ایدئولوژی شدن سنت، شاید مهم ترین بلای ذهن و عمل ایرانیان در قرن چهاردهم بود که نخستین بار زنده یاد شایگان، در «انقلاب مذهبی چیست؟» درباره آن سخن گفت و خطرات آن را گوشزد کرد. گرچه این کار را در اصل جریان موسوم به روشنفکری دینی راه انداخت، ولی نواندیشی دینی نیز نه تنها در این دام افتاد، بلکه بر دامنه آن افزود و همچنان گرفتار آن است. چرا این اتفاق افتاد؟ و چگونه می توان از آن رهایی یافت؟ دو پرسش مهمی است که به اجمال می توان به آن ها پرداخت.
شایگان ایدئولوژی را پدیده ای التقاطی بین اسطوره و عقل می داند که منجمد و راکد است و با هر تغییر و تحولی سرناسازگاری دارد و نوعی آگاهی کاذب است. از نظر وی فلسفه و دین، دو هماورد جدی ایدئولوژی هستند و در جامعهای که سنتهایِ تقدیسیافته ضعیف شوند و استدلالهای فلسفی نابود گردند، ایدئولوژی فرصت ظهور پیدا میکند. به اعتقاد او خوانش ایدئولوژیک از سنت، هنگامی رخ می دهد که گروهی اجتماعی با برداشتی غیر تاریخی وغیر دیالکتیکی از سنت، که با هر نوع تغییر و تحولی ناسازگار است، نوعی آگاهی کاذب پدید می آورند.
ایران در شرایطی پا به قرن چهاردهم گذارد، که ایدئولوژی وجه غالب تفکر زمانه بود و فضای فکری و سیاسی ایران نیز به شدت تحت تاثیر مارکسیسم قرار داشت. در چنین فضایی زمینه برای طرح اسلام به مثابه یک مکتب فراهم شد و اسلام گرایی چونان ایدئولوژی در مرزبندی و مصاف با لیبرالیسم، مارکسیسم و سوسیالیسم پا به عرصه نهاد. روشنفکری دینی و نواندیشی دینی، دو جریان فکری متمایزدر گفتمان دینی معاصر بودند، که به ایدئولوژی شدن دین و سنت مدد رساندند.
در این جا مجال بحثی گسترده درباره تفاوت نواندیشی و روشنفکری دینی نیست. به گفته مک اینتایر هنگامی که سنت ها با شرایط جدید روبرو و با سنتی بیگانه مواجه می شوند، در وضعیت بحرانی قرار می گیرند، از این رو کوشش برای بازسازی آن ها با امکانات درونی سنت آغاز می شود. نواندیشی دینی زاییده چنین وضعیتی است و تفاوت آن با روشنفکری دینی نیز به تاکید بر بهره بردن از امکانات درون سنت باز می گردد.
جلال آل احمد و علی شریعتی از نخستین روشنفکرانی بودند که خوانش ایدئولوژیک از دین و سنت را باب کردند. شریعتی بیشترین سهم را در این فرایند داشت. او با تفسیری انقلابی از دین و سنت، وجه دنیوی و سیاسی تشیع را در برابر وجه عرفانی و روحانی آن تقویت و اسلام سیاسی را جانشین اسلام فرهنگی ساخت. او همچنین با تاکید بر جهاد و شهادت، انسان پیکار جو را جایگزین انسان دین دارِ معنوی و زمینه را برای نوعی خشونت مقدس فراهم کرد.
نواندیشان دینی نیزتحت تاثیر این موج قرار گرفتند و اندیشمندانی مانند طالقانی، بهشتی و حتی مطهری و بازرگان گرفتارآن شدند. آنان نیز کوشیدند تا اسلام را مکتبی معرفی کنند که در مرزبندی با دیگر مکاتب، الگویی خاص برای سامان سیاسی و اجتماعی دارد. هر چند آنان بر ارزش هایی همچون آزادی، عدالت و برابری بسیار تاکید می کردند.
با پیروزی انقلاب و چیرگی اسلام سیاسی فقاهتی، این فرایند رو به اوج گذاشت و به تدریج به سوی توجیه اقتدارگرایی دینی چرخش یافت. در این راستا اسلامی سازی علوم، دانشگاه ها و دیگر نهادها در دستور کار قرار گرفت. نو اندیشی دینی در واکنش به این پروژه به تدریج راه خود را از گفتمان حاکم جدا کرد و به تفسیر دموکراتیک از اسلام روی آورد. اما آیا با این کارتوانست خود را از ایدئولوژی سازی سنت رها سازد؟ پاسخ این پرسش به چند دلیل منفی است.
نخست این که نواندیشی دینی نیز همانند حریف اسلام گرایش، به ارائه صورت بندی خاصی از اسلام می اندیشد و تنها در ساختارو الگوی مطلوب قدرت با آن تفاوت دارد. آنان تفسیری از اسلام ارائه می کنند که اقتدارگرایی را توجیه کند، و اینان در برابر به تفسیری دموکراتیک از اسلام می اندیشند که با حقوق بشر و دموکراسی سازگار باشد. هر دو به مسئله مشروعیت از نگاه دینی می نگرند و تجدد و نهادهای آن را با این نگاه ارزیابی می کنند. نو اندیشان دینی نیز می کوشند دیدگاه خود را با تابلوی اسلام عرضه کنند و با دیگر مکتب ها غیریت سازی کنند. درنهایت اگرچه شاید از ایدئولوژی شدن دین خرده بگیرند، ولی فراورده های فکری آنان همچنان رسوب های ایدئولوژی را بازتاب می دهند.
ایدئولوژی به گفته هاول، تفسیری است که ساختار قدرت از واقعیت ارائه می کند تا به خود مشروعیت دهد. بنابراین پرسش مهم این است که آیا نواندیشی دینی می تواند خود را از دام ایدئولوژی برهاند؟ در صورت امکان چگونه می تواند به این هدف برسد؟ پاسخ این دو پرسش را که در قسمت بعد دنبال خواهیم کرد.