رمان «تعمیرکار»؛ روایت تنفر مسیحیان ارتدوکس از یهودیان| حسین انتظامی
تعمیرکار بهترین و یکی از هفت رمان برنارد مالامود (۱۹۸۶-۱۹۱۴) نابغه داستاننویسی امریکاست که بابت همین کتاب، جایزه پولیتزر را گرفت. فلانری اوکانر در نامهای به دوستش درباره او چنین میگوید: «نویسندهای پیدا کردهام که از هر داستاننویس دیگری از جمله خودم بهتر است». پس از مرگش جایزهای به نامش تأسیس شد که سالانه به بهترین داستان کوتاه داده میشود؛ چیزی شبیه جایزه اُ_هنری که خودش آن را پیشتر دریافت کرده بود.
مناقشات خشن مذهبی و تنفر جامعه مسیحی ارتدوکس از جمعیت سه میلیونی یهودی در دوره تزار، دستمایه روایتگری نویسندهای شده که والدین یهودیاش در سال ۱۹۱۱ از روسیه به امریکا مهاجرت کردهاند و بدیهی است او بخواهد بهاصطلاح سرگشتگی و بیوطنی جامعه یهود را در آثار خود به تصویر بکشد.
مالامود، تحولات درونی قهرمان بیچیز و ظلمزدهاش را در پسزمینه رخدادهای اجتماعی زمانه و در آستانه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در جامعه دهقانی روسیه روایت میکند. داستان مربوط به مرد جوان یهودی است که همسرش، او را ترک گفته و در آخرین سالهای سلطنت رومانفها طی حادثهای در کییف به جرمی مذهبی (کشتن طفل مسیحی برای نوشیدن خون او) متهم میشود و در دسیسهای به زندان میافتد و سلول انفرادی را در بدترین شرایط زیستی، تحمل میکند. عمده داستان، وقایع و حالات این جوان فلکزده در طول ۲.۵ سال زندان مشقتبار است. داستان میان واقعیت و توهم در رفت و برگشت است. پندار، وهم و رؤیا بویژه از میانه کتاب به بعد، فضایی سوررئال ایجاد کرده است.
نویسنده درباره این کتاب میگوید «زندان، استعارهای است برای مخمصهای که انسان در طول تاریخ به آن دچار است. جبر، اولین زندان بشر است هر چند میلههایش به چشم نمیآیند. بیعدالتی اجتماعی، بیرحمی و نادانی هم زندانِ ساخته دست بشرند. خارقالعادهترین اختراع ما، آزادی بشر است.»
یاکوف با وجود آنکه تحصیلات عالیه ندارد اما با خواندن یکی دو کتاب از اسپینوزا آشکارا بیایمان شده است. (اسپینوزا فیلسوف خردگرای قرن هفدهمی است که شاید در استعارهٔ زندگی بشدت فقیرانهاش، ملقب به شاهزاده فلسفه شد. او بر عموم فلاسفه پس از خود از جمله کانت، هگل، مارکس، ویتگنشتاین و نیچه، تأثیری بهسزا گذاشته است. آن فیلسوف جبرگرا که به «همهخدایی» اعتقاد داشت سرانجام از سوی کنیسه، تکفیر شد و در ۴۵ سالگی چشم از جهان فروبست.
مباحثات کلامی بین یاکوف و پدر همسرش اگرچه ظاهراً عمیق و دانشورانه نیست اما چالش دو دیدگاه را نمایندگی میکند: اعتقادات مذهبی و کفرگویی. آنجا که یاکوف میگوید «اسم خدا را نیاور. من از این خدا هیچ نمیخواهم. وقتی بیشتر از همیشه نیازش داری از همه وقت دورتر از تو است» و پاسخ پدر همسرش که دورهگردی فقیر و بیسواد اما بشدت مذهبی است که «درِ قلبت را نبند؛ خداوند هیچوقت بندهای را که درِ قلبش را به روی او باز گذاشته، به حال خود رها نمیکند».
روایت سر راست، تعابیر بدیع، شخصیتپردازی دقیق، فضای غمبار (شبیه عمده آثار نویسنده) با آمیزهای از آموزههای الهیات، فلسفه و جامعهشناسی از ویژگیهای این رمان خواندنی است که نشر چشمه آن را به ترجمه شیما الهی در سال 1399 روانه بازار نشر کرد.