دشمنان آزادی دانشگاهی
آنتونی کنی
بزرگترین تهدیدهای بیرونی آزادی دانشگاهی از جانب ایدئولوژیها و حکومتها میآیند؛ و بیش از همه از جانب دولتهایی که در خدمت ایدئولوژیها هستند.
اخراج دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه، از دانشگاه آزاد بهبهانه دفاع از نظام سلطنت پهلوی هفته گذشته انعکاس زیادی در رسانهها و فضای عمومی و در میان دانشگاهیان داشت؛ تاجاییکه به علت گستره اعتراضات، دانشگاه آزاد از تصمیم اولیه خود عقب نشست و اجرای این حکم را تا زمان رسیدگی در هیئت عالی تجدیدنظر این دانشگاه به تعویق انداخت. فارغ از محتوای انتقادها و شخصیت علمی عبدالکریمی و مواضع سیاسی او، از نظر بسیاری از اهل فلسفه این حکم و رواج چنین مداخلههایی که البته مسبوق به سابقه است، نقض آشکار آزادی دانشگاهی دانسته میشود که به رشته فلسفه و شخصی خاص محدود نمیماند و تضعیف نهاد شکننده علم را در کشور درپی خواهد داشت. آزادی دانشگاهی از ارکان نظم اجتماعی دوران مدرن است که طبق آن فرد دانشگاهی اجازه و مصونیت بهچالشکشیدن همه دیدگاههای پذیرفتهشده و رایج را دارد و میتواند دیدگاههایی مناقشهبرانگیز در حوزه کار خود عرضه کند. بر این اساس، نهادهای قدرت نهتنها حق اعمال فشار بهمنظور اثرگذاری بر محتوای سخن فرد دانشگاهی را ندارند، بلکه باید فضا را برای تبادل افکار و نظرات در محیطهای علمی فراهم آورند تا مناقشههای علمی در محیطهای طبیعی خود، و نه با دخالت عناصر اثرگذار بیرونی، حلوفصل شوند. آنچه در ادامه میآید مقالهای است درباره آزادی دانشگاهی از کتابی با عنوان «برج عاج» نوشته آنتونی کنی، فیلسوف برجسته اهل انگلستان. کنی در این کتاب قصد دارد نشان دهد که فلاسفه در برج عاج ننشستهاند و میتوانند درباره مسائل عینی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی و… مداخله و به حل آنها کمک کنند. کتاب در سه بخش تنظیم شده است: بخش اول، «فلسفه و حقوق»، حاوی فصلهایی درباره قوانین کیفری انگلستان است. بخش دوم، «فلسفه و جنگ»، حاوی فصلهایی درباره بازدارندگی هستهای و جنگ عادلانه است. بخش آخر کتاب نیز درباره «دشمنان آزادی دانشگاهی» است. ترجمه این کتاب به قلم رضا یعقوبی به پایان رسیده است و بهزودی از سوی نشرِ مواجهه منتشر خواهد شد.
از اینکه در این مکان درباره دشمنان آزادی دانشگاهی سخن میگویم هم مفتخرم و هم خجلتزدهام.1 دانشگاههای اندکی در جهان هستند که تا بدین حد خود را وقف تعریف آزادی دانشگاهی کرده باشند و به این حد برای دفاع از آن نیرو صرف کرده باشند. دشمنان آزادی دانشگاهی که میخواهم دربارهشان سخن بگویم به دو دسته تقسیم میشوند: بیرونی و درونی. میخواهم درباره دشمنان بیرونی و دشمنان درونی سخن بگویم. بزرگترین تهدیدهای بیرونی آزادی دانشگاهی از جانب ایدئولوژیها و حکومتها میآیند؛ و بیش از همه از جانب دولتهایی که در خدمت ایدئولوژیها هستند. اجازه دهید توضیح دهم که منظورم از ایدئولوژی چیست. ایدئولوژی، نظامی از اندیشههاست که هم آنقدر سادهاند که بدون آموزش خاصی میشود فهمیدشان، و هم آنقدر بلندپروازانهاند که ویژگیهای اساسی رفتار و تاریخ بشر را تبیین میکنند. مشخصه ایدئولوژی این است که برای رفتار اخلاقی و سیاسی پیامدهایی دارد. مارکسیسم، فرویدگرایی، مسیحیت و انواع مختلف نژادپرستی از مصادیق این تعریف از ایدئولوژیاند. همانطور که در فهرست خواهید دید، ایدئولوژیها لزوما بدخواه نیستند؛ اما تمام آنها در اینکه علمی نیستند با هم مشترکاند. به عبارتی، ایدئولوژیها اصلا به روی تأیید تجربی یا ابطالپذیری باز نیستند و با میزانی از موافقت روبهرو میشوند که فراتر از شواهد موجود برای تأیید آنهاست. ایدئولوژیها