چپ اسلامی؛ تکوین، تطور و موانع سازمانیافتگی
چپ اسلامی در وسط نقشه مکاتب فکری قرار می گیرد و از همه آنها بهره می برد. از جهت بازگشت به متن دینی(قرآن و سنت) با اسلام سنتی و از جهت ابزار اندیشه و روش عقلی خاص و نوع نگاه به آزادی و اراده انسانی با چپ ها همپوشانی دارد.
«چپ اسلامی» را به عنوان دیدگاه سوم در کنار سلفیت سنتی که مبتنی بر روایت است و چپ سنتی که اساسا دین و تراث را رد میکند میشناسند. از این رو چپ اسلامی نقطه اتصال دو اندیشه به غایت دور از هم است.
چپ اسلامی از دیدگاه خودش راه های مدرن شدن را همراه با حفظ جوهره فکر عربی اسلامی مطرح میکند و با متد علمی و نگاه مدرن به مسایل روز پاسخ میدهد. پس حفظ موازنه اصالت و به روز بودن مهمترین برنامه و تنها راه بیداری امت ها و آزادی از قالب های معرفتی گذشتگان و همچنین آزادی از غرب زدگی و بی هویتی است.
پیدایش و طرح اندیشه
چپ اسلامی در مصر از طریق «حسن حنفی» ظهور کرد و در تونس با بالا گرفتن جنبش الاتجاه الاسلامی در اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی که از مهمترین رهبران آن «أحمیده النیفر» و روزنامه نگارانی چون «صلاح الدین الجورشی» و «زیاد کریشان» و سیاستمدارانی مانند «محمد القومانی» بودند، ایجاد شد.
پیروان این فکر به ویژه در تونس خود را «اسلامگرایان مترقی» یا «اصلاح طلبان جدید» می نامند و خوش ندارند که در میان گروه های چپ (کمونیستی و سوسیالیستی) دسته بندی شوند.
از نظر تاریخی چپ اسلامی یا اصلاح طلبان جدید در دوره رهایی دولت های عربی از استعمار بیگانگان و در اوج قطب بندی چندین مکتب فکری شکل گرفت. یکی از این مکتب ها مکتب «احیاء» بود که سلفیت را به روش وهابیت در حجاز و مهدیون در سودان احیا کرد که توسط مبلغان دینی رهبری می شد و هدفش بازگشت به ریشه ها و قطع ارتباط با همه افکار خارج از منظومه اسلامی بود. جریان دیگر مکتب «تجدید» بود که با الهام از غرب ندای اصلاح و توسعه سر می دادند و توسط جمعی از اندیشمندان مانند جمال الدین اسد آبادی و محمد عبده و حسن البنا رهبری می شد. این دسته همان نظریه پردازانی هستند که جریانات اسلام سیاسی مانند اخوان المسلمین از آنها الهام گرفتهاند.
اما مکتب سوم مدرنیسم بود که برگرفته از الگوی غربی و الهام گرفته از تجربه اروپا بود. هدایت این مکتب را جمعی از ادیبان و متفکران متاثر از فلسفه روشنفکری مانند طاها حسین، سلامه موسی، شبلی شمیل و فرح انطوان به دست داشتند.
اما طرح اندیشه این جریان به گفته حسن حنفی مبتنی بر نقد و بازنگری جنبش های اسلامی نسبت به خود شکل میگیرد. یعنی اینکه یک حرکت اصلاحی است که بدنبال احیای جوانب انقلابی دین است و تمام آنچه به عنوان انقلاب و دگرگونی اتفاق می افتد را به عنوان یک فعل انسانی و با استفاده از ابزارهای تحلیلی نزدیک به واقعیت و متغیرهای اجتماعی و تحولات سیاسی امروز تفسیر میکند.
جریان چپ اسلامی مبتنی بر بازگشت به تراث با اندیشه احیاگرانه که به دنبال حل واقعی مشکلات فکری و فرهنگی انسان در جهان عرب معاصر است تا آن را از ورطه عقب ماندگی و پسرفت بیرون ببرد. در طرح فکری این جریان هم به تمدن و تراث اسلامی و هم به مقومات تمدن غرب اعم از ابعاد اجتماعی و سیاسی و اخلاقی و فرهنگی و فکری و فلسفی آن استناد میشود.
در همین راستا چپ اسلامی دید که تغییر در جهان عرب و اسلام جز با به میان کشیدن گزاره های انقلابی دین برای برانگیختن جامعه علیه وضع موجود محقق نمیشود. این ضرورتی است که ناشی از استبداد ظالمان و فراگیری فقر و عقب ماندگی است. آنها در این راه به الهام گرفتن از نص اکتفا نکردند بلکه تاریخ و تمدن اسلامی را هم به میان آوردند تا جنبش های انقلابی را از آن بیرون بکشند، تحلیل کنند و از آن الگو بگیرند.
