سپهری و بیدل| مهرداد مهرجو

از میان شاعران نیمایی کم‌تر کسی به اندازۀ سهراب سپهری تحت تأثیر بیدل دهلوی و سبک اصفهانی قرار گرفته است. با این حال تاکنون تحقیق جامعی دربارۀ این موضوع انجام نشده است. تأثیرپذیری او از بیدل اگر چه در فرم سروده‌ها، پررنگ‌تر بنظر می‌رسد؛ اما در قلمرو اندیشه و جهان‌بینی آن‌ها نیز قرابت‌هایی یافت می‌شود. در این مقاله خواهم کوشید پس از ارائۀ شواهد تأثیرپذیری سپهری از بیدل، پاره‌ای از قرابت‌های فکری آن‌ها را به بحث بگذارم.

بگفتۀ شفیعی کدکنی حجم آثاری که در این 20سال اخیر دربارۀ سپهری منتشر شده است، از کتاب‌ها و مقالاتی که جمعا دربارۀ سعدی و فردوسی و مولانا و از معاصران نیز از مجموعه تحقیقات صورت گرفته دربارۀ نیما و فروغ و اخوان بیشتر است[1]. بخش اعظمی از این آثار، مقالات و نوشته‌های تطبیقی‌اند. اگر بخواهیم از کیفیت نامطلوب بسیاری از این آثار درگذریم، باید گفت در انبوه مقالات تطبیقی یاد شده جای خالی بیدل در کنار نام سپهری احساس می‌شود.  این در حالی است که سهراب از هیچ شاعری به اندازۀ بیدل تأثیرنپذیرفته است. جالب است بگوییم عده‌ای نظیر کدکنی منکر تأثیرپذیری او از بیدل بوده‌اند[2] و عده‌ای نیز آن را امر چندان مهمی نمی‌دانند. برای مثال کامیار عابدی -که خود مؤلف یکی از ارزنده‌ترین کتاب‌ها دربارۀ سپهری است- در مقاله‌ای که به نقد و معرفی کتاب نیلوفر خاموش  اثر صالح حسینی پرداخته‌اند، هیچ اشاره‌ای به مقالۀ «بیدل و سپهری» او نکرده‌اند[3]. کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» حسن حسینی نیز چندان مورد توجه سپهری‌پژوهان قرار نگرفت. این موضوع صرفا به بحث فعلی محدود نیست. برای مثال می‌توان پرسید چرا حتی یک مقالۀ قابل اعتنا دربارۀ تأثیر گستردۀ هوشنگ ایرانی بر سپهری در اختیار نداریم و در مقابل، تا بخواهید مقاله است که دربارۀ رابطۀ شعر او با یونگ منتشر می‌شود.

بد نیست  اشاره کنیم که در سال 1352، استادامیری فیروزکوهی مقاله‌ای منتشر کردند تحت عنوان:«حافظ بس است»[4]. در آن متن سخن بر سر آن است که توجه ما به حافظ نباید باعث شود از دیگر سخنوران ادبیات فارسی غافل بشویم. امروز نیز وقت آن رسیده است که یا فریادِ «سهراب بس!» سر دهیم و یا دست کم اندکی حساب شده‌تر به بررسی اشعار او بپردازیم. بی‌تردید یکی از بهترین راه‌های ممکن برای انجام یک تحقیق علمی دربارۀ شعر سپهری، بازخوانی هشت کتاب با نظر به دیوان بیدل و در کل شعر سبک اصفهانی است. دلیل این ادعا نیز تأثیرپذیری بسیار گستردۀ او از بیدل و هم‌قطاران اوست.

همانطور که اشاره شد، دربارۀ تأثیرپذیری سپهری از بیدل اثر قابلی جز دو مقاله از حسن حسینی و یک مقاله از صالح حسینی، منتشر نشده است. ایشان نیز چنان که باید و شاید حق مطلب را ادا نکرده‌‌اند و بسیاری از گفتنی‌ها را از قلم انداخته‌اند. با اینهمه ما با هدف سهولت خوانندگان برای ملاحظۀ قرابت‌های این دو شاعر، مهمترین شواهدی را نیز که ایشان یافته‌اند، جداگانه و ذیل نام هر یک آورده‌ایم.

 

شواهدی که من یافته‌ام:

  1. بیدل: وضع آغوش وصل ممکن نیست/ از دو عالم کنار خواهم کرد[5]

سپهری: نه، وصل ممکن نیست[6]

  1. بیدل: – چون شمع فروغت چقدر خواهد ماند/ ای کرمک شبتاب! سحر نزدیک است[7]

دود دل مژدۀ خاکستر ما داد و گذشت/ یعنی این شب که تو دیدی به سحر نزدیک است[8]

سپهری: نیست رنگی که بگوید با من/ اندکی صبر سحر نزدیک است[9]

باید یاد آور باشیم که عبارت «سحر نزدیک است» در شعر صائب نیز آمده است:«نالۀ سوخته جانان به اثر نزدیک است/ دست خورشید به دامان سحر نزدیک است[10]»

  1. بیدل: گر مرگ نمی‌بود غم خلق که میخورد/ صد شکر که اینجا همه کس روز به شب برد[11]

سپهری: و بدانیم که اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می‌گشت[12]

  1. بیدل: زان جلوه گذشتیم و به خود هم نرسیدیم/ ما را چه گنه خاصیت عجز همین است[13]

سپهری: و خاصیت عشق این است[14]

این بیت عطار نیز قابل توجه است:«خاصیت عشقت که برون از دو جهانست/ آنست که هر چیز که گویند نه آنست[15]». همچنین تعبیر «خاصیت عشق این است» را در مقالات شمس نیز دیده‌ام.