به دلیل سادگی دستگاه تبیینیشان و سرسپردگی قدرتمندی که مطالبه میکنند، در قطب مخالفِ روشهای تخصصی و دقیق و تعهد یک دانشمند، یک محقق، یک فیلسوف، به آزمون و تجدیدنظر در جستوجوی حقیقت قرار میگیرند. اولین مواجهه خود من با نزاع بین ایدئولوژی و آزادی دانشگاهی با ایدئولوژی بیخطر مسیحیت در شکل کاتولیک رومی آن بود. به عنوان یک دانشجوی علوم دینی در رم، عادت کرده بودم که تعداد زیادی از کتابهای کتابخانه را با قفل و مهر قرمز ببینم: آنها کتابهایی بودند که در فهرست متون ممنوعه قرار داشتند و بدون اجازه مخصوص نهاد مقدس نمیشد آنها را خواند. شرط اخذ هر مدرکی در دانشگاه گریگوری که آنجا درس میخواندم این بود که شخص قسم بخورد، قسم ضدمدرنیستی که شخص را مکلف میکرد بسیاری از نظریههای مدرن را رد کند؛ این فراتر از عضویت در هر فرقه مسیحی یا شورای کلیسایی بود. در مقاطع پایینتر با تردید فزایندهای قسم خوردم؛ ولی وقتی آزمونهای دکتریام در الهیات را کامل کرده و مدرکها را گرفته بودم به این نتیجه رسیدم که دیگر نمیتوانم این کار را بکنم و در نتیجه هرگز اجازه نیافتم که آن مقطع را به پایان ببرم.
البته مقامات کاتولیک کارهایشان را کاملا موجه میدانستند، حتی اگر شک نبود که ممنوعکردن کتابها و تحمیل سوگندهای آزمون، نقض آزادی دانشگاهی است. انتقال آموزه خالص کاتولیک بدون آلودهشدن به بدعت، اهمیت قیاسناپذیر بیشتری از ارزش آزادی دانشگاهی داشت. بنابراین حتی ایدئولوژی بیخطری مثل این، دشمن بالقوه آزادی دانشگاهی است.
در سالهای اخیر دوستانی را دیدهام که در کشورهای متعددی در اروپای شرقی از محدودیتهای آزادی دانشگاهی در مقیاس بزرگتری رنج بردهاند. مسیحیت درمقایسهبا ایدئولوژی تحمیلی در آنجا، بیخطر است و برخلاف مسیحیت توسط نیروهای پلیس و حکومت تحمیل میشود. در این کشورها دانشگاهیان با بیان دیدگاههایی برخلاف خط فکری حزب، سمتهایشان را از دست میدهند: همه شما آن را بسیار تجربه کردهاید و مدیر شما در سخنرانی افتتاحیه به نحو تأثیرگذاری از وظیفه پاسخگویی دانشگاه و پاسخگویی قوی در زمانی که ایدئولوژی سعی میکند مانع پژوهش شود، سخن گفت. حتی ما در بریتانیا هم از تهدید آزادی دانشگاهی توسط حکومت در امان نیستیم. در ماههای اخیر برای اولینبار اداره آموزش و علم (DES) ما تلاش کرد برای تغییر محتوای یک دوره دانشگاهی مداخله کند. در بریتانیا مؤسسهای به نام دانشگاه آزاد2 وجود دارد. معنای آن «دانشگاهی که برای همه بدون توجه به نژاد آزاد باشد» نیست: تمام دانشگاههای بریتانیا به این معنا آزادند. دانشگاه آزاد بریتانیا دانشگاهی است که ثبتنام در آن بدون احراز صلاحیتهای سختگیرانه آزاد است و با مکاتبه و برنامههای رادیویی و تلویزیونی و جزوههای چاپی تدریس میکند. این تنها دانشگاهی است که مستقیم توسط دولت تأسیس شده است؛ سایر دانشگاهها بودجه عمومی را از طریق گروهی از دانشگاهیان شبهمستقل به نام کمیته کمکهزینههای دانشگاهی3 دریافت میکنند. برنامه درسی مطالعات اجتماعی در دانشگاه آزاد حاوی یک دوره پایه درباره زمینه اجتماعی فعالیت اقتصادی است؛ گاهی شکایت میشد که مطالب نوشتهشده برای این دوره سوگیری مارکسیستی دارد. اداره آموزش و علم (DES) به تعدادی از اقتصاددانان دولتی مأموریت بررسی داد که دریافتند این شکایت موجه بوده است؛ بررسی آنها به اداره معاونت دانشگاه آزاد با این درخواست ارسال شد که به این شکایت رسیدگی کند. بسیاری از دانشگاهیان از جمله خود من این عمل را تهدیدی برای تمام بنیادیترین آزادی در میان آزادیهای دانشگاهی دانستیم: یعنی این آزادی که محتوای دورهها باید طبق معیارهای دانشگاهی توسط دانشگاهیان تعیین شود.
