحقق این مهم بدون به رسمیت شناختن آزادی بیان و پس از بیان و بدون تقویت نهادهای نظارتی و وجود رسانههای مستقل و تضمین مصونیت قضایی افشاکنندگان امکان ندارد… جامعه دینی یا اسلامی جامعهای نیست که در آن فساد یا سوء استفاده رخ ندهد، بلکه آن است که در آن این فساد یا سوء استفاده واقعاً کمتر از سایر جوامع است. برای مبارزه با فساد و کاهش آن، دین و اجرای احکام دینی و برپاکردن نظام دینی به تنهایی کافی نیست. در این مورد ما ناگزیریم از علم و تجربهی بشری کمک بگیریم.
به نظر میرسد با گذشت سالها از پیروزی انقلاب و برپایی نظام اسلامی، به تدریج دشواریهای تامین توأمان دنیا و آخرت مردم بیشتر آشکار میشود. به دلیل قرار گرفتن اسلام شناسان در مقام مدیریت جامعه اسلامی و سروکار داشتن با نیازهای عینی مردم، اکنون سخن از سطح اندیشه سیاسی گذشته و به الگوی کشورداری رسیده است. در واقع جمهوری اسلامی باید نشان دهد که در عمل به عنوان نظام اسلامی چه تفاوتهایی در زمینه الگوی پیشرفت و سبک کشورداری نسبت به دیگران دارد.
از طرف دیگر ناگزیر است که وجه اسلامی بودن خود را نیز که هویت آن را میسازد، رعایت کند. این در حالی است که به نظر میرسد نه روشهای سنتی معمول در حوزههای علمیه پاسخگوی تام و تمام تامین وجه دینی این الگو هستند و نه روشهای صرفاً آکادمیک مبتنی بر علوم انسانی و اجتماعی (بدون نقادی و اصلاح) به کار نظام اسلامی خواهد آمد.
در چنین شرایطی از حیث روشی گویا با یک خلأ یا بحران روشی مواجه هستیم؛ هم در عرصه تولید علم و هم در عرصه الگوسازی و البته هم در زمینه بهرهگیری از دانش و الگوی دیگران و شرایط و حدود آن.
(1) از نگاه شما چه ملاحظات مبنایی باید در وضعیت کنونی رعایت گردد؟
(2) از حیث روشی چه پیشنهادهایی برای برونرفت از این خلأ یا بحران میتوان ارائه نمود؟
(3) تأمین وجه دینی الگوی پیشرفت و سبک کشورداری چگونه ممکن خواهد شد؟
(4) استفاده از روش ها و دستاورهای دیگران در این زمینه چه دقت ها و ظرافت هایی دارد؟
پاسخ: به نام خداوند بخشندهی مهربان. پیش از پرداختن به پرسشهای شما مایلم به برخی از پیشفرضهای نهفته در طلیعهی سخنان شما اشاره و ملاحظاتی را درباره آنها مطرح کنم. این پیشفرضها به شرح زیرند:
(1) نظام اسلامی به نحو توأمان مسئول تأمین دنیا و آخرت مردم است.
(2) نظام اسلامی در زمینهی الگوی پیشرفت و سبک کشورداری حتماً باید تفاوتهایی با سایر نظامهای سیاسی داشته باشد.
(3) روشهای صرفاً آکادمیک مبتنی بر علوم انسانی و اجتماعی (بدون نقادی و اصلاح) به کار نظام اسلامی نمیآیند.
اجمالاً عرض میکنم که این پیشفرضها مورد سؤالاند و شک و تردید جدی دربارهی صدقشان وجود دارد. مثلاً برخی بر این باورند که نظام اسلامی صرفاً مسئول تأمین آخرت مردم است، زیرا اگر آخرت مردم تأمین شود، دنیای آنان به خودی خود تأمین خواهد شد. این دیدگاه مبتنی بر این پیشفرض است که مشکلات دنیوی مردم از غفلت آنان از آخرت و عدم تلاششان برای آبادکردن آخرت سرچشمه میگیرد. بنابراین، اگر مردم هم و غم خود را مصروف آبادکردن آخرت خود کنند، خداوند تأمین دنیای آنان را بعهده خواهد گرفت و درواقع پیشاپیش رفاه و رونق دنیای آنان را تضمین کرده است. یعنی رفاه و آسایش و رونق دنیوی در حقیقت پاداش دنیوی تلاش برای آبادکردن آخرت است. هواداران این دیدگاه میتوانند به سود دیدگاه خود به شواهدی از متون دینی نیز استناد کنند.
