فلسفه و فیلسوفان در نظر حکیمی| محمدرضا زارعی
«دین ماهیتاً و منشأً چیزی است و فلسفه چیزی و عرفان چیز دیگر».[1] این لُبِ سخنان محمدرضا حکیمی در مواجهه با فلسفه و عرفان است. ساختار دین را متمایز از فلسفه و عرفان میداند. معتقد است که این دو با هم جمع نمیشوند. معتقد است که معارف الهی، از جنسی دیگرند و معارف بشری از جنسی دیگر. این دو را نمی باید با هم ممزوج کرد. فلسفه و عرفان هم از معارف بشریاند. نباید آنها را به دین وارد کرد. نباید بر پایه آنها به تحلیل و تفسیر متون پرداخت.
حکیمی، اساسِ مکتب تفکیک را هم بر همین مبنا استوار میداند. میگوید: «مکتب تفکیک یعنی آن جهان بینی، جهان شناسی، نظام شناختی، دستگاه فکری و مبانی اعتقادی که میان مفاهیم و اصطلاحات بشری یا ممتزج از سویی، و معارف خاص الهی و آسمانی (کتاب و سنت) از سویی دیگر تفاوت قائل است و فرق میگذارد. در واقع یا به عبارت بهتر، تفاوتی را که هست و واقعیت دارد میپذیرد و بیان میکند و روشن میسازد و بنا به دلایلی، از این فرق و تأکید بر آن و توجه دادن اذهان و افکار و نفوس به آن نمیگذرد. (به جز نقدهایی که بر مسائل و مبانی آن دو مکتب، در تفاصیل فنی خود، دارد) و در این سه مبنا و مکتب (وحی؛ فلسفه و عرفان) «تفکیکی» است نه «تأویلی» و «مزجی» و «التقاطی» و «تطبیقی». زیرا این امر را ناشدنی میداند. و این سه جهان بینی و جهان شناسی را در حد هم و عین هم نمیشناسد و تأویل و انطباق را به زیان مبانی وحی و معارف قرآنی میبیند. چون استقلال و خودبسندگی آنها را مخدوش میسازد (و سطح آنها را پایین میآورد) و این چگونگی را عقلاً و شرعاً مردود میشمارد».[2]
حکیمی تأکید داشت که فکر تفکیکی به معنای مخالفت با عقل نیست. میگفت وقتی که از وحی سخن میگوییم، به آن معنا نیست که در به روی عقل بستهایم. معتقد بود که عقل، ابتدای راه است. اما از ادامه راه باز میماند. باید رسالت را به شانههای وحی بگذارد. از اینجاست که میتوان دریافت که عقل، مخالفتی با وحی ندارد. اما توانِ درک حقایق به نحو کامل را هم ندارد. حکیمی در تعبیری گفته بود که: «در مکتب وحی، عقل چنان که معروف است، حجت باطنی است و تصدیق وحی در آغاز با اوست و چون وحی را تصدیق کرد، و نیز خسته گشت که خود به تنهایی توانا بر کشف حقائق نیست، در دامن وحی میآویزد و با فروغ یابی از مشعل فروزان وحی، به سر منزل ادراک حقایق و فهم واقعیات در بُعد نظری و ایمانی و به درستها و نادرستها و رواها و نارواها، در بُعد عملی و اقامی و سلوکی دست مییابد».[3]
وی میان عقل و فلسفه تمایز میگذاشت. معتقد بود که خلط میان این دو جایز نیست. وقتی که از عقل سخن میگوییم، به این معنا نیست که باید به سمت فلسفه رو کنیم. «میدانیم که در شناخت دینی و عقیدتی، استناد به عقل و تعقل ضروری است، زیرا عقل حجّت باطنی است و از حجت باطنی است که به حجت ظاهری میرسیم و این حجّت باطنی، عقل است و تعقل نه فلسفه و تفلسف. دهها مکتب فلسفی از قدیم و جدید داریم که هر کدام چیزی گفتهاند و در مسائل اصالت وجود یا ماهیت، اتخاد عاقل و معقول، خلقت ارواح قبل از اجساد و.. قرنها اختلاف کردهاند».