استدلالهایی را که اداره آموزش و علم میتواند در توجیه این کار بیاورد درک میکنم. این اداره مسئول مصرف پولی است که از مالیاتدهندگان گرفته میشود؛ این اداره باید ببیند که آن پول بهخوبی صرف مقاصدی شده که رأی آوردهاند و اگر پول عمومی خرج انتشار دورههای نامتوازن شده، پس بد خرج شده است. اداره آموزش و علم ادعا میکند که نگران صلاحیت دانشگاهی آن دوره است، نه محتوای سیاسی آن، و در هر صورت خود دوره را قضاوت نمیکند، بلکه صرفا ادعاهای دریافتی را قبل از تحویل به مقامات دانشگاه اثبات میکند تا آنها طبق رویههای قانونی خودشان به آنها رسیدگی کنند. من مارکسیست نیستم و دلم نمیخواهد ببینم تلقینهای مارکسیستی در دانشگاهها اجرا میشوند، چه با هزینه عمومی چه خصوصی. اما به نظر من برای دولتی است که مدیر پرداخت هم هست، سابقه خطرناکی است که به یک دوره دانشگاهی رسما اعتراض کند، چون برجستگی بیش از حدی به ایدئولوژیِ مخالف حزب حاکم میدهد. دانشگاه آزاد به راحتی میتواند دخالت دولت را بدون مجازات نادیده بگیرد؛ شاید به دلایل دیگری دوره بازپرسیشده در حال تجدیدنظر باشد. اما این رویه برای مارکسیست و غیرمارکسیست به یک اندازه هشداردهنده است. اگر در دوران وزارت وزیر آموزش حزب کارگرِ چپ، اداره آموزش و علم از من بازجویی کند که آیا درسهای دانشکده من به اندازه کافی حاوی عناصر اساسی مارکسیستی هست یا نه، خشمگین خواهم شد. هرچند این سیر را نگرانکننده میدانم، متوجهم که مسائل ما درباره آزادی تدریسِ چیزی که میخواهیم، در مقابل دشواریهایی که شما باید با آنها دستوپنجه نرم کنید، ناچیزند. آزادی ما در تحقیق و یادگیری با ممنوعیت کتابها به مانع نمیخورد، لازم نیست استادان ما در پرداختن به موضوعهای خاصی مردد شوند یا از ابراز نظر صریح خودداری کنند از ترس اینکه مبادا در کلاس آنها پلیس خبرچینی نشسته باشد. شما در این دانشگاه تعریف سنتی و پرطنینی از آزادی دانشگاهی دارید که عبارت است از حق تصمیمگیری درباره اینکه «چه کسی میتواند درس بدهد، چه چیزی تدریس شود، چگونه تدریس شود، و چه کسی به دانشجویی پذیرفته شود». هرچند تعریف پرجلوهای است و به نحو چشمگیری وسیع به نظر میرسد، حاوی مواردی است که به خودمختاری دانشگاه مربوطاند نه آزادی دانشگاهی. به نحو دیگری بسیار محدود به نظر میرسد، چون نامی از تحقیق و پژوهش نمیبرد که قطعا از کارکردهای دانشگاه است که به اندازه تدریس اساسی است.
تا اینجا فقط از تهدیدهای آزادی تدریس سخن گفتم. حالا درباره تهدیدهای آزادی اینکه چه کسی تدریس کند و به چه کسی درس دهد، سخن خواهم گفت؛ اما اجازه دهید ابتدا توجه بیشتری صرف تعریف آزادی دانشگاهی و ماهیت آن کنم.
