اسلامِ احمدشاه مسعودی| علی سلطانی
دربارهی اسلام مسعودی (دینشناسی احمدشاه مسعود)
این گفتار به مرور برداشتهای دینی احمدشاه مسعود، شیر درهی پنجشیر، برگرفته از کتاب «احمدشاه مسعود [به] روایت صدیقه مسعود» میپردازد و از خلال روایتهای همسر او محورهایی از دینشناسی احمدشاه مسعود را استخراج و تحلیل میکند. چون این شناخت از دل تجربهی زیستهی احمدشاه مسعود در کتاب مدّنظر استخراج شده است، ناگفته برداشتهای دینی رقیب یا ستیزهجو با او، همچون دین طالبانی را هم پیش چشم قرار میدهد.
با شروع رویدادهای افغانستان در یکی دو ماه گذشته به سراغ کتاب سالها خریده و نخواندهای رفتم. احمد شاه مسعود [به] روایت صدیقه مسعود (همسر او). روند مطالعه به صورت اتفاقی و جالب تا آنجا پیش رفت که دقایقی پیش کتاب را با وجد و تأثر، در ساعات بامداد امروز هجده شهریور، به پایان بردم؛ بامداد روزی که سالمرگ احمدشاه مسعود مشهور به شیر درهی پنجشیر است. همزمانی سالمرگ امسال احمدشاه مسعود با اتفاقات عجیب افغانستان، غلبۀ طالبان، خروج ارتش آمریکا و ویژهتر از همه، مقاومت پنجشیر در برابر یورش طالبان، نام و یاد او را متفاوتتر از سالهای گذشته زنده کرده است.
به تناسب علاقۀ مطالعاتی و پژوهشی در موضوع دین و نیز مرور رویدادهای امروز افغانستان به منزلهی دفتر دیگری از مناسبات دین و دولت و شکل دینداری در جهان مدرن، در سطرهایی که از زندگی احمدشاه مسعود به روایت همسرش میخواندم، بیش از همه ابعاد دینی ماجرا برایم جلوه میکرد.
در سطر˚ سطر کتاب که نمونهای از زندگی در جامعهی مسلمانانی همچون ملت افغانستان در جهان جدید بود، ناگفته و گفته تأثیر دین و برداشتهای دینی در حیات راوی و حاضران در روایت دیده میشد.
به عبارت دیگر، دیدن وضعیتی که دین در «متن» زندگی همهی گروههای حاضر در روایت جاری و ساری است. وقتی هم امری چنین پُررنگ در متن جامعه حاضر است، باید سهم بسیاری از اختلافهای بشری و ناگریز جامعه را هم در همان یافت.
در کتاب احمدشاه مسعود که اصل آن به فرانسوی و فارسیاش نیز به ترجمۀ شیوای افسر افشاری است، دشمنان، یعنی طالبان و پنجشیریها به رهبری احمدشاه مسعود، هر دو دیندارند. یکسو بیدین نیست و سوی دیگری دیندار. هر دو دینی واحد و دینشناسیای ویژه دارند.
پس اختلافی نیست مگر در برداشت از دین. نمود و روبنای اختلاف و دشمنی در عرصۀ جنگ و فشنگ بروز پیدا کرده است، اما زیربنای فاصله در یکی از مهمترین میدانها در زمین دین حاضر است. اکتفا به روبنا و اتفاقات آشکار و ندیدن زیربنا و پسزمینههای اختلاف در برداشت دینی، سطحی برخورد کردن با رویدادهاست.
کتاب احمدشاه مسعود [به] روایت صدیقه مسعود به روشنی نشان میدهد که میتوانیم با وامگیری از اصطلاح برساختۀ مرحوم علی شریعتی، باز از «مذهب علیه مذهب» سخن بگوییم.
کتاب در کنار سایر دانستنیهایی که دیده و خواندهایم، راوی دو اسلام است که میتوانیم آنها را اینگونه بنامیم: اسلام مسعودی و اسلام طالبانی.
برای فردی دینپژوه و اسلامشناس مهمترین بُعد زیربنایی ماجرا، اصل وجود این برداشتهای متفاوت (چیزی که هنوز منکران بسیار دارد) و شناخت مهمترین عناصر اختلافی است.
میتوانیم بپرسیم که اگر در اینجا دو اسلام (یا چه بسا چند اسلام)، یعنی اسلام مسعودی و اسلام طالبانی حضور دارند، ستونهای شناختی آنان از چه تشکیل شده و چه تفاوتهای با همدیگر دارد؟ این غیر از آن پرسش فربه است که چطور ممکن است که از دینی واحد، برداشتهای اختلافی بروز کند یا با چه معیاری میتوان از برداشت استوارتر در نسبت با هم سخن گفت.
