وقتی مرزهای تحمیل شده طبق توافق ۱۸۸۱م در شمالی ایران حسب قرارداد ۱۹۲۱ تثبیت شد، هیچکس تصور نمی داشت این توافق اثری به غایت مهم را در سیاست داخلی ایران قاجاری برجای نهد. لیکن واقعیت امر دیگری بود.
یکماه پس از آن توافق، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ روی داد و مسیر برای تغییر نظام سیاسی از سلطنت به جمهوری رضاخانی گشوده شد.
جمهوری رضاخانی مخالفی سرشناس داشت:”سید حسن مدرس”. او با تشکیل جبهه ای در برابر جمهوری ایستاد اما تاب آن را نداشت تا که مسیر سیل بنیان کنی که ایران را به زیر امواج خود گرفته بود، تغییر دهد.
جمهوری ناکام بر اصل ماجرا اثر نگذاشت. ردای سلطنت از قاجاریان که دیگر همسایه پرنفوذ شمالی تعهدی نداشت تا از احفاد آنان حمایت کند بر دوش “سربازی میرپنج” و “سرداری از سپه” قزاقان افتاد تا وی بتواند سلسله پهلوی را برقرار سازد.
بدینگونه در عهد پهلوی اول، ” ایران نوین ” ساخته شد. آنگونه که مورخان آن زمان نوشتند ارتشی پرقدرت و مرزهایی برقرار برآمدند تا شکوه و عظمت را به ایران برگردانند.
به همان میزان که قدرت مرکزی تثبیت می شد و صرفنظر از یک نمونه – مناسبات ایران و ترکیه – رابطه ایران با حوزه ژئوپلیتیک فرهنگی و تمدنی اش در میان همسایگان در کمند گرفتار شده بود.
قفقاز و ماورالنهر آن سوی مرز ۲۹۲۱ نشست، عراق عرب از عراق عجم گسست، شبه قاره تحت انقیاد استعمار بریتانیا در چشم انداز روابط هیتلر و رضا شاه از ایران برید، ایران که با انقلاب مشروطه الگوی یک نظام پارلمانی را در غرب آسیا را برقرار ساخته بود و موجب اعجاب ناظران منطقه ای بود، بی رمق در زیر تمنیات دیکتاتوری پهلوی اول وارد قماری سخت در تنظیم مناسبات میان سلطنت و فاشیسم سر به در آورده آن روزگاران شد.
هر میزان آرمان گرایی و توهم بازگشت رویای قدرت باستانی بر سر دولت ایران سایه می انداخت، منطقه گرایی بنیادین دیپلماسی دو قرن گذشته که مسیر موفقیت ایران را در تماس و تبادل با:
– خانات شروان، گنجه، دربند و ایروان در قفقاز؛
– بخارا، خوارزم خیوه، مرو و خوقند در ماورالنهر؛ – دولت های محلی دکن و مولتان، گجرات و سند در شبه قاره؛
– امامان مسقط و شیخ بحرین، امیر کویت و حائل، قائم مقام قطر و شیخ بصره، شریف مکه و شیوخ احساء؛
– در نهایت شیوخ سلیمانیه و بارزان؛
دنبال می کرد، رخ بر می گرفت و تهران عهد پهلوی قطبی دگر می یافت.
ارتش قوی پهلوی به یک سحرگه در سوم شهریور ۱۳۲۰، جان داد. مناسبات بدیع در اتفاق رضاخانی با قدرت های بزرگ که تصور هماوردی برای او ساخته بود به یک اتحاد میان دو قطب متضاد اما هم سود آن ایام، بر باد رفت.
ایران رضاخانی برای دو دهه در نقشه منطقه بود، اما چون توان اثرگذاری و بازی منطقه ای نداشت بی یار و یاور، زخم خورده و بی دفاع در قلب آسیا به ساعتی اشغال شد.
جرم بزرگی که این سرزمین کیفری سنگین برای آن داد، دوری از حوزه فرهنگی – تمدنش بود.
اگر ارتش نوین با سپاه شرقی و غربی و امیرالبحرهای شمال و جنوبش که بزرگترین دستاورد عصر پهلوی نخست بودند، تجربه حماسه خود انگیخته شهید بایندر در جنوب و سه مرزبان شمالی کناره ارس در دفاع از سرزمین و میهن را نداشت، ای بسا هیچگاه سر بر نمی آورد.
سیاست انزوای ژئوپلیتیک ایران، قدرت را پرداخته بود اما ساختمان توان ملی و تفوق سرزمینی ایران آن عهد که باید بر فلات ایران استوار باشد، فرو انداخته بود.
صد سال پس از ۱۹۲۱ میلادی که تحولی بنیادین در مسیر انزوای منطقه ای ایران و تغییرات در سیاست داخلی را رقم زد، شرایط به نحو غریبی متحول شده است. این نوبت دولت پهلوی اول در ایران نیست که به دور خود دیوار بکشد تا ایران نوین متوهمانه را برسازد، بلکه همسایگان هم پیوند از مرز ترکیه تا قفقاز جنوبی قد برافراشته و متوهمانه دیوار برساخته اند.
در شمال شرقی و غربی راه مسدود ساخته و در مشرق مرزهای تمدنی را مسخر کرده بلکه ایران را به حصار کشند.
تجربه تلخ و نزدیک تبعات قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت که دامنگیر ناوگان ایران گشت و سبب شد برای مدتی کوتاه اما اثرگذار، بحریه ایران در آب های سرزمینی آبگیر شوند هم یادآوری می کند که دسیسه برای انزوای ایران در اشکال متعدد برقرار و جدی است.
در این میانه؛ دیپلماسی و منطقه گرایی تنها راه مبارزه در برابر تکرار شرایط تاریخی پس از ۱۹۲۱ و در آستانه یکصد سالگی آن است که باید در مجالی دیگر به گفتگو در آن باب نشست.