  1. بیدل: چون نگه پروازها جمع است در مژگان من/ گر همه خوابیده باشم، بالشم پر داشته است[16]

سپهری: بالش من پر آواز پر چلچله‌ها است[17]

  1. بیدل: نخواندم غیر درس بی‌نشانی/ ورق‌های کتابم بال عنقاست[18]

سپهری: من کتابی دیدم، واژه‌هایش همه از جنس بلور/ کاغذی دیدم، از جنس بهار[19]

  1. بیدل: زین گلستان به حیرت شبنم رسیده‌ایم/ باید دری به خانۀ خورشید باز کرد[20]

سپهری: من به آنان گفتم/ آفتابی لب درگاه شماست/ که اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد[21]

  1. بیدل در مثنوی «طور معرفت» در صفت دوستان خویش گوید:

همه از موج گلشن خوش‌عنانتر/ ز آب زندگانی هم روانتر[22]

سپهری: دوستانی بهتر از آب روان[23]

  1. بیدل: زندگی در بند رسم قید عادت مردن است/ دست دست توست، بشکن این طلسم ننگ را[24]

سپهری: زندگی چیزی نیست که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود[25]

  1. بیدل: اجزای ما چو صبح نفس‌پرور است و بس/ شیرازه کرده‌اند به باد این کتاب را[26]

سپهری: و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید[27]

  1. بیدل: تا دماغ است، هوس بال‌گشاست/ سر هر بام کبوتر دارد[28]

سپهری: سقف بی‌کفتر صدها اتوبوس[29]

  1. بیدل: عرق شرم تو از چشم جهان شست نگاه/ گر تو خجلت نکشی، آینه‌ها بسیار است[30]

سپهری: چشم‌ها را باید شست[31]

  1. بیدل: گل دمیده‌ایم اما رنگ و بو پشیمانی است/ بود غنچۀ ما را عالم دگر زانو[32]

سپهری: گل‌های چشم پشیمانی می‌شکفد[33]

  1. بیدل: – به بویی قانعیم از سیر رنگ‌آمیزی امکان/ عبارت‌ها به کار طبع معنی‌رس نمی‌آید[34]

– قانعم زین چمنستان به رگ و برگ گلی/ از تبسم لبی انباشته‌ام همچو هلال[35]

سپهری: من به سیبی خشنودم/ و به بوییدن یک بوتۀ بابونه[36]

  1. بیدل: مست حیرت از خمار وهم امکان فارغ است/ انتظار کس مکن باور به چشم آینه[37]

سپهری: آینه‌ها انتظار تصویرم را می‌کشیدند[38]

  1. بیدل: فقر نازد که به تجرید نظر دوخته‌ای/ جاه بالد که به سامان حشم می‌آیی[39]

سپهری: حجم مرغوب خود را/ در تماشای تجرید می‌شست[40]

  1. بیدل: از خود چو اشک جرات پرواز شسته‌ایم/ یارب مکن به خون نیازم دچار رنگ[41]

سپهری: خیال می‌کنم/ دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی[42]

  1. بیدل: منزل خاصی نمی‌خواهد عبادتگاه شوق/ هر کف خاکی که آنجا سر نهی سجاده است[43]

سپهری: دشت سجادۀ من[44]

ذکر این حدیث پیامبر اسلام ضروری است:«جعلت لی الارضُ مسجداً و طهوراً[45]». ترجمه:« زمین برای من مسجد قرار داده شده است»

  1. بیدل: – سبکتر ران در این کهسار محمل/ مبادا بشکنی در زیر پا دل[46]

– بر بساط غنچه‌خسبان گر رسی، آهسته باش/ می‌شود از جنبش نبض نفس بیدار گل[47]

سپهری: به سراغ من اگر می‌آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

  1. بیدل: نوای بلبل و آواز خندۀ گل‌ها/ به دوش عبرت بانگ کلاغ می‌گذرد[48]

سپهری: میوه‌ها آواز می‌خواندند[49]

– نصفه شب بود، از تلاطم میوه/ طرح درختان عجیب شد

  1. بیدل: دل از جوش غمش میخانۀ زار[50]

سپهری: مثل یک میکده در مرز کسالت هستم[51]

  1. بیدل: طرح قیامتی ز جگر می‌کشیم ما/ نقاش ناله‌ایم، اثر می‌کشیم ما[52]

سپهری: پیشه‌ام نقاشی است[53]

  1. بیدل: حسن را بی‌عرق شرم طراوت نبود/ گل کاغذ به از آن گل که بر او شبنم نیست[54]

سپهری: گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد؟[55]

  1. بیدل: دل بپرداز از غبار ما و من/ «بیدل» اینها زیور آیینه نیست[56]

سپهری: و به آنان گفتم/ سنگ آرایش کوهستان نیست/ همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ[57]

  1. بیدل: محبت از مزاج عشقبازان کینه نپسندد/ پر پروانه ممکن نیست گردد زینت تیری[58]

سپهری: چشم تو زینت تاریکی نیست[59]

  1. بیدل:نالۀ دردی به ساز خامشی گم‌گشته‌ام/ شوق غمازست، می‌ترسم مرا پیدا کند[60]

سپهری: شوق می‌آمد، دست در گردن حس می‌انداخت[61]

  1. بیدل: از دستگاه آبله‌اقبال ما مپرس/ در زیر پا شکست ضعیفی کلاه ما[62]

سپهری: و نپرسیم که فوارۀ اقبال کجاست[63]

  1. بیدل: رفتید و نکردید تماشای گذشتن/ ای کاش دمی چند به یک جا بنشینید[64]

سپهری: کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش/ و بی‌خیال نشستن/و…[65]

  1. بیدل: نمی‌دانم شکفتن تا کجا خرمن کنم بیدل/ سحر در جیب می‌آید تبسم گلفروش من[66]

سپهری: یک نفر آمد که نور صبح مذاهب/ در وسط دگمه‌های پیرهنش بود[67]

  1. در شعر بیدل و سبک هندی یکی از ویژگی‌های شبنم، خواب‌آلودگی است. بیدل می‌گوید:

تا مرا عشقت چو شبنم دیدۀ بی‌خواب داد/ از گداز دل گلابی بر رخم پاشیده است[68]

سپهری: من شبنم خواب‌آلودۀ یک ستاره‌ام[69]

  1. بیدل: – چنین کز عضوعضوم موج غفلت می‌دمد «بیدل»/ چو فرش مخملم آخر طلسم خواب می‌سازد[70]

– هر قدر غفل فزون‌تر، لاف هستی بیش‌تر/ ای طلسم خواب! از این افسانه کوتاهی گزین[71]

سپهری: طلسم شکسته خوابم را بنگر[72]

  1. بیدل: اظهار غفلت طلبم کار عقل نیست/ نقاش عاجزست به تصویر خواب پا[73]

سپهری: من تصویر خوابم را می‌کشیدم[74]

  1. بیدل: خوش آنکه سایه‌صفت محو آفتاب شویم/ که سخت نامه‌سیاهیم، عفو ما اینجاست[75]

سپهری: من از مصاحبت آفتاب می‌آیم/ کجاست سایه؟[76]

  1. بیدل: اگر در خانۀ آیینه حسنش پرتو اندازد/ چو جوهر لمعه خورشید جوشد از در و بامش[77]