اختلاف دینی و تبیین تنوع برداشت دینی ابعاد مختلفی دارد و مقصود این نوشتار کوتاه صرفاً شناخت میدانهای اختلاف با یه قولی «تحریر محل نزاع» در موضوع مطالعه یعنی دین احمدشاه مسعود است. جنگجویان در میدان جنگ به ستیز با هم میروند، اما در میان درگیری جوامع دینیای همچون افغانستان، برداشتهای دینی پیشتر به هماوردی هم رفتهاند. هماوردیای که در نهایت یکی از طرفها، جهاد را علیه دیگریِ مسلمان از بزرگترین فضیلتهای مؤمنانه میداند و ترور انتحاریِ او را به قصد قربت روا میشمارد!
همچنین گفتن این نکتهی حاشیهای هم ضرورت دارد که وقتی در عرصۀ دینشناسی و دینداری با دو یا بیشتر از دو نوع برداشت دینی مواجهیم، ادعای گروههای عمدتاً مخالف که یکی از برداشتها را جوهر و ذات آن دین مینامند، به پرسش کشیده میشود؛ اینکه چگونه یکی از این دینها (در اینجا مثلاً اسلام طالبانی) ذات آن دین و بقیه، صورتهای تزیین و بزکشدهاند؟ آنهم وقتی که آن برداشتها و روایتهای کاملاً متفاوت از نسخۀ گزینششده، روشمند، موجود و زندهاند.
با توجه به نکات پیشگفته، مرور کتاب احمدشاه مسعود به روایت همسرش از منظر دینشناسیِ او، محلّ توجه این یادداشت است. اسلام مسعودیِ احمدشاه مسعود چه مؤلفههایی داشته است؟ روایت همسر او که پرده از ابعاد زندگی شخصی او برمیدارد، از شیوهی دینداری، باورها و آرای دینیاش چه چیزی برای ما میگوید؟ این نکته در نسبت با اسلام طالبانی چه تمایزهایی دارد و نقطههای عطف اختلاف دقیقاً کجاست؟
قطعات گزیده از مطالب کتاب استخراج شدهاند. ضروری است که بگوییم با توجه به آنکه نکات تحلیلی و استنادی مطرح شده، فقط مستند به این کتاب هستند، ادعای جامعیت ندارند و برای دستیابی به مجموعهای جامعتر نیازمند تکمیلتر شدن با شواهد دیگریاند.
جنگ و چهاد
«از جنگ متنفرم»
احمدشاه مسعود بخش زیادی از عمرش را در جنگ و جهاد سپری کرده است. بیش از بیستسال. تماشای چنین زندگیای از دور شاید تماشاگر را به این نتیجه برساند که جنگاوری همچو او باید زندگی را خلاصه در جنگ و دین را قائم بر ستون جهاد ببیند. همچنانکه در سوی مقابل یعنی اسلام طالبان، نقل و نبات گفتار سخن از جهاد است و جهاد محوریترین عنصر قرآنی و عیار مسلمانی و برترین عمل مؤمنانه است.
اینجا اختلاف است بر سر اینکه جهاد برای زندگی است یا زندگی برای جهاد؟ اصل و ابتدا بر صلح است یا جهاد؟ جنگ متن و اصل زندگی باید باشد یا حاشیه و اضطرارِ موقت آن؟ باید تا حدّ ممکن از آن گریخت و مانع از تحقق آن «اکل میته» شد یا به آسانترین بهانهای به سوی «فیضش» شتافت و از آن پلی ساخت برای رستگاری؟ در این گفتمان مفهوم کفر و کافری چه معنایی دارد و مصداق امروزی چه کسانیاند؟
- «او همیشه مذاکره را ترجیح میداد و قبل از اینکه به جایی حمله کند وقت زیادی را صرف تشکیل شبکههای ارتباطی میکرد تا دو طرف مخاصمه را به هم نزدیک کند. همیشه امیدوار بود که از راه غیرمستقیم دشمن را تسلیم کند و بدون جنگ و تلفات انسانی در جنگ پیروز شود.» ص 122
- «اغلب اوقات مسعود ناامید و درمانده به خانه میآمد. «پری (خطاب به صدیقه مسعود، همسر مسعود و راوی کتاب) آیا فکر میکنی که من جنگ را دوست دارم؟…آیا گمان میکنی که من در روح و روانم یک جنگجو هستم؟…من از جنگ متنفرم! از آزار یک حیوام متنفرم چه رسد به بدرفتاری با یک انسان! تصورش را بکن! گمان میکنی روزی برسد که ما زندگی طبیعی داشته باشیم؟» ص 123