آزادی دانشگاهی باید از یک طرف از آزادی بیان متمایز شود و از طرف دیگر از امتیاز دانشگاهی. آزادی دانشگاهی با آزادی بیان همپوشانی دارد اما با آن یکی نیست. آزادی بیان حقی است که همه شهروندان و نه فقط دانشگاهیان در یک جامعه آزاد از آن برخوردارند. از طرف دیگر آزادی دانشگاهی با امتیاز دانشگاهی یکی نیست. دانشگاهیان در بسیاری از دانشگاهها حق دارند -حقی که تمام تخصصها از آن بهرهمند نیستند- مرخصی مطالعاتی بگیرند. من مرخصی مطالعاتی را ارزشمند، قابل دفاع و امتیاز دانشگاهی میدانم و علیه تلاشها برای گرفتن این حق اعتراض میکنم؛ اما نمیتوانم ادعا کنم که فسخ مرخصی مطالعاتی نقض آزادی دانشگاهی است. مسائل ما درباره پذیرش در دانشگاه به دو چیز مربوط میشود: دانشجویان خارجی و دانشجویانی که از مدارس مختلف نظام آموزشی بریتانیا میآیند. دولت اول خانم تاچر دانشگاهها را مجبور کرد که «هزینه کامل» دانشجویان خارجی را بالاتر از حداقل میزانی که به حکم وزیر تعیین شده بود، از آنها دریافت کنند. با توجه به نرخ ارز رایج آن زمان، آکسفورد به یکی از گرانترین دانشگاههای جهان تبدیل شد. ما میترسیدیم دانشجوهای خارجی به جای دیگری بروند و وجاهت بینالمللی ما آسیب ببیند. بیشتر دانشگاهها و دانشکدهها اعتراض کردند و در نتیجه این اعتراضها و نمایندگیهای دیپلماتیک سایر کشورها وضعیت تا حدی بهبود یافته است. آیا تحمیل هزینههای کامل، نقض آزادی دانشگاهی بود؟ این به وضوح یکی از رخنههای استقلال دانشگاه بود: دانشگاهها دیگر آزاد نبودند که هزینههای خود را مثل سابق تعیین کنند (هرچند این آزادی طی سالها تحلیل رفته بود). اما آیا این امر علیه آزادی دانشگاهی هم بود؟ برخی از مؤسسهها برمبنای مسائل مالی علیه این تصمیم اعتراض کردند: هزینههای بالا مانع همه دانشجویان خارجی میشود و درآمد کلی دانشگاه را کاهش میدهد. اگر تنها اعتراض همین میبود، تأثیری بر آزادی دانشگاهی نداشت. اما دیگران برمبنای دانشگاهی اصیل اعتراض کردند: ما پس از سالها تجربه احساس میکردیم شانهبهشانهبودن در دانشکده با افراد ملیتها و نژادهای مختلف خودش بخش ارزشمندی از تحصیلی بود که ارائه میکردیم. بنابراین اینجا، تجاوزی که اساسا به استقلال دانشگاه وارد شده بود، آزادی دانشگاهی را هم خدشهدار کرد. درباره پذیرش دانشجویان در بریتانیا مسئله ما در آکسفورد این بود که مطمئن شویم جذب از بخش آموزش دولتی و خصوصی هر دو منصفانه است. هرچند مدارس مستقل و غیرانتفاعی درصد بسیار کمی از جمعیت را تعلیم میدهند، گاهی نیمی از نامزدهای موفق ورودی آکسفورد را تشکیل میدهند. طبیعی است که بسیاری میپرسند آیا این منصفانه است و ما اخیرا رویههای پذیرشمان را اصلاح کردیم، بهویژه با توجه به زمانبندی آزمون ورودی، به روشهایی که معتقدیم رقابت ورودی را به نحو محسوستری منصفانه میکنند؛ اما از پذیرفتن این پیشنهاد سر باز زدیم که سهمیه ورودی برای مدارس مختلف را تعیین کنیم (که در این زمان توسط حزب مخالف و نه دولت پیشنهاد شد). برخی از اعضای ما این اقدام را میپسندند: اما به نظر من استفاده نامناسبی از معیارهای غیردانشگاهی در تصمیمگیری دانشگاه برای پذیرش خواهد بود. آزادی دانشگاهی، آزادیای است که به دانشگاهیان داده میشود تا بتوانند به خوبی وظایف دانشگاهی دانشگاه را به اجرا درآورند، حقیقت ناشناخته را از طریق تحقیق و پژوهش دنبال کنند و دانش کسبشده را با انتشار و تدریس منتقل کنند. بنابراین آزادی دانشگاهی، آزادی از محدودیت در اجرای این فعالیتهای دانشگاهی است. از مهمترین تصمیمهایی که دانشگاه به هدف جستوجو و سنت حقیقت میگیرد، انتخاب اشخاصی است که به سمتهای دانشگاهی منصوب میشوند و این تصمیم باید بر مبانی دانشگاهی استوار باشد. محدودکردن این انتخاب بر مبانی دیگر، نقض آزادی دانشگاهی است. در بسیاری از بخشهای جهان، بهویژه جاهایی که مثل بریتانیا بیکاری در آنها بالاست، این جنبه از آزادی دانشگاهی در معرض تهدید قرار دارد. در بریتانیا هر خارجیای که بخواهد کار کند باید مجوز کار بگیرد؛ و هر کارفرمایی که بخواهد مجوز کار بگیرد باید ثابت کند نه تنها کارگری که میگیرد بهترین صلاحیت را برای آن شغل دارد، بلکه باید ثابت کند او تنها کسی است که این صلاحیت را دارد.