بنابراین می توان گفت که چپ اسلامی درست در وسط نقشه مکاتب فکری قرار می گیرد و از همه آنها بهره می برد. از جهت بازگشت به متن دینی(قران و سنت) با اسلام سنتی و از جهت ابزار اندیشه و روش عقلی خاص و نوع نگاه به آزادی و اراده انسانی با چپ ها همپوشانی دارد.
تجربه ها
«اسلامگرایان حامی پیشرفت» در تونس در اوایل دهه هفتاد قرن بیستم به عنوان گروهی عقل گرا از میان «جماعت اسلامی» سر برآوردند و در مساجد، دانشگاه ها و موسسات آموزشی رشد کردند. در اوایل دهه 80 رهبران جماعت اسلامی (راشد الغنوشی و عبدالفتاح مورو) تصمیم گرفتند جماعت را به جنبش «الاتجاه الاسلامی» تغییر دهند. این تصمیم با مخالفت شدید أحمیده النیفر و صلاح الدین الجورشی و زیاد کریشان مواجه شد که اصرار بر ادامه مسیر اسلامی با حفظ چشم انداز فرهنگی، فکری و عقلانی خود را داشتند.
این جریان فکری بیش از نص بر عقل تکیه دارد و به دنبال اسلام متجددانه است. این جریان در رویکرد آموزشی خود نیز معتقد به اولویت تربیت افراد جامعه اسلامی برای جذب و به کارگیری آنها در عرصه سیاسی بود که این تصمیم بر اساس بافت فرهنگی آن روز تونس اتخاذ شده بود.
بنیان گذاران این جریان فکری خواستار حرکت به سوی انقلاب فرهنگی شدند. زیرا فرهنگ جوهر بازسازی اندیشه جامعه است و رسیدن به یک شاکله اجتماعی همه جانبه نیازمند احیای آن است. اما اختلاف نظرها و مواضع آنها با جماعت اسلامی جدایی آنها را از جماعت سرعت بخشید.
صلاح الدین جورشی به عنوان یکی از بارزترین نظریه پردازان پیشرفت اسلامی در تونس معتقد بود که ادبیات این جریان برای تغییر و تحول پیش از آن که سیاسی باشد مبتنی بر مشروعیت فکری و فرهنگی است. یعنی یک پروژه اجتماعی فرهنگی است که خواستار بازنگری در بنیان های جامعه شناختی است تا تغییر اساسی و جوهری ایجاد شود.
جورشی اشاره کرد موسسان این جریان از تبدیل شدن به «حزب» عبور کردند. چون حزب چهارچوب تنگ و محدودی دارد اما مخاطب برنامه های این جریان همه امت و جامعه تونس با همه طیفهایش هستند. آن ها معتقدند تغییر مسیر از «جماعت» به «حزب» از جمله اشتباهات بوده است. چون سرآغاز تغییرات اجتماعی، حکومت نیست؛ بلکه بر عکس، تغییرات هرم از حرکتهای فکری و اصلاحی آگاهانه پایین هرم به بالا اتفاق می افتد.
اما در سودان حزب مارکسیستی اسلامی به رهبری بابکر کرار ظهور کرد. حزبی که تقریر آن از اسلام به عنوان پایه اساسی و حیاتی و دارای کاربرد در زندگی روزمره و در مفهوم سازی برای درک واقع و راه حلها بود. طرح انقلابی این حزب از اسلام که همان مرکزیت دین در انقلاب بود، در پیروزی جنبش های آزادی عربی از استعمار امپریالیزم سهیم بود. بر خلاف جریان مارکسیستی که منشأ مادی داشت و از دین دوری میجست.
اما درباره تغییر، جریان سوسیالیستی اسلامی انقلاب را به عنوان ابزار تحول بنیادین مطرح می کند. کرار در کتاب «جماعت اسلامی، دعوت و منهاج» میگوید: «…از این رو جماعت اسلامی یک انقلاب کامل علیه نظام اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و آموزشی و قضایی است. چون هر حرکت اصلاحی که این بنیانها را از اساس ریشه کن نکند، در واقع یک وصله جدید در جامعه زده است و روند رسیدن انقلاب به اهدافش را تحریف کرده است.»
این جریان خوانش متفاوتی از ملی گرایی ارائه کرد. زیرا معتقد بود ضعف تفکر سوسیالیستی علمی ملی گرایان موجب شده است که اسلام را به عنوان یک طرح انقلابی و تبلیغی مطرح نکنند. در ضمن مفهوم ملیت عربی را در مرزهایی که دائما به دلایل تغییرات اقتصادی و سیاسی جابجا میشود، قابل درک نمیدانست.
چنان که سوسیالیزم را به عنوان یک جریان مستقل در جهان عرب، فاقد درک صحیح از اسلام و تکامل تاریخی و اجتماعی و تولیدات معرفتی و انقلابی آن میدید. علاوه بر اینکه آن را در ایجاد دموکراسی و حکومت قانون هم ناتوان میدانست چون در رویکردهای خود مسایل اساسی را نادیده گرفته بود.