- (در بازجویی از اسیران طالبانی) «او از اولین اُسرای طالباان در اتاق کوچکی که به میهمانان اختصاص داشت، بازجویی کرد: «چرا این جنگ را راه انداختهاید؟ چرا اسم آن را جهاد گذاشتهاید؟ مگر شما نمیدانید که ما هم مثل شما مسلمانیم؟» وقتی از اتاق بازجویی بیرون آمد، سخت آشفته بود. «حتی حرف زدن با آنها بیهوده است. آنها هیچ چیز حالیشان نیست. مغزشان را کاملاً شستوشو دادهاند و یکسری عقاید غلط به خوردشان دادهاند.» ص 184
- در سال 1998م … باردار بودم که طالبان مزارشریف و سپس چاریکار را گرفتند. آنها در چاریکار تمام دهکدهها را سوزاندند و زنها و بچهها را قتلعام کردند. آن شب مسعود به همریخته به خانه برگشت و در حالی که سرش را بین دستهایش گرفته بود و گریه میکرد، گفت: «چطور ممکن است این حیوانات وحشی افغانی باشند؟ به من بگو که این ممکن نیست!» ص 194
- (پس از مشاهدهی گریه و دلگرفتگی شدید احمدشاه مسعود و گفتوگویی در این باره بین او و همسرش) لحظهی طولانی ساکت ماند… وقتی شروع به صحبت کرد، حرفهایش وحشتناک بود: «داشتم به خدا میگفتم اگر به خاطر من است که ملتم از بین میروند و فرزندانشان قتلعام میشوند، پس جان مرا بگیر و در عوض به کشورم آن آزادی را که لایقش است ارزانی دار. پری اگر با مرگ من در کشور صلح برقرار میشود، من آمادهی رفتن هستم.» ص 196
- (گفتوگو در روز نادری که به همراه خانواده توانستهاند برای پیکنیک به طبیعت بروند) «پری کاش زندگی میتوانست مثل این چند ساعت آرام باشد! چقدر دوست داشتم ملتم دوباره روی صلح را ببینند و پدران به جای جنگ وقتشان را با بچههایشان بگذرانند.» ص 216
- او میگفت: «من از جنگ متنفرم و بیست سال است که دارم میجنگم! این جنگ چه زمانی به پایان خواهد رسید؟» ص 226
موضوع زنان
«زنان آیندهی افغانستان هستند»
قرنها زندگی در ذیل نظام مردسالار، وضعیت معیشتی، فرهنگی، آموزشی و عقبماندگیِ تاریخی زنان، مدارس و آموزشهای دینیِ اخباری و سلفی و تلاش نه برای تفسیر دین در دنیای جدید، بلکه بازگرداندن شیوهی زندگی رایج امروزین به نظامهای گذشته و… در افغانستان همچون بسیاری از سرزمینها وضعیتی را رقم زدهاند که روال طبیعی آن در حاشیه بودن موضوع حقوق زنان و مسئلهی برابریهای جنسیتی باشد.
از این زاویه به هیچ وجه دور از ذهن نیست که موضوع حقوق زنان یکی از مهمترین و پُررنگترین میدانهای اختلاف و فاصلۀ دو نوع دینشناسیِ مسعودی و طالبانی است. احمدشاه مسعود به گواه دادههای این کتاب و به لطف صدیقه مسعود (همسرش) که مستمر محلّ مراجعه و گزارش ستمهای رفته بر زنان بهویژه از فشارهای طالبان بوده است، به موضوع زنان به منزلهی یکی از مهمترین نقاط اختلاف با اسلام طالبانی در ضرورت بازاندیشی و اصلاح و احقاق همیشه تأکید داشته است. در کتاب از پُررنگترین مصداقهای اصلاحی از دید او حضور سیاسی زنان و ردّ حجاب اجباری (چادری) است.
الف- حجاب
- بعضی از اطرافیانش او را درک نمیکردند و از این که زنها را در پُستهایشان ابقا کرده بود و حجاب را اجباری نکرده بود، از او رنجیدهخاطر بودند. ص 148
- خارجیها اعم از مقامات رسمی یا روزنامهنگاران از اینکه چادری (نوعی پوشش چادر رایج در میان زنان افغانستان) هنوز در میان دهکده رواج داشت شگفتزده میشدند.
