ویتگنشتاین و درسهای خداشناسی برای ملحدان| محمدسعید عبداللهی
ویتگنشتاین برخلاف ایمانگرایانی مانند پاسکال و کیرکگور مدافعی سرسخت و مسیحی برای دین نیست. او هیچ گاه فردی متدین به معنای داشتن تعلق خاطر و سرسپردگی به دینی مشخص، نبوده است. با این حال، آنچه ویتگنشتاین متأخر بیان میکند میتواند گونهای خداشناسی به شمار آید که در کنار دفاع از دین در برابر علمگرایان و پوزیتویستها، میتواند نکتههایی را نیز برای ملحدان داشته باشد. درسهایی برای ملحدان به معنای ارائه کردن فهمی بیرونی از دین به عنوان پدیدهای انسان شناختی که در معرض اتهامهای ملحدان مانند موهوم بودن، اشتباه بودن و یا مهمل بودن واقع نمیشود.
اکنون با توجه به آراء ویتگنشتاین، میتوان نکاتی را در باب خداشناسی به سبک ویتگنشتاین برای ملحدین ارائه کرد:
1. در این گونه الهیات برای ملحدین، عبارات دینی هیچ واقعیت و یا ادعای شناختی دیگری را طرح نمیکنند. اگر شخصِ دینداری به داوریِ واپسین باور دارد، او گزارههایی مانند این را به کار نمیبرد تا رویدادی را پیشگویی کند، بلکه اگر هم تعابیری این چنینی را به کار میبرد تنها برای نشان دادن یک نوع تعهد و علاقه به «صورتی از زندگی» است. برای نمونه در یک صورت از زندگی، مردم دین دار پیوسته احساس میکنند که عالم محضر خداوند است و همواره باید خشنودی یا ناخشنودی او را در نظر داشته باشند، متدیان با این احساس خود به دنبال نشان دادن علاقه و ایمان شورمندانه خود هستند نه یک پیشگویی قطعی. همچنین کسی که به زندگی پس از مرگ معتقد است به یک گونه تصور مسیحی مشخص از یک جوهر روحانی تعهد ندارد بلکه تنها به تصویری مشخص پایبند است، هرچند ویتگنشتاین در پارهای موارد میپذیرد که ایده روشنی ندارد که آن تصویر همسنگ چه چیزی است. مفهوم و استعارهٔ صورت زندگی در اندیشه ویتگنشتاین مهمترین عنصر در فهم دین است، به نحوی که اگر کسی واجد صورت زندگی نباشد یا شراکت در نحو ه معیشتی دینی نداشته باشد، مفهوم خدا برای او مبهم خواهد بود. نظریه صورت زندگی و بازی زبانی چنان با یکدیگر ممزوج هستند که برای نمونه در بحث از معنا داری زبان دین، تفسیر یکی بدون دیگری دشوار است. بازی زبانی، بخشی از یک صورت زندگی است.
ویتگنشتاین معتقد است یک دیندار صادق و درستکار مانند یک بندباز است. یک بند باز، گویی بر روی چیزی جز هوا قدم نمیگذارد. با وجود این، راه رفتن بر روی آن واقعاً ممکن است. در این تمثیل ایمان دینی به عمل «بندبازی» تشبیه شده است، که جایگاه مستحکمیندارد. اما چیزی که موجب میشود در ایمان دینی مؤمنان تزلزلی ایجاد نشود، عشق و اعتماد است.
2. یکی از مشکلاتی که انسان کافر با آن روبه رو است، فهم باورهای مؤمنانه است. ایراد اساسی کافران بر مومنان بی دلیل بودن باورهای آنان است، به این معنا که بسیاری از اعتقادات آنها مبانی عقلی درستی ندارد، درست همین جا است که ویتگنشتاین به میدان آمده و میگوید: «مشکل فهم، بی دلیلی باور ماست.» اما این به هیچ رو به معنای بی معنایی دین و اعتقادات دین دارانه نیست. ویتگنشتاین مانند کیرکگور هر گونه تبیین عقلی و علمی در باب ایمان را نمیپذیرفت و کسانی را که در پی آنند تا ایمان دینی را به روش علمی و یا با برهان و استدلال توجیه کنند، نقد مینمود. برای ویتگنشتاین ایمان دینی، نتیجهٔ اعتماد و توکل است. از همین رو برای او ایمان دینی یک فرضیه نیست، بلکه چیزی نظیر تعهدی شورانگیز است، همچنین اعتقادات دینی نیز به یک اندازه از اثبات و ابطال در امانند. در نتیجه ایمان دینی نه تنها عقلانی نیست بلکه ادعای عقلانی بودن را هم ندارد
ویتگنشتاین تلاشهایی استدلالی و عقلانی را برای اثبات وجود خداوند، داوری واپسین، فنا ناپذیری روح، رویدادهای تاریخی موجود در اناجیل و… را اقداماتی مبتنی بر سوءتفاهم و بدفهمی باورهای دینی در زمینه یک صورت زندگی میداند. ویتگنشتاین معتقد است که تکیه گاه ایمان دینی نمیتواند عقل یا استدلال عقلی باشد، بلکه آنچه سبب میشود ایمان دینی از ثبات و استحکام برخوردار باشد، عشق و اعتماد است. برای ویتگنشتاین ایمان دینی یک آئین یا یک نظریه نیست. بلکه نگرش خاصی نسبت به زندگی است. ایمان دینی نمایانگر نگرش متفاوتی نسبت به عالم و زندگی است. از نظر تاریخی ممکن است دلیلها، اظهار نظرها و گزارشهای اناجیل به وضوح غلط باشد، با وجود این، از ایمان و اعتقاد، چیزی کاسته نمیشود. اما نه بدین جهت که ایمان با حقایق کلی عقلانی سر و کار دارد، بلکه بدین جهت که سند و دلیل تاریخی، یا دلیل و بازی تاریخی، هیچ نسبتی با ایمان ندارد. باید اذعان کرد که ایمان به وجود خدا کاملاً بر خلاف یک فرضیه تاریخی یا یک فرضیه علمیاست اما از این نتیجه گرفته نمیشود که ایمان به وجود هیچ است.