سپهری: پرتویی آیینه را لبریز کرد:/ طرح من آلوده شد با آفتاب[78]

  1. بیدل: هر کجا رفتیم، سیر خلوت دل داشتیم/ بیدل آغوش فلک هم روزنی زین خانه بود[79]

سپهری: روزنی بود به اقرار بهشت[80]

  1. بیدل:همنشین! با من ز تشویش هوس‌ها کین مگیر/ خوابم از سر می‌پرد، نام پر بالین مگیر[81]

سپهری: مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم[82]

  1. بیدل: گر هوایی در سرت پیچیده است از خود برآ/ خانۀ ما آنسوی افلاک دارد پشت بام[83]

سپهری: دیار من آنسوی بیابانهاست[84]

  1. بیدل: آسمان دارد ز من سرمایۀ تعمیر درد/ بشکند رنگم به هر جا، ناله‌ای برپا کند[85]

سپهری: تعمیر سکوت/ گیجم کرد[86]

  1. بیدل: شورش امواج این دریا خروش بزم کیست؟/ نغمۀ تر می‌فشارد مغزم از قانون آب[87]

سپهری: یاد من باشدکاری نکنم، که به قانون زمین بربخورد[88]

  1. بیدل: غنچۀ واشده مشکل که دلی نگشاید/ بستگی چون رود از قفل، کلید است اینجا[89]

سپهری: …که خبر می‌آرند از گل واشدۀ دورترین بوتۀ خاک[90]

  1. بیدل: از شبیخون خط یار نگردی غافل/ هر کجا شوخی گردی است، سپاهی دریاب[91]

سپهری: و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی‌کرد[92]

  1. بیدل: سایه‌ام، از شیوۀ همواری‌ام غافل مباش/ کز جبین تا نقش پا گل کرده‌ام یکسر جبین[93]

سپهری: و او به شیوۀ باران پر از طراوت تکرار بود[94]

  1. بیدل: علم و دانش یک قلم هیچ است و پوچ/ این قدر می‌بایدت فهمید و بس[95]

سپهری: یک هیچ تو را دیدم، و دویدم[96]

  1. بیدل: موج رم می‌زند، چه کوه و چه دشت/ چین گرفته است طرف دامن‌ها[97]

سپهری: دشت‌هایی چه فراخ!/ کوه‌هایی چه بلند![98]

  1. بیدل: امتداد عمر برد از چشم ما ذوق نگاه/ گهنگی‌ها کرد آخر مغز این بادام تلخ[99]

سپهری: باید بلند شد/ در امتداد وقت قدم زد،/…[100]

  1. بیدل: – همچو آیینه تحیرسفرم/ صاحب خانه‌ام و در به درم[101]

– به دل رو کن اگر سرمنزل امنی هوس داری/ نفس در خانۀ آیینه آرام سفر دارد[102]

سپهری: خوابشان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم[103]

  1. بیدل:کی توانم در دل سنگین خوبان جا کنم/ من که نتوانم فرو بردن سر سوزن در آب[104]

سپهری: دست درویشی شاید، نان خشکیده فروبرده در آب[105]

  1. 48. بیدل: آنسوی ظلمت به غیر از نور نتوان یافتن/ روی بر مولی است هر کس پشت بر دنیا کند[106]

سپهری: … و پشت حوصلۀ نورها دراز کشید[107]

  1. بیدل: رعونت اگر نشئۀ زندگی است/ سر زنده با گردنت رام نیست[108]

– کیست تا فهمد زبان بی‌دماغی‌های من؟/ نشئۀ دیدار می‌خواهد خمار آینه[109]

سپهری: حیات، نشئۀ تنهایی است[110]

  1. بیدل: آن روز که پیدایی ما را اثری بود/ در آینۀ ذره غبار نظری بود[111]

سپهری: غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست

*

افزون بر موارد بالا سپهری در بکار بردن برخی از واژه‌ها و تعابیر، تحت تأثیر بیدل بنظر می‌رسد. برای مثال کاربرد واژۀ آینه در دیوان بیدل به قدری است که شفیعی کدکنی او را «شاعر آینه‌ها» لقب داده است. بسامد این واژه را در سروده‌های سپهری -گذشته از مواردی که پیش‌تر آوردیم-  نمی‌توان بی‌نسبت با بیدل فرض کرد:

– به شکل خلوت خود بود/ و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را/ برای‌آینه تفسیر کرد[112]

– آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش[113]

– گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می‌کرد[114]

– آیینه شدم، از روشن و از سایه بری بودم. دیو و پری آمد،/ دیو و پری بودم/ در بی‌خبری بودم.[115]

– غم از دستم در آیینه رها شد: خواب آیینه شکست[116]

– لبۀ صحبت آب/ برق خواهد زد،/ باطن آینه خواهد فهمید[117]

-ای قدیمی‌ترین عکس نرگس در آیینۀ حزن![118]

*

واژۀ معراج(عروج)، نیز از واژگان پرتکرار هشت کتاب می‌باشد. همچنین این واژه از محبوب‌ترین و پرکابردترین واژگان بیدل است.

سپهری:

– من کنار زهاب/ فکر می‌کردم:/ امشب/ راه معراج اشیا چه صاف است!

-زانوی عروج/ خاکی می‌شد[119]

-مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد[120]

-روی شن‌ها هم، نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح/ به سر تپۀ معراج شقایق رفتند[121]

و بیدل با این واژه تعابیری ساخته است نظیر:

-«بیدل» این بی‌خردی چند به معراج خیال/ می‌روند آن‌همه کز خویش برون می‌آیند[122]

– معراج آرزوی دو عالم حضور من/ یک سجده‌وار جبه به پای تو سودنست[123]

– عرض معراج حقیقت از من «بیدل» خطاست/ قطره دریا گشت، پیغمبر نمی‌دانم چه شد[124]

*

علاوه بر این‌ها، می‌توان رد پاره‌ای از موتیوهای شعر سبک اصفهانی را در هشت کتاب دنبال کرد. برای نمونه سپهری می‌گوید:

«در بیشۀ تو آهو سر می‌کشد، به صدایی می‌رمد»[125]

آهو یکی از حیوانات مورد توجه شاعران سبک اصفهانی و بیدل در مضمون سازی به حساب می‌آید و جزو واژگان پرکاربرد شعر آن‌هاست.[126]