بعضی مسعود را متهم میکردند که او آن را به زنان تحمیل کرده است، چقدر این حرف اشتباه بود! آنها اگر به داخل روستا میرفتند، میتوانستند زنان و دخترانی را ببینند که بدون پوشیه رفتوآمد میکردند… شوهرم همیشه یادآور میشد که چادری اجباری نیست. او میگفت: «با وجود این نمیخواهم آن را قدغن کنم و درست عکس کار طالبان را انجام دهم.» ص 181 - شایعاتی در خارج از کشور دربارهی شوهرم پراکنده شده بود… مسعود دو یا سه زن نداشت، مرا در خانه حبس نکرده بود و مرا مجبور به پوشیدن چادری نمیکرد. او به آنهایی که چادری سرشان میکردند احترام میگذاشت، اما در واقع از آن بیزار بود و فقط یک روسری ساده به پیروی از دستور قرآن را پیشنهاد میکرد. شوهرم با عصبانیت میگفت: «مرا متهم میکنند که با زنان کار نمیکنم، اما من واقعاً از خودم میپرسم اینان از کدام زنان صحبت میکنند؟ من آنها را هرگز نمیبینم!» ص 242
ب- برابری جنسیتی
- (احمدشاه مسعود صاحب پنج دختر به نامهای فاطمه، مریم،عایشه، زهره و نسرین و یک پسر به نام احمد است. در سال 1995 همزمان با تولد یکی از دختران به نام عایشه، خواهر احمدشاه مسعود به دیدار او میآید و از تولد دوبارهی فرزندِ دختر شروع به گریه و بیتابی میکند. این گریه احمدشاه مسعود را به شدّت برمیآشوبد.) شوهرم وارد اتاق شد و مبهوت از ما پرسید: «چرا گریه میکنید؟ اتفاق بدی افتاده است؟ خواهرش جواب داد: «من برای شما ناراحتم. چقدر برایتان دعا کردم پسردار شوید.»
شوهرم آنچنان نگاهی کرد که اگر به شما چنین نگاهی میکردند، تا اعماق وجودتان نفوذ میکرد. گفت: «آیا فلج است؟ کر است؟ کور است؟ لنگ است؟ نه. خوب پس چرا شکایت میکنید؟ او یک دختر کوچولوی مسلمان، سالم و زیباست که مایهی افتخار پدر و مادرش است. من ترجیح میدهم بیست دختر داشته باشم تا پسری که گمراه باشد. دیگر نمیخواهم چنین حرفهای خامی را بشنوم!» ص 158 - [او] همیشه تکرار میکرد در قرآن مردان و زنان حقوق مساوی دارند. او میگفت: «من هرچه سعی میکنم زنجیرها را از دست و پای آنها باز کنم، اصولگراها زنجیرهای سنت را محکمتر میکنند!» ص 181
- روز به روز ترسم از طالبان بیشتر میشد. اخباری که به گوشمان میرسید هولناک بود. اگر تنها چند سانتیمتر از پوست زنان دیده میشد، یا اگر کمی از کفش سفیدشان از زیر چادر پیدا بود، جانشان را از دست میدادند… امیرصاحب [لقب احمدشاه مسعود] برآشفته میگفت: «دین ما تنها دینی است که نه تنها از وظایف زنان، بلکه از حقوق آها هم صحبت میکند. امروز زنان بسیاری در مقابل بیمارستانهایی که از مداوای آنها سرباز میزنندف جان میدهند. اینها چقدر از نور و خرد عاریاند که با خواهران ما بدتر از حیوانات رفتار میکنند.» ص 226
ج- تحصیل زنان
- او معتقد بود که تنها تحصیل میتواند آزادی را برای زنان به ارمغان آورد. این اتفاقی نبود که زنانی که حاضر نمیشدند حجاب افراطی تحمیلشده از طرف طالبان را بپذیرند، اکثراً افرادی تحصیلکرده بودند. (پس از نجات دختری از ازدواج اجباری که با نوشتن نامه به احمدشاه مسعود و صحبت مسعود با پدرش رخ داده بود) شوهرم در حالی که لبخند بر لب داشت به من [صدیقه مسعود] گفت: «اگر این دختر سواد نوشتن نداشت تمام عمرش را باید افسوس میخورد.» ص 181
- راهاندازی مدارس آنچنان ذهن مسعود را به خود مشغول کرده بود که میخواست این کار را حتی به قیمت مصادرهی بناها و مساجد، انجام دهد. به این ترتیب بهتدریج کلاسها زیر چادرها و در امکان بیپنجره تشکیل شد. ابتدا فقط پسران در کلاسها حضور پیدا میکردند، به همین جهت، هر مدیری موظف بود در اردوگاه بگردد و والدین را متقاعد کند تا دخترشان را به مدرسه بفرستند. ص 189
- خیلی زیاد با هم صحبت میکردیم و در حین آن، معمولاً از وضعیت زنان افغان حرف میزدیم… مسعود در جریان همهچیز بود، حتی در جریان اموز زنانی که در زمان زایمان یا بعد از سقط جنین فوت میکردند، هم قرار داشت. او میگفت: «مرگ این زنان، مرگ مادران آیندهی کشور ماست!» از نظر او کمک به کشورمان از کمک به زنان آغاز میشد. او میگفت: «آنها آیندهی افغانستان هستند.» ص 241
د- حقوق سیاسی
- او نه تنها این زن [کاترین کبیر]، بلکه همه چهرههای بزرگ زن در تاریخ را تحسین میکرد. او میخواست در آینده، زنها را در رأس قدرت قرار دهد و آنها را برای کاندیدا شدن در پستهای مهم سیاسی ترغیب کند. میگفت: «زنها حریص و طماع نیستند و به آنها میتوان بهعنوان ملکهی حکومت یا مدیر کشور چشمبسته اعتماد کرد. ص 211
دیگراندیشی
«به آنهایی فکر کنیم که غذایی برای خوردن ندارند»
از نمونههای فراوان اشاره شده در کتاب مصادیقی است که احمدشاه مسعود اعتنا به وضعیت محرومان و رسیدگی به وضعیت نیازمندان را در کنار یا حتی مقدمتر از نیاز خود و خانواده انجام میدهد و خانواده را نیز اکیداً به این کار سفارش میکند.