3. ویتگنشتاین نیز همانند کانت در پی آن است که دین را از چنبره علم نجات دهد و برای دین سپری بسازد تا از دست یازی های علم و متافزیک در امان بماند. اما برخلاف کانت دین را از اخلاق مستقل نمیداند. ویتگنشتاین نیایشهای مؤمنانه را در قالب و شکل بازیهای زبانی بیان میکند. در نظر او دین گرامر مستقل خودش را بنا میکند. این گرامر وسیستم دینی تناظری با ماهیت واقعیات ندارد و نگرشی متفاوت به جهان بیان میکند. بنابراین گفتمان علمی نمیتواند نشان دهد که این سیستم دینی موهوم و یا بی معنا است.
ویتگنشتاین مرز قاطعی میان علم و دین ترسیم میکند؛ علم و دین، دو شیوه زیست متفاوتاند. باورهای دینی، تا زمانی که برای تأیید آنها در جست وجوی دلیلهای علمی نباشیم، منطقیاند ولی همین که تلاش کنیم دلیلی علمی به سود یا به زیان آنها اقامه کنیم، غیر منطقی میشوند. دلیلهای علمی در رد یا تأیید باورهای دینی، خرافهای بیش نیستند. علم، حتی اگر برهانی در تأیید وجود خدا یا زندگی پس از مرگ به دست دهد، باز تفاوتی در شیوه زیست مؤمنانه ایجاد نمیکند. از اینجا نتیجه میشود که ویتگنشتاین، با خود باورهای دینی آنچنان سر ناسازگاری ندارد؛ بلکه با شیوه دفاع از دین یا حمله به آن با تکیه بر فرضیههای علمی یا استدلالهای عقلی سر ناسازگاری دارد. بنابراین اگر کسی بپرسد چه برهانهایی برای باورهای دینی میتوان اقامه کرد، زبان را در جایی به کار برده که نباید به کار ببرد؛ زیرا باورهای دینی از جنس فرضیههایی علمی نیستند که نیازمند برهان باشند، بلکه از جنس تصویر و جهان بینیاند که مؤمن، زندگی خود را بر پایه آن تنظیم میکند.
4.باورها و شعایر دینی اصیل، عاطفیاند تا ابزاری و عقلانی. آنچه به آنها معنا میدهد، نه باورهای تجربی و یا متافیزیکی بلکه نقش آنها در کنش فرد معتقد است و اینکه آن فرد دیندار چگونه این باور هارا در یک بازی زبانی و صورت زندگی مشخص پیاده میکند. بنابراین ویتگنشتاین، هم راسل و هم روحانیون را به یک اندازه سرزنش میکند، چراکه هردو به دنبال ارزیابی و داوری صلاحیت عقلانی دین هستند. زمانی پوزیتیویست های منطقی گفتار دینی را به این دلیل که تحقیق پذیر نیست و با معیار علمینمیتوان آن را اثبات نمود، رد میکردند و به مفهوم حقیقی، بی معنا میدانستند. از دیدگاه ویتگنشتاین مضحک است که گفتار دینی را مانند گفتار علمیتلقی کنیم و برداشتمان به گونهای باشد که گویی گفتار دینی نظریهای است که شواهد کافی در تأیید آن نیست. او دین را یکی از شیوههای زندگی میدانست که خود برای ساختن شبکه زبانی آن تلاش میکند. به نظر ویتگنشتاین این ادعا که انسانها در فرهنگ علمی نمیتوانند بیم و امیدهای دینی را بپذیرند، ادعایی بیهوده و بی معناست. آنهایی که معتقدند ایمان دینی، نتیجه نوعی نگرش ابتدایی و خرافی به دین است، خود گرفتار خرافه شدهاند.
باری، ویتگنشتاین دین را «صورت زندگی» ای میدید که خودش در آن مشارکتی نداشت اما با آن همدلی داشت و سخت مجذوبش بود. به اعتقاد ویتگنشتاین دین، ما را به فراسوی حد و مرز زبان فرا میخواند و مقصود او از حد و مرز زبان همان گفتنیهایی است که در قالب قضایای زبانی بیان میشود، اما دین چون به قلمرو ارزش و ناگفتنیها تعلق دارد در چارچوب قضایای زبانی نمیگنجد. بدین جهت دین همواره ما را به فراسوی حد و مرز زبان دعوت میکند. ویتگنشتاین دین را گونهای عمل یا اشتغال به عمل میداند و بر جنبه اجتماعی و عملی دین تأکید دارد. او هیچ گاه سخن از خطا و اشتباه بودن باورهای دینی به میان نیاورده است، اما وی را نمیتوان به معنای یک مؤمن راستین به یک دین خاص و عامل به مناسک و اعمال آن دانست. گمان میکنم، نکاتی که پیشتر آمد با توجه به ارائهٔ فهمی بیرونی از دین به عنوان پدیدهای انسان شناختی، از پارهای انتقادهای ملحدین در امان بماند و دست کم بتواند زمینهای برای گفتگو به سبک ویتگنشتاین با ملحدان باشد.
* محمدسعید عبداللهی، طلبه حوزه علمیه و کارشناسی ارشد فلسفه دین دانشگاه تهران