*

بیدل در مثنوی«طور معرفت» بسیار به طبیعت نظر دارد و با نگاه خاص خود به وصف آن می‌پردازد. بخشی از این مثنوی به وصف«سنگ» مربوط می‌باشد. ابیاتی از آن:

«ز بس کار جهان واژون نمودست/ شرر خاکسترست و شعله دودست

به بی‌دردی نمایی نسبت سنگ/ ز گفتن شرم دار، ای دانش‌آهنگ

به غفلتگاه این دکانچۀ سرد/ که دارد درد اگر سنگست بی‌درد

نهال ناله از آب و گل کیست/ شرر پروردۀ داغ دل کیست

جهان آبی اگر دارد ز سنگ است/ وگر آتش، از او آتش به چنگ است[127]»

و سپهری در شعر معروف به باغ همسفران می‌گوید:«بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم[128]»

همچنین ابیاتی از بخش دیگر این مثنوی(طور معرفت):

«بیا ای حسرت وامانده در دل/ که بربندیم بر پرواز محمل

بیا تا وحشتی در پیش گیریم/ مبادا چون شرر در سنگ میریم

دو روزی تیشۀ فرهاد باشیم/ از این کهسار، معنی‌ها تراشیم

به راه انتظار ماست دلتنگ/ پریزاد شرر در سینۀ سنگ

شویم آتش‌زن شوق شرارش/ برآریم از طلسم انتظارش

تأمل را به سرمشقی رسانیم/ ز بال این پری سطری بخوانیم[129]»

لحن کلام، خاصه در کاربرد خاص فعل «بیا» و همچنین افعال اول شخص جمع، به شعر «به باغ همسفران» سهراب نزدیک می‌نماید.

*

ذکر این نکته نیز ضروری است که سپهری ممکن است پاره‌ای از قرابت‌های سپهری و بیدل بصورت اتفاقی و ناخودآگاه باشد. با اینهمه کثرت شواهدی که نقل شد و در ادامه نیز نقل خواهد شد، در نظر داشتن سهراب به دیوان بیدل کوچک‌ترین تردیدی باقی نمی‌گذارد. افزون بر این، سپهری در دوران آغازین شاعری خود پیرو شاعران سبک اصفهانی است. تعدادی این سروده‌ها در کتاب «هنوز در سفرم»، منتشر شده است[130].

آنچه تاکنون خواندیم، مواردی بود که در تحقیقات انجام شدۀ پیشین، به آن‌ها اشاره‌ای‌ نشده بود.

پاره‌ای از مهم‌ترین مواردی که صالح حسینی آورده است[131]:

بیدل: – «بیدل» از چاک جگر چون صبح بستم نردبان/ منظری کز خود برایم با فلک همسایه بود

– «بیدل» غبار آهی تا رنگ اوج گیرد/ از چاک سینه دارم چون صبح نردبانی

سپهری: نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می‌آورد

بیدل: – چنین کز کلک ما رنگ معانی می‌چکد «بیدل»/ توان گفتن رگ ابر بهار این ناودان‌ها را

– هر که را «بیدل» تأمل  سرمه‌یی بخشیده است/ ریشه‌های موج می می‌بیند از رگهای تاک

– مایه همین عبرتست در گره اشک و آه/ آنچه ز ما واکند مزد کشیدن دهیم

همچنین با تأکید به تعابیر بکار رفتۀ مقابل ابیات دیگری آورده‌اند:«رگ گل، رگ سنگ، رگ موج، رگ آه، رگ شمع، رگ تخیل، گره صافی زلال، گره اشک، گره قطره»

سپهری: – پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است…

– و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد

– دستانت را می‌گشایی، گره تاریکی می‌گشاید

– دستانت را می‌گشایی، گره تاریکی می‌گشاید

– آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند/ می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه

و نیز بأکید به تعابیر مقابل، سروده‌های دیگری از سهراب نقل کرده‌اند:«رگ هر برگ، رگ‌های بی‌فضای این تصویر، رگ‌های گیاه، رگ‌های درخت، رگ پنهان رنگ‌ها»

بیدل: – از هجوم حیرتم راه تپیدن وا نشد/ پیکرم سر تا قدم اشکیست در چشم گهر

هجوم نشئۀ دردم، مپرس از عشرتم بیدل/ چو مینا خون ز دل می‌ریزم و عرض نفس دارم

سپهری: – صدای پرپری آمد/ و در که باز شد/ من از هجوم حقیقت به خاک افتادم

-از هجوم روشنایی شیشه‌های در تکان می‌خورد

بیدل:-  از شیون رنگین وفا هیچ مپرسید

– بر بلبل و قمری ز نشاطم مسرایید/ من بوی گلم نالۀ رنگین فغانم

سپهری: – حیات، غفلت رنگین یک دقیقۀ حواست

– و بعد غربت رنگین قریه‌های سر راه

– در اینکشاکش رنگین کسی چه می‌داند/ که سنگ عزلت من  در کدام نقطۀ فصل است

بیدل:-  از آن مد تغافل‌ها که دارد چین ابرویش

در تغافل‌خانۀ ابروی چین می‌کشم

سپهری: ولی آن نور درشت/ عکس آن ماهی قرمز در آب/ که اگر باد می‌آمد دل او، پشت چین‌های تغافل می‌زد/ چشم ما بود

گرتۀ دلپذیر تغافل/ روی شن‌های محسوس خاموش می‌شد‌

بیدل: اختلاف و ضعف‌ها بیدل لباسی بیش نیست/ ور نه یکرنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ

سپهری: من نمی‌دانم که چرا می‌گویند اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست/و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست/ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

بیدل: آنجا که فشارد مژه‌ام دیدۀ تر را/ پرواز هوس پنبه کند آب گهر را

سپهری: هیجان‌ها را پرواز دهیم

بیدل: – ندارد دشت امکان آنقدر میدان آزادی/ نگاه آهوم ناچار پا در قیر می‌خواهم

-ضعفم نشانده است به روز سیاه شمع/ پایی که می‌کشم ز گل قیر می‌کشم

سپهری: – بانگی از دور مرا می‌خواند/ لیک پاهایم در قیر شب است

– جنبشی نیست در این خاموشی:/ دست‌ها، پاها در  قیر شب است

بیدل: – در آب چشمۀ ادراک روغن افتاده است

شعلۀ ادراک خاکستر کلاه افتاده است

‌سپهری: – می‌پری از روی چشم سبز یک مرداب/ یا که می‌شویی کنار چشمۀ ادراک بال و پر

-بیا و ظلمت ادراک را چراغان کن

همچنین تاکید دارند بر تعابیر:«عفت اشراق، چمن‌های بی‌تموج ادراک، برگ ادراک، نور ادراک و گرمای ادراک.»