- در طول سالهای مقاومت مسعود خیلی به مردم نزدیک بود و تا آنجا که میتوانست به آنها کمک مالی میکرد. مردم هم همیشه و در هر موقعیتی خواستههایشان را مطرح میکردند: «پسرم شاگرد بسیار خوبی است و برای ادامهی تحصیل باید به خارج فرستاده شود… ماشینم پنچر شده است، این ماشین تنها وسیلهی امرار معاش من و خانوادهام است… خانهام را غارت کردهاند، کمکم کن دوباره وسایلم را پیدا کنم… بیوهزنی هستم و هیچچیز ندارم… بچهام مریض است، باید برای معالجه به پاکستان فرستاده شود…» همیشه به این مشهور بود که همه را میپذیرفت. یکشب موقع خواب برایم تعریف کرد: «امروز سیصدنفر را دیدم و سیصد مشکل را حل کردم.» ص 152
- به سربازهایش مثل بچههای خودش توجه داشت. گاهی اوقات درست وسط غذاخوردن وقتی لقمهی غذا در چند سانتیمتری لبهایش بود، خشکش میزد و از خودش میپرسید: «آیا مجاهدین چیزی برای خوردن دارند؟»… یک وعده غذا را علیالخصوص با بچهها نخوردیم مگر اینکه در حین آن احساساتش به جوش بیاید و بگوید: «به آنهایی فکر کنیم که در این لحظه غذایی برای خوردن ندارند.»… اغلب بیوهزنان یا فقرا در غیاب او نزد ما میآمدند و درخواست پول میکردند. گاهی اتفاق میافتاد که من فراموش میکردم آن را یادداشت کنم. میدانم که درست نیست این را بگویم، اما ما پول زیادی بین مردم پخش میکردیم و گاهی اوقات حتی تا نیمی از بودجهمان را صرف این کار میکردیم. ص 192
- او سالهای سال از طریق نمایندگان افغانستان در تاجیکستان و ایران، حقوق مجاهدین شهید را برای خانوادههای آنها میفرستاد. همه امور را از نزدیک دنبال میکرد. بهخصوص به خاطر دارم که چندماهی از اقامت ما در شهر دوشنبه نگذشته بود که به من زنگ زد و گفت: «چند صد دلار برایت میفرستم تا برای دو زن، یکی مسن و دیگری همسن خودت و شش بچه از یک تا چهارده سال، هدیه بخری.» او که همیشه برای حفظ جانم به من توصیه میکرد از خانه خارج نشوم، ادامه داد: «تنها برو. دوست دارم هر لباس را با دقت انتخاب کنی. هدایا برای خانوادهی سید نجمالدین آقا، یکی از فرماندهان منطقهی بدخشان است که به تازگی کشته شده است. آخر ماه رمضان است و برای همهی آنها باید لباس خرید… در چنین روزی همه از پدر و همسرشان هدیه میگیرند و حالا که او نیست به آنها هدیه بدهد، آنها به اندازهی کافی غمگین هستند.» حتی در طول جنگ هم برای چنین جزئیات ظریفی وقت میگذاشت. ص 207
- آنچه که از آن میترسید این بود که روزی مردم از کنار خانهاش رد شوند و بگویند: «این اقامتگاه مسعود است!» ص 213
دردمندی و شبخیزی
شواهدی در روایت صدیقه مسعود هست نشان میدهد که سلوک احمدشاه مسعود همچون بسیاری از شیران موحد روز، اهل دردمندی و گریه و خیز شبانه بوده و دینداریاش منعطف و زنده به حالهای والای شبانه میشده است.