از سوی دیگر، ممکن است کسانی ادعا کنند که نظام اسلامی، مثل سایر نظامهای دیگر، صرفاً مسئول تأمین دنیای مردم است و دخالت آن در تأمین آخرت مردم نتیجهی معکوس ببار خواهد آورد. این گروه نیز میتوانند به سود مدعای خود به مطالعات تجربی و شواهد تاریخی تکیه کنند؛ مطالعات و شواهدی که نشان میدهد دخالت دولت در این زمینه هم موجب دولتی شدن دین و پیروی دین از سیاست میشود و هم واکنش منفی مردم را در پی خواهد داشت و به دینگریزی و ویرانی آخرت منجر خواهد شد. بگذریم از اینکه اصولاً تحمیل یا تبلیغ دین با استفاده از امکانات دولتی با سرشت دینداری سازگار نیست. به تعبیر روشنتر، ادعا این است که تأمین آخرت مردم را باید به «نهاد دین» به عنوان یکی از نهادهای مدنی مستقل از دولت وانهاد. استقلال نهاد دین و نهاد سیاست از یکدیگر به معنای عدم دخالت نهاد سیاست در نهاد دین نیز هست. بر اساس این دیدگاه، بهترین، بزرگترین و بالاترین خدمتی که دولت میتواند برای تأمین آخرت مردم بکند این است که اولاً مانعی بر سر راه دینداری آنان ایجاد نکند و ثانیاً از رهگذر تأمین حداقل معیشت و رفاه دنیوی و برآوردن نیازهای اولیهی شهروندان، زمینهی مساعدی برای دینداران ایجاد کند که در سایهی آن بتوانند با امنیت، آزادی و فراغت خاطر و به میل و اختیار خود برای تأمین آخرت خود بکوشند. در مورد این پیشفرض و سایر پیشفرضهای مذکور ملاحظات دیگری نیز وجود دارد که به خاطر محدودیت جا نمیتوان به آنها پرداخت.
در پاسخ پرسش اول شما، مبنی بر اینکه «چه ملاحظات مبنایی باید در وضعیت کنونی رعایت گردد؟»، ناگزیرم به ذکر چند ملاحظه اکتفا کنم، با تأکید بر اینکه بدون تردید فهرست ملاحظات مبنایی گشوده است و اقلام بسیاری را میتوان به این فهرست افزود.
به گمانم، اولین ملاحظهی مبنایی که پیش از طرح یا انتخاب الگوی توسعه باید در نظر گرفت و نسبت به آن اتخاذ موضع کرد «تعیین نسبت دین با اخلاق»، و به تبع آن تعیین نسبت «اخلاق دینی» با «اخلاق فرادینی»، است. روشن است که هم طراحی و هم انتخاب الگوی مناسب توسعه از رهگذر ترکیبی از پیشفرضهای ناظر به واقع و پیشفرضهای ناظر به هنجارها و ارزشهای مورد قبول طراحان یا انتخابکنندگان این الگو صورت میگیرد، و این هنجارها و ارزشها از منابع گوناگون تأمین میشوند، که دین و اخلاق مهمترین آنهایند. بنابراین، اگر میان داوری هنجاری و ارزشی این منابع ناسازگاری وجود داشته باشد، این ناسازگاری باید حل شود و حل شایستهی آن در گرو تعیین نسبت دین با اخلاق یا اخلاق دینی با اخلاق فرادینی است.
این موضوع چنانکه در خور آن است هنوز در جامعهی ما، نه در میان دولتمران، نه در میان اندیشمندان و نه در میان تودهی مردم جدی گرفته نشده و جایگاه شایستهی خود را نیافته است. هر الگویی از پیشرفت و توسعه مبتنی و مشتمل بر مجموعهای از ارزشها و هنجارهاست، و در مقام انتخاب و اجرای این الگو در یک جامعهی دینی ما ناگزیریم سهم دین و اخلاق در تعیین این ارزشها/ هنجارها را تعیین کنیم، و تعیین این سهم در گرو اتخاذ موضع در باب رابطهی دین و اخلاق است.
