زنان در عصر روشنگری
هولست هنگام نوشتن کتابش از موانع تحصیل زنان به شدت ناامید شده بود و به همین دلیل، کتابش را با نام واقعی خود منتشر کرد. ادعای اصلی کتاب او این است که اهداف عصر روشنگری هرگز حاصل نخواهند شد مگر اینکه مردان بر سر راه ما زنان مانع نسازند بلکه با مهربانی به ما کمک کنند تا در کنار آنها از نردبان بالا رویم.
در سال 1802 اتفاقی جدید در آلمان رخ داد. اثری فلسفی از یک نویسنده زن به چاپ رسید. این نویسنده، آمالیا هولست (Amalia Holst) در کتاب جسورانه خود به نام درباره زنان و ارتقای فکری آنها به این موضوع پرداخت: وقت آن فرارسیده که درباره موقعیت دشوار زنان در آلمان از زاویه دید زنان سخنی به میان آید. در آن زمان، مردان درباره وظایف زنان قلمفرسایی زیادی کرده و ادامه تحصیل زنان را به علوم و مهارتهای مرتبط به مثلث همسری، مادری و خانهداری محدود میکردند؛ اما هولست استدلال کرد که مردان به ندرت اجازه میدهند عدالت در مورد زنان حاکم شود. ” من، به نام جنس زن، مردان را به چالش میطلبم تا حقی را که برای خود محفوظ میدانند توجیه کنند؛ حقی که به موجب آن، نیمی از نوع بشر را عقب نگه داشتهاند، مانع دسترسی آنها به منابع علمی شدهاند و اجازه دادهاند که زنان صرفاً در حاشیه فعالیت کنند.” هولست از موضع به اصطلاح بدون جنسیتی که مردان در فلسفه ورزی ادعا میکردند، تقلید نکرد. او با اینکه ملتفت بود کار فلسفه فارغ از جنسیت است و استدلالهای فلسفی فقط با دلایل معتبر سنجیده میشوند، با این حال موضعی له فضایل لطیف و مهربانانه زنان که اغلب بی اجر و مزد میماند اتخاذ میکرد. او به تعصب مردانه انتقاداتی را وارد میدانست و از خوانندگان زن نوشتههایش میخواست که ادعاهای خودفریبانه مردان را نپذیرند.
موضع جسورانه هولست در کتابش باعث شد بسیاری از مورخان به او لقب ماری ولستونکرفت آلمانی (Mary Wollstonecraft)بدهند. ولستونکرفت یکی از متفکران انگلیسی و فعال حقوق زنان در قرن 18 بود؛ ماری کسی بود که جرئت کرد این سؤال را مطرح کند: “چه کسی میگوید قاضی شدن حق انحصاری مردان است، وقتی زنان هم از موهبت عقل و منطق برخوردارند؟” هر دو متفکر مزبور به فراست متوجه این نکته شدند که مادامی که دسترسی به دانش در انحصار یک جنس باشد، (عصر) روشنگری همان سرکوبی را بازتولید مینماید که تصور میشد قرار است بر آن غلبه کند.
با این حال تفاوتی عمده بین نوشتههای این دو فمینیست به چشم میخورد. کتاب هولست در مقایسه با کتاب ولستونکرفت که فقط چهار سال پس از انتشار به چاپ سوم رسید، یک شکست محسوب میشود. زیرا در آن زمان تنها دو نقد دربارهاش نوشته شد و بعدها نیز در مجموعه آثار فمینیستهای آلمانی نادیده گرفته شد.
بررسی کتاب هولست وجه تاریکی از (عصر) روشنگری در آلمان را نشان میدهد که تا چندی پیش نادیده گرفته میشد: متفکران آلمانی عصر روشنگری مانند کانت و فیخته زمانی که از آزادیهای انسانی صحبت میکردند، زنان را مدنظر نداشتند. در حقیقت، آزادیهای زنان در آلمان عصر روشنگری کاهش یافت. همچنین بسیاری از متون آلمانی، در واکنش به از بین رفتن برخی پیوندهای خانوادگی در پی انقلاب فرانسه، وظایف مادری، همسری و خانهداری زنان را یادآوری میکردند و کمال زن را محدود به این نقشها میدانستند. مثلاً یوآخیم هاینریش کمپ (Joachim Heinrich Campe) به زنان جوان آلمانی نقشهای دوجانبهشان را توضیح میداد: “شما زنان از آن نظر که انسان هستید وظیفهای عمومی دارید که مربوط به همه انسانهاست. اما از آن نظر که زن هستید، در مقابل مردان و جامعه نقشهای دیگری نیز دارید. پس شما زنان کاری دوجانبه پیش روی خود دارید.” جملات کمپ یادآور ادعای ژان ژاک روسو است که معتقد بود زنان از نظر فیزیولوژیک محدودند و از نظر ذهنی و جسمی ضعیفتر از مرداناند. روسو معتقد بود تحصیلات زنان باید محدود به وظایف مادری و قدرت زایمانشان شود. کمپ نیز بر همین اساس ادعا میکرد که حتی اگر زنان ظرفیت تحصیلات عالیه را داشته باشند، ترکیب “زن تحصیلکرده” همچنان تناقض دارد، چنان که عجیب است اگر زنی سرباز جنگی باشد.