موانع سازمان یافتگی
چپ اسلامی از آغاز پیدایش خود، نظریه و طرح فکری و فرهنگی اش را در قالب احزاب و مشارکت در حکمرانی به عرصه عمل واقعی ارائه نکرده است. این امر به علل متعددی برمیگردد که مهمترین آن ها این است که افراد شاخص این جریان از نخبگان و دانشگاهیانی هستند که از نظر فعالیت حزبی و مراتب اداری در تنگنا و خفقان قرار داشته اند.
چون فرایند تولید علم و دانش مشروط به آزادی از قید و بند نهادها است، اغلب نظریه پردازان این جریان ممحض در کار فکری و بررسی های انتقادی محدود به حلقه های نخبگانی مانند انجمن ها و نشست ها شدند که این جریان را زنده نگهداشت اما هیچ گاه در زمین واقع پیاده نشد.
از سوی دیگر ادبیاتی که این جریان در پیش گرفته بود، تلاش برای دست یابی به قدرت با هدف ایجاد تغییر اجتماعی و سیاسی را عملا کنار گذاشته بود چون از حمایت سازمانی و گروه های فشار و تامین مالی برخوردار نبود. علاوه بر اینکه شرایط سرکوبگرانه ای که در دهه نود بر تونس و برخی کشورهای عربی در دوره حکومت بن علی و مبارک حاکم بود، قدرت انتشار و نفوذ اجتماعی این جریان را کاهش داده بود. به ویژه اینکه برخی نظام ها بر روی دوگانه اسلامگرایی و سکولاریسم مانور میدادند و غیر آن دو را به حاشیه میراندند.
یک تحلیل گر سیاسی تونسی درباره تجدید ساختار در چپ اسلامی میگوید بازگشت چپ اسلامی به عرصه فعالیت یا ساختار حزبی بعید است. چراکه جنیش های اجتماعی (انقلاب های مردمی) از مرحله جدل و کشمکش های سنتی و دعواهای ایدئولوژیک میان چپ ها و اسلامگراها عبور کرده و به مساله عینی و واقعی تبدیل شده است.
در مقابل این تحلیل، صلاح الدین جورشی برای این جریان امتیازاتی را نسبت به آنچه اسلام سیاسی نامیده میشود قائل است. و معتقد است اسلامگرایان مترقی در تونس در شکل گیری رویکرد جدید در جنبش النهضه و ساختار سازمانی و فکری آن به گونه ای که این جنبش در نقشه سیاسی کشور وزن و جایگاهی داشته باشد، سهیم بوده اند.
چپ اسلامی از دیدگاه فرانسوی
برعکس چپ اسلامی که در سایه جنبش های فکری نخبگان عربی رشد کرد که به دنبال نهضت جدیدی بر اساس مرجعیت دینی و تمدنی بود، در غرب (فرانسه2002) هم مفهوم چپ اسلامی توسط پییر آندریه تاگوف(Pierre-André Taguieff) جامعه شناس طرفدار اشغالگران صهیونیست ایجاد شد تا حمایت چپ ها از مقاومت فلسطین و حماس را زیر سئوال ببرد و به اصطلاح از مقاومت گروه هایی که با رژیم اشغالگر مبارزه میکنند، سلب مشروعیت کند.
فرانسه با ابزارهای تبلیغی و دینی خشونت طلب خود هر چیز اسلامی را به نقد کشید و به آن هجوم آورد و هر صدایی که اندیشه آزاد و آزادی بخش از بند حکومت تولید میکرد را مورد هدف خود قرار داد و مانع از همگرایی اسلامگرایان و چپِ لیبرال شد. نتیجه این رفتار فاشیستی فرانسه این بود که پیروان جریان اسلام مترقی را با افراط گرایان در یک مسیر قرار داد.
از این رو صلاح الدین جورشی تاکید میکند که فرانسه، اصطلاح چپ اسلامی را در معنایی که اساسا با جریانی که در جهان عرب و تونس به این نام شناخته شده تفاوت دارد، ترویج کرد تا انتقاداتی که نسبت به سیاست های خصمانه ایمانوئل مکرون نسبت به جامعه مسلمانان میشود را کمرنگ کند. سیاستی که بر اساس ارتباط غیر واقعی میان اسلام و گسترش خشونت در اروپا بنا شده است.
چپ اسلامی زمانی به وجود آمد که جهان عرب و جهان اسلام با شکستها و بحران های متعددی مواجه بود. بنابراین تلاش کرد تا جریانی را بر اساس گزینش عقلانی از تراث اسلامی بنا کند که الهام بخش انقلاب و آزادی از نص باشد تا بتواند واقع بیرونی را تغییر دهد و عدالت اقتصادی و اجتماعی را حکمفرما کند. اما انقلابهایی که در کشورهای عربی رخ داد از این جریان عبور کردند و در نتیجه شعله های آن فروکش کرد و دوباره عرصه به دست جریان دوگانه قدیمی و سنتی چپ و راست افتاد.
منبع: شعوبا