دومین ملاحظهی مبنایی عبارت است از «تعیین نسبت دین با علوم تجربی». خوشبختانه به نظر میرسد که این موضوع در سالهای اخیر جدی گرفته شده و در این زمینه سرمایهگذاریهایی صورت گرفته است، اما متأسفانه جهتگیری کلی در این مورد نادرست بوده است و این امر باعث هدر رفتن سرمایهها و امکانات شده است. دلیل یا علت آن نیز برخورد ایدئولوژیک و مبتنی بر پیشداوری در این باب بوده است، یعنی به جای اینکه بودجهها و امکانات و تحقیقات صرف یافتن پاسخ و کشف حقیقت دربارهی این پرسش بشود که «آیا علم تجربی فرادینی است یا دینی؟»، عدهای به خاطر دیدگاههای سیاسی خاص و تحلیلهای نادرستی که دربارهی منشأ بحرانهای سیاسی داشتهاند، امکان علم فرادینی را انکار کرده و امکان علم دینی و قابلیت نشاندن آن به جای علم غربی را مفروض گرفتهاند و سپس در صدد توجیه و دفاع از موضع خود برآمدهاند.
به نظر میرسد که این دو موضوع یعنی (1) «تعیین ربط و نسبت دین و اخلاق» و (2) «تعیین ربط و نسبت دین و علم تجربی» برای ما بسیار سرنوشتسازند، بدین معنا که اتخاذ موضع نادرست دربارهی آنها دنیا و آخرت مردم ما را تباه خواهد کرد، و به فروپاشی سیاسی، اقتصادی و معنوی و اخلاقی جامعهی ما خواهد انجامید. بنابراین، کشف حقیقت در این مورد اهمیت فوقالعادهای دارد و شرط لازم کشف حقیقت نیز بیطرفی و گشودگی نسبت به آن در فرایند تحقیق دربارهی آن است. کسانی که واقعاً دغدغهی تأمین دنیا و آخرت مردم را دارند، نمیتوانند در این مورد مسامحه کنند و پیش از تحقیقِ همراه با صداقت/ بیطرفی و جدیت در این مورد اتخاذ موضع کنند.
پرسش از رابطهی دین و اخلاق و رابطهی دین و علم تجربی پرسشی «فلسفی» و «فرادینی» است، نه پرسشی «فقهی» و «درون دینی». یکی از لوازم این سخن این است که اگر فقیهی در این دو مورد اظهارنظر کند، اظهارنظر او ربطی به فقه ندارد، و متکی به تخصص او در قلمرو فقه نیست، بلکه صرفاً بیان موضع فلسفی مورد قبول خود او در باب این دو نوع رابطه است؛ موضعی که هیچ ربطی به تخصص او در فقه ندارد، و داوری دربارهی صحت و سقم و اعتبار این موضع نیز صرفاً از منظر فلسفی و در پرتو روش تحقیق در فلسفه امکانپذیر است.
ملاحظهی سوم به گمان من این است که ما عقلاً و شرعاً موظفیم از تجربیات دیگران استفاده کنیم، یعنی برای اختراع دوبارهی چرخ سرمایهگذاری نکنیم و آزموده را دوباره نیازماییم. البته استفاده از تجربیات دیگران، به معنای تبعیت کورکورانه از آنها نیست، بلکه به معنای درس گرفتن از خطاهای آنان و پذیرش دستآوردهای مثبت آنان است. بسیاری از مسائل و معضلاتی که ما اینک با آنها دست و پنجه نرم میکنیم مسائل و معضلاتی باسابقهاند و جوامع و تمدنهای دیگر و نظامهای دیگر نیز با آنها درگیر بوده و هستند و برای حل آنها چارهاندیشی کرده یا میکنند. صِرف اینکه یک نظام سیاسی نظامی دینی است دلیل خوبی برای توجیه این ادعا نیست که راهحل مورد قبول آن نظام برای مسائل و معضلات حتماً باید جدید باشد و صد در صد با راهحلهای مورد قبول نظامهای دیگر متفاوت باشد، تا بر اساس این پیشفرض نادرست بتوان نتیجه گرفت که دست اندرکاران آن نظام دینی نیازی ندارند یا نباید به تجربهی نظامهای دیگر اعتنا کنند. انباشتهی تجربهی بشری به همهی بشریت تعلق دارد، و کسی نباید فکر کند که چون دین او کامل است، نیازی ندارد از تجربهی دیگران استفاده کند، تا راه رفته و به بن بست رسیده را نرود.