دانشکده خود من اخیرا این محدودیتها را که این سیستم بر ما تحمیل میکند تجربه کرد، یعنی زمانی که بورسیه پژوهشی ارشد تاریخ را اعلان کرده بودیم. در رقابت آزاد میان نامزدهایی که در حوزههای مختلف کار میکردند، نامزد برتر، متخصص در جنگ محاصرهایِ قرون وسطا بود. وقتی او را انتخاب کردیم و برای مجوز کار درخواست دادیم، مجوز را رد میکردند مگر اینکه بتوانیم گواهی دهیم که او تنها نامزد مناسب بوده است. ما تمایلی به این کار نداشتیم: اگر او این سمت را به دست نمیآورد، بهترین متقاضی بعدی را انتخاب میکردیم. تمایلی هم نداشتیم که آن سمت را خالی بگذاریم و برای یک متخصص منجنیق در قرون وسطا اعلان پذیرش کنیم؛ سمتی که بدون شک تنها نامزدش او بود. ما میخواستیم این حق را که بسیار برایمان ارزشمند است، برای خود محفوظ بدانیم که اشخاصی را منصوب کنیم که از نظر دانشگاهی بهترین صلاحیت را بدون توجه به ملیتشان، برای سمتها دارند. بعد از ماهها مذاکره سرانجام رویهای به میان آورده شد که به نظر، هر دو طرف را راضی میکرد. امروزه وقتی برای مجوز کار یک دانشگاهیِ خارجی درخواست میدهیم گواهی میدهیم که «شخص منتخب آنقدر در رقابت از سایر نامزدها جلوتر بود که عملا تنها شخص صاحب صلاحیت برای سمت اعلامشده است». آزادی قادربودن به انتخاب کسانی که میخواهید به آنها درس بدهید، بحثبرانگیزترین آزادیای است که در تعریف شما از آزادی دانشگاهی آمده است. ادعا میکنم که این امر بهدرستی در تعریف گنجانده شده، ولی فقط تا جایی که این آزادی انتخاب در خدمت کارکرد دانشگاهیِ دانشگاه باشد. چیزی که اساسی است، پذیرش در دانشگاه براساس معیارهای دانشگاهی است، نه براساس مبناهای بیربطی مثل منشأ نژادی. برای ما در بریتانیا ممنوع است که پذیرشمان را بر نژاد مبتنی کنیم؛ و من این را تعدی به آزادی دانشگاهی نمیدانم.
ادعا نمیکنم که ضروری است کسانی که در آزمون رقابتی بیشترین موفقیت را داشتهاند باید در پذیرش، بر کسانی که کمتر موفق بودهاند، ارجح باشند. اینکه چنین چیزی_حتی طبق سختگیرانهترین مبناهای دانشگاهی_بهترین راه برای انتخاب نامزدها باشد، بسته به کل بستر آموزشیای است که دانشگاه در آن عمل میکند. کاملا معقول است نامزدی را انتخاب کنیم که در یک آزمون ضعیف بوده به شرطی که صرفنظر از هر محرومیتی که در هنگام آمادگی رنج میبرده، باور داشته باشیم که از تحصیلات دانشگاهی همانقدر بهره میبرد که کسی که بهخاطر برخورداری از مدرسه بهتر تعلیم بهتری برای آزمون دیده است. انتخاب به این نحو، براساس وعده به جای اجرا کاملا با تحمیل سهمیه ورودی از منابع مختلف فرق دارد؛ چنین چیزی از نظر دانشگاهی کاملا موجه است، حتی اگر طبعا خطرهای سوءقضاوت در آن بیشتر از خطرهایی باشد که در مبتنیکردن پذیرش بر آزمون رقابتیِ نهچندان شایسته هست. از طرفی هم تحمیل سهمیهها چه براساس نژاد، چه جنسیت، چه دین یا سابقه، به نظر من نقض آزادی دانشگاهی است. چنین چیزی اغلب با انگیزههای والا از روی میل به کمک به گروههای محروم تحمیل میشود. اما هیچ دانشجویی در دانشگاه نباید معتقد باشد «من اینجا هستم فقط به خاطر اینکه سیاهپوستم یا زن هستم یا چون از مدرسه دولتی آمدهام».