بیدل: – بیدل خراش چهرۀ اقبال شهرت است/ عبرت ز کارخانۀ نقش نگین طلب

– و نیز تعابیر:«خراش چهرۀ اظهار، خراش چهرۀ امید»

سپهری: – به یادگاری شاتوت روی پوست فصل/ نگاه می‌کردی/ حضور سبزقبایی میان شبدرها/ خراش صورت احساس را مرمت کرد/ ببین، همیشه خراشی است روی صورت احساس

‌بیدل: تعابیری چون:«شور صد صحرا جنون، یک سجده جبین، یک اشک‌وار و…»

سپهری: تعابیر:« صد پرتو من، یک هیچ، اندازۀ پیراهن تنهایی، یک خوشۀ بشارت و…»

بیدل: – ز بس جوش بهار ناکسی افسرده اجزایم/ خزان رنگ هم از من نمی‌بالد پر کاهی

-گرم نوید کیست سروش شکست رنگ/ کز خویش رفته‌ایم به دوش شکست رنگ

سپهری:- در این شکست رنگ، از هم گسسته نغمۀ هر آهنگ

– و تعبیر «مرگ رنگ»

بیدل: – باز در گلشن ز خویشم می‌برد افسون آب/ در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب

نالۀ نی می‌کشد از موج و آب آواز پا/ عمر عاشق گر همی در زیر چاهی بگذرد

مگر آواز پایی بشنوم بیدل در این وادی/ به رنگ نقش پا در راه حسرت سر به سر گوشم

-بیدل ز نفس‌ها روش عمر عیان است/ نقش قدم از موج بود آب روان را

سپهری: -تعبیر:«صدای پای آب»

-من پس از رفتن تو لب شط/ بانگ تند پاهای عطش را/ می‌شنیدم

-در نسیم لغزشی رفتم به راه غم/ راه، نقش پای من از یاد برد

صالح حسینی در ادامۀ این مقاله در نقد شفیعی کدکنی که سهراب را در بکاربردن حس‌آمیزی و تجرید دنباله‌روی شاعران فرنگ می‌دانست- نه سبک اصفهانی- بحث مفصلی دارد. علاقه‌مندان می‌توانند برای خواندن مطالب او به اصل مقاله رجوع کنند.

—————————————————————————-

مهم‌ترین مواردی که حسن حسینی آورده‌است[132]:

بیدل: – تا ابد می‌بایدم غلتید در آغوش خویش

-کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم/ یعنی دو سه گام آنسوی آغوش خود افتم

سپهری:- و من می‌رفتم، می‌رفتم، تا در پایان خود فرو افتم

-کنار مشتی خاک/ در دوردست خودم، تنها نشسته‌ام

بیدل: مباش منکر اسرار سینه چاکی ما/ به کارگاه سحر آفتاب می‌بافند

سپهری: از علف خشک آیه‌های قدیمی/ پنجره می‌بافت

بیدل: عبرت آیینه گیر ای غافل از لاف کمال/ عرض جوهر جز خراش چهرۀ اظهار نیست

سپهری: حضور سبزقبایی میان شبدرها/ خراش صورت احساس را مرمت کرد

بیدل: تعابیری چون:«صدای پای رفتن رنگ، صدای بوی گل و آواز واداع رنگ گل»

سپهری: تعابیر:«صدای پای آب، صدای نفس باغچه، و به تعبیر ایشان«تپش‌های غیرمعمول»[نظیر تپش باغ و تپش پنجره]

بیدل: از صحبت ما تا به حضوری برسی/ خود را بیرون در گذار و پیش آی

سپهری:  در تاریکی بی‌آغاز و پایان/ دری در روشنی  انتظارم رویید/ خودم را در پس در تنها نهادم/ و به درون رفتم

بیدل:  ما را نتوان جز به تامل دیدن/ آیینۀ بوی گل، نفس می‌باشد

سپهری:  ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد/ صدایی که به هیچ شباهت داشت/ گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می‌کرد

بیدل در یکی از حکایت‌های خود در مثنوی «عرفان»، داستان مردی از اهالی کاشان را آورده است، که باعده‌ای از دوستان خود به هند سفر می‌کند.  در نظر حسن حسینی این مثنوی با شعر بلند«صدای پای آب» سپهری قابل تطبیق است.  برای مثال بیدل در همین حکایت می‌گوید:«چیست کاشان؟ جهان وهم و خیال/ که به دیدن وجود اوست محال»  و سپهری:«اهل کاشانم، اما/ شهر من کاشان نیست»

 

حسن حسینی اولین کسی است که بر شباهت‌های سپهری با بیدل تاکید دارد و از این جهت شایسته تمجید بسیار است؛ اما او برای اثبات ادعای خود شواهد کافی ارائه نکرده است.

—————————————————————————-

شواهد ذکر شده در انس سپهری با بیدل جای هیچ تردیدی نمی‌گذارد. باید اذعان کرد که این قرابت بین شاعری که سخنی سهل و ممتنع دارد با شاعر دیریابی چون بیدل آن هم در روزگاری که ادبای زمان او را یکی از عوامل کشیده شدن شعر فارسی به ابتذال می‌دانسته‌اند، در نوع خود جالب است. مطلب حائز اهمیت دیگر، تعیین مرز تأثیرپذیری سهراب از بیدل است. بی‌تردید این تأثیرپذیری بیشتر محدود به فرم و لفظ است تا جهان‌بینی و دنیای اندیشه. آنچه نیز تاکنون گفته شد، اغلب مربوط به قرابت‌های لفظی این دو شاعر بود. او چنانکه ملاحظه شد گاه عینا و گاه با اندک تغییری، تعابیر بیدل را بکار می‌بندد. گاه نیز تعابیری بیدلانه-تعابیری که اگر چه ساختۀ بیدل نیست؛ اما شبیه ترکیب‌سازی بیدل است- نظیر«باطن آینه، خواب آینه، خوابستان» و از این قبیل تعابیر. حال می‌توان پرسید آیا این دو شاعر در جهان‌بینی خود نیز قرابتی دارند یا خیر. پیش از هر چیز باید بپذیریم که شعر چند بُعدی سپهری را نمی‌توان قالب‌بندی کرد. او با عرفان و ادیان شرق، عرفان اسلامی، ادبیات فارسی، فرهنگ و ادبیات غرب آشنایی دارد. سپهری اگر چه بسیار از بیدل تأثیرگرفته است و با او مأنوس به نظر می‌رسد؛ اما شیفته و مقلد او نیست. سهراب را نمی‌توان و نباید در بیدل یا فرهنگ مشخصی خلاصه کرد. بنابراین در مورد نزدیکی جهان اندیشگانی این دو شاعر نیز نباید افراط کرد. ضمن اینکه تعیین مرز و مختصات قرابت فکری دو شاعر بسا  دشوارتر و حساس‌تر از قرابت‌های زبانی آن‌ها است.

