نگاهی به کتاب «خدا، انسان، حیوانات، ماشین؛ فناوری، استعاره، و جستوجوی معنا»
بکا روتفلد
کتاب «خدا، انسان، حیوانات، ماشین؛ فناوری، استعاره، و جستوجوی معنا» دومین اثر مگان اوگیبلین است، پس از اثر تحسینشده «ایالات داخلی». اوگیبلین نویسنده و مقالهنویس مجلاتی همچون گاردین، پاریسریویو و نیویورکتایمز است.
تصور کنید که در یک بازی گو نشستهاید، البته نه در یک کافه یا یک پارکی، بلکه جایی که میتوانید با دشمن خود کری بخوانید یا در مورد راهبردتان با تماشاچیها بحث کنید، اما تنها در مقابل یک صفحه نمایش. حریف شما یک شخص نیست بلکه یک الگوریتم است: آلفاگو، برنامهای که توسط شرکت فرعی یادگیری ماشین گوگل، دیپمایند ایجاد شده است. با زل زدن به نور سرد خیرهکننده نمایشگر خود، مهرههای دیجیتالی را جابهجا میکنید. شما به هیچ چیز قابللمسی دست نمیزنید. شما نمیتوانید احساسات رقیب بیچهره خود را دقیق بررسی کنید.
به طور کلی، این شرایط عجیب و جراحیواری است که در آن لی سدول، یکی از بهترین بازیکنان گو در جهان، در یک رقابت در سال 2016، در چهار مسابقه از پنج مسابقه شکست خورد. همان طور که مگان اوگیبلین، مقالهنویس و منتقد فرهنگی، در کتاب تازه و زیرکانه خود، «خدا، انسان، حیوان، ماشین: فناوری، استعاره و جستوجوی معنا» گزارش میدهد یکی از قهرمانان سابق بازی گو که بازی را تماشا کرد، اظهار کرد که مانور جنگی آلفاگو «یک حرکت انسانی نبود.» مستقیما مشخص نیست که ما انسانها چهگونه باید در برابر چنین راهبردهای بیگانهای واکنش نشان دهیم. ما ممکن است از بازدهی یخی آلفاگو شگفتزده شویم – اما پس از آن، همچنین ممکن است تعجب کنیم که چرا کسی زحمت بازی با رایانه را به خود میدهد. از این گذشته، بسیاری از ما نه برای برد یا باخت، بلکه برای واردشدن به اجتماع با دیگر بازیکنان انسانی یا برای لذت محض از حل کردن مسالههای مفهومی بازی میکنیم. من نمیدانم چرا یک الگوریتم در مسابقات بازی گو شرکت میکند، یا اگر بتوان گفت در مورد آن به کار برد به چه «دلیل» – اما میدانم که اکثر مردم از بازیها لذت میبرند؛ زیرا از بازی کردن به روند، و نه فقط به نتیجه آن اهمیت میدهند.
از این حیث، بازیها شبیه بیشتر پروژههای دوستداشتنی ما هستند، تقریبا همه آنها تا حدی برای ما اهمیت دارند، زیرا تاثیری بر بافت زندگی درونی ما دارند. با این حال، بسیاری از قدرتمندترین نیروهای جهان معاصر همپیمان میشوند تا ارزش – و حتی وجود – تجربهای را که از تعیین و تعریف فراری ست، نفی کنند. معماران دورنمای دیجیتال ما، مردم را نه از نظر شخصیتی بلکه از طریق کلیکهای قابل پیگیری میبینند. «خدا، انسان، حیوان، ماشین» نشاندهنده یک پاسخ زیرکانه به «فلسفه ورشکسته فردیتمحوری است که به فناوریهای اطلاعات از روزهای اولیه فرمانشناسی (سایبرنتیک) تشخص بخشیده- این تصور که یک فرد را بدون هیچ گونه دغدغهای از درونیات او، میتوان صرفا از نظر الگو و احتمالات توصیف کرد.» تعمقهای ناپیوسته اما بسیار متفکرانه اوگیبلین در مورد فناوری، انسانیت و دین، دفاعیهای قانعکننده و گاه تکاندهنده تدوین میکند برای آن انقلاب ناگزیر در این دستگاه که جوهر فرد را نه تنها کسی در نظر بگیرد که مرور میکند و خرید میکند، بلکه احساس میکند: نفسی درگیر، متناقض، و راسخ.