تهدید آزادی دانشگاه با تحمیل سهمیه در درون دانشگاه، همانقدر واقعیت دارد که تحمیل آن از بیرون دانشگاه: چون در داخل خود دانشگاه همانقدر دشمن آزادی دانشگاهی وجود دارد که در بیرون از آن. دشمنان داخلی دانشگاه به دو گروه تقسیم میشوند: دشمنان درون دانشکده، دشمنان داخل دانشجویان.
اعضای دانشکده با سوءاستفاده از آزادی دانشگاهی بیشترین تهدید رایج را به بار میآورند. اگر کسی از جایگاه دانشگاهی خود برای تحمیل یک ایدئولوژی به دانشجو استفاده کند، اگر کسی براساس معیارهای نامناسب نمره دهد، اگر کسی به دانشجویی تعرض جنسی کند، به آزادی دانشگاهی آسیب زده است. مخصوصا برای آزادی دانشگاهی فاجعه است که دانشگاهیان سعی کنند که هر مسئلهای درباره برتریهای دانشگاهی را تبدیل به مسئلهای درباره آزادی دانشگاهی کنند. این سوءاستفاده زمانی شکل میگیرد که با ابزارهایی از برتریهای دانشگاهی دفاع شود که با علت وجودی آن در تضادند؛ مثل زمانی که از پایه دستمزد نسبی دانشگاهیان با تجمع در پردیس دانشگاه دفاع میشود که با کنش اهالی صنعت برابر است. وقتی دانشگاهیان برای ترفیع منافع خود از اعمال و غفلتهایی استفاده میکنند که نتیجه بلافصل آنها آسیبرساندن به دانشجویان خودشان است، حرفه ممتاز خود را بیآبرو میکنند. درست است که اعتصابها به اشخاص ثالث آسیب میرسانند، مثل اعتصاب کارگران بندر که موجب ناخوشی مسافران میشود، اما چیزی که در اعتصابها توهینآمیز است این است که موجب آسیب به کسانی شوند که از نظر حرفهای با هم رابطه بدهبِستان دارند. دانشگاهیان نه تنها با قاچاق آن مزایای نه چندان نجیبانه میتوانند با آن نام به آزادی دانشگاهی خیانت کنند؛ میتوانند با بهادادن بیشازحد حتی به آزادی دانشگاهی اصیل، به اشتباه بیفتند. آزادی دانشگاهی یک ارزش اصیل و گرانقیمت است؛ اما در سلسلهمراتب ارزشهای انسانی رتبه بسیار بالایی ندارد. حق آزادی دانشگاهی به اندازه حق دستمزد کافی برای زندگی یا حق جدانشدن اجباری از خانواده مهم نیست. جامعهای که ارزش زیادی به آزادی دانشگاهی داده باشد و ارزش کمی برای حقهای دیگر قائل شده باشد، از منظری بسیار کلی، بدتر از جامعهای است که آزادی دانشگاهی را انکار کرده اما به حقوق بنیادیتر انسانها احترام میگذارد. دومین دسته از دشمنان آزادی دانشگاهی که دشمنان داخلیاند، دشمنانی هستند که از جمع دانشجویان دانشگاهاند. در دهههای اخیر در بسیاری از کشورها برخی از بدترین حملهها به آزادی دانشگاهی از جانب دانشجویانی بوده که ذینفعان اولیه دانشگاهاند. قطعکردن سخنرانیها و سمینارها، آزار مدرسان غیرمشهور و مدیران، استفاده از زور و تهدید برای تعیین تصمیمهای دانشگاهی، تمام اینها نقض آزادی دانشگاهیاند که هم در خودِ رویههای دانشگاهی تداخل ایجاد میکنند و هم نه تنها آزادی دانشگاهی به بار نمیآورند بلکه آبروی کل جامعه دانشگاهی را میبرند. آنها به مقامات عمومیِ بدخواه بهانه میدهند که در زندگی دانشگاهی دخالت کنند و به دشمنی با ارزشهای دانشگاهی در میان عموم افراد بیفرهنگ دامن میزنند.