حکیمی با همین مبنا به نقد مخالفان مکتب تفکیک هم میپرداخت. میگفت که منتقدانِ تفکیک، سخنِ ما را به خوبی درنیافتهاند. میگفت کسانی که میگویند مکتب تفکیک با عقل مخالف است، یا از روی اندیشه و مطالعه سخن نمیگویند و از این مکتب و احوال استادان و دامنه معلومات و تعقلات و اسرار آنان اطلاعی ندارند، یا برای مغالطه، «عقل» را به جای «فلسفه» میگذارند».
حکیمی حتی عنوان کرد که تفکیکیان با فلسفه هم مخالفتی ندارند. آن را انکار نمیکنند. اما بر این باورند که میان فلسفه و دین میباید مرزبندی صورت گیرد. نباید آموزههای فلسفی، به عرصه دین وارد شود. نباید با مبناهای فلسفی به سروقت متون دینی رفت. گفته بود که: «تفکیکیان، خلط کردن و تأویل کردن حقائق الهی را با دادههای فلسفی، هر فلسفهای که باشد، روا نمیدانند. تفکیکیان به اعتبار پیروی از وحی «مثیر دفائن عقول» از عقل دفائنی استفاده و بهره میبرند که «اعماق» عقل است و دیگران همه از سطوح عقل استفاده کردهاند (عقل ابزاری) و میان «عقل ابزاری» و «عقل انواری» فرق بسیار است».[4]
مواجهه با سخن فیلسوفان
حکیمی در این میان، کوشید تا سخنان برخی فیلسوفان را هم به استخدام بگیرد. از برخی تعابیر آنها استفاده کرد تا به رد دیدگاههای آنها بپردازد. از میرفندرسکی تا صدرالمتالهین و ابن سینا و علامه طباطبایی، سخنان را نشان داد تا عنوان کند که فیلسوفان برجستهای چون آنان هم خود به مخالفتهایی با فلسفه پرداختهاند. به عنوان نمونه از میرفندرسکی نقل کرد که: «علوم انبیاد خطا ندارد چون «اولی» است و علوم حکما خطا دارد، چون نظری است».[5]
در جای دیگری، تعریضی به ملاصدرا زد. گفت که: «خود ملاصدرا اواخر عمر کتاب کوچکی دارد به نام «الحکمه العرشیه» که آن را پس از اسفار نوشته است. او در آن، از اسفار نام برده و از این اثر فوق العاده و ستودنی خویش استغفار میکند و میگوید: خدایا در کتاب مطالبی است که به دین و سنت پیامبر ضرر میرساند. جمله او خبریه است نه شرطیه. نمیگوید اگر در کتاب مشکلی بود، من استغفار میکنم. میگوید چنین چیزی هست و استغفار میکنم».[6]
حکیمی سخن دیگری را از کندی نقل میکند و آنرا حجتی بر نقد فیلسوفانه فلسفه قلمداد میکند. میگوید کندی در جایی گفته است که «دلائل قرآنی – به دلیل الهی بودنشان- مطمئنتر و یقینیتر و مقنعتر از دلایل فلسفی هستند. این چنین دلایلی به یقین و اقناع میانجامد و به همین جهت بر دلایل فیلسوف برتری دارد».[7]
حکیمی این سخنان را از زبان فیلسوفان بیان میکند تا نشان دهد که در بیانِ خود فلاسفه نیز، برتریِ کلام الهی مشهود است. میگوید: درباره «معاد جسمانی» در فلسفه عرفان و کلام اسلامی سخن بسیار گفتهاند. ابونصر فارابی و ابن سینا به بحث پیرامون «معاد روحانی» بسنده کردهاند و فهم تفاصیل سیر روح را پس از مرگ در عالم برزخ و در پایان حیات و برزخ و ورود به رستاخیز و احوال و اهوال رستاخیزی همه را به عهده شریعت و فراگیری از شریعت واگذاشتهاند و به صراحت گفتهاند که عقل فلسفی به فهم این مسائل قد نمیدهد. اینها را باید از راه وحی و اخبارِ اهلِ وحی آموخت و در وجود خویش با تعقل کافی و استدلال وافی نهادینه کرد.[8]
