مفهوم مرگ نزد حیوانات
ما انسانها معمولاً تمایل داریم خودمان را موجوداتی منحصربه فرد و متفاوت نسبت به دیگر جانداران بدانیم. اما به مرور با پیشرفت تحقیقات علمی، تنوع و پیچیدگی ذهن و رفتار حیوانات بیش از قبل نشان داده شد. مفهوم مرگ نیز جزو آن دسته از خصوصیاتی است که تا مدت ها آن را منحصر به انسانها میدانستیم تا خودمان را قانع کنیم که خاص و ویژهایم. اکنون وقت آن رسیده که در ایده خاص بودن انسان و (تالی آن یعنی) بیاحترامی به طبیعت تجدیدنظر کنیم.
هنگامی که صاریغ ویرجینیایی (گروهی از کیسهداران که انواع مختلف آن جثهای به اندازه موش تا گربه دارد) احساس میکند که در معرض تهدید قرار دارد، وانمود میکند که مرده است. در این لحظه بر روی زمین دراز میکشد، دست و پایش را جمع، چشمها و دهانش را باز و زبانش را آویزان میکند و هیچ پاسخی به محرکهای محیطی نمیدهد. علاوه بر این، دمای بدنش افت میکند، تعداد تنفسها و ضربان قلبش به شدت کاهش مییابد، زبانش به رنگ آبی درمیآید، ادرار میکند و بوی ناخوشایندی از بدنش ساطع میشود. در این حالت از دید ناظر بیرونی، وضع او هیچ تفاوتی با لاشه یک حیوان مرده ندارد. به این ترتیب صاریغ میتواند از گزند دشمنانش در امان بماند.
هر چند عملیات خود را به مرگ زدن دقیق و استادانه اجرا میشود، اما هیچ کس ادعا نمیکند صاریغ در این حالت “باور دارد” که در حال ادا درآوردن است. چنین نمایشی احتمالاً فقط و فقط به صورت اتوماتیک اجرا میشود. با این وجود، از تأمل در چنین نمایشی میتوان درسهای بسیاری در مورد مفهوم مرگ نزد حیوانات آموخت. نمایش صاریغ و ادای مردن را درآوردن، یکی از شواهد موجود است برای دریافت پیچیدگیها و تنوع مفهوم مرگ در دنیای حیوانات.
انسانها قرنهای متمادی است که خود را تنها موجود زنده بر روی زمین میدانند که مفهوم مرگ در ذهنشان وجود دارد. این مفهوم در کنار مقولاتی مانند اخلاق، فرهنگ و زبان، در قرنهای متمادی وجه ممیزه انسان دانسته میشده است. اما تأمل بیشتر در حیاتوحش نشان میدهد که مفهوم مرگ نزد ما انسانها لزوماً تنها تلقی موجود از مرگ نیست، بلکه جانداران دیگر هم به شیوه خاص خود به مرگ میاندیشند. اندیشیدن در مورد مرگ لزوماً نباید همراه با درک مفاهیم دیگری همچون اجتنابناپذیری (inevitability)، پیشبینیناپذیری (unpredictability) یا حتمی بودن آن باشد. بلکه درک حداقلی مرگ تنها شامل دو مؤلفه است: بیفعالیتی (non-functionality) و بازگشتناپذیری (irreversibility). به عبارت دیگر، هر حیوانی را که درکی از این دو مؤلفه داشته باشد، میتوان موجودی تلقی کرد که دارای فهمی نسبی در مورد مرگ است. فهم حداقلی از مرگ مستلزم دریافت این نکته است که اولاً حیوان مرده دیگر نمیتواند فعالیتی انجام دهد، ثانیاً این فرآیند بازگشتناپذیر است، یعنی حیوان مرده دیگر نمیتواند زنده شود. اگر مرگ به این معنای حداقلی در نظر گرفته شود، آنگاه میتوان ادعا کرد که مفهوم مرگ در میان حیوانات کاملاً شایع است.
یکی از شواهد ادعای فوق، همین نمایش خود را به مردن زدن صاریغ است. در این نمایش، نه صرفاً ذهنیات خود صاریغ، بلکه رفتار حیوانات شکارچی (حیواناتی نظیر کایوت، راکون، سگ، روباه، مارهای بزرگ) دارای اهمیت است. نمایش خود را به مرگ زدن صاریغ را با مکانیسم دیگری که در برخی حیوانات دیگر به چشم میخورد مقایسه کنید: بیحرکتی عضلانی در بسیاری از حشرات و انسانها. بیحرکتی عضلانی یک مکانیسم بسیار ساده است که گاهی با افزایش ضربان قلب همراه میشود؛ اما خود را به مرگ زدن صاریغ مکانیسم پیچیده تری است که در طول فرآیند تکامل، از مکانیسم بیحرکتی عضلانی ناشی شده است.