در چنین فضایی هولست، دختر اقتصاددانی بانفوذ پا به میدان گذاشت. تلاش پدرش برای برپایی دادگاههایی با قضات زن، به دختر نیز سرایت کرد؛ به طوری که هولست پس از ازدواج و سه فرزند، مدارس متعددی مخصوص دختران تأسیس کرد و روش آموزشی مخصوصی را با در نظر گرفتن نیازهای ویژه هر دانشآموز در پیش گرفت. او با مدد گرفتن از تجربیات آموزشی خود، متونی را در انتقاد به تحصیلات مدرن به رشته تحریر درآورد. از نظر او، محتوای کتابهای درسی جنسیتزده بود و آموزش زنان را محدود به وظایف مادری و همسری و خانهداری میکرد؛ حال آنکه به اعتقاد هولست، تحصیلات و آموزش باید به زنان کمک کند که پی ببرند نباید تحت قیمومیت مردان قرار بگیرند. هولست به تواناییهای انسانها فارغ از محیط اجتماعی یا جنسیتشان باور داشت و بر آن تأکید میکرد. وی یکی از اولین نویسندگانی بود که خواستار برگزاری کلاسهای مختلط و توجه به نیاز تکتک دانشآموزان شد. به گفته یکی از ستایشگران هولست “او دانشآموزان دختر را برای زندگی به طور کلی آموزش میداد، نه صرفاً برای وظایف خانهداری یا اجتماعی.” هولست هنگام نوشتن کتابش از موانع تحصیل زنان به شدت ناامید شده بود و به همین دلیل، کتابش را با نام واقعی خود منتشر کرد. ادعای اصلی کتاب او این است که اهداف عصر روشنگری هرگز حاصل نخواهند شد مگر اینکه مردان بر سر راه ما زنان مانع نسازند بلکه با مهربانی به ما کمک کنند تا در کنار آنها از نردبان بالا رویم. “اگر رسالت انسان این است که ظرفیتهای خود را که طبیعت به او هبه کرده به کمال برساند، آیا ما زنان نیز نباید به موضوعات مهم دانش بشری بپردازیم و از پذیرش مؤمنانه و بیچون و چرای مسائل اجتناب نماییم؟ آیا نویسندگان و متفکران مرد باید ما را از چنین موهبتی محروم کنند؟ با چه عقل و منطقی؟” آسیبشناسی هولست از جریان روشنگری با توجه ویژه به تأثیر مخرب روسو بر متفکران روشنگری آلمان آغاز شد. اگر آنطور که روسو معتقد بود، طبیعت آدمی اساس حقوق اوست، آنگاه روسو مردان را به خاطر قدرت بیشتر، دارای اختیارات و اتوریته بیشتر میداند. سؤال هولست این است که وقتی بشر در طول تاریخ به موجودی عقلانی و متفکر ارتقا یافته، آیا هنوز مردان فرهیخته و روشنفکر باید قدرت بدنیِ بیشتر را ملاک حقوقِ بیشتر بدانند؟ آیا هر سطحی از سطوح قدرت که با زورِ بیشتر توجیه شود، استبدادگری و ظلم نیست؟ او میگوید “به حال کسی که به زور حکومت میکند متأسفم؛ زیرا حکومتش در سطح باقی میماند و قلبها و ذهنها با او بیگانه خواهند ماند.”