- بعضی شبها از خواب میپرید و او را میدیدم که به نماز ایستاده و از خدا میخواهد تا جنگ داخلی را در افغانستان متوقف کند. یکبار حتی صدای گریهی او را هم شنیدم… با قلبی به او ملحق میشدم و بهآرامی در کنارش مینشستم. همانطور که او را نگاه میکردم از من پرسید: «چه میبینی؟ موهای سفیدم را؟ اما از اینکه در تسکین رنجهای ملتم ناتوانم تا عمق استخوانهایم هم سفید شدهاند.» ص 153
- گاهی به خاطر خوابهایی که هرگز آنها را برای من تعریف نمیکرد، از خواب میپرید. در این مواقع او را میدیدم که با تمام وجود به نماز ایستاده و دعا میکند و صبح روز بعد در گوسفند برای فقرا قربانی میکرد. ص 243
عشق به طبیعت و حیوانات
دادههای دیگری در کتاب حکایت میکنند که یکی از صفات احمدشاه مسعود شیفتگی و گرایش به طبیعت و حیوانات بوده است؛ صفتی که قطعاً زادهشدن و زیستن در منطقۀ کوهستانی و خوش آب و هوای پنجشیر و نگاه توحیدی به هستی، در آن مؤثر است.
- مسعود عاشق حیوانات بود. همیشه در خانه قناری و ماهی نگه میداشتیم و هر روز صبح بعد از نماز خودش به آنها غذا میداد. یکبار به او اعتراف کردم که در دو روزی که در خانه غیبت داشته، فراموش کردم به حیوانات غذا بدهم. او مرا سرزنش کرد و گفت: «پس مرا دوست نداری، زیرا اگر به من فکر میکردی، به آنها هم فکر میکردی.» او تا به حال حتی یک مگس را هم نکشته بود! ص 155
- از زمان ورودمان به جنگلک [روستای احمدشاه مسعود] به دنبال خرید یک گاو شیرده بود، تا دیگر مجبور نباشیم شیر و پنیر و کره بخریم. بعدهد در خانه مرغ نگه میداشتیم. او عاشق این بود که این حیوانات را دور و برش ببیند. ص 190
حساسیت دربارهی بیتالمال
«داریم پول دولت را اسراف میکنیم»
احمدشاه مسعود با توجه به مدت حضورش در دولت و نیز نفوذی که در منطقه و فضای بینالمللی داشته است، همیشه اختیارات و فرصتهای مالی و معنوی وسیعی در اختیارش بوده است. اما به گواه روایت همسرش در کتاب زندگی شخصیشان ساده و در موضوع استفادهی نامشروع و تصرف نامجاز در اموال عمومی حساسیت و دقت بسیاری داشته است.
- میهمانخانه برای اقامت خانوادهها نبود و… آشپزخانه نداشت. غذای هر روز ما را آشپزی تهیه میکرد که غذای همهی میهمانان دولت را آماده میساخت. یک شب که در حال خوردن شام بودیم، شوهرم به من گفت: «فکر نمیکنی غذایی که برای ما میآورند خیلی زیاد است؟ این عادی نیست. مطمئنم که آشپز برای اینکه میداند ما که هستیم، بیش از حدّ معمول برای ما غذا میفرستد. ما داریم پول دولت را اسراف میکنیم! تو نمیخواهی خودت آشپزی کنی؟» ص 160
- شبی مسعود با پیشانی چینخورده به خانه برگشت. در کشور ما این اصطلاح را در مورد کسی که عصبانی است به کار میبرند… آن روز یکی از مجاهدین را مؤاخذه کرده بود. وی به عدهای از زندانیان دستور داده بود تا راه منتهی به خانهی ما را تعمیر کنند و با خودش فکر میکرده که کار درستی هم انجام داده است. شوهرم در حالی که بسیار خشمگین بود با لحنی سرزنشآمیز گفت: «این پسر کاملاً دیوانه است. این که زندانیان برای منفعت مردم کار کنند قابل قبول است اما برای منفعت شخصی من نباید به کار گرفته شوند. این غیرقابل قبول است. پری برو و برای آنها غذا درست کن!» ص 185
زندگیاندیشی و خانوادهگرایی
روایتهای بسیاری در کتاب نشان میدهد که احمدشاه مسعود بهرغم مشغلههای فراوان و درگیریهای وسیع در میدان جنگ و مذاکره و اجتماع، مداوم درصدد فراهم کردن وضعیتی بوده که وقت را با خانواده بگذراند. صفتی که همسر او با عنوان «قدرت تفکیک» از آن یاد میکند. به دلیل محدودیت گفتار به چند نمونه اکتفا میکنیم.