حتا در مواردی که گمان میرود راهحل دینی یا اسلامی یک مسئله یا معضل غیر از راهحل مثلاً غربی یا شرقی آن است، ترجیح راهحل اول بر دوم باید بر اساس معیارهای عقلانی صورت بگیرد، نه بر اساس تعبد کورکورانه. به تعبیر دقیقتر، وظیفهی ما این است که در هر موردی «بهترین» راهحل ممکن و در دسترس را انتخاب کنیم، و این راهحل هرچه باشد و به ذهن هرکس رسیده باشد یا از سوی هرکس کشف یا ابداع شده باشد، با اسلام سازگار است. یعنی پیش از مقایسهی بیطرفانه و علمیِ راهحلهای گوناگون و سنجش مزایا و معایب و نقاط قوت و ضعف و پیامدهای مطلوب و نامطلوب و کارآمدی یا ناکارآمدی آنها در حل مسئله و معضل مورد بحث نمیتوان گفت که کدام راهحل اسلامی و کدامیک غیر اسلامی است. داوری در این مورد «پسینی» است نه «پیشینی». اینکه راهحلی در متون دینی مورد تأکید قرار گرفته است حداکثر نشان میدهد که بهترین راهحل ممکن و در دسترس در صدر اسلام بوده است.
اگر اسلام دینی در چارچوب عقلانیت است، که هست، فرونهادن راهحل بهتر/ کارآمدتر و برگرفتن راهحل بدتر/ناکارآمدتر متضمن نقض این چارچوب خواهد بود. متأسفانه ما نه فقط از تجربیات دیگران که از تجربیات خودمان نیز درس نمیگیریم و خطاهای گذشتهی خود و پیشینیان خود و نیز خطاهای دیگران را دائماً تکرار میکنیم. جدی گرفتن تجربیات خود و دیگران مستلزم «ثبت» آن تجربیات ست. در این مورد نمیتوان و نباید به حافظهی شخصی افراد تکیه و اکتفا کرد. اما چنین کاری، یعنی ثبت تجربیات و خطاها در میان ما سابقه ندارد و چندان جدی گرفته نمیشود.
ملاحظهی مبنایی بعدی «نحوهی برخورد با فساد» است. از واژهی فساد معنای عام آن را مراد میکنم که شامل فساد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و قضایی و غیره میشود. ما تا به حال به دو بهانهی متفاوت یا اصلِ وجود فساد در جامعهی خود را انکار میکردهایم و وجود آن را به رسمیت نمیشناختهایم، و یا اجازهی تحقیق و تفحص در این مورد و انتشار آمار واقعی فساد را به دستگاههای ذیربط و نهادهای مسئول نمیدادهایم، و یا اگر هم در جایی ناگزیر از اعتراف به وجود آن میشدهایم به راحتی آن را به دشمنان نسبت میدادهایم. بهانهی اول سوء استفادهی دشمنان بوده است و بهانهی دوم حفظ آبروی نظام. پیشفرض ما این بوده که جامعهی دینی یا جامعهی اسلامی آن است که یا فساد اصلاً در آن وجود نداشته باشد، یا اگر هست، میزان آن به نحو معناداری کمتر از جوامع غیر دینی یا غیر اسلامی باشد.
اینکه در جامعهای اصلاً فساد وجود نداشته باشد، خیال و طمع خامی است که از انساننشناسی و خدانشناسی سرچشمه میگیرد، و خلاف مشیت تکوینی خداوند است. اما اینکه یکی از مؤلفههای جامعهی دینی یا جامعهی اسلامی این است که در آن فساد کمتر باشد، سخن درستی است؛ درواقع این سخن معیار خوبی برای سنجش میزان دینی بودن یا اسلامی بودن یک جامعه بدست میدهد.