منظور من از این سخنان، انکار یا آرزوی ضایعشدن حق اعتراض دانشجویان نیست و با نشاندادن مخالفت آنها با سیاستهای دولتها یا تصمیمهای غیردانشگاهیِ جماعتهای دانشگاهی این کار را نمیکنم. اگر دانشجویان، یک سالن پذیرایی را در اعتراض به قیمتهای بوفه تحریم کنند، یا یک لابی پرسروصدا برای کمیته ایجاد کنند تا اجاره اتاقها را مناسب کند، اگرچه شاید برای مدیران دانشگاه آزاردهنده باشد، نمیتوان گفت آزادی دانشگاهی را کاهش میدهد. ولی وقتی برای انتصابات دانشگاهی یا محتوای درسی یا نتایج امتحانها فشار مستقیم وارد میشود، قضیه فرق میکند. واضحترین نقض آزادی دانشگاهی توسط دانشجویان زمانی رخ میدهد که برای جلوگیری از تدریس یک استاد یا جلوگیری از حضور یک دانشجو در یک دوره، کنش فیزیکی صورت میگیرد. افسوس که این هر دو نوع نقض، هنوز در کشور خود من دیده میشوند. پس به نظر من یکی از اولین الزامات آزادی دانشگاهی این است که هر مدرسی که بجا منصوب شود و هر دانشجویی که بجا ثبتنام شود، باید آزاد باشد که دورههای خود را بگیرد یا طی کند.
ظاهرا جایی که موضوع ارائه دورههای دانشگاهی است و دانشجویان حاضر در دوره، در دانشگاه خودشاناند و آن دوره توسط دانشکده خود دانشگاه اجرا میشود، جای بحثی نیست. زمانی موضوع دشوار میشود که درسگفتارها و سخنرانیهای داخل دانشگاه توسط میهمانهای بیرون دانشگاه ارائه میشود.
تا جایی که به میهمانهای دانشگاهی -کارمندان یا دانشجویان دانشگاههای دیگر- مربوط میشود که توسط اعضای دانشگاه دعوت شدهاند، به نظر من قانون باید همانی باشد که بر دورههای سازمانیافته در خود آن دانشگاه حاکماند. حق امتیاز مشترک جامعه دانشپژوهان باید به این معنا باشد که هر عضو یک دانشگاه که به نحو مناسبی توسط اعضای دانشگاه دیگر دعوت شود، باید همانقدر حق داشته باشد صدایش شنیده شود که دانشکده و دانشجویان دانشگاه میزبان حق دارند و به علاوه باید در صورت لزوم، این حق توسط مقامات دانشگاه الزامی شود. وقتی به بررسی موضوع میهمانهای غیردانشگاهی میرسیم، به حوزه دشواری وارد میشویم. آیا تمام اعضای دانشگاه میتوانند حق داشته باشند هر کسی را که او میخواهد دعوت کنند تا دورهاش را با او طی کند؟ و آیا باید این حق توسط مقامات دانشگاه به هر قیمتی اجرا شود؟ خاطرنشان کردم که سنا و شورای دانشگاه کیپتاون اخیرا حمایت خود از آزادی بیان و تجمع در محوطه دانشگاه را اعلام کرده و حق دانشگاهیان برای دعوت از هر شخص برای سهیمشدن در هر برنامه دانشگاهی را تأیید کرده است. باید به برخی سوءتفاهمها درباره وسعت آشکار این اعلامیه اعتراف کنم. متوجهم که این اعلامیه همراه بود با بازتأییدِ حق مخالفت با چنین دعوتهایی یا دیدگاههایی که بیان میشوند، به شرطی که بیان چنین مخالفتهایی بههیچوجه آزادی بیان یا سخن را محدود نکند. اما اگر معنایش این است که این بخشی اساسی از آزادی دانشگاهی است که هر دانشگاهیای بتواند هر کسی را رسما در پردیس دعوت به سخنرانی کند، احترما با شما مخالفم. بعضی از دعوتهایی که توسط دانشگاهیان صورت میگیرد میتواند منجر به سوءاستفاده از آزادی دانشگاهی شود: بدین ترتیب میتوان از کسانی دعوت کرد که دیدگاههایی چندان شرور یا رژیمهایی چندان منفور را معرفی کنند که منجر به چنین سوءاستفادهای شود. به نظر من اگر کل جامعه دانشگاهی -از طریق حاکمان مناسب آن- بر دعوت اشخاص غیردانشگاهی نظارت کند، نقض آزادی دانشگاهی در کار نخواهد بود. مثلا دعوت از یک سیاستمدار حرفهای غیردانشگاهی از چیزهایی است که قبل از صدور، نیاز به تأیید توسط یک مجمع دارد. پس من با این گزاره موافقم که دانشگاهیان و نه هر دانشگاهیای، باید برای دعوت از کسانی که میخواهند، آزاد باشند. اگر دعوت از کسی نیاز به تأمین امنیت توسط پلیس داشته باشد، یا برای اجرای