- شبی را به یاد دارم که شوهرم به تنهایی از بچه مواظبت کرد تا من استراحت کنم. هنوز هم او را میبینم که در طول اتاق بچهبغل راه میرود و با شیرینی بیحد و اندازهای با دخترم حرف میزند و برایش آواز میخواند. ص 158
- وقتی مسعود به خانه برمیگشت، بچههایش در اولویت مطلق قرار داشتند. زمانی که کوچکترها از پاهایش بالا میرفتند بزرگترها خود را در آغوشش میانداختند و این کار مرتباً ادامه پیدا میکردند. او بینهایت صبور بود و من جز یکبار هیچ وقت ندیدم صدایش را بالا ببرد. [آن یکبار به روایت صدیقه مسعود در تذکر به پسرش احمد به دلیل وصف مسخره به لهجهی بازدیدکنندهای ازبک بوده است.] شوهرم که هیچ وقت نسبت به هیچکدام از فرزندانش عصبانی نمیشد، گوش او را میگیرد و با عصبانیت میگوید: «او یک افغان است، درست مثل تو و من. دیگر هرگز نمیخواهم بشنوم اینطوری حرف بزنی.» ص 190
- وقتی که قبل از غروب آفتاب و قبل از نماز مغرب و وقت شام به خانه میآمد را خصوصاً خیلی دوست داشتم. آن موقع تمام وقتش را به ما اختصاص میداد و دیگر یک مرد جنگ نبود، بلکه پدر و شوهری دقیق و حساس بود. من همیشه شیفتهی قدرت تفکیکش در زندگی بودم. گاهی اوقات که او را در حال بازی با فرزندانش میدیدم، فراموش میکردم که همان روز بعدازظهر مشغول شمردن تعداد کشتهها بوده است و یا با تلفن حملهای را علیه طالبان رهبری کرده است. ص 211
مرگ اندیشی
«آیا روییدن درختها را خواهم دید؟»
برخی از خاطرات و روایتهای کتاب نشان میدهند که احمدشاه مسعود، بهویژه در سالهای آخر حیات، در گرماگرم جنگ و مقاومت، همیشه به مرگ و روزهای نبودن خود میاندیشیده است.
- …در حالی که لبخند عجیبی روی لب داشت در کنارم دراز کشید و گفت: «پری من امروز در دو قدمی مرگ بودم.» ص 152
- او برای ما [دربارهی ساختن خانه] توضیح داد: «خوب میدانم که الان نه موقع ساختن خانه است و نه موقع فکر کردن به آن، اما نیاز دارم که چیزی برای بچههایم به جای بگذارم. اگر از دنیا رفتم مایلم این خانه، میراث پدرشان باشد.»… اشارهی مکرر او به مرگ، از همین تاریخ آغاز شد. سابقاً هم گاهی دربارهی مرگ حرف میزد، مثلاً وقتی که از جنگ برمیگشت و یا وقتی از سوءقصدی جان سالم به در میبرد، اما آن روز به بعد، اغلب اوقات دربارهی آن حرف میزد. گویی میخواست ما را برای مرگش آماده کند. ص 213
- …نگاه عمیقی به من کرد و گفت: «پری به من قول بده که وقتی مُردم، مثل آن زنانی نباشی که ناله و شکایت میکنند و فریاد میزنند. به من قول بده که گریه نکنی… این خیلی مهم است. مرگ هر لحظه در کمین من است.» باز اعتراض کردم و گفتم: «درست است اما نه بیشتر از دیروز، نه بیشتر از سال قبل و نه بیشتر از بیست سال پیش!» «بدون شک. اما میتواند اتفاق بیفتد. میخواهم مطمئن باشم که جلوی احساساتت را خواهی گرفت و مثل یک مرد قوی خواهی بود.» ص 227
- … باغ را درختکاری کرد. گاهی اوقات حتی این جمله را بر زبان میآورد: «آیا من روییدن آنها را خواهم دید؟»
آسانگیری
«جز بخشیدن چه کار کنم؟»
وجه دیگری از که گزارشهای کتاب برمیآید حاکی از روحیۀ بخشنده، آسانگیر و اهل تساهل احمدشاه مسعود است؛ رضایتهایی سریع و درگذشتنهایی آسان. امری که به نظرِ برخی گاهی با اقتدار و سختگیری موردانتظار از فرماندهی جنگی جمعنشدنی بوده است.
- [پس از جانِ سالم به در بُردن از سوءقصدی ناشی از خیانت یکی از یاران] شوهرم بهدنبال شناسایی عامل این جنایت برمیآید و شب، هنگام بازگشت از کابل مشاهده میکند مردی در محل وقوع سوءقصد و در وسط جاده دراز کشیده است.