بر این ادعاهای حکیمی البته نقدهایی شده است. در نقد او گفته شده که حکیمی، قسمتی از سخن فیلسوفان را بیان کرده و از بیانِ اصلِ ادعای فیلسوفان سر باز زده است. حتی گفته شده که حکیمی برخی سخنان فیلسوفان را با برداشتهای خود عنوان کرده و حقیقتِ آن را درنیافته است.[9] حتی در نقد این رویکردهای حکیمی و انتساب برخی اقوال به فیلسوفان، گفته شده که وی، سخن و برداشتِ مترجم را به فیلسوف نسبت داده است. به عنوان نمونه، آنجا که حکیمی به نقد کندی میپردازد، گفته شده که این سخنان، از آنِ کندی نیست و مترجمی به نام احمد فؤاد الاهوانی به تحلیل سخن کندی پرداخته و این اقوال، از آنِ مترجم است و نه کندی.[10]
با همه این وجود، مواجهه حکیمی با فلسفه و سایر دانشهای بشری، به گونهای بود که اذن و اجازه حضور آن را در میدانِ دین نمیداد. معتقد بود که دین خالص است و هرگونه دانش بشری، میتواند این آب زلال را گل آلوده کند. سخن بیراهی نبود. کلام وحیانی زلال است و ساحتش مقدس و امری است که از ماوراء آمده و بر زمینیان عرضه شده است. اما پرسش این است که این سخن ماورایی را به چه ابزاری میباید فهم کرد؟ به چه متر و معیاری میباید قبایی زمینی بر تنِ آن کرد؟ آدمیان میباید به فهمِ کلامِ الهی نائل آیند. جز دستاوردهایی بشری، جز علوم زمینی، ابزاری در فهمِ آن سخن در اختیار ندارند. چاره چیست؟ آیا باید کلام الهی را تَیمُناً و تبرّکاً خواند و از فهم آن پای پس کشید؟ داستان و ماجرای پیچیدهای است. داستانی که محمدرضا حکیمی هم به آن وارد شد. میزان و معیارِ تفکیک را معرفی کرد. اما این میزان تا چه اندازه به کار میآید، تا چه مقدار میتواند مواجهه معقول با دین را در پیش گذارد، پرسشهایی است که همچنان مبهم باقی مانده است.
پینوشتها
[1] محمدرضا حکیمی، مقام عقل، ص 253
[2] مکتب تفکیک، ص 136
[3] محمدرضا حکیمی، مکتب تفکیک، ص 162
[4] محمدرضا حکیمی، عقل خودبنیاد، ص 136
[5] محمدرضا حکیمی، معاد جسمانی در حکمت متعالیه، ص 30
[6] نقل از سایت فردا، 16/1/1390؛ کد خبر 143188
[7] محمدرضا حکیمی، معاد جسمانی در حکمت متعالیه، ص 29
[8] همان، ص 23
[9] به عنوان نمونه نک: بررسی و نقد نسبتهای محمدرضا حکیمی به فیلسوفان، حسن رمضانی، فصلنامه علمی پژوهشی فلسفه و الهیات، تابستان 1396، ص 123
[10] بررسی انتقادی دیدگاه تفکیکی استاد حکیمی در مساله معاد جسمانی ملاصدرا، محمد مهدی گرجیان و رضا آذریان، نشریه حکمت و فلسفه اسلامی، ش 43