آن نیاز به اقدام انتظامی هست، پس در صورت دعوت به دانشگاه، باید به مقامات دانشگاه اطلاع داد؛ اگر آن شخص، غیردانشگاهی باشد، باید رضایت مقامات دانشگاه را جلب کرد. متوجهم که با بیان این رأی به موضوعی وارد میشوم که اخیرا در اینجا دغدغه بوده است، اما قانونی که بیان کردم، بر مبنای تجربه نسبتا مشابهی در آکسفورد، قاعدهبندی شده است. این قاعده را برای یک مورد فرضی به کار میبرم: اگر یکی از همکارانم یک فرد دانشگاهی را از دانشگاه آفریقای جنوبی دعوت کند تا درباره عملکرد قوانین نژادی گزارش دهد، این را استفاده مشروع از آزادی دانشگاهی خواهم دانست و حمایت دانشکده را برای آن سخنران جلب خواهم کرد، حتی اگر دانشجویان نقض آزادی دانشگاهی را اثبات کنند. اما اگر سفیر آفریقای جنوبی را دعوت میکرد آن را سوءاستفاده از آزادی دانشگاهی تلقی میکردم. از آنجا که این دعوت از یک میهمان غیردانشگاهی به عمل میآمد، آن را نیازمند تأیید جامعه مدیران دانشگاه میدانستم و در میان مدیران به دو دلیل برای منع آن تلاش میکردم؛ اول اینکه این هر خدمتی که این دعوت میتواند به اهداف آکادمیک کند، با ابزارهای دیگر هم در دسترساند؛ دوم اینکه یک سفیر یک شخص دانشگاهی نیست بلکه نماینده یک دولت است؛ به نحوی که تریبوندادن به چنین کسی ابزار حمایت از سیاستهای آن دولت است. گفتم که اگر یک شخص دانشگاهی از آفریقای جنوبی به دانشکده من دعوت میشد، آن را حقی دانشگاهی و قابل دفاع میدانستم و در واقع مسرور و مفتخر میشدیم که سالها از فضلای ممتاز آفریقای جنوبی استقبال کنیم، مخصوصا از دانشگاه کیپتاون که اتاقهای مشترک و سمینارهای ما را مزین و زنده به حضور خود کنند. از این سخن نتیجه میگیرید که من علاقهای به تحریم دانشگاهی آفریقای جنوبی ندارم. خواهید دانست که در میان همکاران دانشگاهی من در بریتانیا کسانی هستند که فکر خواهند کرد من نباید به این کشور میآمدم و در واقع، سیاست عمومی انجمن مدرسان دانشگاه، تحریم دانشگاههای آفریقای جنوبی است.
بنابراین باید قبل از پایان کمی هم درباره تحریمهای دانشگاهی و غیردانشگاهی سخن بگویم. به گمانم شش نوع تحریم عمده علیه آفریقای جنوبی توسط دیگر کشورها اِعمال یا ترویج شده است: تحریم مصرفکنندگان صادرات آفریقای جنوبی، تحریم ارتباطهای ورزشی، تحریم ارتباطهای نمایشی و سرگرمی، تکفیرهای کلیسایی، امتناع از سرمایهگذاری در آفریقای جنوبی و قطع رابطه دانشگاهی. برای هر یک از این تحریمها استدلالهای متفاوتی وجود دارد اما همه آنها بر این مبنا توجیه میشوند که فقط اینطور میشود تصمیمگیرندگان این کشور را متوجه کرد که انزوای آفریقای جنوبی در جامعه جهانی میتواند طوری حکومت را تحت فشار بگذارد که دست از قوانین ناعادلانه بردارد و سیاستهای نژادی را کنار بگذارد.
همانطور که در سخنرانیام توضیح دادم، ما هم در دفاع از آزادی دانشگاهی مشکلاتی داریم؛ اما آنها در مقابل تهدیدهایی که شما باید به مصافشان بروید، هیچاند. تهدیدهایی که دولتها برای آزادی دانشگاهی ما ایجاد میکنند در مقایسه با آنچه برای شما به بار میآورند، بیخطرند و وقتی ما علیه دستاندازی دولت حرف بزنیم لازم نیست بترسیم که اعتراض ما در پروندهای درج شود یا گذرنامههایمان باطل شود.
هر میهمانی که به دانشگاه شما میآید باید به شما برای جنگی که در سالهای اخیر برای دسترسی آزاد تمام نژادها به دانشگاه آغاز کردهاید، تبریک بگوید و منتظر روز پیروزی کامل شما باشد.
پینوشتها:
1. این سخنرانی در دانشگاه کیپتاون در 24 جولای 1984 ایراد شده است (این دانشگاه در آفریقای جنوبی قرار دارد و سخنرانی مربوط به اوج دوران آپارتاید در آن کشور است- مترجم).
2 . Open university
3 . University Grants Committee
4 . Republic of letters
مترجم: رضا یعقوبی
منبع: روزنامه شرق