دو گفتمان، دو علامه| حسین احمدیمنش
در دورهی معاصر در عرصهی دین و روحانیت «نظم گفتمانی» شکل گرفته که در آن، کشاکش و رویارویی میان دو گفتمان واقع شده است؛ کشاکشی در معنا و تعریف دین.
در یکسو گفتمانی است که بر تذهیب و تزکیه، مراقبه و محاسبه، تهجّد و تذکر، نصیحت و تربیت، خودشناسی و خودسازی تأکید دارد. گفتمانی که به استناد آیهی «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»، فلاح و رستگاری انسان را در «تزکیه» میداند؛ و در تبیین رسالت و «تعریف دین» این آیه را برجسته میکند که «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَه»؛ و «غایت دین» را نیز در تزکیه و خودسازی و «ارتباط فرد با خدا» می انگارد؛ و بنا بر حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» به «خودشناسی» بها و اهمیت بسیار میدهد و از ارکان دینداری برمیشمرد.
در آنسو، گفتمانی است که بر ابعاد «اجتماعی» دین تأکید میکند، و آیاتی از قرآن را برمیگزیند و زیر آنها خط را میکشد که به مفاهیم جمعی همچون «قوم و قریه و ناس و امت» دلالت دارند. در تعریف دین و رسالت به آیهی «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ…» استناد میکند و آموزههایی چون جهاد و قیام و امربهمعروف و نهیاز منکر را برجسته میسازد و از ضرورت «جامعهسازی» میگوید و در این جهت، کسب قدرت سیاسی و تشکیل حکومت را بایسته و گریزناپذیر میداند و پهلو به پهلوی گفتمان «اسلام سیاسی» و بهبیانی «تشیع سیاسی» میزند.
علامهی فقید آیتالله حسنزاده آملی را میتوان چهرهای برجسته از گفتمان نخست دانست. در این گفتمان است که او درس «معرفت نفس» میدهد و در پی «انسان کامل در نهجالبلاغه» میگردد و به «انسان در عرف عرفان» مینگرد و از «سیر و سلوک» و «لقاءالله» سخن میگوید، و از این روست که پرتکرارترین مفهوم در آثار او «نفس» است و «معرفت نفس»؛ چراکه خودشناسی را مقدمه و شرط لازم خداشناسی میانگارد.
اما علامهی فقید استاد محمدرضا حکیمی، گفتمانی دیگر را نماینده است و از این روست که «جامعهسازی قرآنی» را مینویسد و نقش «امام در عینیت جامعه» را برجسته میسازد نه در «ذهنیت» آحاد جامعه؛ و از ضرورت کسب قدرت سیاسی و حکومت دینی میگوید و دین را عین سیاست میانگارد و سیاست را عین دین، و در جایجای آثارش غایت دین را رسیدن به جامعهی قرآنی میداند که در آن «جامعه، قائم بالقسط» باشد (لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط) و «نظام، عامل بالعدل» (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْل).
باری، این کشاکش گفتمانی در عرصهی خوانش دین و دینداری، در دورهی معاصر، دستکم در یکسدهی اخیر جریان داشته و اگرچه بعضی، از غلبه و استیلای یکی از این دو گفتمان بر دیگری در برخی ادوار سخن راندهاند؛ اما بهنظر میرسد بهسادگی نمیتوان از استیلای یکی و طرد و حذف دیگری سخن گفت و این کشاکش و رویارویی همچنان ادامه خواهد داشت.