اما ما دقیقا چهگونه به این نتیجه رسیدیم که تجربه کیفی را از رده تحقیقات قابل احترام حذف کنیم؟
تلاشهای اخیر سیلیکونولی برای از بین بردن دیدگاه اول شخص، بخشی از تلاش بسیار قدیمی برای عینیت است که اوگیبلین ردپای آن را تا دوران روشنگری پیمیگیرد و «بر اساس ناسازگاری کامل ذهن و ماده بنیان نهاده شده است.» اگر ذهن از ماده جدا باشد و علم کاملا مادیگرا باشد، پس ذهن خارج از میدان دید حوزه بحث قرار میگیرد. نتیجه ناامیدکننده است، فرآیندی که به موجب آن «همه چیز در زندگی مدرن، از ذهن ما تا چرخش سیارات، میتواند به سازوکار علّی قوانین فیزیکی کاهش یابد.» ما باقی ماندهایم که «در فضای خالی چرخدندهها و اهرمها» زندگی کنیم.
نفس همچنین قربانی قیاسهای نادرست است. «خدا، انسان، حیوان، ماشین» با حکایتی آغاز میشود در مورد این که چهگونه اوگیبلین وابستگی محبتآمیزی را به آیبو، سگ روباتیک سه هزار دلاری سونی، میتواند ایجاد کند. او میگوید: «غیرممکن است که بتوانیم یک شی را نوازش کنیم و با کلمات آن را خطاب کنیم بدون آن که به نوعی آن را دارای احساس بدانیم.» اما همانطور که ما خود را بیش از حد در رایانهها درگیر میکنیم، رایانهها را نیز در خود بیش از اندازه درگیر میکنیم، البته با عواقب فاجعهبار. در اوایل دهه 1940، وارن مککالچ و والتر پیتس، متخصصان فرمانشناسی (سایبرنتیک)، از «نظریه رایانشی ذهن» دفاع میکردند که بر اساس آن «ذهن انسان در سطح عصبی، مانند ماشین تورینگ عمل میکند.» به عبارت دیگر، ذهن اصلا مانند ذهن عمل نمیکند: بلکه مانند یک سازوکار عمل میکند.
اما همانطور که اوگیبلین استدلال میکند، هنوز این روح است که ماشین را تسخیر میکند. نفس در برابر تبعید مقاومت میکند و به نظریههای ظاهرا مادهگرایانه فرومیخزد. بسیاری از آرمانشهرهای فناورانه، که به دلیل وابستگی به روشنگری شدیدا به خود مفتخر هستند، از جهانبینیهای شبهمذهبی استفاده میکنند- پدیدهای که اوگیبلین، که در خانواده بنیادگرای مسیحی بزرگ شده است، به خوبی برای تجزیه و تحلیل آن تجهیز شده است. به عنوان مثال، فراانسانیت را در نظر بگیرید، که بر اساس آن «تکامل کیهان به یک فرایند واحد فروکاسته میشود: سازماندهی اطلاعات در شکلهای پیچیدهای از هوش». برای کسانی که «فرایندهای متفاوتی مانند جنگلها، ژنها و ساختارهای سلولی» را به عنوان شکلهای رایانش – و به عنوان وسیلهای برای انتقال اطلاعات – میبینند، جهان ما افسونزدایی میشود. هر چیزی از اهمیت بالایی برخوردار است و تاریخ یک «فرایند الهام» است که با ارتقا انسانها به «پساانسانها» یا ماشینهای معنوی به اوج خود میرسد.
شاید بهترین راه مبارزه با فراانسانیت و ایدئولوژیهایی مانند آن، ماندن تا حد ممکن سرسختانه در انسانیت باشد. «خدا، انسان، حیوان، ماشین» یک جانور ترکیبی است، یک اثر قابل ملاحظه در تاریخ، نقد و فلسفه، اما در اصل، یک خاطرهنویسی است. اوگیبلین میداند که نوشتن شخصی «غالبا غیرجدی یا خودبینانه» تلقی میشود، اما «من»ِ او نه «من»ِ آسانگیر اعترافات است و نه «من»ِ سختگیرانه لیبرالیسم: این یک «من»ِ فروتن در مقیاس و دیدگاه انسانی ست. او مینویسد: «این “من” نه ابراز یک غرور، بلکه محدودیتی ناگزیر بود. این راهی برای محدود کردن چارچوب مرجع من و اذعان به این بود که من از یک موقعیت خاص صحبت میکنم، از آن جایگاهی ساده و زمینی که ما آن را «نظرگاه» مینامیم.» و خب، با وجود همه خودنمایهایمان، موجوداتی مانند ما به ندرت میتوانند امیدوار باشند که از جای دیگری صحبت کنند.
مترجم: سیدامین موسویزاده
منبع: ایبنا