نقد هولست به توانایی خودفریبی عقل همان چیزی است که بعدها هگل، مارکس، نیچه، فروید و دوبوار نیز مطرح کردند و ساختار ایدئولوژیک عصر روشنگری را برملا ساختند. به نظر هولست، همقطاران مرد او دچار این خطا شدند که امکان ساختار مشابه تفکر را در زنان انکار کردند. در واقع آنها نتیجه گرفتند که قدرت تعقل زنان ضعیفتر از مردان است و با این کار، بی عدالتی پنهان در موضع برتر خود را لاپوشانی کردند. از نظر او، تا زمانی که نیمی از نوع بشر در تاریکی فکری و سرگرم به موضوعات ناچیز نگه داشته شوند، نمیتوان (در جامعه) به پیشرفت واقعی دست یافت. تنها راه چاره، رشد فکری و تحصیلی زنان است. هولست در کتابش دو اصل اساسی برای رشد و ارتقای فکری زنان برمیشمرد. اول آنکه انگیزه این رشد فکری مسائل پیشپاافتاده مثل خودنمایی و ابراز وجود نیست (چنان که مردان تصور میکنند تنها انگیزه زنان از تحصیل همین مورد است). انگیزه واقعی همانا وظیفه بشر برای به فعلیت رساندن تمام ظرفیتها و قوای خویش و مشارکت فعالانه در ارتقای سطح رفاه کل جامعه است. اصل دوم اینکه رشد فکری فرآیندی تماماً آزادانه است؛ یعنی آموزش زنان نباید محدود به مطالعه متون درسی جنسیتزده باشد بلکه باید اجازه داشته باشند آزادانه نبوغ خود را پی بگیرند، صرف نظر از اینکه به چه نقطهای ختم خواهد شد.
تجلی چنین رشد فکریای از نظر هولست، مطالعه فلسفه تاریخ است. فلسفه تاریخ ردیابی مسیر گرایشها و علاقههای بشر در همه زمانها و بررسی روند رشد و ارتقای تدریجی ظرفیتها و استعدادهای ذهن انسان از اولین مرحله تا اوج خود است. کار فیلسوف تاریخ این است که شرایطی را بسنجد که در آن روشنگری دچار اوج و فرود شده و بدین طریق ارزش آن موقعیتها را از نظر فلسفی ارزیابی نماید. بنابراین ارتقای فکری زنان باعث میشود آنها عضو فعالی در جامعه انسانی و در به جا آوردن رسالت انسانی باشند و قادر باشند درک کنند چرا در حال حاضر نقش اجتماعی فرعیای به عهده دارند. زنان با درک موقعیت تاریخی فعلی (یعنی عصر روشنگری که یکی از نقاط اوج فرهنگ است) خواهند فهمید که خروج از وضعیت طبیعی همیشه هدف طبیعت بوده است. این جبر طبیعت است که بشر نباید در انسداد به سر ببرد، بلکه باید تمام ظرفیتها و توان خود را به کار ببندد و رشد کند. “وظیفه و مسئولیت زنان عیناً مانند مردان است. همه ما قبل از این که زن و مرد یا زن و شوهر باشیم، انسانیم.”
بدین ترتیب، اولویت دادن هولست به انسان بودن صرف نظر از وظایف سنتی مادری و همسری، باعث دگرگونی این نقشها میشود. به عنوان مثال، همسر صرفاً یک فرد یاریگر در امور خانه نیست بلکه در شرایطی برابر، عضو اتحادیهای است که در آن دو حزب اهداف خود را در کنار هم تعیین میکنند. یا مادری صرفاً غریزه مراقبت از فرزند نیست بلکه اولین مربی کودک محسوب میشود. همان طور که میبینید، دگرگونی وظایف زن فقط به وسیله رشد و تعالی فکری او رخ میدهد. در اصل، هدف اصلی هولست رد کردن نهادهای موجود (خانواده، اجتماع) نیست بلکه بازتعریف زن و نقشهای زنانه است.
باری، لازم است بدانیم که هر انتقادی از قدرت یک نشانه است؛ کما اینکه پژوهشگران به طور مداوم ما را از حذف عمدی زنان در تاریخنگاری فلسفه آلمانی مطلع میکنند. پس بسیار مهم است که بپذیریم بسیار قبلتر از انتقادات هگل و مارکس و فروید به عصر روشنگری، چندین زن در آن تاریخ به نقد آموزههای روشنگری پرداخته بودند و کل پروژه را زیر سؤال برده بودند.
کتاب هولست به ما یادآوری میکند که تبعیضهای اجتماعی اغلب تحت نام آزادی تداوم پیدا میکند. به اعتقاد او، فلسفه تاریخ گواهی میدهد که صاحبان قدرت به وسیله قدرت تفکر زیردستانشان از قدرت به کنار میروند. و از منظر فلسفی، این امر به صداهای حذف شده از جامعه توان میدهد که علیه ظلم سخن بگویند. خوانندگان امروز هولست باید تا جایی که میتوانند خلأهای تاریخ فلسفه را در مقطع تاریخی فعلی پر کرده و تنوع صداهای حاضر را در این پروژه انتقادی و ناتمام فلسفی گسترش دهند.
*مترجم: مریم علمایی
https://aeon.co/essays/amalia-holst-and-how-the-german-enlightenment-failed-women