سپهری متعلق به قرن21 ام و دنیای مدرن است و بیدل شاعری است از جهان سنت. یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های سپهری مسئلۀ تنهایی وجودی است و این احساس تنهایی در زیست جهان او به قدری پررنگ است که حیات را «نشئۀ تنهایی»[133] می‌خواند و در سرودۀ دیگری می‌آورد:«یاد من باشد تنها هستم[134]» بیدل اما در این دنیا احساس غربت می‌کند و غریب کسی است که از موطن خود دور افتاده است. بیدل موطن خود را عالم بالا می‌داند و خود را در روی زمین غریب می‌یابد: «غربت صحرای امکانت دو روزی بیش نیست/ از وطن یکباره‌گشتی اینقدر غافل چرا[135]» به زعم او، انسان در جهان مادی غریب است و روزگاری به تعبیر مولانا به «اصل خود» بازخواهد گشت. بنابراین احساس غالب بر عارف در جهان سنت احساس غربت است؛ اما در جهان امروز، احساس غالب بر «سالک مدرن[136]» احساس تنهایی است[137]. و این تنهایی وجودی در جهان سنت هیچ موضوعیتی ندارد. باری، آنچه در هر دو شاعر یکسان است غمی است که در این دنیا به دوش می‌کشند. برجسته‌ترین قرابت فکری این دو شاعر نیز در یأس ملایم شعر آن‌ها است که شاید بی‌ارتباط با گرایش آن‌ها به بودا نباشد. عرفان بیدل عرفانی است آمیخته با یأس و امیدی ملایم. بیدل می‌گوید:«خم قامت نبرد ابرام طبع سخت‌کوش من/ گران شد زندگی، اما نمی‌افتد ز دوش من[138]» یأس آن است که قامت شاعر از پیری خمیده است و زندگی بر دوش او سنگینی می‌کند و امید آنست که نه این خمیده‌قامتی، سخت‌کوشی او را از بین برده و نه سنگینی بار زندگی  او را تسلیم مرگ کرده است. این آمیختگی یأس و امید در شعر سهراب نیز مشهود است. از جمله فقرات مقابل از شعر وقت لطیف شن:« دیدم که درخت هست/ وقتی که درخت هست/ پیداست که باید بود/ باید بود/ و رد روایت را/ تا متن سپید/ دنبال/ کرد/ اما/ ای یأس ملون[139]» جنبۀ امیدوارنۀ شعر آنجاست که بر بودن تأکید می‌کند؛ اما ناگاه از یأس ملونی سخن می‌گوید که گویی تصمیم ماندن او را به تردید می‌اندازد. سهراب می‌گوید: «و عشق، تنها عشق/ مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد[140]». جهت روشنی کلام و به مصداق «تعرف الاشیاء باضدادها» می‌توان تعبیر اخیر سهراب را با این بیت مولانا مقایسه کرد:«گفت که سرمست نئی رو که از این دست نئی/ رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم[141]». مولانا هنگام برشمردن تحولاتی که عشق در روح او ایجاد کرده است همواره به این موضوع اشاره می‌کند که من غمناک بودم و در اثر عشق شادمان گشتم. سپهری اما درست به عکس، می‌گوید عشق مرا متوجه اندوه زندگی کرد و از این جهت با بیدل که می‌گوید:«جز داغ نیست مائدۀ دستگاه عشق/ آتش خورد کسی که شود میهمان ما[142]»، اشتراک بیشتری دارد. سخن کوتاه که بیدل زندگی را باری بر دوش خود می‌خواند:«خجلت عشق و وفا، یأس و امید مدعا/ عالمی شد یار دل زین بار گردن زندگی[143]». این اندوه را می‌توان در بسیاری از سروده‌های سپهری نیز سراغ گرفت. چنانکه می‌گوید:مرا با رنج بودن تنها گذار[144]». هر دو شاعر اما نهایتا با اینکه زندگی را دشوار و مایۀ اندوه می‌دانند؛ اما آن را رد نمی‌کنند و به آن «آری» می‌گویند. از بیدل می‌خوانیم که:«چند روزی هرچه بادا باد باید زیستن[145]» و از سپهری:«تا شقایق هست زندگی باید کرد[146]».

گذشته از این، نگاه آن‌ها به عشق زمینی نیز چندان دور از یکدیگر بنظر نمی‌رسد. چنانکه در مقالۀ دیگری به تفصیل نوشته‌ام سپهری دربخش‌هایی از دفتر مسافر به تشریح مواجۀ خود با عشق می‌پردازد[147]. او با در نظر داشتن به سنت بی‌خوابی عاشق در ادبیات فارسی، خود را «مواظب تبخیر خواب‌ها» می‌خواند و با این تعبیر نشان می‌دهد که چندان اهمیتی برای آن قائل نیست. با اینهمه به گواه چند سرودۀ دیگر سپهری از جمله «تا نبض خیس صبح»، چنین برداشت می‌شود که او نیز طعم عاشقی را چشیده‌ است:«یک نفر آمد/ تا عضلات بهشت/ دست مرا امتداد داد/ یک نفر آمد که نور صبح مذاهب/ در وسط دگمه‌های پیرهنش بود/ از علف آیه‌های خشک قدیمی/ پنجره می‌بافت/ مثل پریروزهای فکر، جوان بود/ حنجره‌اش از صفات آبی شط‌ها/ پر شده بود/ یک نفر آمد کتاب‌های مرا برد/ روی سرم سقفی از تناسب گل‌ها کشید/ عصر مرا با دریچه‌های مکرر وسیع کرد/ میز مرا زیر معنویت باران نهاد/ بعد، نشستیم/ حرف زدیم از دقیقه‌های مشجر،/ از کلماتی که زندگیشان وسط آب می‌گذشت/ فرصت ما زیر ابرهای مناسب/ مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه/ حجم خوشی داشت/ نصفه شب بود، از تلاطم میوه/ طرح درختان عجیب شد/ رشتۀ مرطوب خواب ما به هدر رفت/ بعد/ دست در آغاز جسم آب‌تنی کرد/ بعد در احشای خیس نارون باغ/ صبح شد[148]». تعبیر «هدر رفتن خواب» می‌تواند نشان از تجربۀ ناگزیر  او از عشق باشد.