بنابراین، دینی کردن یا اسلامی کردن جامعه در گرو برنامهریزی دقیق برای کشف فساد، مبارزه با فساد و تلاش برای کاهش آن به حداقل ممکن است. روشن است که تحقق این مهم بدون به رسمیت شناختن آزادی بیان و پس از بیان و بدون تقویت نهادهای نظارتی و وجود رسانههای مستقل و تضمین مصونیت قضایی افشاکنندگان امکان ندارد. انکار فساد یا تعطیل نهادهای نطارتی به بهانهی سوء استفادهی دشمن یا حفظ آبروی نظام حاشیهی امنی برای رشد و گسترش فساد ایجاد خواهد کرد. جامعهی دینی یا اسلامی جامعهای نیست که در آن فساد یا سوء استفاده رخ ندهد، بلکه آن است که در آن این فساد یا سوء استفاده واقعاً کمتر از سایر جوامع است. برای مبارزه با فساد و کاهش آن دین و اجرای احکام دینی و برپاکردن نظام دینی به تنهایی کافی نیست. در این مورد ما ناگزیریم از علم و تجربهی بشری کمک بگیریم. درواقع میتوان ادعا کرد که فساد چیزی است که یک جامعه را از درون میپوساند و به فروپاشی آن منجر میشود. بنابراین، پنهان کردن فساد یا ندیدن آن یا عدم مبارزهی جدی با آن یا نسبت دادن آن به دشمن، اگر به مرگ منجر نشود، تنها هنری که دارد درمان درد را به تأخیر خواهد انداخت.
اما در مورد پرسش دوم شما، یعنی پیشنهاد برای پر کردن خلأ یا حل بحران مورد بحث، باید عرض کنم که هر پیشنهاد یا راهحلی مبتنی بر تبینی آسیبشناسانه از ریشه و سرچشمهی خلأ یا بحران مذکور است. تبینی که خود من در این زمینه میپسندم و به آن تمایل دارم میگوید: «این خلأ یا بحران از عدم شناخت دقیق جهان مدرن و تلاش برای جداکردن میوههای مدرنیته از ریشههای آن سرچشمه میگیرد». جهان مدرن فقط جهان تکنولوژی یا محصولات مدرن نیست تا بتوان گفت که ما بر اساس موازین فقه سنتی بین این محصولات دست به گزینش میزنیم و محصولاتی را که مباح است برمیگیریم و محصولاتی را که حرام است وامینهیم. جهان مدرن جهان اندیشهها (= تصورات و تصدیقات)، پیشفرضها، روشها و ارزشهای مدرن نیز هست.
بنابراین، (1) استفادهی درست و بهینه از تکنولوژی مدرن بدون به رسمیت شناختن ارزشهای مدرن امکانپذیر نیست، و (2) حکم به جواز و حرمت شرعی در این مورد تنها به شرطی معتبر و موجه است که مبتنی بر شاخت درست و عمیقی از موضوع و از جمله جنبهی ارزشی و هنجاری آن و پذیرش عدم امکان تفکیک این جنبه از سایر جوانب موضوع باشد.
البته این سخن را نباید به معنای این گرفت که «ما باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی بشویم». اگر در این سخن دعوتی هست دعوت به گزینش نقادانه و با چشم باز و همراه با بصیرت است. من حتا کسی را به برگرفتن و استفاده از تکنولوژی مدرن هم دعوت نمیکنم، و بر این باورم که ما حتماً باید در این زمینه نقادانه و گزینشی برخورد کنیم. بعداً بیشتر توضیح خواهم داد که منظورم از برخورد نقادانه چیست. نکتهی مورد تأکید من این است که اگر کسی به هر دلیلی تصمیم گرفت از تکنولوژی مدرن استفاده کند، باید این واقعیت را به رسمیت بشناسد که این تکنولوژی با ارزشها و هنجارهایی همراه است که راه استفادهی درست و مؤثر و مفید آن را نشان میدهد، و کسی میتواند از این تکنولوژی به نحو درست و مؤثر و مفید بهرهمند شود که اولاً آن ارزشها و هنجارها را به خوبی بشناسد، و ثانیاً در نظام ارزشی و هنجاری خود تغییرات و اصلاحاتی را که برای جذب این ارزشها و هنجارهای جدید لازم است انجام دهد، و اگر تعارضی هست آن تعارض را برطرف کند. خلاصه اینکه برای استفاده درست از تکنولوژی مدرن ما ناگزیریم برای حل تعارض اخلاق سنتی و اخلاق مدرن هم فکری بکنیم.
اگر نظام ارزشی و هنجاری مورد قبول شخص یا جامعهای با ارزشها و هنجارهای همراه با تکنولوژی مدرن ناسازگار است و آن شخص یا جامعه به هر دلیلی اصرار دارد که ارزشها و هنجارهای فعلی خود را دست نخورده حفظ کند، ناگزیر است از خیر تکنولوژی مدرن نیز بگذرد، نه اینکه آن تکنولوژی را بگیرد و بکوشد بر طبق ارزشها و هنجارهای فعلی خود از آن استفاده کند. یا مکن با پیلبانان دوستی/ یا بنا کن خانهای در خورد پیل.