اگرچه مکانیسم بیحرکتی عضلانی کاملاً بر اساس تکامل قابل توضیح است، درباره این که چرا در فرآیند تکامل و انتخاب طبیعی، خود را به مرگ زدن به وجود آمده است، توضیحی وجود ندارد. چرا یک حیوان باید خود را به مردن بزند تا توسط حیوانات دیگر شکار نشود؟ تنها توضیحی که میتواند به کار بیاید، این است: نیاز است حیوانات شکارچیای که قرار است صاریغها را شکار کنند مفهومی از مرگ داشته باشند؛ مفهومی که احتمالاً در طی فرآیند تکامل به مرور در ذهن شکارچیها پدید آمده است.
ممکن است کسی در پاسخ به من برای فرض وجود مفهوم مرگ در ذهن حیوانات شکارچی، بگوید آنچه قرار است در شکارچیان شکل گیرد صرفاً نوعی حالت اشمئزاز است و بس؛ نیازی به کمک گرفتن از مفهوم مرگ در ذهن شکارچیان نیست. اما به نظر من این انتقاد وارد نیست. برای ایجاد حالت اشمئزاز در حیوان شکارچی و فراری دادن او و متعاقباً امن ماندن، کافی است صاریغ صرفاً بوی ناخوشایندی از خود ساطع کند. برای فرار از دست حیوانات شکارچی هیچ نیازی به چنین مکانیسم پیچیده ای نبوده است. یعنی صرفاً برای ایجاد اشمئزاز به منظور دوری از خطر حیوانات شکارچی، مکانیسمهای غیرمفهومیای مانند ساطع کردن بویی ناخوشایند کافی بود. به نظر من هیچ توضیحی به غیر از این وجود ندارد که فرض کنیم حیوانات شکارچی صاریغ مفهومی از مرگ در ذهنشان دارند و اگر چنین مفهومی نداشته باشند از صاریغ فاصله نمیگیرند. برای دور ماندن صاریغ از خطر، نیاز بوده است حیوانات شکارچی فکر کنند که حیوان مقابلشان مرده است. البته نیاز نیست مفهوم مرگی که در ذهن حیوانات شکارچی وجود دارد پیچیده باشد، بلکه یک مفهوم حداقلی از مرگ، همان طور که گفته شد، کافی است: مفهومی که شامل دو مؤلفه بیفعالیتی و بازگشتناپذیری باشد.
فارغ از این که نظریه تکامل دقیقاً بتواند فرآیند پیچیده خود را به مردن زدن صاریغ را توضیح دهد یا نه، این رفتار میتواند دریچهای باشد برای شناخت ذهنیات حیوانات شکارچی. علاوه بر این، شاهد دیگری نیز برای ادعای وجود مفهوم مرگ در ذهن حیوانات شکارچی وجود دارد. مکانیسم دفاعی خود را به مردن زدن معمولاً در قبال حیوانات شکارچیای کار میکند که با این نوع رفتار آشنا نیستند، و نه شکارچیانی که به صورت خاص به دنبال شکار صاریغ هستند؛ چرا که آنها در طی تاریخ تکامل خود، برای خنثی کردن این نوع مکانیسم دفاعی تکنیکهایی در خود پرورش دادهاند. اما حیواناتی که شکارچیان عمومیاند و فقط گهگاهی به دنبال شکار صاریغ هستند، باید یک دریافت حداقلی از مفهوم مرگ داشته باشند تا این حرکت صاریغ در برابر آنها کارا و مثمرثمر واقع شود.
نمایش خود را به مرگ زدن صاریغها بار دیگر نشاندهنده این واقعیت است که مفهوم مرگ تنها در میان نوع انسان رایج نیست، بلکه بسیاری از حیوانات هم واجد چنین مفهومی هستند. نه تنها صاریغها،بلکه بعضی از دوزیستان، خزندگان، پرندگان و پستانداران هم در برابر دشمنان خود از مکانیسم خود را به مرگ زدن بهره میبرند. خلاصه آنکه مفهوم مرگ، مفهومی صرفاً انسانی نیست، بلکه در میان (دستکم) برخی حیوانات هم معنادار است. ما باید از استثنا پنداشتن نوع انسان دست برداریم و با یکی پنداشتن خود با حیوانات، به جهان غیرانسانی احترام بگذاریم و طبیعت را دستمایه بهرهکشیهای خود قرار ندهیم.
*مترجم: مریم علمایی
https://aeon.co/essays/animals-wrestle-with-the-concept-of-death-and-mortality