بیدل برخلاف غالب شاعران کلاسیک چون حافظ که می‌گوید:«دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید[149]»، در عشق اغلب روحیۀ قانع‌تری دارد. می‌گوید:«بی‌دماغی مژدۀ پیغام محبوبم بس است/ قاصد آواز دریدن‌های مکتوبم بس است[150]». یعنی همینکه معشوق نامۀ من را پاره کند و من صدای پاره شدن آن کاغذ را بشنوم برایم کافی است. این قناعت تا بدانجاست که گویی او برای رسیدن به وصل یار اصراری ندارد. صریحا می‌گوید:«در محبت آرزو را اعتباری دیگر است/ این حریفان وصل می‌خواهند و «بیدل» انتظار[151]». سپهری  نیز عشق را « صدای فاصله‌ها[152]»می‌داند.

 

در این جستار کوشیدم پاره‌ای از قرابت‌های شعر بیدل و سپهری را به بحث بگذارم. بررسی ما نشان می‌دهد با وجود تأثیرپذیری گستردۀ او از بیدل، این موضوع چندان مورد توجه اهل تحقیق قرار نگرفته است. اگر چه تأثیرپذیری سهراب از بیدل در فرم اشعار او پررنگ‌تر بنظر می‌آید؛ اما همسانی‌هایی در جهان‌بینی آن‌ها نیز به دیده می‌شود. در این نوشته کوشش نگارنده نشان دادن برخی از قرابت‌های قطعی میان این دو شاعر و تأکید بر اهمیت موضوع و لزوم توجه سپهری‌پژوهان به تأثیرپذیری او از بیدل و سبک اصفهانی بود. می‌توان گفت بیدل و سبک اصفهانی مهم‌ترین حلقۀ مفقودۀ جریان سپهری‌پژوهی به حساب می‌آید.

 

 بنگرید به:[1]

شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، تهران، سخن، 1398، صفحۀ605

 بنگرید به:[2]

شفیعی کدکنی، شاعر آینه‌ها، تهران، آگاه، 1396، چاپ دهم، صفحات«44و45»و«53و54»

برای دسترسی به این مقاله رجوع شود به:[3]

کامیارعابدی، از مصاحبت آفتاب، تهران، ثالث،۱۳۷۶، ص ۳۰۹ تا ۳۲۹

 این مقاله در دو بخش منتشر شده است. برای ملاحظۀ آن رجوع شود به: [4]

امیری فیروزکوهی، “حافظ بس”، منتشر شده در مجلۀ «یغما»، آذر 1352، شمارۀ 303، صفحۀ 532تا 536

و بخش دوم مقاله:

امیری فیروزکوهی، “حافظ بس2” منتشر شده در مجلۀ «یغما»، دی 1352، شمارۀ 304، صفحۀ 597 تا 601

 بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، صفحۀ722 [5]

 سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، منظومۀ«مسافر»[6]

 بیدل دهلوی، گزیده رباعیات بیدل، به انتخاب محمدکاظم کاظمی، مشهد، سپیده‌باوران، 1398، ص106[7]

 بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، ص420[8]

سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، شعر«غمی غمناک» [9]

 صائب تبریزی، دیوان اشعار(هفت جلدی)، تصحیح محمد قهرمان، تهران، علمی فرهنگی، 1391، چاپ ششم، جلد2، صفحۀ733 [10]

بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، صفحۀ 702[11]

 همان؛ منظومۀ«صدای پای آب»[12]

 همان، جلد1، ص 446[13]

 همان، نظومۀ«مسافر»[14]

 عطار، دیوان عطار، به اهتمام و تصحیح محمدتقی تفضلی، تهران، علمی و فرهنگی،1392، چاپ چهاردهم، صفحۀ61[15]

 بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، صفحۀ454[16]

 سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، شعر«ندای آغاز»[17]

 همان، ج1، ص 371[18]

 همان، منظومۀ«صدای پای آب»[19]

 همان، ج1، ص 717[20]

 همان؛ شعر«سورۀ تماشا»[21]

 بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنوی‌های بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، 1388، صفحۀ 666[22]

سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، منظومۀ«صدای پای آب»[23]

 بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، ص190[24]

 همان، منظومۀ«صدای پای آب» [25]

 همان، ج1، ص172[26]

 همان، منظومۀ«صدای پای آب» [27]

 همان، ج2، ص954[28]

همان، منظومۀ«صدای پای آب» [29]

 همان، ج1، ص395[30]

همان، منظومۀ«صدای پای آب»[31]

 همان، ج2، ص1597[32]

 همان، شعر«خواب تلخ»[33]

 همان، ج2، ص991[34]

 همان، ج2، ص1197[35]

 همان، منظومۀ «صدای پای آب»[36]

 همان، ج2، ص1618[37]

 همان، شعر«همراه»[38]

 همان، ج2، ص1729[39]

 همان، شعر«اینجا همیشه تیه»[40]

 همان، ج2، ص1190[41]

 همان، منظومۀ«مسافر»[42]

 همان، ج1، ص467[43]

 همان، منظومۀ«صدای پای آب»[44]

 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار(110جلدی)، تهران، دارالکتاب الاسلامیه، 1389، چاپ چهارم، جلد 16، ص313[45]

بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنوی‌های بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، 1388، صفحۀ649 [46]

 بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد2، ص1211[47]

 همان، ج1، ص708[48]

سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، شعر«صدای دیدار» [49]

بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنوی‌های بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، 1388، صفحۀ478  [50]

سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، منظومۀ«صدای پای آب» [51]

بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، صفحۀ 256 [52]

 همان، منظومۀ«صدای پای آب»[53]

 همان، ج1، ص546[54]

 همان، منظومۀ«صدای پای آب»[55]

 همان، ج1، ص559[56]

 همان، شعر«سورۀ تماشا»[57]

 همان، ج2، ص1664[58]

 همان، شعر«شب تنهایی خوب»[59]

 همان، ج1، ص888[60]