بنابراین، جداکردن تکنولوژی مدرن از اخلاق مدرن امکان ندارد. این تکنولوژی به لحاظ ارزشی خنثا نیست، تا بتوان آن را برگرفت و با ارزشهای سنتی و پیشامدرن پیوند زد. از سوی دیگر، این تکنولوژی محصول علم تجربی مدرن است، و علم تجربی مدرن نیز محصول نگاه تازهای به عالم و آدم است. در علوم تجربی نیز نمیتوان علوم طبیعی را برگرفت و علوم انسانی را وانهاد یا علوم اسلامی را جایگزین آنها کرد. این گزینشها و ترکیبها، حتا اگر امکانِ علیالاصولِ آن را بپذیریم، حکیمانه نیست، بلکه بحرانساز است و باید از آن اجتناب کرد.
اجازه بدهید به خاطر محدودیت جا به پرسش سوم و چهارم شما یکجا پاسخ بگویم. در این پاسخ صرفاً به یک نکته اشاره میکنم. به گمانم برای احراز یا تأمین وجه دینی الگوی پیشرفت و سبک کشورداری یکی از خطاهای استراتژیک و بحرانآفرین، که دستکم بخشی از مشکل کنونی ما از آن سرچشمه میگیرد، تمرکز بر فقه و شریعت و غفلت از سایر بخشها و ابعاد دین است. در حالی که سایر بخشهای دین نیز میتوانند و باید در این زمینه نقش بازی کنند. پیشفرض ما این است که اسلام هم دربارهی الگوی پیشرفت و هم دربارهی سبک کشورداری حرفهایی برای گفتن دارد، اما اینکه ما فکر کنیم برای کشف این حرفها تنها کاری که باید بکنیم این است که با استفاده از روش سنتی در اجتهاد فقهی به سراغ آیات و روایات بیانگر احکام شرعی برویم و از این طریق نظر اسلام دربارهی الگوی پیشرفت و سبک کشورداری را کشف کنیم نادرست و ویرانگر است.
برای بدست آوردن نظر اسلام در مورد این موضوعات باید به کل دین و مجموعهی آموزههای دینی اعم از اصول و فروع دین رجوع کرد، نه فقط به فروع دین. به این نکته نیز باید توجه داشت که نظر اسلام لزوماً نباید نظری تأسیسی و کاملاً جدید و متفاوت باشد، بلکه میتواند امضا/ تنفیذ/ تأییدِ بهترین الگوی پیشرفتِ در دسترس و بهترین سبک کشورداریِ در دسترس باشد. چرا نباید در این مورد از این توصیهی جامع و فراگیر قرآن پیروی کرد که میگوید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَـئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّـهُ وَأُولَـئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ» (زمر/17-18). همچنین به این نکته نیز باید توجه کرد که سکوت اسلام در یک مورد نیز نوعی نظر است. درواقع این خطاست که کسی بپندارد که جامعیت اسلام بدین معناست که دربارهی هر چیزی از شیر مرغ تا جان آدمیزاد اظهارنظر کند و آن اظهارنظر هم حتماً باید در قالب تشریع یک حکم شرعی باشد. از فرصتی که دراختیار بنده نهادید سپاسگزارم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتگو با نشریهی گفتمان الگو، شمارهی 1، دی 1392
دینی کردن یا اسلامی کردن جامعه در گرو برنامهریزی دقیق برای کشف فساد، مبارزه با فساد و تلاش برای کاهش آن به حداقل ممکن است. روشن است که تحقق این مهم بدون به رسمیت شناختن آزادی بیان و پس از بیان و بدون تقویت نهادهای نظارتی و وجود رسانههای مستقل و تضمین مصونیت قضایی افشاکنندگان امکان ندارد… جامعه دینی یا اسلامی جامعهای نیست که در آن فساد یا سوء استفاده رخ ندهد، بلکه آن است که در آن این فساد یا سوء استفاده واقعاً کمتر از سایر جوامع است. برای مبارزه با فساد و کاهش آن، دین و اجرای احکام دینی و برپاکردن نظام دینی به تنهایی کافی نیست. در این مورد ما ناگزیریم از علم و تجربهی بشری کمک بگیریم.ابوالقاسم فنایی