آن مرد یکی از فرماندهان شوهرم بود و از او میخواهد اجازه دهد ماشینها از رویش عبور کنند. شوهرم از ماشین پیاده میشود تا با او صحبت کند. با سؤالاتی که از او میکند میفهمد حکمتیار [از دشمنان احمدشاه مسعود] آن مرد را اجیر کرده تا او را از میان بردارد. مرد در حالی که گریه میکرده به او میگوید: «خدا با توست زیرا من موفق نشدم. مرا بکش! مرا بکش! من به تو خیانت کردم، من دیگر لیاقت زندگی کردن ندارم!» از او پرسیدم: «شما با او چه کار کردید؟» «جز بخشیدنش چهکار میخواستی بکنم؟» ص 154 - … با [طالبان] مانند اسیران روس به خوبی رفتار میشد. مسعود دستور داد به آنها، مثل پناهندگان، غذای خوب داده شود. حتی آنها را در جای بهتری از پناهندگان اسکان دادند!… بعضی از اُسرا که به نوع غذا و آب و هوا عادت نداشتند، مریض شدند. باید اعتراف کنم که وقتی دیدم شوهرم از پزشکان خواست تا آنها را معالجه کند، بسیار شگفتزده شدم… در خانهی ما به روی همه باز بود. بیشتر اوقات پیرزنان از راه دور میآمدند تا از او بخواهند پسر زندانیشان را آزاد کند. آنها میگفتند: «پسرم در مدرسه تعلیم دیده است. وقتی خیلی کوچک بود او را از من گرفتند، به همین خاطر منحرف شده است.»… من که جنگ نکرده بودم و جنایات وحشتناک طالبان را از نزدیک ندیده بودم و اجساد سربازانمان را با دست خودم جمع نکرده بودم با خودم فکر میکردم: «این یکی را دیگر غیرممکن است آزاد کند.» اما چرا، او این کار را میکرد! او نمیتوانست به انتقام تن در دهد… گاهی اوقات وقتی میفهمید که برای بار دوم است که [اسیری] را آزاد میکند، در حالی که میخندید سرش را از روی دفتر اسامی بلند میکرد و [خطاب هب مادرش] میگفت: «این بار قول بده که از پسرت بهتر مواظبت کنی!» ص 186
خاتمه
مقصود این گفتار دادن نمایی از اسلامِ احمدشاه مسعود از خلال دادههایی بود که در کتاب احمدشاه مسعود به روایت همسرش آمده است. این نما در هشت محور استخراج و دستهبندی شدند. در بخشی از محورهای استخراجی مثل شبخیزی و مرگاندیشی، اسلام او با بسیاری از اسلامهای دیگر، از جمله اسلام طالبانی قابل جمع است. برخی از محورها نیز دقیقاً همان نقاط اختلاف و فاصلهاند. محورهایی همچون حقوق زنان، جهاد و جنگ و آسانگیری. تکلیف محورهای دیگری همچون زندگیگرایی و خانوادهگرایی، حساسیت به بیتالمال و دیگراندیشی در اشتراک یا اختلاف با اسلامهای دیگر به روشنیِ محورهای قبل نیست و بسته به موضوع و طرفین باید در آنها پژوهش کرد.
با این حال همین محورهای محدود به محتوای کتاب نیز تا حدودی نمایشدهندۀ چرایی اختلافها و فاصلههایند. همچنانکه شناخت یکسو برای شناخت سوی دیگر به صورت حداقلی کفایت میکند؛ یعنی مثلاً با شناخت اسلام مسعودی، اسلام طالبانی نیز دستکم در نقاط مهم اختلافی شناخته میشود. نقاط اختلافی بسیار مهماند. اگر نقاط و موضوعات اختلافی نباشد، در حوزههای مشترک که نزاعی نیست. پس پرسش از تحلیلِ چرایی اختلاف و نزاع واقعی در جهان بیرونی، بیپاسخ میماند.
نکتهی مهم دیگر این است که شناخت اسلام شخص صاحبنفوذی مثل احمدشاه مسعود صرف شناخت دین یک نفر نیست. احمدشاه مسعود میراثدار معرفتهای دینی آباء و منطقۀ خود یا بزرگان دینی پیشین جهان اسلام است. به همین منطق سلوک او بر پسبینیان خود نیز اثری ماندگار باقی میگذارد. جریانهای دینی همیشه از بزرگان بانفوذی همچون احمدشاه مسعود دستکم در منطقۀ خود متأثر میشوند. مثل آنکه جریان عرفان خراسانی در منطقۀ خراسان و پس از آن در ایران فرهنگی از بزرگان بسیاری برخاسته و بزرگان بسیاری را هم پرورده است.
شاهد این نکته به روشنی منطقهی پنجشیر امروز است که مسلمانانی متفاوت از سایر نقاط افغانستان را در درههای خود پرورده است. همانطور که گفته شد این تأثیر «دستکم» در محدودهی جغرافیایی است و به میزان عمق نفوذ فراتر از مرزهای منطقهای دلها و جانها را فتح میکند. شبیه این روزها که امید و اتکای احمدشاه مسعود در زمینهی بهبود حقوق زنان و رشد آگاهی و سواد در میان آنان به میزان درخورتوجهی محقق و خیابانهای مزارشریف، هرات و کابل و … و نیز بیرونتر از مرزهای افغانستان را هم به تصرف خود درآورده است.