 همان، منظومۀ«صدای پای آب»[61]

 همان، ج1، ص265[62]

همان، منظومۀ«صدای پای آب» [63]

 همان، ج2، ص1017[64]

 همان، منظومۀ«مسافر»[65]

 همان، ج2، ص1553[66]

 همان، شعر«تا نبض خیس صبح»[67]

 همان، ج1، ص475[68]

 همان، شعر«فانوس خیس»[69]

 همان، ج1، ص738[70]

 همان، ج2، ص1572[71]

 همان، شعر«جهنم سرگردان»[72]

 همان، ج1، ص145[73]

 همان، شعر«یادبود»[74]

 همان، ج1، ص361[75]

 همان، منظومۀ مسافر[76]

 همان، ج2، ص1124[77]

 همان، شعر«روزنه‌ای به رنگ»[78]

 همان، ج2، ص948[79]

 همان، شعر«پیغام ماهی‌ها»[80]

 همان، ج2، ص1057[81]

 همان، شعر«جهنم سرگردان»[82]

 همان، ج2، ص1221[83]

 همان، شعر«پاداش»[84]

 همان، ج1، ص887[85]

 همان، شعر«وقت لطیف شن»[86]

 همان، ج1، ص315[87]

 همان، شعر«غربت»[88]

 همان، ج1، ص149[89]

 همان، شعر«واحه‌ای در لحظه»[90]

 همان، ج1، ص331[91]

 همان، شعر«به باغ همسفران»[92]

 همان، ج2، ص1569[93]

 همان، شعر«دوست»[94]

 همان، ج2، ص1079[95]

 همان، شعر«تراو»[96]

 همان، ج1، ص293[97]

 همان، شعر«در گلستانه»[98]

 همان، ج1، ص620[99]

 همان، شعر«هم سطر هم سپید»[100]

 همان، ج2، ص1315[101]

 همان، ج1، ص662[102]

 همان، شعر«سورۀ تماشا»[103]

 همان، ج1، ص314[104]

 همان، شعر«آب»[105]

 همان، ج1، ص887[106]

 همان، ج1، شعر«دوست»[107]

 همان، ج1، ص545[108]

 همان، ج2، ص1616[109]

 همان، منظومۀ«مسافر»[110]

 همان، ج1، ص950[111]

همان، شعر«دوست»[112]

 همان، شعر«نیایش»[113]

همان، شعر«باغی در صدا»[114]

 همان، شعر«شورم را»[115]

 همان، شعر«تارا»[116]

 همان، شعر«تا انتها حضور»[117]

 همان، شعر«متن قدیم شب»[118]

 همان، شعر«از آب‌ها به بعد»[119]

 همان؛ شعر«به باغ همسفران»[120]

 همان؛ شعر«واحه‌ای در لحظه»[121]

 همان، ج2، ص2926[122]

 همان، ج1، ص438[123]

 همان، ج1، ص815[124]

 همان، شعر«فراتر»[125]

 برای اطلاع بیشتر از این موضوع رجوع شود به:[126]

کاووس حسن‌لی، بیدل و انشای تحیر، تهران، معین، 1399، صفحۀ 49 تا 51

  بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنوی‌های بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، 1388، صفحۀ643  [127]

سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، شعر«به باغ همسفران» [128]

بیدل دهلوی، شعلۀ آواز: مثنوی‌های بیدل دهلوی، مقدمه و تصحیح اکبربهداروند، تهران، نگاه، 1388، صفحۀ 643 [129]

 نگاه کنید به:[130]

سهراب سپهری، هنوز در سفرم، بکوشش پریدخت سپهری، تهران، فرزان روز، 1397، چاپ چهارم، صفحۀ109 تا 116

 برای ملاحظۀ این مقاله رجوع شود به:  [131]

صالح حسینی، “بیدل و سپهری”، مندرج در:«نیلوفر خاموش: نظری به شعر سهراب سپهری»، تهران، نیلوفر، 1379، صفحۀ131تا164

برای دسترسی به مطالب ایشان رجوع شود به:[132]

سیدحسن حسینی،«بیدل، سپهری و سبک هندی»، تهران، سروش، 1368، صفحۀ «56تا89»و«130تا140»

 در دفتر مسافر می‌گوید:«حیات، نشئۀ تنهایی است»[133]

 همان، شعر«غربت»[134]

بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، صفحۀ174 [135]

 این تعبیر از سروش دباغ است. برای ملاحظۀ توضیحات ایشان در باب«عرفان مدرن» و تعبیر یاد شده، رجوع شود به:[136]

سروش دباغ، در سپهر سپهری، تهران، نگاه، 1393، صفحۀ73 تا 118

و نیز:

سروش دباغ، فلسفۀ لاجوردی سپهری، تهران، صراط، 1394، صفحۀ 91 تا 159

 

 برای اطلاع بیشتر از مفهوم «تنهایی» در هشت کتاب سپهری و نیز انوع تنهایی، رجوع کنید به:[137]

سروش دباغ، نبض خیس صبح:«سالک مدرن شرقی»، تورنتو، بنیاد سهرودی، 1398، صفحۀ 37تا58

  بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(دو جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد2، صفحۀ 1553[138]

 سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، شعر«وقت لطیف شن» [139]

 همان، منظومۀ«مسافر»[140]

 مولاناجلال‌الدین، گزیدۀ غزلیات شمس تبریزی(2جلدی)،مقدمه و تفسیر:محمدرضا شمفیعی کدکنی، تهران، سخن، 1387، جلد2، ص719[141]

بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(2جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، صفحۀ262  [142]

همان، ج2، ص1678[143]

سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، شعر«جهنم سرگردان» [144]

 همان، ج2، ص1488[145]

 همان، شعر«در گلستانه»[146]

 برای ملاحطۀ این مقاله رجوع کنید به:[147]

مهرداد مهرجو، مواظب تبخیر خواب‌ها، منتشر شده در سایت دین‌آنلاین، مهرماه1399

 همان، شعر«تا نبض خیس ضبح»[148]

 حافظ، دیوان حافظ(2جلد)، تصحیح و توضیح: پرویز ناتل خانلری، تهران، خوارزمی،1398، جلد1، ص474[149]

بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح مهدی طباطبایی و علیرضا قزوه(2جلدی)، تهران، شهرستان ادب، 1400، جلد1، صفحۀ412 [150]

 همان، ج2، ص1035 [151]

 سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، طهوری، 1387، منظومۀ«مسافر» [152]

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.